پدیده ترامپ از نشانههای مرگ نظام لیبرالی
به گزارش گروه بینالملل خبرگزاری آنا، مبحث نظم لیبرالی جهان و نگاه متفاوت ابرقدرتهای سنتی و قدرتهای نوظهور به آن از پرسشهای بنیادین در فضای سیاسی امروز جهان به شمار میرود. سرگئی کاراگانوف رئیس دانشکده اقتصاد و سیاست بینالملل مدرسه عالی اقتصاد مسکو در سخنرانی با موضوع نظم آتی پس از نظم لیبرالی فعلی جهان به بررسی و تحلیل این مساله پرداخته است که متن آن در سایت روسی راسیسکایا گازتا به چاپ رسیده و ترجمه آن در ادامه آمده است.
پس از جنگ دو نظم جهانی وجود داشت؛ یکی نظم لیبرال دموکراتیک و کاپیتالیستی تابع ایالاتمتحده و دیگری نظم سوسیالیستی تابع اتحاد جماهیر شوروی. روسیه را متهم میکنند به این که ویرانگر نظم جهانی لیبرال دوران پساجنگ است. در حالیکه روسیه رهبر درهم شکستن نظم دوم ، و نه به هیچ وجه ممکن نظم نخست بود. اگرچه از میان رفتن نظم دوم ، تدریجا به نظم نخست هم لطمه وارد کرد.
پس از فروپاشی اتحاد شوروی برای مدت کوتاهی " نظم لیبرالی جهانی" اعلام شد که روسیه با استقلال عمل و اقدامات خود در اوکراین و سوریه عملا چنین نظمی را زیر سوال برد.
اما این به اصطلاح " نظم لیبرالی جهانی" چه بود یا چه هست؟ در واقع باید گفت آن هژمونی کوتاه مدت ایالاتمتحده و غرب بود. و هیچ چیز لیبرال به معنای آزادانهای در آن نبود. به زور به مخالفان تحمیل میشد که دنیا باید ضمن پذیرش ارزشهای غربی طبق مدل سیاسی غربی اداره شود و پیش برود.
غرب حق صحبت کردن از " جامعه جهانی" را غصب کرده است. اگر این آزادی است پس اسارت چیست؟ کمونیسم جهانی هم در قرن بیستم چنین دکترین مشابهی را تبلیغ میکرد. کشیشان و استعمارگران هم قبلا سعی میکردند مسیحیت امروزه نیمه رهاشده در غرب را تحمیل کنند. البته ضمن این کار چپاول هم میکردند.
دیگر اصلا نمیشود آن را " نظم" نامید. بیشتر به قانون جنگل با بدترین حالت اجرا شبیه است. حقوق بینالملل و موازین طبیعی همزیستی میان دولتی به فتنهآمیزترین شیوه ممکن مورد نقض قرار گرفتهاند. در سال 1991 میلادی آلمان و سپس اتحادیه اروپا استقلال کرواسی و اسلوونی جداشده از یوگسلاوی را به رسمیت شناختند. این رسمیتبخشی یک جانبه کاملا در تضاد با حقوق بینالملل بود و به ماشه چکانده شدهای شبیه بود که یوگسلاوی را به جنگ داخلی کشاند. در سال 1999 میلادی ناتو به مدت 78 شبانهروز باقی مناطق بیدفاع این کشور را بمباران کردند. استقلال کوزووی بدون برگزاری هیچ رفراندومی به رسمیت شناخته شد.
در سال 2003 میلادی اکثر کشورهای ناتو به بهانهای واهی و تقلبی عراق را اشغال کردند. صدها هزار نفر کشته شدند و تمام منطقه برای دهها سال دچار بیثباتی شد. سال 2009 میلادی هم سال حمله به لیبی بود که موجب چنان هرج و مرجی شد که این کشور سالهاست نمیتواند از آن رهایی یابد.
