من خمینی هستم؛ به کسی کار نداشته باشید/ روزی که آیتالله مرعشی پابرهنه به حرم رفت
به گزارش گروه رسانه های دیگر آنا، کتاب «الف لام خمینی» اثر هدایتالله بهبودی که انتشارات موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی آن را منتشر کرده و برای نخستین بار در سی و یکمین نمایشگاه کتاب تهران به دست علاقهمندان رسید، اثری روان و خوشخوان از کودکی بنیانگذار جمهوری اسلامی تا چند ماه پس از انقلاب اسلامی است.
بر اساس این گزارش، در این بخش موضوعاتی چون رویدادهای نیمه خرداد ۱۳۴۲ و دستگیری حضرت امام روایت شده است.
شب دوازدهم محرم | چهاردهم خرداد، آیتالله خمینی در ادامه شرکت در مراسم سوگواری محلههای قم به مسجد کوچه حکیم، در محلهای قدیمی و متراکم و خاستگاه عیارانی چون حاج حسین کشور و حاج حسین معمار رفت. آن شب اهالی محل برای ورود آقای خمینی صف کشیدند، کوچه ساختند، گوسفند کشتند و اسپند دود کردند. پیش از آن که شنوای سخنان على حجتی کرمانی شود او را خواست. «به خدمتشان رفتم و کنارشان نشستم. فرمودند برادران لطفی از جوانمردهای مسلمان هستند. خیلی کار کرده اند... صحبت که میکنید.... از طرف من نیز از زحماتشان تقدیر کنید.» تقدیر کرد و از مبارزات حضرت ابراهیم علیهالسلام و تطبیق آن با حرکت اخیر روحانیت به راهبری آیتالله خمینی گفت. «روی این نکته خیلی تکیه کردم که بعد از سالها مبارزه... نقش تازهای به روحانیت داده شد و این نقطه عطفی در تاریخ اسلام است.»
آقا در برگشت، به خانه پسرش، مصطفی، رفت. از ابتدای ماه محرم بر سر حیاط خانه آقای خمینی چادر کشیده بودند و محل برپایی سخنرانیهای مرسوم این ماه بود. او و همسرش خانه را ترک کرده، به خانه روبرویی، که پسرش کرایه نشین آن بود، رفته بودند. خانه، از آنِ فضل الله محلاتی بود که اینک در تهران بسر میبرد و در این شبها برای فرار از دست ماموران حکومتی آرام و قرار نداشت.
انتظارش را میکشید، نیروهای ویژه چترباز تمام محله را قرق کردند. شماری از آنان با مباشرت مأموران ساواک قم، با این گمان که آیتالله خمینی در خانه است، پس از ورود به کوچه یخچال قاضی، از دیوار خانه بالا رفته، خود را به حیاط رساندند. کسی جز دو سه خدمه آنجا نبود؛ از سر و صدا و همهمه جاری در کوچه بیدار شده بودند. دانسته بودند که برای دستگیری آقا آمدهاند. مشهدیعلی چوب به دست خود را در اشپزخانه پنهان کرد، اما خیلی زود با نور چراغ قوه لو رفت و سرش با دسته همان چراغ قوه شکست. مشهدی حسین هم از ترس روی زیلوی پهن شده در حیاط دراز کشید، غلت زد و در لوله آن پنهان ماند. او را نیافتند. آن روبه رو، آقای خمینی بیدار بود، مثل هر شب برای خواندن نماز شب. صدای هیاهو را شنید. بر بالین همسرش نشست و آهسته صدا زد: «خانم!» ساعت 2:30 بامداد 15 خرداد 1342 بود. «گفتم: بله. گفت: آمدهاند مرا بگیرند. ناراحت نشو؛ هیچ صدایی در نیاید. بقیه را بیدار کن و به آنها سفارش کن که آرام آرام باشند. چنان با آرامی حرف میزد که آرامش را در من تلقین کرد.» اینها را گفت و برخاست. رفت که لباس بپوشد.
