مغز متفکر عملیاتهای انتحاری داعش در بغداد: داوطلبان معمولاً با موهای ژل زده میآمدند
به گزارش خبرنگار گروه بینالملل خبرگزاری آنا، درون یکی از امنیتیترین زندانهای بغداد، فردی حدوداً 30 ساله زندانی است که با نام مستعار ابوعبدالله شناخته میشود. تا پیش از زمان دستگیریاش در اواخر ماه جولای سال گذشته، وی یک سال و نیم مغز متفکر عملیات انتحاری داعش در بغداد بود. او از معدود رهبران داعش است که زنده دستگیر شده است زیرا بیشتر آنها پیش از دستگیری یا خود را منفجر میکنند و یا قرصهای سمی میخورند تا زنده اسیر نشوند. او یک گاراژ در منطقهای در بغداد را به کارگاه عملیاتی خود تبدیل کرده بود. روزنامه آلمانی اشپیگل بهتازگی و پس از گذراندن مراحل سخت توانست با این زندانی مهم داعش مصاحبه کند که در ادامه میخوانید:
چه معیاری برای انتخاب محل حملات و انفجارهای خود داشتید؟
هر چه به مردم بیشتری آسیب برساند، بهتر بود، بهخصوص ماموران پلیس، سربازان ارتش و شیعیان.
محل انفجارها چه نوع مکانهایی بود؟
ایستهای بازرسی پلیس، بازارها و مساجد، اما تنها آن دسته از مکانهایی که به شیعیان تعلق داشت.
آیا از کشتن این افراد احساس پشیمانی میکنید؟
به عقیده من شیعیان کافر هستند. من نسبت به این موضوع مطمئن هستم.
من درواقع مسئول آخرین بخش این عملیات بودم و به این معنا بود که آنها را در کارگاه خود آماده میکردم و به محل تعیینشده میبردم. من قبلاً اندازه این عاملان انتحاری را میگرفتم تا کمربند اندازه آنها درست کنم. |
اما آنها همچون شما مسلمان هستند.
آنها این فرصت را داشتند که توبه کنند و سنی شوند.
بهطورکلی چه تعداد حمله را برنامهریزی کردید؟ و این مواد منفجره را از کجا به دست میآوردید؟
همه آنها را به یاد ندارم، اما در سه ماه آخر پیش از دستگیریام حدود 15 حمله بود. برای ماشینهای بمبگذاریشده، از مواد منفجره به کار رفته در بمبهای توپخانهای استفاده میکردیم. اما برای کمربندهای انفجاری از مواد بهکار رفته در تسلیحات ضد هوایی استفاده میشد که قدرت تخریب بسیار بالایی داشت. سپس من کمربندها و جلیقههای انفجاری را در اندازههای مختلف درست میکردم.
شما چگونه افراد را برای انجام عملیات انتحاری انتخاب میکردید؟
من آنها را انتخاب نمیکردم. این وظیفه برنامهریزان نظامی بود که در ساختار داعش بالاتر از من بودند. این نیروها پیش من آورده میشدند. من در واقع مسئول آخرین بخش این عملیات بودم و به این معنا بود که آنها را در کارگاه خود آماده میکردم و به محل تعیینشده میبردم. من قبلاً اندازه این عاملان انتحاری را میگرفتم تا کمربند اندازه آنها درست کنم اما همیشه کمربندهای مختلفی بهصورت آماده داشتم.
آیا خانواده این افراد از مرگ آنها مطلع میشدند؟
این هم وظیفه من نبود. فردی که آنها را نزد من میآورد، این کار را انجام میداد.
این افراد از کجا میآمدند؟
اغلب آنها از عربستان، تونس و الجزایر بودند. از هر 10 عامل یک نفر عراقی بود. دو عامل از کشورهای غربی نیز بود که یکی استرالیایی و دیگر آلمانی بود.