در این میان موارد متعدد حمایت و راهاندازی "انقلابهای رنگی" هم رخ داد. در اکثر موارد هم این انقلابها منجر به بروز هرج و مرج و درد و رنج ملتها شده است. نمونه آخر آن هم اوکراین است. در اروپا سعی کردند " نظم لیبرالی جهانی" را از طریق توسعه بیحدوحصر پیمانهای غربی، خصوصا ناتو تحکیم و تقویت کنند، که اگر کمی بیشتر در سرزمینی که روسیه آن را امر حیاتی برای امنیت و تداوم حیات روسیه میانگارند پیشروی میکرد میتوانست، همانطور که پیشاپیش هشدار داده بودند، به جنگ بزرگی در اروپا بدل شود.
فاحشترین فضاحت در دورهای رخ داد که به علت ضعف روسیه نقش بازدارندگی هستهای آن کاهش یافت. از آنجایی که غربیها دیگر روسیه را مقابل خود نمیدیدند وارد هر ماجرای دشواری میشدند. اما اکنون وضعیت تغییر یافته است، چنانکه پس از راهاندازی بحران در اوکراین نخواستند فراتر بروند و سریع متوجه شدند که روسیه جدید از توانایی " برتریجویی در تشدید تنشها" برخوردار است، یعنی اگر روسیه گزینههایش را افزایش دهد غرب لاجرم خواهد باخت.
تلاش در جهت تثبیت هژمونی غربی حتی بدون اقدامات فعالانه روسیه که هجوم پیمانهای غربی در اوکراین و سوریه را متوقف کرده است منجر به یک سری تغییرات " رنگی" دولتهای قانونی شده است. این اقدامات روند عینی از دست دادن موضع بالادست غرب را که در پانصد سال اخیر از آن برخوردار بود برجستهتر ساخته است.
دلایل کم نیستند. به عمیقترین آنها که تا به امروز هیچگاه از آن نام نبردهام اشاره میکنم.
تسلط اروپا و غرب در وهله نخست تکیه بر برتری نظامی آن دارد که اتفاقا در حدود قرن شانزدهم میلادی به آن دست یافت. اروپاییها با بهرهبرداری از این برتری به توسعهطلبی استعماری و نواستعماری در سطح جهان پرداختند و در کنار آن مسیحیت، قوانین سیاسی خود و تجارت آزاد را تحمیل کردند که در وهله نخست برای کسانی سودآور بود که قوانین آن را پیشنهاد یا تحمیل میکردند. که میتوان به جنگ تریاک اشاره کرد که در قرن نوزدهم میلادی برای تجارت تریاک از هند روی داد. اروپاییها در ازای تریاک، ابریشم و کالاهای دیگر دریافت میکردند. در جنگ تریاک میلیونها چینی جانباختند.
وقتی انگلستان، بعد از قرنهای متمادی حاکمیت دریاها، رهبری را به ایالات متحده واگذار کرد، آنها(آمریکاییها) این برتری را دقیقا در توسعه " تجارت آزاد" دیدند، تجارتی که قواعداش را خودشان با استناد به نه تنها قدرت اقتصادی خود بلکه برتری نظامی در جهان غیرسوسیالیستی مینوشتند. وقتی اتحاد شوروی فروپاشید به نظر میرسید که نظم اقتضادی لیبرالی در تمام دنیا گسترش یابد و پایان خوش تاریخ برای غرب فرابرسد. اما چنین رویایی به حقیقت نرسید، دلیل اصلی فروریختن چنین خیالی ویران شدن پایه و اساس نظم جهانی اقتصادی لیبرالی سابق یعنی برتری نظامی است.
اکنون پایه ویران شده است. رقابت در سطوح سیاسی و اقتصادی بالاتری پیش خواهد آمد. قدرتهای نوظهور از مزایای رقابتی بیشتری برخوردار خواهند شد. پر واضح است که اروپا در این رقابت در حال باختن است. ایالات متحده هم شروع به باختن کرده است. پدیده ترامپ از بسیاری جهات ریشه در همین مساله دارد. نیروهایی که پشت ترامپ ایستادهاند میخواهند از نظامی که توسط کشور خودشان ایجاد شده بجهند، چرا که دیگر مثل سابق آنقدرها سودآور نیست.
روند سیاسیسازی روابط اقتصادی و سنگاندازی در مسیر ایجاد وابستگی متقابل اقتصادی ثمربخش در اروپا که به خاطر تحویل گاز روسیه و خریدهای متقابل کالا از اروپا شکل گرفته بود از همینجا ریشه میگیرد. تحریمها هم به مثابه قاعده جدید سیاست غرب ریشه در همین مساله دارد.