اما بانو قدس ایران بی اضطراب نبود. همه را بیدار کرد. احمد به تهران رفته بود؛ شاید برای دیدن بازی تیم محبوبش، شاهین، با دوسلدرف آلمان. ناگهان صدای کوبیده شدن لگدی به در ورودی خانه بلند شد. هیاهو بالا گرفت. بار دیگر خانواده را به خاموشی خواند. «به هیچ وجه اجازه نمیدادم از دستوراتم سرپیچی شود، چون آقا گفته بود آرام باشید.» تا اینکه فریاد آقای خمینی سکوت اهل خانه را شکست: «چه خبر است؟ چرا این قدر سر و صدا میکنید؟ همسایهها خوابند؛ مزاحم همسایهها نشوید!» در ورودی با آخرین لگد شکست و نیروهای ویژه وارد خانه شدند. فرماندهشان پرسید: خمینی کجاست؟ «دست روی سینهاش [گذاشت] و با پوزخند گفت: اینجاست... من خمینی هستم. من روح الله خمینی هستم. به کسی کار نداشته باشید.» بانو قدس ایران از پشت یک درخت کاج در حال شنیدن پاسخهای شوهرش بود. فرمانده پرسید: خودت هستی؟ «او گفت: بله، خودم هستم. این وقت شب چه کار دارید؟ دو سه نفر با دستپاچگی گفتند که بفرمایید برویم.» مصطفی بسیار ناراحت بود. اصرار کرد او را هم همراه پدرش ببرند «در این موقع آقا به او تشر زد: برگرد! به کی اصرار میکنی؟... به [مصطفی] گفتم ملاحظه بچهها را بکن، که او هم ساکت شد.»
یک فولکس واگن قورباغهای را به داخل کوچه آورده بودند. این خودرو از آن یکی از مأموران ساواک بود. آقای خمینی را به داخل آن دلالت کردند. نشست. این بار مشایعتکنندگان نه مردم قم و جمکران، بلکه نیروهای ویژه بودند. خودرو را روشن نکردند، یا روشن نشد. شاید ده نفر داخل و بیرون آن نشسته یا آویزان بودند. تا سر کوچه و تا نزدیک بیمارستان فاطمی هل دادند. نیروهای مستقر در آن محوطه بسیار زیاد بود. «وقتی به آنجا رسیدیم و ماشین مرا خواستند عوض کنند و از فولکس واگن به ماشین بنزی منتقل نمایند، من سطح خیابان را از مأموران انباشته دیدم. رو کردم به پهلوییام که سرهنگی بود، گفتم: این همه آدم آمده برای گرفتن یک نفر! و او گفت: بفرمایید.» سوار شد. حرکت کردند. راننده، سروان حسین عصار بود. وقتی چند دنده چاق کرد و به جاده اصلی افتاد، در دل گوسفندی برای حضرت ابوالفضل علیهالسلام نذر کرد که بتواند آقای خمینی را به تهران برساند. دو نفر چپ و راست او نشسته بودند. «یک نفر یک طرف من نشسته بود که از اول تا آخر سرش را گذاشته بود کنار دست من و به بازویم تکیه داده بود و گریه میکرد. یکی دیگر هم طرف دیگر من نشسته بود و مرتب شانهام را میبوسید.»
مصطفی چند قدمی دنبال خودرو دویده بود و بینتیجه برگشته بود. خانواده در بهت سنگینی فرورفته، هر یک در گوشهای کز کرده بودند. «گفتم برخیزید وقت نماز است. و در آن صبح که برخلاف صبحهای دیگر همه با هم بیدار شده بودیم، نماز باحالی خوانده شد.» فریاد «خفه شدم» مشهدی حسین بلند شده بود. مصطفی او را در میان زیلوی لوله شده پیدا کرد.
خودرو بنز در ابتدای جاده تهران بود. همسایهها همه ماجرا را دیده بودند. خبر دستگیری آقا دهان به دهان در حال پخش شدن بود. تلفنهای شهری و بین شهری را قطع کرده بودند.