آن عامل آلمانی که اشاره کردید بههیچوجه عربی صحبت نمیکرد؛ شما هم انگلیسی صحبت نمیکنید. چگونه ارتباط برقرار کردید؟
او چند کلمه میدانست، اما بیشتر با اشاره کار میکردیم. این یکی از کوتاهترین عملیاتهای من بود. او برای اولین بار بود که به بغداد میآمد و 45 دقیقه بعد هم کشته شد. آن لحظه با خودم فکر کردم حال حتی افرادی از آلمان به اینجا آمدند و خود را منفجر میکنند. یک حس خوشایندی بود که میدیدم یک مسیحی دین خود را عوض و اینگونه خود را قربانی میکند.
آیا هیچکدام از این افراد نسبت به کاری که انجام میدادند، شک داشتند؟
بههیچوجه، زیرا اگر اینطور بود نمیتوانستند عملیات را انجام دهند. آنها برای انجام عملیات خود از مدتها پیش آماده شده بودند. زمانی که پیش من میآمدند، بسیار آرام و حتی گاهی اوقات بسیار خوشحال بودند. بهعنوان مثال یک جوان سوری به نام ابو محسن قسیمی زمانی که داشتم کمربند را آماده میکردم، با خنده گفت: محکم ببند. او حتی چند دقیقه قبل از ماموریتش با من شوخی میکرد و جوک میگفت.
آیا شما از اینکه به این داستانها ارتباط دارید، احساس شرمندگی میکنید؟
(این تنها موقعی است که در این مصاحبه یک ساعت و نیمه، ابوعبدالله اخم میکند. او درحالیکه رنگش کاملاً پریده میگوید به این سؤال جواب نمیدهد)
آیا رفتوآمد مداوم و زیاد این افراد به گاراژ شما، باعث جلبتوجه نمیشد؟
ما مطمئن میشدیم که آنها همچون افراد عادی هستند؛ ریش بلند نداشتند، تیشرت به تنشان بود و معمولاً با موهای ژل زده میآمدند. من تیمی از رانندگان را داشتم که این افراد را از گاراژ میبردند و درنتیجه مسئول مستقیم آنها نبودم.
این افراد معمولاً چند سالشان بود؟
جوانترینشان 21 و بزرگترین آنها 30 سال داشت.
شما چگونه فرمانده تیم لجستیکی داعش در بغداد شدید؟
من توسط برنامهریزان نظامی داعش انتخاب شدم و بهسرعت نیز توانایی خودم را ثابت کردم. من فقط یک پیرو نبودم، بلکه یک برنامهریز و مغز متفکر بودم.
و شما بهخوبی بغداد و راههای آن را میشناختید؟
بله، اینجا شهر و زادگاه من است.
دورترین خاطرهتان از بغداد چیست؟
هنگامیکه کودک بودم، معمولاً اواخر هفته با خانوادهام به باغ وحش یا پارک میرفتیم. پدرم معمولاً برایم بستنی میخرید.
آیا اینها خاطرات خوبی است؟
بله، بسیار خوشایند است.
چگونه میتوانستید با بیرحمی مردم شهر خود را به قتل برسانید؟ آیا مکانهایی که از آن خاطره داشتید، فراموش کرده بودید؟
نه به هیچ وجه. من این کارها را انجام نمیدادم به دلیل اینکه تشنه خونریزی باشم. این جهاد است. تصور میکردم شیعیان در یک مرحلهای یا سنی میشوند یا شهر را ترک میکنند. من قصاب نیستم. من فقط اجراکننده برنامهها بودم.
اما این برنامه به هیچ وجه آنطور که شما میخواستید، پیش نرفت و تنها باعث افزایش تنفر شد.
من تصور میکردم افرادی که انفجار را تجربه کنند، بهتدریج از این مسئله میترسند.
اما این راه مؤثر نبود.
اهمیتی نداشت. ایده من ادامه دادن این مسیر بود تا اینکه همگی یا تغییر مذهب بدهند و یا بروند. زمان آن برایم مهم نبود.
آیا قصد داشتید یک روزی خودتان را هم منفجر کنید؟
تاکنون به آن فکر نکردهام. این شغل من نبود. من برای برنامهریزی عملیات انتخاب شده بود، نه انجام دادن آنها.
آینده خود را چگونه میبینید؟
کاملاً نامشخص و مبهم.
انتهای پیام/