مردم «ستایش» میخواهند
به گزارش گروه رسانههای دیگر آنا، پای آسانسور و موقع بدرقه فریدون جیرانی، یاد ترس صحرا مشرقی (الناز شاکردوست) در «خفهگی» میافتم؛ وحشت شخصیت اصلی این فیلم از تاریکی در نهایت با حبس در فضای تیره و تار آسانسور تعبیر و به واقعیتی تلخ و تراژیک تبدیل میشود. وقتی به شوخی به جیرانی میگویم که موقع ورود به آسانسور مبادا به سرنوشت صحرا دچار شوید، میخندد و میگوید اتفاقا از آسانسور وحشت دارد و چند سال پیش که برای ساخت سریال در ترکیه بود، برای دقایقی طولانی در یک آسانسور گرفتار شد.
فریدون جیرانی نویسنده و کارگردان خوش ذوق و با دانش وسیع و غبطهبرانگیز سینمایی، همینطوری مستعد خیالورزی جنایی است، وای به حال اینکه تجربهای این چنینی را هم از سر گذرانده باشد. حاصل این تجربه و سوابق قبلی سینمایی و سواد و سلیقه هرچه بود و هست، حالا منجر به فیلمی خوشساخت و متفاوت به نام «خفهگی» شده؛ اثری با همان مولفههای آشنا مبتنی بر جنون و جرم و جنایت جهانِ جیرانی که البته در فضایی استیلیزه روایت میشود.
جیرانی در این چند وقت اخیر گفتوگوهای مختلفی درباره «خفهگی» با برخی نشریات انجام داده و تقریبا بهطور جامع درباره این فیلم صحبت کرده است، ما اما ترجیح دادیم بجز «خفهگی» و سینمای او، سراغ موضوعات مختلفی از سینمای ایران هم برویم و با این شیوه تنظیم شیرین سخنی، اطلاعات و تحلیلهای جذابش را تا حد ممکن به شما منتقل کنیم.
گاهی به این فکر میکنم اگر آلفرد هیچکاک وارد دنیای سینما نمیشد، به دلیل ذهن آغشته به جرم و جنایت و توطئه، استعداد تبدیل شدن به یک جانی و قاتل بالفطره را داشت. جسارت میکنم و به خالق برخی فیلمهای دلهره و جنایت محور سینمای ایران میگویم که گاهی این فکر را درباره او هم میکنم! البته موقع طرح این پرسش خیالم راحت است که فاصله مطمئنی با فریدون جیرانی دارم، او آنطرف میز است و من این سمت. کارگردان جنایتاندیش موردنظر ما اما مهربان به سوالم جواب میدهد: همه فیلمهای من به هر حال یک جنایتی دارد، اما معمولا روحیه فیلمسازان با روحیه فیلمهایشان یکی نیست. اگر مصاحبههای هیچکاک را هم خوانده باشید، میدانید که او بسیار آدم ترسویی بود. فیلمها معمولا نداشتههای آدمها و درون شخصیت پنهان کارگردانهاست. درون پنهان فیلمسازان در آثاری خودش را نشان میدهد، اما این لزوما ربطی به شخصیت بیرونی این آدمها ندارد. ممکن است یک نفر، آدم بشدت مهربانی باشد اما فیلمهایش اصلا مهربان نباشد یا یک آدمی بشدت شخصیت سنگدلی باشد اما فیلمهایش شکل مهربانانهای داشته باشد. شاید برخی شخصیتهایی که در فیلمهای کارگردانها میبینیم، آن شخصیت واقعی باشد که کارگردان دلش میخواست به آن برسد و نرسیده است و حالا به شکل یک اثر هنری بروز کرده، اما در خود آن فرد و اعمالش نیست.
وقتی در ادامه چیزی از ریشه این ترس پنهان و میل به جنایت را در زندگی شخصی و واقعی گذشته جیرانی پیدا نمیکنیم، از او میپرسم که پس این روحیات سینمایی را باید در شرایط فعلی زندگی شما جستوجو کرد که با یک «نه» قاطع روبهرو میشوم. او ادامه میدهد: من از روز اولی که در قبل از انقلاب میخواستم تجربه حرفهای انجام دهم، همیشه نگاههای اینچنینی داشتم و حتما در قصههایم جنایت بود و ملودرامهایم به جنایت ختم میشد. خیلی هم آن زمان فیلمهای جنایی سیاه و سفیدی را که بعدها به تماشایشان نشستم، ندیده بودم. البته با خواندن رمانهای میکی اسپیلین ذهنیتی در این خصوص داشتم.
