«ما رایت الا جمیلا» را در راهپیمایی اربعین حسینی دیدم
برای کسانی که در عالم نقاشی و سینما فعالیت میکنند، نام عبدالحمید قدیریان آشنا است. شاید اسم قدیریان بیشتر با نقاشی پیوند خورده باشد اما در سینما هم به حرفه طراحی صحنه و لباس مشغول است. هم صحبتی با قدیریان که در کنار هنر، تسلط زایدالوصفی به امور دینی دارد و با زبان رسای خود در مدح سالار شهیدان سخن میگوید، آدمی را به تعمق فرو میبرد. ساعاتی را با وی به گفتوگو در خصوص هنر دینی و عاشورایی پرداختهایم.
نسبت دین با هنر و هنرمند در چیست؟ آیا رابطهای بین این دو وجود دارد؟
متاسفانه این روزها وقتی درباره هنر صحبت میشود بعضیها به گونهای صحبت میکنند که انگار از یک وادی مستقل در عالم صحبت میشود. هنرمند برای یافتن جایگاهش در عالم هستی باید سعی کند نگاهی هستیشناسانه داشته باشد؛ چه نسبت به مقولههای بیرونی که باید علوم دنیوی را بیشتر بشناسد و چه در درون خود، تا بتواند خلق اثر کند. در اصل هنرمند، جستوجوگر نسبت خود با عالم است و اینکه در کجای عالم ایستاده و تولید اثر میکند. به بیان دیگر، خداوند علاوه بر عالم دنیا، عوالم دیگری که بسیار لطیفتر هستند را خلق کرده است؛ عوالمی بسیار بزرگتر از دنیایی که در آن زندگی میکنیم. پس ما در یک فضای سه بعدی متشکل از مجموعه عوالم قرار داریم. حال اگر بتوانیم این مجموعه عوالم را تصور کنیم، بهتر میتوانیم بفهمیم چرا همه هنرمندان یا بهتر بگویم همه انسانها دنبال فهم نسبت خود با جهان هستی هستند.
هر انسانی متناسب با جایگاهی که در آن ایستاده و نگاهی که به عالم دارد، تعریفی از این عالم بیان میکند. اگر در دنیا مستقر باشیم، نگاهی دنیایی نسبت به عالم پیرامون خود خواهیم داشت و هر چه رفعت پیدا کنیم و اوج بگیریم، جنس و جایگاه ما آسمانیتر خواهد شد. همه انسانها تلاش میکنند نسبت به پیرامون خود بیشترین آگاهی را پیدا کنند، چرا که میخواهند هماهنگ با عالمی باشند که در آن زندگی میکنند.
وقتی هنرمند مومن به عالم هستی نگاه میکند، تلاش دارد خود را با آیات قرآن و روایات اهلبیت منطبق کند تا نسبت به عالمی که در آن زندگی میکند به شناخت صحیح برسد.
چرا که او با شناختها و دریافتهایش، میتواند موضوعات را در قالب اثر هنری خلق کند. باید همه هنرمندان سعی کنند اسرار پیرامون خود را کشف و فهم کنند. هنرمندان مسلمان نیز از این قاعده مستثنی نیستند، آنها نیز باید محیط پیرامون خود و نسبت خود با عالم هستی را پیدا کنند و مثل دیگر انسانها از خود بپرسند که برای چه آمدهایم و قرار است چه اتفاقی بیفتد؟ هنرمند مسلمان باید تلاش کند با تکیه بر قرآن و اهلبیت این فهم را پیدا کند. پس قبل از اینکه یک هنرمند مسلمان شود، باید آگاهی لازم را نسبت به علوم انسانی و دینی پیدا کند.
یکی از علل کممحتوایی آثار هنرمندان مسلمان این است که عموما هنرمندانی هستیم که اسلاممان ارثی است و به واسطه مسلمان بودن پدرانمان، مسلمانیم، نه اینکه مسلمانی ما به دلیل داشتن معارف صحیح اهلبیت( ع) باشد و بر آن اساس، خلق اثر کنیم. لذا ما مسلمان هستیم اما علم لازم برای نگاه معرفتی به عالم را نداریم. تا وقتی ما تحلیل صحیح از خود و عالم نداریم و جایگاه عناصر را نمیشناسیم، نمیتوانیم فهم درستی از موقعیت خود پیدا کنیم و نمیتوانیم اطمینان داشته باشیم که آثارمان در راستای خواست و رضایت الهی باشد.