آنکه خبر را به تهران رساند احمد قصاب قمی بود، با موتور از راه ساوه خود را به تهران رساند. راه قم به تهران را بسته بودند. آنان که جرأت بیرون آمدن از خانه را داشتند، راهی حرم حضرت معصومه علیهاالسلام شدند. هوا در حال روشن شدن بود. آقای خمینی نماز صبح را نخوانده بود. وضو نداشت یا مخدوش شده بود. «گفتم میخواهم نماز بخوانم. حاضر نشدند. گفتم چند دقیقه صبر کنید نماز را با هم بخوانیم و بعد حرکت کنیم. اجازه ندادند. [اصرار کردم. نگه داشتند] و من خم شدم و دستها را روی خاک زدم و تیمم کردم و به اجبار نماز را در ماشین خواندم؛» بی رکوع، بی سجود، بی قیام، بی قعود، خودرو راه افتاده بود. دقایقی بعد وقتی چشمم به منابع نفت قم افتاد گفتم تمام و یا بسیاری از بدبختیهای این مملکت ناشی از نفت است.»
و بیشتر از این جمله برای همراهانش گفت. «آنها به قدری تحت تأثیر قرار گرفتند که یکی از آنان گفت: آقا ما باید شما را برگردانیم. ما خودمان را مقصر میدانیم، ولی برگشتن همان و تیرباران ما... همان. [این را گفت] و بعد گریست.» اوایل طلوع آفتاب خودرو حامل آقای خمینی وارد باشگاه افسران در شمال میدان توپخانه تهران شد؛ همانجایی که 17-16 روز پیش، دربار شاه به افتخار بریجیدیا ضیافت شام برپا کرده بود. صبحانهای جلو آیتالله خمینی گذاشتند.
قیام قم
مردم از محلههای مختلف قم به سمت حرم روانه شدند. ساعت 5:45 شمار گردآمدگان در صحن حضرت معصومه علیهاالسلام به اندازهای بود که ساواک قم خبر آن اجتماع را به تهران گزارش کند. و نیز دقایقی پس از دستگیری آقای خمینی رئیس ساواک قم به تهران گفته بود احتمال درگیری در ساعات آینده حتمی است. گفته بود یک گروهان سرباز گارد مستقر در قم فعلاً دستوری برای مقابله با مردم ندارد و استعداد نیروهای شهربانی هم برای جلوگیری از حوادث پیش رو بسیار کم است.
زنان جنوب شهر قم در دستههای بزرگ، فریاد زنان، چادرها به گردن بسته، قندشکن و سیخ کباب و چاقو به دست، با عکسهایی از آقای خمینی خود را به حرم رساندند. این صحنه، پیشینهای در سابقه سیاسی شهر قم نداشت. مصطفی با گروهی از مردم، وارد صحن شده، مقابل ایوان آیینه روی پله دوم یک منبر نشسته و از حوادثی که ساعاتی پیش در خانهاش رخ داده بود، میگفت. آنان که در صحن بودند، گریه میکردند. آیتالله مرعشی نجفی هم، پس از شنیدن خبر بازداشت آقای خمینی، پابرهنه خود را به حرم رسانده بود. شعاری که بیشتر شنیده میشد «یا مرگ یا خمینی» بود.
مصطفی بلندگو را به سید حسن طاهری خرمآبادی، که سراسیمه و آشفتهحال به آنجا رسیده بود، داد و آهسته به او گفت که با شاه کاری نداشته باش. «این جمله او خیلی در من اثر گذاشت و مرا کنترل کرد. در آن لحظات خیلی عصبانی و احساساتی بودم و تصمیم داشتم که در صحبتهایم به مردم بگویم که چرا نشستهاند؛» چرا به مراکز دولتی حمله نمیکنید؟ پیش از او حاج وکیل تلاش کرده بود مردم را آرام کرده، آنان را تا حدی برای شنیدن سخنان دیگران مجاب کند. شهابالدین اشراقی هم در آن تلاطم مهارنشدنی گفت که دیشب ساعت 12 خبر دستگیری آیتالله به وسیله گروهی که از تهران به قم آمده بودند داده شد. آنها مخفیانه آمدند و گفتند که دستگیری آقا حتمی است. اشراقی گفت که آقا تشکر کردند و آنها رفتند، اما تغییری در برنامههای شبانه ایشان ندیدم. وقتی از او خواستیم محل اقامتشان را تغییر دهند، نپذیرفت و گفت که من یقین دارم بازداشت خواهم شد؛ اگر زنده ماندم به این راه ادامه میدهم و اگر به شهادت رسیدم تکلیف بر عهده خود مردم است.