درباره تاثیر احتمالی جنایینویسان مطرحی چون آگاتا کریستی (خالق هرکول پوآرو) و سر آرتور کانن دویل (خالق شرلوک هولمز) هم میپرسم که میشنوم: کتابهای آگاتا کریستی بعد از انقلاب زیاد چاپ شد و کارهای کانن دویل را هم زیاد نخواندم، اما مثلا یادم است آن زمان آثاری از ریموند چندلر چاپ میشد. کتابهایی از جیمز هادلی چیز هم میخواندیم؛ پلیسیهایی که با روی جلدهای نقاشی شده قشنگی درمیآمد. آن موقع روزنامههای اطلاعات و کیهان با هم رقابت داشتند؛ کیهان «کتاب هفته» در میآورد و اطلاعات هم کتاب هفتهای به شکل «قصه قصه» منتشر میکرد. قصههای «کتاب هفته» کیهان روشنفکریتر بود اما اطلاعات، قصههای مردم پسندتر و عامیانهتری داشت. در این فضا نویسندگانی مثل امیر عشیری و پرویز قاضی سعید قصههای پلیسی مینوشتند. امیر عشیری در اطلاعات هفتگی، پاورقیهای پلیسی جذابی مینوشت. قاضی سعید هم قصههای پلیسی را در فضایی خارجی مینوشت که شخصیت اصلیاش فردی به نام کارآگاه لاوسون بود. البته ما این قصهها را در اطلاعات دختران و پسران میخواندیم.
وقتی صحبت از کتابهای پلیسی و جنایی شد که جیرانی آنها را در گذشته مطالعه میکرد، فرصت را غنیمت میشمارم و بجز استثنائاتی چون خودش که همیشه حشر و نشری با کتاب دارند، از او درباره بیاعتنایی عمومی جامعه سینمایی و بویژه عوامل سینما نسبت به مطالعه سوال میکنم. این فیلمنامهنویس و کارگردان سینما جواب میدهد: چند سالی است که فضای مجازی و اینترنت، جای کتاب را گرفته است. قدیمها ما مثلا برای تاریخ ویتنام یا انقلاب اکتبر به کتابفروشی میرفتیم و دنبال کتابی درباره این موضوعات میگشتیم. یا مثلا میشنیدیم که رمان «شوهر آهوخانم» خیلی گرفته و ما هم دنبالش میرفتیم تا آن را پیدا کنیم. الان همین آثار و کلی کتاب دیگر براحتی قابل دسترس است و سریع آنها را دانلود میکنند. این از کتابهایی که جنبه اطلاعات دارد، اما رمان خواندن یک عادت است و شما باید عادت کتابخوانی و رمان خواندن داشته باشید. بعضیها این عادت را دارند و برخی هم نه. ولی میدانیم که الان کلا کتاب کمتر خوانده میشود. اخیرا داشتم تیراژ کتابی را نگاه میکردم که چاپ سومش بود، اما فقط 500 نسخه داشت! یادم میآید سالهای 48 که به کتاب علاقه پیدا کرده بودیم، حداقل تیراژ کتاب 5000 نسخه بود. الان تیراژ برخی رمانها به 700 نسخه رسیده که نسبت به جمعیت واقعا فاجعه است. باید قبول کنیم هم کتابخوانی کاهش پیدا کرده و هم جای کتاب را تلویزیون و فضای مجازی گرفته است.
در میان سینما هم افراد کتابخوان داریم و اینطور نیست که اصلا کتاب نخوانند. اما به هر حال تعداد این کتابخوانها به میزان زیاد نیست و بعید میدانم که 80 درصد فیلمسازان ما با ادبیات امروز ایران آشنا باشند. ولی همه آنها آثار نویسندههای قدیمی را خواندهاند و دستکم با آنها آشنا هستند و این کتابها را ورق زدهاند.