یعنی تحلیل و جهتگیری هنرمند، عنصر مهمی در خلق اثر هنری محسوب میشود؟
بله، کسی که تحلیل نداشته باشد، همراه با تغییر شرایط محیطی، تغییر میکند. شما بعضی از متدینان را میبینید که حتی با یک بار سفر به یک کشور اروپایی، لحن کلامشان عوض میشود، زیرا تصور معرفتی از ایمانیات خود ندارند. تعریفی که عموم ما از دین داریم و بر اساس آن تعریف، از هنر اسلامی سخن میگوییم، صرفا یکسری بایدها و نبایدهای رفتاری است که عموما علت آنها را هم نمیدانیم و کسی هم لزومی نمیبیند، علت آنها را برایمان توضیح دهد. فقط میدانیم که کارهایی را باید انجام دهیم، زیرا واجب است و کارهایی را نباید انجام دهیم، زیرا حرام است. برای همین است که تا درباره هنر دینی سخن میگوییم، هنرمندان گارد میگیرند و میگویند هنر را محدود نکنید و قواعد را سد راه هنرمند قرار ندهید. این در شرایطی است که تمام دین، فقه نیست. البته فقه است که به ما میگوید، چگونه زندگی کنیم، اما تمام دین که فقه نیست. معمار بزرگ انقلاب یعنی امام (ره)، این فقه را فقه مصطلح مینامید و میفرمود که محدوده مقولات فقهی و دینی بسیار فراتر از این فقه عملی است.
یکی از آثار تهاجم فرهنگ غرب این است که به ما القا کردهاند که عالم از یک مجموعه عناصر جدا از هم تشکیل شده و این القا به گونهای بوده که برای ما به صورت یک باور منطقی درآمده است و نیازی نمیبینیم باورمان را به چالش بکشیم، حال آنکه این نوع تفکر با توحید و یگانگی نظام عالم منافات دارد. این باور غلط تا جایی پیش رفته که حتی سورههای قرآن و آیات آن نیز برای ما پیوستگی ندارد و در دید ما، یک سوره دارای ساختاری واحد نیست و به عنوان یک پیکره واحد دیده نمیشود، بلکه متشکل از تعدادی آیات جدا از هم و بعضا بیارتباط با یکدیگر است. این نوع نگاه باعث میشود ما ضعیفترین برداشتها و کمترین بهرهها را از قرآن داشته باشیم. خطری است که خداوند در سوره حجر نسبت به آن هشدار میدهد. این نوع نگاه را مذموم میشمارد و فاعلان این کار را مقتسم میخواند و او را در قیامت زیر سوال میبرد و میفرماید: «کَما أَنْزَلْنا عَلَی الْمُقْتَسِمینَ * الَّذینَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضینَ *فَوَ رَبِّکَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعینَ *عَمّا کانُوا یَعْمَلُونَالحجر90 الی93». تقریبا این مطلب در همه امور ما دیده میشود و مانعی برای حرکت علمی را پدید آورده است. در حالی که ما در عالمی زندگی میکنیم که همه کل و جزء آن با هم ارتباط دارند و در هم تنیده هستند. اگر شما به عنوان یک هنرمند میخواهید در این نظام الهی نفس بکشید و خلق اثر کنید، باید در نگاهی توحیدی همه اجزای آن مانند برزخ، ملکوت، عرش و... را، ابعاد یک پیکره واحد ببینید و بشناسید. مجموعهای که اگر آن را نشناسید و نفهمید، توانایی خلق اثر هنری را ندارید.