جمعیت بار دیگر تحت تأثیر این حرفها گریست. سید محمد جعفری ورامینی هم دقایقی پشت بلندگو ایستاد و از قول آقای خمینی گفت که اگر مرا گرفتند به مراجع بگو در روز قیامت از کسی که برای آزادی من وساطت کند و این وساطت موجب ذلت اسلام باشد، نمیگذرم.
سرپرستان و بزرگان حوزه، در غیاب آقای مرعشی نجفی، در خانه آیتالله سید احمد زنجانی گردهام آمده، در حال مشورت و گفتوگو بودند؛ آقایان شریعتمداری، گلپایگانی، مرتضی حائری، علامه طباطبایی، مشکینی، سید حسن بروجردی/ فرزند آیتالله بروجردی و میرزا ابوالفضل زاهدی، پیشنهادهای ارائهشده، بیشتر از سوی آقای شریعتمداری و کمتر از طرف آقای گلپایگانی رد میشد. صدای تیراندازی از بیرون بلند شد. خانه آقای زنجانی فاصله کوتاهی تا حرم داشت. درگیریها شروع شده بود. گویا نخستین گلولهها را پاسبانهای کلانتری 3 به سوی مردم شلیک کردند. گارد هم وارد صحنه گردید. دستور تیراندازی از تهران رسیده بود. طلبههای جوان و پرشور، گاه وارد خانه آقای زنجانی میشدند و با توپ پر اعتراض میکردند که چرا نمیتوانید تصمیم بگیرید؟ آقای خمینی را گرفتهاند [و آن بیرون مردم را میکشند] و شما با خیال راحت اینجا نشستهاید؟ «آقای گلپایگانی که بهشدت ناراحت شده بود، گفت: تو فکر میکنی من اینجا خیالم راحت است؟ من دلم خون است. داریم فکر میکنیم که چه کنیم تا بدتر نشود.» تصمیم گرفته شده در پایان نشست این بود: برویم حرم!
در حرم، سخنان طاهری خرمآبادی رو به پایان بود. از طرف بزرگان حوزه به مردم گفته شد به خانههایتان باز گردید و همه مغازهها به جز داروخانهها و نانواییها ببندند. و نیز قرار شد بعدازظهر بار دیگر مردم به صحن بازگردند.
تیراندازی چه ساعتی تمام شد؟ روشن نیست، اما بیست و چهار تن از کسانی که فریاد زده بودند «یا مرگ یا خمینی» کشته شدند. سی و شش نفر نیز زخمی بودند. این نخستین شمارش و آمار از نتیجه تیراندازی مأموران مسلح به سوی مردم قم بود. بیشتر معترضان در چهارراه شاه به شهادت رسیدند. شمار زنان کشتهشده چشمگیر بود.