فریدون جیرانی اخیرا در گفتوگویی مطرح کرد که 65 سال دارد و خیلی بتواند فیلم بسازد، حداکثر دو تا سه فیلم دیگر است. این گفته، همان موقع خواندن آن مصاحبه، ذهنم را مشغول کرد و این سوال را برایم ایجاد کرد که چرا فعالیت در سینمای ایران اینقدر نومیدانه به نظر میرسد و فیلمسازی در این سن که خیلی هم بالا نیست، چنین تصوری از آینده سینمایی خودش داردکه فیلمساز 65 ساله ما توضیح میدهد: آدمهایی با سن و سال ما باید در یک جایی خودشان را بازنشسته کنند. درحالیکه جهان سوم، چون جایی است که آدمها نیاز مالیشان برطرف نمیشود، بازنشستگی در آن معنا ندارد. اما در دنیای خارج از جهان سوم و جهان مدرن غربی، انسانها از جایی به بعد دیگر با زمانه جور نیستند و ترجیح میدهند استاد دانشگاه شوند، ورکشاپ بگذارند یا خاطراتشان را بنویسند. طبیعتا بازنشسته میشوند و زندگی میکنند و چون نیاز مالی ندارند، زندگیشان هم میچرخد. اما اینجا اینطور نیست. با این حال با خودم میگویم اگر نخواستم کار فیلم کنم، سراغ تدریس و نوشتن کتاب و کار روزنامه و یادداشتها میروم. آدم که همیشه نمیتواند فیلم بسازد، فیلمسازی کار سختی است و هزینه بالا میخواهد. به روز بودن و در زمانه زندگی کردن، کار سختی است.
این توضیح جیرانی، سوال دیگری را بهوجود میآورد که چرا برخی فیلمسازان نامدار و ریشهدار وطنی همچنان به هر قیمتی فیلم میسازند و برای حفظ آن اعتبار گذشته، خودشان را بازنشسته نمیکنند؟ آقای کارگردان میگوید: به روز بودن و زمانه امروز را درک کردن خیلی مساله است. تشریح این موضوع خیلی سخت است و نمیشود هم راجع به همکاران صحبت کرد. اما اگر بخواهم کلی بگویم، این است که شما باید به روز زندگی کنید و سعی کنید درک زمانه امروز را داشته باشید. شما باید از شور و شر نسل جوان امروز و میزان آرزوها و تمایلات او آگاهی داشته باشید و بدانید که الان چه تقاضایی در زمان و جامعه وجود دارد. باید بدانید محتوای زمانه امروزتان چیست که آن را درک کنید. زمانی متولدان دهه 20 حرف اصلی را میزدند و بعد نوبت به متولدان دهههای 30، 40 و 50 رسید. بعد هم متولدان دهه 60 آمدند. آقای روستایی متولد سال 68 است دیگر. بعد هم متولدان دهه 70 وارد میشوند. اینها خیلی با هم تفاوت دارند.
فیلمهای جیرانی نمونههای شاخص و نسبتا موفق خلق اثر در ژانرهای مختلف است، دست کم درباره او میتوان گفت که به سمت گونههای متنوع سینمایی حرکت کرده است. از این فیلمساز درباره عدم تنوع ژانر در سینمای ایران سوال میکنم که میگوید: الان حتی در دنیا هم ژانرها قاطی شدهاند و یک فیلم، مخلوطی از چند ژانر است. فقط آمریکا و هند طبق ژانر فیلم میسازند. آمریکا روی یکسری از فیلمها برای نوجوانها و جوانها سرمایهگذاری میکند که موجودات افسانهای و هیولاها و ابرقهرمانهای فانتزی در آنها هستند. حیات و بقای سینمای آمریکا متکی به نوجوانهای بین 14 تا 18 سال است. غیر از آمریکا و هند، فکر نمیکنم کشورهایی مثل آلمان و ایتالیا ـ که سالی 400 فیلم میساخت و بازار جهان را در اختیار داشت ـ بازاری در دنیا داشته باشند یا گمان نمیکنم فرانسه که زمانی با آلن دلون و ژان پل بلموندو، بازار جهان را گرفته بود، اکنون بازار درخشانی داشته باشد. درست است سالانه حدود 80 فیلم در سینمای ایران تولید میشود، اما اقتصاد شکوفایی ندارد. سینمای ما یک اقتصاد ضعیف و بخور و نمیر دارد که در آن یکسری کمدیهای امتحان پس داده میسازند و یکسری ملودرام ارزان. یک سینمای رئالیسم اجتماعی هم داریم که با ملودرام قاطی شده؛ سینمایی که در آن لحن سوزناک ملودرام را کمتر و رئالیسم آن را بیشتر کردهاند تا تفکر اجتماعی بیشتر جلوه کند.