آیا این نگاه سطحی و دنیایی که میگویید در عموم وجود دارد، در هنرمندان هم وجود دارد و نکته دیگر اینکه چرا هنرمندان نسبت به مردم عادی خود را مدعی میبینند؟
هنرمندان جدا از مردم نیستند. واقعیت این است که اهل علم در 30 سال گذشته، هنرمندان را جدی نگرفتند و به نوعی رها کردند. البته در هفت، هشت سال اخیر آنها متوجه شدهاند که هنر یک سلاح بسیار قدرتمند و هنرمند یک سرباز یا سردار است که میتواند مسیر جامعه را به سمت خوب یا بد تغییر دهد. لذا ما نیازمند همنشینی با اهلعلم هستیم چرا که هنرمندان به فضای معرفتی بسیار احتیاج دارند. معرفتی که مبتنی بر قرآن باشد، نه مبتنی بر علومی که برگرفته از ظنیات برخی از دانشمندان است و عموما با فضای معرفت قرآن متفاوت است و ما را دچار تشتت میکند. مبنا قرار ندادن معرفت قرآنی باعث شده حتی برخی از اهل علم در موضوعات واحد، نظرهای متفاوت و بعضا ضد هم دارند، که با وجود معجزهای مانند قرآن این مسائل قابل فهم نیست. اگر ما از یک منبع واحد تغذیه شده باشیم، قاعدتا مقابل هم قرار نمیگیریم. آنچه ما در جامعه نیاز داریم این است که علما برای تولید علوم و معارف جدید به میدان بیایند؛ معارفی که درخور فضای جامعه کنونی و اتفاقات پیرامون باشد. اثر هنری یک هنرمند، عمل اوست و جزء اعمالش محسوب میشود. هنرمند به تبع اثر هنریای که خلق میشود و به دلیل تاثیرات حسی که روی جامعه و مخاطبان میگذارد، باید در پیشگاه الهی جوابگوی اعمال خود باشد.
وقتی هنرمند میگوید: «من این اثر را با احساسم خلق کردم» و گمانش این است که مبنای این عملش بسیار صحیح و منطقی است، باید از او پرسید که بر اساس چه مبنایی گمان دارید که احساس شما درست است؟ شمای هنرمند کجا پرورش پیدا کردهاید که فکر میکنید احساستان منطبق با قواعد عالم هستی است. از کجا میدانی که ابلیس و ابلیسیان بر تو تاثیر نگذاشتهاند. این موضوعات نیاز به معرفت و شناخت دارد و هنرمند مسلمان اگر میخواهد در این حیطه قلم بزند، باید نسبت به معارف دینی شناخت پیداکند.
خلق یک اثر هنری در فضایی اتفاق میافتد که هنرمند در آن تنفس میکند و در آن پرورش پیدا کرده است. آن فضا میتواند، فضای اجتماعی، دینی، علمی و ... باشد. هنرمند در فضای پرورشی خود شروع به خلق اثر هنری میکند. او در زمان خلق اثر لزومی نمیبیند همه علومش را مرور کند؛ بلکه با تمام منویات درونی که از آن فضا درک کرده و پرورش یافته، اثر هنری خود را بوجود میآورد. اما سوال اینجاست که این منویّات درونی چقدر منطبق با عالم هستی و قوانین الهی است.
المانهای عاشورایی در فرهنگها و قومهای مختلف چقدر میتوانند روی هنر و هنرمندان تاثیر بگذارند و آیا در آثار شما هم تاثیر گذاشته و از آن الهام گرفتهاید؟
این نوع نگاه به عاشورا، نگاه فرمگراست. فکر میکنید عزاداری ما مبتنی بر چه چیز است؟ شهید مطهری در کتابی از انحرافات در عاشورا سخن گفته است. مجموعه زیادی از آنها در رابطه با احادیث است که اصطلاحا به آنها «اسرائیلیات» گفته میشود. رفتارهایی که اهلبیتی نیست و چون برای مردم حالت نوستالژی دارد، کسی جرات بیان و مبارزه با آن را ندارد.