بعدازظهر همه راههای منتهی به حرم حضرت معصومه علیهاالسلام را بستند. پیش از آن به نیروی هوایی دستور داده شده بود چهار فروند جنگنده در آسمان شهر قم مانور دهند. آمدند و تا جایی که جا داشت باران وحشت را بر سر مردم ریختند. آن پایین، در خانهای که خانواده آقای خمینی پذیرای زنان دلداریدهنده و سرکوفتزننده بود، گویی این وحشت بیشتر میبارید. «منزل ما در موقع عبور [جنگندهها] پر از شیون میشد. هواپیماها تو گویی
به منزل ما که میرسیدند خود را پایینتر میکشیدند. با سرعت عجیبی روی شهر مانور میدادند. بیشتر زنان در منزلمان بیحال میشدند و من و دخترانم به آنها شربت میدادیم. آنها آمده بودند به دلداری ما و ما بودیم که به آنها دلداری میدادیم.» این زنان، آنان که متعلقه آقایان حوزه بودند، فقط دلداری نمیدادند، سرکوفت هم میزدند؛ شایعه هم میپراکندند؛ زخمزبان هم میزدند. میگفتند دیوانهای سنگی در چاه انداخته که هزار عاقل نمیتوانند به درش آورند؛ میگفتند قرار است آقای خمینی را اعدام کنند؛ میگفتند جواب این خونها را چه کسی باید بدهد. «سکوت را بر هر چیزی ترجیح میدادم، چراکه عقل دستورم میداد که در مقابل تمام ضدونقیضها ساکت بمانم.
گاهی طاقتم طاق میگشت و جملات زهرآگین بعضی از حاضران روحم را میفشرد، میگفتم: آقا به مسائل اسلامی واردتر از ما هستند و یا ایشان اینگونه تکلیفشان را تشخیص دادهاند. بیشتر از این نمیگفتم..... و افسوس [میخوردم، چرا] که میدانم آقا [ی خمینی] راضی نیست که نام یکایک [شوهران این زنان] را با تاریخ ناسازگاریهایشان ذکر کنم، والا ثابت میکردم که آقا یکتنه در رأس هرمی بود که بدنه آن را طلاب جوان و بعضی از مدرسین و مردم تشکیل میدادند.»
نزدیک غروب این شایعه هم به در خانه آقای خمینی رسید که میخواهند زنان آقا را هم به اسارت ببرند. بانو قدس ایران باور نکرد اما در برابر اصرار پسرش/ مصطفی و دامادش/ شهابالدین اشراقی مجبور به ترک خانه شد. رفتند به محله سیدان، خانه مادری اشراقی. شایعه، دروغ بود.
قیام تهران
عزاداریهای پایتخت در عاشورا/ 13 خرداد شباهتی با آنچه در سالهای گذشته روی داده بود، نداشت. اول اینکه نوحههای تازهای سر داده شد:
گفت عزیز فاطمه - نیست زمرگم واهمه - تا به تنم روان بود - زیر ستم نمیروم.
ننگ حیات و ذلتش - عزت مرگ و لذتش - من ز یزید بیپدر - ظلم و ستم نمیکشم.
خمینی بتشکن - ملت طرفدار تو.
خمینی خمینی - بمیرد بمیرد - دشمن قهار تو.
ملت طرفدار توست خمینی - خدا نگهدار توست خمینی و..
دوم اینکه عکسهای فراوانی از آقای خمینی روی علمها، پرچمها و تابلوهای دستی، نصبشده، حمل میگردید. سوم اینکه پارچه نوشتههایی در دست عزاداران دیده شد که شعارهای تازهای روی آن نوشته شده بود: جهان به نور آیتالله خمینی روشن شده است/ زندگی عقیده و مبارزه است / زیر بار ننگ نروید/ از مرگ و شهید شدن نمیهراسیم / خواستههای مراجع تقلید خواستههای مردم است. چهارم اینکه شمار شرکتکنندگان در این عزاداریها، و درواقع تظاهرات، نسبتی با سالهای گذشته نداشت و با افزایش چشمگیری روبرو شده بود. پنجم اینکه راهپیمایی برنامهریزیشدهای برای این روز تدارک دیده شده بود که به عزاداری جنبهای کاملاً سیاسی میداد.