تماشاگر حتی اگر «خفهگی» را دوست هم نداشته باشد، به خاص و متفاوت بودن آن اذعان میکند. از نویسنده و کارگردان این فیلم میپرسم آیا ساخت چنین فیلمهایی میتواند سهمی در تربیت سلیقه سینمایی مخاطبان عام و ارتقای ذائقه آنها داشته باشد؟ کسانی که مدتها به دلیل تماشای فیلمهای معمولی و سطح پایین سلیقه شان افت کرده است. جیرانی پاسخ میدهد: خیلی به تربیت سلیقه معتقد نیستم. این حرفی که میخواهم بزنم، خیلی تلخ است. با اینکه حدود 40 سال از انقلاب اسلامی ایران میگذرد، اما بجز چند استثنا مثل «نهنگ عنبر» آقای مقدم که دوستش دارم و چند فیلم دیگر، باقی آثار خیلی پرفروش تفاوت چندانی با فیلمهای فارسی قبل از انقلاب ندارد. همیشه گفتهام که این هیچ اشکالی هم ندارد. آنهایی که فکر میکردند سلیقه میسازند، باید بفهمند که ساختن سلیقه براحتی نیست. آنها همه در رویا هستند. آقا! مردم میخواهند به سینما بیایند و سرگرم شوند. مردم دلشان میخواهد بخندند و شاد شوند. اگر در کشوری که کنسرت کم است و جوانها غیر از میدانهای فوتبال جایی برای جیغ زدن و فریاد کشیدن ندارند، یک فیلم وجود داشته باشد که در آن چهار قطعه آواز و موسیقی پخش شود و در آن دست بزنند، مردم با آن شاد میشوند و برای تماشای آن میآیند. بحث عقده خالی کردن است دیگر! الان فیلمها براساس شکستن خط قرمزها میفروشند، نه براساس داستانگویی درخشان.
به جیرانی میگویم آیا همین فیلمهای کمدی نمیتواند استاندارد ساخته شود؟ میگوید: استاندارد... آخر ببین عزیز من! وقتی من فیلمی میسازم که میلیاردها تومان میفروشد و بعد با خودم فکر میکنم میتوانم یک فیلم دیگر عین همین بسازم که باز همینقدر بفروشد، برای چه دنبال استانداردسازی بروم؟! سلیقه تماشاگر ایرانی و جهان سومی، عوض شدنی نیست. به خدا اینطوری نیست که یک عده فکر میکنند میتوانند این سلیقه را تغییر دهند. من یک سوال از شما دارم؛ پربینندهترین سریال سالهای اخیر تلویزیون چیست؟ یادتان میآید؟
من کمی فکر میکنم و اسم سریال محبوب سالهای اخیرم، «روزگار قریب» کیانوش عیاری را میگویم. جیرانی تعجب میکند و نگاه عاقل اندر سفیهی به من میاندازد: نه! «ستایش». «روزگار قریب» چیه؟! روشنفکری برای من حرف نزن! پربینندهترین سریال سالهای اخیر، «ستایش» است. چه کسی آن را نوشته؟ سعید مطلبی. این سریال «ستایش» بود که همه را به وجد آورد، قسمت دوم آن ساخته شد و قسمت سوم آن را هم قرار است بسازند. شما فرمول این سریال را بگذارید و روی کاغذ آن را نگاه کنید. مردم آن را دیدند، خوششان آمد، گریه و زاری کردند. دوباره پخش شد، سه باره پخش شد، باز هم دیدند. پس به من نگو «روزگار قریب»! بگو «ستایش»، واقعیت را بگویید. شعار ندهید. مردم «ستایش» میخواهند. (محکم و با تاکید روی میز میکوبد) این را از جانب من بنویس. مردم «چرخ فلک» نمیخواهند، «ستایش» میخواهند. (میخندد) بنویس بهخدا.
کمی شیطنت میکنم و ادامه میدهم یعنی مردم سلیقه مبتذل دارند؟! صدای جیرانی بالاتر میرود: مبتذل چیه؟! اصلا واژه مبتذل غلط است. مردم فیلم و سریالی میخواهند که آنها را سرگرم کند، ملودرام باشد و تاثیر بگذارد. بهخدا «ستایش» مبتذل نیست، تاثیر میگذارد و سرگرم میکند.
میگویم منظورم ابدا و منحصرا این سریال نیست و نظرم درباره فیلمهای سطح پایین و ضعیفی است که فروش بالایی دارد. جیرانی در این لحظه برافروختهتر میشود، کتش را درمیآورد و ادامه میدهد: فیلمهایی که میفروشد، محصول فضای بسته تان است! فضا را باز کنید، این فیلمها عوض میشود.
ادامه میدهم اگر فضا باز شود که دوباره برمیگردیم به دوران فیلمفارسی و همان زمانی که پته آن روی آب ریخته شد. مخالف است و میگوید: نه، نه. هیچ هم پتهاش روی آب ریخته نشد. فیلمفارسی تا آخرین لحظه هم تماشاگر داشت.