اینکه یک مسلمان شیعه در فلان استان یا شهرستان با یک فرم خاصی عزاداری میکند به این معنی است که تحت تاثیر فرهنگ قبل از عاشورای جامعه خود است. یعنی قبل از شهادت امام و شروع عزاداری عاشورایی، آنها در مراسم خود رفتارهایی داشتهاند که در عزاداری عاشورا همانها را ادامه دادهاند. اینکه این رفتار تا چه حد مورد تایید اهلبیت باشد، خود سوالی است. باور من این است که در ارتباط با حریم امام حسین (ع) نباید از رفتارها و مراسم عزاداریها ایراد گرفت و گمانم این است که شاید خود اهلبیت (ع) راضی به این ایرادگیری نباشند و بر شیعیان خرده نگیرند، اما فکر میکنم رفتار صحیح در این ارتباط، رفتار صالحانه باشد. به این معنا که انسان با بیان رفتارهای صحیح که منشاء قرآنی یا روایی دارد، رفتار صحیح عزاداری و جایگاه آن را برای مردم روشن سازد که صد البته این هم از وظایفی است که بر عهدهی علمای دین و آشنایان به فرهنگ قرآن و اهلبیت (ع) است.
الزاما نوع رفتارهای اقوام مختلف، ریشه قرآنی ندارد. تنها چیزی که دشمنان در طول تاریخ نتوانستند به آن دست ببرند، حس حسینخواهی است. ما در رفتارهای ظاهری عزاداری دچار انحرافهای وحشتناکی شدهایم، برای همین مردم در عاشورا به فرمها بیشتر بها میدهند. اینگونه است که کمکم موسیقی لسآنجلسی هم وارد عاشورا میشود. وقتی با معرفت عاشورایی وارد میدان نشویم، همه چیز مباح میشود، هیچ منعی وجود ندارد، بستگی به خلاقیت افراد دارد. آن یکی ماشینش را فلان جور تزئین میکند یا با فلان موسیقی و غیره وارد مراسم عاشورا میشود. این موضوع به آن دلیل اتفاق میافتد که ما به معرفت عاشورایی بها ندادهایم. مثلا وقتی میگوییم حضرت ابوالفضل، جوانی خوشبرورو و با معرفت است که علمدار کاروان اباعبدا... بوده است، عملا ایشان در ذهن ما تا حد زیادی زمینی میشود و این آغاز بزرگترین اشتباه است. وقتی ابوالفضل آسمانی که در درجات فضل به ارتفاعات بالا برده شده و در اعلیعلیین جایگاه دارد، به زمین آورده شود، دیگر منمخاطب، من جوان، احساس نیاز به ارتفاع گرفتن و آسمانی شدن پیدا نمیکنم و این بزرگترین ضربهای است که میخورم و خدای ناکرده پس از مرگ متوجه میشوم که چه بسیار زیان کرده و عمر را به بهای اندک و ناچیز فروختهام، حال آنکه میتوانستم با همراهی با ابوالفضل (ع) تا آسمانهای بالا ارتفاع داده شوم و رشد کنم و آسمانی شوم.
وقتی به جای آنکه دست جوانان گرفته شود تا آنها سیر به سوی آسمان عاشورا داشته باشند، تلاشمان این است که عاشورای آسمانی را زمینی کنیم، ثمره این کار این میشود که جوانان به مرور به چالش بیفتند. آنها عالم عظیم کاروانیان را با دنیای کوچک خود مقایسه میکنند و این سوال در ذهنشان خطور میکند که مگر چه فرقی بین ما و شخصیتهای کاروان حسینی (ع) وجود دارد و چه لزومی دارد که ایشان الگوی ما باشند و ما با این بزرگواران و امام ایشان (ع) همراهی کنیم؟
حضرت زینب آسمانی، عاشورای آسمانی را میبیند و حقیقت ماجرا را درک میکند. لذا کلامش با کلام من زمینی بسیار متفاوت است. من عاشورا را سراسر درد و اشک و خونریزی میبینم و او که سلام خدا بر او باد، عاشورا را آنگونه که همه شنیدهایم، به صورت «ما رایت الا جمیلا» تصویر کرده است. باید بگویم حقیقت عاشورا چیزی است که حضرت زینب(س) آن را رمزگونه بیان کرده است.
