دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
23 آبان 1396 - 15:28
امرالله عظیمی*

روایتی از زخم زلزله

پس از حادثه زلزله در استان کرمانشاه و در نخستین ساعات روز دوشنبه ۲۲ آبان با فراهم آوردن امکاناتی حداقلی به همراه چند نفر دیگر از دوستان به سمت غرب استان راهی شدیم.
کد خبر : 231867

در خروجی شهر کرمانشاه به سمت ماهیدشت، تردد آمبولانس های آژیرکش را مشاهده کردم که نشان از حمل مصدومان زلزله بود که به تعجیل به شهر کرمانشاه می آوردند، همزمان آسمان نیز در قرق پرواز بالگردهای هوانیروز بود که آنها نیز مدام در حال انتقال مصدومان بودند و این شرایط پس از حدود ۱۰ ساعت از وقوع زلزله، جای امیدواری داشت.


هرچه به سمت شهرهای اصلی درگیر زلزله می رفتیم عمق حادثه بیشتر نمایان بود هنوز مردم در زیر چادر بودند و اعتمادی به وضعیتِ پس از زلزله نداشتند. تا ورودی شهر اسلام آباد غرب شرایط مانند کرمانشاه بود، فضای بیم و امید از پس لرزه ها؛ اما هنگام ورود به شهر اسلام آباد برای تهیه عکس به سمت خیابان بیمارستان امام خمینی(ره) شهر رفتیم، از قسمتی از خیابان تردد با اتومبیل ممنوع بود با پای پیاده به سمت بیمارستان رفتیم مقابل در بیمارستان جمعیت زیادی ازدحام کرده بودند و بلندگویی مدام تقاضا داشت تا مقابل در برای تردد آمبولانس ها خالی شود، اما مردم نگران و مضطرب در پشت میله های بیمارستان در پی جستجوی وضعیت عزیزان خود بودند.



داخل بیمارستان شدیم بیشتر قسمت های ساختمان تازه تاسیس آن غیر قابل استفاده بود و حیاط بیمارستان به بخش اورژانس تبدیل شده بود، ولی پرسنل زحمتکش بیمارستان در این شرایط هم به خوبی به وضعیت مصدومان رسیدگی می کردند.


از بیمارستان خارج شدیم در کوچه های اطراف بیمارستان چند ساختمان نو که رعایت ساخت و ساز را نکرده آوار شده بودند. فرصت نشد تا به باقی قسمتهای آسیب دیده شهر سر بزنیم. به سمت کرند و دالاهو حرکت کردیم در بین راه مردم را در کنار چادرهای برپا داشته خود در بیابان های اطراف شهر دیدیم، به کرند و دالاهو رسیدیم آنجا هم در کنار جاده و در پارک ها تا چشم کار می کرد چادر مسافرتی و هلال احمر بود و مردم و خانواده ها در اطراف آن.


به گردنه پاتاق رسیدیم و در دروازه مناطق گرمسیری استان کرمانشاه با ترافیک پرحجمی مواجهه شدیم کمی جلوتر ماشین آلات راهسازی در حال پاک کردن جاده از ریزش سنگریزه های کوه بودند و علت اصلی بند آمدن راه و ترافیک خودروها سنگ بزرگی بود به اندازه ساختمانی که جاده را بند آورده بود و عوامل راهداری در حال خورد کردن آن بودند با تاخیر از کنار سنگ بزرگ گذر کردیم و به سمت سرپل زهاب رفتیم.



در ورودی شهر جمعیت خانواده ها در پارک ها و اطراف جاده از وضعیت قابل پیش بینی ما در شهر خبر می داد به مقابل فرمانداری رسیدیم؛ جمعیت فراوانی در حال التماس چادر، پتو و خوراکی بودند و کسی هم نبود که به نحو درستی این جمعیت رنج دیده و داغدار را مدیریت کند، در محل استادیوم شهر بالگردهای هوانیروز و هلال احمر در حال نشستن و برخاستن بودند تعداد آنها به بیش از ۱۰ بالگرد بر روی زمین می رسید و تعدادی در آسمان در حال پرواز بودند که اقلام ضروری مورد نیاز زلزله زدگان را به سرپل زهاب می آوردند و مصدومان را به کرمانشاه انتقال می دادند.


عمق فاجعه زلزله در شهر سرپل زهاب در قسمت غربی شهر و در مسیر جاده قصر شیرین اتفاق افتاده بود و می توان گفت وردوی شهر و قسمت های ابتدایی شهر کمتر آسیب دیده بود؛ اما خیل جمعیت در این قسمت ابتدایی منتظر دریافت اقلام مورد نیاز بودند که از کرمانشاه و شهرهای دیگر به سرپل می آمد.