مبدأ مسجد حاج ابوالفتح در میدان شاه، و مقصد، بازار بزرگ تهران بود. مسیر راهپیمایان از سرچشمه، میدان بهارستان، میدان فردوسی، دانشگاه تهران و کاخ مرمر میگذشت. در تعدادی از این نقاط سخنرانیهای تندی علیه حکومت وقت ایراد گردید. فردای عاشورا/ 14 خرداد، تظاهراتی که بار دیگر به دانشگاه تهران رسید و به مسجد شاه ختم گردید، در حجمی کمتر، اما با همان ویژگیها، برگزار گردید. واقعیت این است که حکومت با این دو روز، نسبت به آنچه که در پانزدهم خرداد نشان داد، مدارا کرد، اما آن روز با ستاندن جانهای بسیار تلافی آن را درآورد.
کسانی که عزاداری و راهپیمایی روزهای سیزدهم و چهاردهم خرداد را در تهران برنامهریزی کرده بودند، قرار گذاشته بودند که تظاهرات بعدی در روز اربعین باشد. اما پخش خبر دستگیری آیتالله خمینی در صبح چهارشنبه/ پانزدهم خرداد حال و هوای تهران را دگرگون کرد. گویا این خبر ساعت هفت صبح از رادیو هم اعلان شد. همه حوادث، خودجوش شکل گرفت.
هیأتهایی که صبح دوازدهم محرم / پانزدهم خرداد مراسمی داشتند، در پی شنیدن خبر، بهتزده و خشمگین به سمت بازار و خیابانهای منتهی به آن حرکت کردند. همه یا بسیاری از مغازههای بازار و خیابانهای اطراف آن بسته شد. شعار «یا مرگ یا خمینی» بلند شد. حمله به برخی اماکن دولتی چون رادیو، خودروهای نظامی، نیروهای شهربانی و برخی کلانتریها آغاز گردید.
راهپیمایان خشم آلود به هر آنچه که نشانی از حکومت داشت یورش بردند. مقابله مأموران مسلح، مرکز تهران را به منطقهای جنگ زده تبدیل کرد. کمتر اسلحهای شلیک عمودی میکرد. شلیکهای افقی پیکر دویست و چهل تن را گلوله باران کرد. بعداز ظهر حدود هفتاد پیکر گلوله خورده، شهید، و حدود یکصدوهفتاد نفر در بیمارستانها بودند. نگاهی گذرا به نام کوچک برخی از گلوله خوردگان، حضور زنان را تعجب آور نشان میدهد. ربابه الحسین در بی سیم نجف آباد تهران کشته شد؛ زهرا طاهر رفتار در نزدیکی پمپ بنزین ژاله، و صدیقه غزین در گلوبندک تیر خوردند و به شهادت رسیدند؛ فاطمه جدالی سلطانی در برابر اداره حاصلخیزی، حکیمه ابوالحسنی در خیابان مولوی و سارا سیاح در خیابان شاهپور به شهادت رسیدند؛ کبری محمد نظامی پس از کتک خوردن سقط جنین کرد؛ مولود زلفی بلگیجانی در خیابان ژاله تیر خورد و از دنیا رفت؛ بتول بیگدلی بعداز ظهر 15 خرداد در خیابان مولوی کشته شد؛ ملیحه فرشچی در خیابان شهباز شریفه آرمیده در خیابان شیر و خورشید و سکینه بدیری در پامنار شهید شدند؛ بتول افخمی در نزدیکی اداره راهنمایی و کبری بهرامی در خیابان ری کشته شدند؛ ملوک شمشیرزن در خیابان شوش، و صدیقه دهقانی و فخری میرزا حسن در بازار آهنگرها به شهادت رسیدند؛ رحیمه مجاهد در خیابان سیروس، فاطمه کاهه در یکی از میادین، فاطمه جهانگیری در بازار و سکینه برومند پاک در حوالی خیابان سیروس کشته شدند. در میان اظهارات مقامات دولتی درباره واقعه 15 خرداد، همواره تأکید میشد که مسببان حادثه، مخالف آزادی زنان هستند!