میگویم برخی اهل سینما که چیز دیگری میگویند. میپرسم پس آن ویدئویی که خودتان از فردین و برخی همکارانش در برنامه «هفت» پخش کردید و نشان میداد فیلمفارسی به پایان راه خودش رسید، چه بود؟ جواب میدهد: اصلا هیچکدامتان نمیدانید قضیه آن جلسه چه بود! من آنموقع روزنامهنگار بودم، قرار بود سینماها قیمت بلیتشان را افزایش دهند، برای همین تصمیم با وزارت فرهنگ وقت دعوا داشتند. اینکه میگویند سینمای ایران در سال 56 فقط دو فیلم تولید کرده، اشتباه است. در آن سال 43 فیلم تولید شد. در سال 57 هم 30 فیلم تولید شد. تازه در آن وضعیت روزهای انقلاب سینماها تا 15 آبان هم باز بود و 17 فیلم هم به نمایش درآمد. این شکلی نیست، واقعیتها را مخدوش نکنیم. فیلمفارسی اگر تماشاگر نداشت، سرپا نمیماند. آن سینما زمانی ضربه خورد که عریانی سینمای ایتالیا را وارد فیلمهای ایرانی کرد. در چنین شرایطی آن حاشیه نشینان و افراد طبقات پایین که تماشاگران اصلی سینمای ایران بودند، به دلیل باورهایی که داشتند برخی صحنههای فیلمها را دوست نداشتند و از این سینما بدشان آمد.
از جیرانی میپرسم آیا این فیلمهای به اصطلاح کمدی امروزسینمای ایران که برخی کپی آثار فیلمفارسی هستند و بعضا به فروش خیلی بالایی هم دست پیدا میکنند، مورد تائید و علاقه او هستند یا نه؟ میگوید: اصلا مهم نیست مورد علاقه من باشد یا نه، وقتی فیلم میفروشد و تماشاگر دارد، دیگر شما نمیتوانید به سازندگان آن بگویید چرا اینها را میسازند. مهم، دوست داشتن مردم است. اصلا اینکه ما سینما را تصفیه و تمیز کنیم، حرف غلطی است.
اهل سینما از دانش بالای جیرانی در سینمای ایران و جهان باخبرند. در بخشی از این مصاحبه از این «تاریخ شفاهی سینما» میپرسم که چقدر این ذهن انباشته از اطلاعات و مطالعات و مشاهدات در نوشتن فیلمنامه و فیلمسازی کمک حالش میشود و چقدر ضد او عمل میکند و نتیجه عکس میدهد. مثلا چرا ادای دین او به آن سکانس معروف «درخشش» کوبریک ـ که جک نیکلسن تبر به دست قصد جان همسرش شلی دووال را میکند ـ تبدیل به آن صحنههای درنیامده و دوست نداشتنی در «پارک وی» میشود؟ خالق مشرقیها جواب میدهد.
من نمیخواستم «درخشش» بسازم، اتفاقا میخواستم یک اسلشر شبیه کارهای داریو آرجنتو بسازم. آرجنتو یکی از فیلمسازان مورد علاقه من است و چند فیلم او مثل «پرندهای با بالهای بلورین» و «مبارزه با ترس» را موقع اکران دیدم و خیلی دوست داشتم. ساخت اسلشر نیازمند تجربهای بود که موقع ساخت «پارک وی» آن را نداشتم. ضمن اینکه بحث جلوههای ویژه در آثار اسلشر خیلی مهم است. برای همین آن مسیر را ادامه ندادم. در مجموع موقع نوشتن فیلمنامه، فیلم میبینم، اما به تاریخ سینما فکر نمیکنم. فیلم دیدن خیلی برایم مهم است، مثلا اگر بخواهم کمدی رمانتیک بسازم، فیلمهای کمدی رمانتیک میبینم. اگر بخواهم پلیسی بسازم، فیلمهای پلیسی میبینم و اگر بخواهم ملودرام بسازم، همینطور. برای همین هنگام نوشتن و موقع ساخت، فیلم میبینم که بدانم فضا و لحن چطوری است. مثلا برای ساخت «صورتی»، سراغ تماشای فیلمهای کمدی رمانتیک جدید و کلاسیک رفتم. البته آن زمان فیلمهای بیلی وایلدر را هم دیدم، همینطور کمدیهای کریس کلمبوس مثل «خانم دابت فایر» را هم تماشا کردم.
منبع: جامجم
انتهای پیام/