فرماندار سرپل زهاب در میدان اول شهر با چند نفر منتظر آمدن کسی بودند و مدام در حال رایزنی و گفتگو بود. عده ای هم در همان ورودی شهر محموله اقلام مورد نیاز بار کامیون ها و کامیونت ها که از شهرهای دیگر به شهر می آوردند را به زور خالی می کردند و مشخص نبود برای که و کجا می برند و هیچ نیروی رسمی از هیچ نهاد دولتی و نظامی از این کار آنها ممانعت نمی کرد.


پس از جویا شدن احوال شهر به سمت محل کانون اصلی خرابی زلزله در شهر رفتیم از محلی به نام میدانچه به سمت قصرشیرین تا چشم کار می کرد این طرف و آن طرف خیابان آوار ساختمان هایی بود که بر سر ساکنانش در شب پاییزی سرپل زهاب خراب شده بود خودروهایی که بر اثر ریزش سنگ و آجر ساختمان ها به تکه حلبی تبدیل شده بودند.



ناگهان در انتهای کوچه ای ماموران گاز که برای قطع انشعاب گاز ساختمان ها مشغول بودند از شنیدن صدای آه و ناله در زیر آوار خانه ای خبر دادند. با دست خالی نمی شد کاری کرد آوار تلی از آهن بود و بتن، بستگانِ زیرآوار ماندگان هم سر رسیدند با تلاش لودری به اجساد پیرمرد و پیرزنی رسیدند که دیگر از ناله خبری نبود و فغان و فریاد بستگان و فرزندان که ندای فراق پدر و مادر را سر می دادند. اجساد را با پتوهایی از همان خانه ویران به سر کوچه برده و با خوردرو سواری با خود بردند. مامور گاز با گریه می گفت: «چند ساعت بود صدای ناله این دو نفر را می شنیدم ولی کاری از دستم بر نمی آمد حال اجساد بی جان اینها را بیرون آوردند، من هیچگاه خودم را نمی بخشم.»


به سمت بیرون کوچه رفتیم از خیابان راه خود را ادامه دادیم کوچه های ویران، ساختمان های آوار شده، اجساد مدفون در زیر آوار و بستگان نگران و مضطرب که دیگر امیدی به زنده بودن عزیزانشان نداشتند و مدام التماس بیل مکانیکی برای بیرون آوردن اجساد شان می کردند اما تا این لحظه که ما بودیم حدود ظهر روز حادثه به جز چند بیل مکانیکی و لودر ارتش که با سربازان پادگان به کمک آمده بودند، امدادگر دیگری در آن حوالی نبود.



پس از گذشت ۱۵ ساعت از وقوع زلزله تقریبا در بسیاری از کوچه های شهر هنوز امدادگری برای امداد زلزله زدگان نرفته بود و فقط چند دستگاه از ماشین آلات ارتش در حال فعالیت محدود بودند.


در حال گذر از کوچه ها بودم به یکباره نوایی آشنا مرا فراخواند؛ علی الفتی شاعر سرپل زهابی بود که مثل مجنونی عاشق برای تسلای دل لطیفش کوچه های شهر شیرینش را طی می کرد با چشمانی قرمز شده از اشک و ظاهری خاک آلود و غبار گرفته از باطن شهر. می گفت: «این برای سومین (جنگ تحمیلی و مرصاد) بار است که سرپل را ویران و خالی از سکنه می بینم اما هر بار بهتر از قبل آن را ساخته ایم.»


وقتی به عمق فاجعه می نگرم مردمی را می بینم مغموم، دلشکسته و پر از جراحت جسم و روح که بر تل آوار خانه و کاشانه خود در کنار اجساد عزیزانشان به انتظار مدد امدادگری نشسته اند و اخبار پر از پیام و گفتگوی مسئولانی که بیشتر راه رسانه ها را با آمارهای گیج کننده بلد هستند تا راه و کوچه های ویران شهر و روستاهای سرپل زهاب.


از ناتوانی خود شرمنده می شوم که با تصاویر مظلومیت این مردم داغدیده در ذهن و قلبم شهر را در اندوه غروبی دلگیر در زیارت حرم احمد ابن اسحاقی اشعری قمی که او نیز با از دست دادن گلدسته ای و ترک و ریزش کاشی های فیروزه اش زخم خورده این حادثه است ترک می کنم.



می خواستم به قصرشیرین و ازگله هم بروم اما مجال نبود با گذر از تنگه حاجیان و دیداری از گیلانغرب که مقاوم تر نشان داده بود به سمت کرمانشاه آمدم.


*مدیر روابط عمومی دانشگاه آزاد اسلامی استان کرمانشاه


انتهای پیام/

ارسال نظر
قالیشویی ادیب