شب هنگام، پس از سرکوب مردم، علم، نخست وزیر، به سران نیروهای نظامی و انتظامی، اویسی و نصیری گفت که اگر کاری ندارید، فعلاً مزاحم من نشوید؛ میخواهم شامپاین بنوشم و با خیال راحت بخوابم. البته پیش از آن نزد شاه رفت و شام را با هم خوردند. شاه پرسید که شنیدهام فردا هم تظاهرات خواهد بود، چه کار خواهی کرد؟ علم گفت که من تخم اعلی حضرت را وزن میکنم؛ اگر سنگین بود، پدرشان را در میآورم که هفت جدشان را یاد کنند، اما اگر دیدم وزنی ندارد، سوار هواپیما میشوم و فرار میکنم. [هر دو خندیدند.] جمله آخر علم این بود که تا وقتی پشتیبان من هستید دلیلی ندارد نتوانم جلو اینها را بگیرم.
واکنش دولت
عصر سه شنبه/ چهاردهم خرداد، گزارش مستقیم مسابقه فوتبال که از رادیو پخش میشد، دوبار بریده، و اطلاعیه شهربانی کل کشور خوانده شده بود. مضمون اطلاعیه این بود که عزاداریهای دیروز و امروز کاملاً جنبه سیاسی پیدا کرده، اگر فردا ادامه پیدا کند، به شدت سرکوب خواهد شد. در همین روز سرلشکر حسن پاکروان به همه شعب ساواک دستور داده بود با همکاری ارتش و نیروی انتظامی، آن گروه از روحانیانی که «پیروان خمینی» بوده، جزو «محرکین درجه یک» محسوب میشوند، دستگیر کردند. همچنانکه گفته شد، برنامهای برای راهپیمایی یا تظاهرات در پانزدهم خرداد، ریخته نشده بود. پس تهدید شهربانی چیزی جز پیش دستی برای جلوگیری از عواقب اجرای تصمیمی که دولت گرفته بود، یعنی بازداشت آیتالله خمینی، نبود. این تهدید عملی شد و خروش خودجوش تودهها، پس از شنیدن خبر دستگیری آقای خمینی، در شهرهای تهران، قم، ورامین و شیراز، با کشتار سرکوب گردید. دستگیری حدود چهارصد نفر، و برقراری حکومت نظامی در تهران و شیراز، دیگر اقدامات عملی حکومت بود.
عملیات مسلحانه علیه مردم بدون سرپوش تبلیغاتی توجیه پذیر نمینمود. از این رو عملیات تبلیغی از همان روز پانزدهم خرداد با مصاحبه مطبوعاتی حسن پاکروان، معاون نخست وزیر و رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور، شروع شد. او ضمن اعلام خبر بازداشت آقایان خمینی و سیدحسن قمی، رهبر نهضت را مقام پرست و همدست دشمنان داخلی و خارجی معرفی کرد: «آقای خمینی [با این تصور] که ... بتواند با بهره برداری از عوامل مرتجع و خائن ... بزرگ شود و در عالم تشیع به مقام برسد، علمدار یک نقشه خائنانه شد.
ابتدا به طور مذبوحانه سعی کرد جلو اصلاحات را بگیرد، اما وقتی که دید تمام ملت در این راه از شاهنشاه پشتیبانی مینمایند، فهمید که تنها راه موفقیت این است که با دشمنان داخلی و خارجی ایران زد و بند نماید و چنانچه حرفهایی را که اخیراً میزند مشاهده نمایید خواهید دید که از کجا آب میخورد و همدستی او با دشمنان ایران محرز میشود.» پاکروان به این تهمتها، رسیدن پول به دست مخالفان از خارج کشور را نیز افزود.