کمی راجع به آثار عاشورایی خود توضیح بدهید و دلیل متفاوت بودن کارهای شما در مقایسه با سایر آثار عاشورایی در چیست؟
من برای فهم کلام ایشان چندین تابلو کشیدم، ولی هیچکدام از آنها جواب نمیداد، تا اینکه خداوند توفیق سفر اربعین را نصیبم کرد. آنجا بود که تازه معنای جمله «ما رایت الا جمیلا» را فهمیدم. تازه فهمیدم که حسینبنعلی (ع) در روز عاشورا، چگونه آسمان بسته شده را باز کرد تا در نتیجه آن امروز در اربعین حدود 25 تا ۳۰ میلیون نفر با جسم مادی و شاید بیش از صدها میلیون نفر با راهی کردن دلهایشان در اربعین حضور داشته باشند.
در اربعین آدمها جنس دیگری پیدا میکنند و شما احساس میکنید وارد جامعه آرمانی شیعه شدهاید. اما این سوال برایم پیش آمد که چرا خداوند درست در زمانی این گلستان را به راه انداخته که عراق پر از آتش و با حضور داعش است؟ خداوند با این کارمیخواهدچه چیزی را به ما بگوید؟
بعد از برگشتن از سفر اربعین، حدود هشت ماه در کمای فکری بودم که این چه سفر عجیبی بود؟ بسیاری از چارچوبهای فکریام به هم ریخت. تا اینکه چند ماه بعد خدا محبت کرد و موضوع «مجموعه تابلوهای آسمان حسین» را به ذهنم رساند و شروع به کشیدن آنها کردم. سعیام این بود که در تابلوها، نقش آسمان را پررنگ نشان دهم. یک پنجم پایین عموم تابلوهایم به دنیا و مابقی آن به آسمان اختصاص یافت؛ چرا که همه اتفاقها در آسمان می افتد. شهدا که کشته میشدند مثل یک حباب نورانی اوج میگرفتند و به آسمان میرفتند. امام حسین (ع) در روز عاشورا بیتی را در کربلا ایجاد و راهی را باز کردند که هر کسی اعم از شیعه و سنی و یهودی و مسیحی و بهتر بگویم هر پاکطینتی، اذن آن را دارد که به آن بیت وارد شده و ارتفاع بگیرد و از نعمات الهی بهره ببرد. به بیان خداوند در سورهی نور «فی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْترفَعَ».
با خود گفتم یک مجموعه تابلو میکشم و تلاش میکنم تا جایی که ممکن است در این آثار خون نباشد، حزن نباشد، بلکه بشاشیت و امید در آن موج بزند. اگر بگویند در تمام تابلوها یک صفت مشترک را نام ببرید، آن امید است. امید به رحمت الهی. امام حسین(ع) با تمام وجود خود، راه خدایی زندگی کردن را به ما نشان داد. هر کسی و با هر درجهای از علم که باشید، وقتی به فلسفه عاشورا شناخت پیدا کنید، سبک میشوید و به آسمانها بالا میروید.
در اربعین ما شاهد هستیم که برای رسیدن به مهدویت باید همچون کاروان حسینی بر صراط علوی به سوی مقصد که همان مهدویت است پیش برویم. این کاری که در اربعین و توسط میلیونها انسان انجام میشود. باید بگویم که سفر اربعین دید من را باز کرد و منجر به خلق حدود 20 تابلو شد.
باید برای هنرمند مسلمان مهم باشد که از کجا تغذیه میشود. زیرا باید بتواند مراحل خلق اثر هنری قیمتی و الهی را سیر کند، یعنی باید مکانیسم تطهیر شدن، به آسمان رفتن، مطالعه، فهم مفاهیم آسمانی، کسب و نوشیدن معرفت و سپس نازل کردن آنهاو جای دادن آنها در یک اثر هنری را طی کند که این اثر میتواند بنای معماری یک مسجد، یا کشیدن یک گل یا کشیدن قطعهای از داستان عاشورا باشد.عموم موضوعات دارای یک ظاهر و یک باطن و به تعبیر دیگر دارای یک جسم و یک روح هستند. یک اثر هنری نیز همینطور است؛ یعنی یک جسم و یک روح دارد. آنچه اصالت و اهمیت دارد، روح آن است. جسم مجموعهای از فرم و عمل است و روح چیزی است که به آن جان، هویت و قوام میدهد. خلوص آن اثر هنری بستگی به آن جایگاهی دارد که روح هنرمند در آن قرار دارد.
منبع:فرهیختگان
انتهای پیام/