این تهمت در گفتار اسدالله علم، نخست وزیر، و محمدرضا پهلوی، پادشاه، نیز تکرار شد. علم در هفدهم خرداد هنگام دیدار با دانشجویان ایرانی مشغول به تحصیل در خارج از کشور گفت که مخالفان پول گرفتهاند. شاه که برای دادن اسناد مالکیت به دهقانان و افتتاح سد شهناز به همدان رفته بود، گفت که یک شیعه [= آیتالله خمینی] از یک غیرشیعه [= جمال عبدالناصر] پول گرفته است. او نکته دیگری هم به این تهمت افزود؛ زخمیهای پانزدهم خرداد اعتراف کردهاند 25 ریال پول گرفته بودند تا در خیابانها بدوند و فریاد بزنند زنده باد [خمینی]. نکته گفتنی در برابر این افتراها، چگونگی آماده سازی همدان برای سفر شاه است. استقبال مردم همدان از مواضع آیتالله خمینی که در نصب عکس او در اماکن عمومی جلوه گر شده بود، دستگاه امنیتی همدان را به وحشت انداخت. پادشاه به زودی راهی این شهر میشد و وضع موجود قابل تحمل نبود.
ساواک همدان پنج اقدام برای آماده کردن شهر انجام داد: اول جمع آوری عکسها و ممنوعیت استفاده از آن؛ دوم واداشتن برخی صنوف به انتشار اطلاعیه علیه مواضع روحانیان مخالف؛ سوم اجبار صاحبان مغازهها به نصب عکس شاه؛ چهارم انتشار دو مقاله در نشریات محلی، با مضمون عمال عبدالناصر در میان علمای شیعه؛ پنجم تشکیل کمیسیونی با شرکت رؤسای دوایر انتظامی، کشاورزی و فرهنگی برای شناسایی و معرفی مخالفان.
هر چند سنجش رفتارهای کوششی برای استقبال از شاه با رفتارهای جوششی/ گذشتن از جان در اعتراض به دستگیری رهبر نهضت، در گزاره بالا کاملاً برجسته است، اما چاپ مقالات یادشده، آن هم بیش از 15 خرداد، در جراید نهیب غرب و مبارز همدان، نشان از طراحی یک ارتباط ساختگی داشت که در همان ابتدا شکست خورده بود، اما جذابیت ایجاد چنین ارتباطی بین روحانیت مخالف با جمال عبدالناصر، هیأت حاکمه را واداشت با هر گفته چسبناکی به برقراری چنین نسبت موهومی بپردازد.
علم در نوزدهم خرداد در یک نطق رادیویی با تأکید بر این نکته که جاسوسها از بیرون مرزها به دست مخالفان پول میرسانند، گفت که سران معترضان با «اشرار فارس» مرتبط بودهاند. فردای آن روز عکسهای بزرگی از پیکر به دار کشیده عبدالله ضرغام پور با عنوان «یاغی فارس» در صفحات اول روزنامهها چاپ شد که تلویحاً میگفت دشمنان داخلی همدست روحانیان چه کسانی هستند و عاقبتشان چیست! وی چند روز بعد/ 23 خرداد در یک نشست مطبوعاتی با خبرنگاران خارجی حوادث پانزدهم خرداد را یک «بلوای احمقانه» نامید و برای چندمین بار آمدن پول از خارج و توزیع آن میان مخالفان را پیش کشید. او وعده داد که به زودی دشمنان خارجی همدست روحانیان معرفی خواهند شد.
تا اینکه حسن پاکروان در بیست و پنجم خرداد در بیانیه بلندی «اسناد توطئه پانزدهم خرداد» را فاش کرد. پس از مقدمهای تکراری و درج این نکته که هنوز تحقیقات ادامه دارد، آورده بود که محمد توفیق القیسی، اهل لبنان با ارزهایی معادل یک میلیون تومان، یازدهم خرداد در فرودگاه مهرآباد دستگیر شده و در بازجویی اعتراف کرده که این پول را برای مخالفان حکومت شاه آورده است. از کجا؟ پاکروان اسمی از جمال عبدالناصر نبرد ولی با تبلیغاتی که پیش از این در مورد ارتباط روحانیان ناراضی با دولت مصر شده بود، نظر خواننده بیانیه به سمت موردنظر طراحان این نقشه جلب میگردید. در اطلاعیه پاکروان با ذکر جزئیاتی چون چگونگی گرفتن اعتراف، و نام بردن از افراد دستاندرکار توزیع این پولها، تلاش شده بود.
منبع: فارس
انتهای پیام/