نظام جبههبندی دو بلوکی که سعی میکنند بدون دستیابی به موفقیتی خاص در اروپا برقرار و در کمربند شرقی چین ایجاداش کنند رو به زوال است. " نظم لیبرالی جهان" در سالهای دهه نود و آغاز دهه نخست قرن جاری در میان تنشها در حال مرگ است. نظم اقتصادی لیبرالی جهان هم مورد تهدید است، چرا که توقع موجدان اصلیاش را برآورده نمیکند. اگرچه اکثر دیگر بازیگران جهانی مایل به کنارگذاشتن آن نیستند. چون برایشان سودآور است.
آینده مثل همیشه غیرقابل پیشبینی است. اما من جرات بهخرج میدهم و سعی میکنم حدس بزنم 15 سال دیگر اوضاع چگونه است؟ اگر همانطور که فهمیده میشود تنشهای فعلی دنیا را به سمت فاجعه هستهای بینالمللی سوق ندهد. فقط فناوری که اینهمه از آن صحبت میشود نیست که دچار تغییر میشود. شالوده نظامی سیاسیای که نظم نوین جهانی باید بر روی آن بنا شود هم دستخوش تغییر خواهد شد.
کره شمالی بهطور کاملا پیشبینیپذیری در پیش چشمان ما از عنوان هستهای برخوردار میشود. پس از به ویرانی کشاندن عراق و لیبی که از برنامه هستهای خود دست کشیده بودند البته انتظاری غیر از این از سوی کره شمالی نمیتوان داشت. از قرار معلوم مطمئنا پس از چند سال ژاپن و کره جنوبی هم خواهان این عنوان خواهند شد یا آن را به دست خواهند آورد. آنهم نه فقط به خاطر عامل کرهشمالی و تضعیف عینی کارآمدی پیمان با آمریکا بلکه همچنین برای جبران قدرت فزاینده چین. اگر سیاست تهدید و فشار بر ایران پایان نیابد این کشور هم دیر یا زود به سلاح هستهای دست خواهد یافت.
در کنار عامل هستهای به احتمال قریب به یقین یکی از قدرتمندترین عوامل سیاسی نظامی_ برخورداری برخی دول از سلاح سایبری که میتواند موجب وارد ساختن خساراتی نظیر خسارات سلاح هستهای و نابودی جوامع بشری شود_ پدیدار خواهد شد، آنهم اگر تا به حال پدیدار نشده باشد.
میتوان از روی بیاعتنایی دستی تکان داد و گفت چنین اتفاقی نباید بیفتد. اما به احتمال زیاد خواهد افتاد، از جمله بهدلیل اشتباه دولتهای هستهای در حمله به کشورهایی که از دستیابی به سلاح هستهای سرباز زده بودند.
میتوان به این واقعیت جدید از سوی دیگر هم نگریست. تاریخ 70 سال اخیر ضمنا تاریخ گسترش سلاح هستهای هم هست. نخست ایالات متحده، سپس اتحاد شوروی، بریتانیا، فرانسه، چین، اسراییل، هند، پاکستان و اکنون هم کره شمالی. بشر تا امروز جان سالم به در برده است. از جمله و حتی در وهله نخست به خاطر اینکه بازدارندگی متقابل هستهای بشر را از تکرار جنگهای خود ویرانگر معمول در تاریخ خود بر حذر میداشت.
بازدارندگی متقابل هستهای روسیه، ایالات متحده و اکنون دیگر چین، هند، پاکستان، اسراییل، فرانسه و بریتانیا در کنار عوامل دیگر امکان وقوع جنگهای بزرگ را که میتوانند تهدیدی در جهت نابودی بشریت باشند تقریبا غیرممکن ساخته است.
به خودم اجازه میدهم کنایهای خارج از حوزه تحلیل ژئواستراتژیک بهکار ببرم: گویا، خداوند متعال، هراسان از کردار مخلوقات خود، که دو جنگ جهانی را به دوش یک نسل انداختند، سلاح آرماگدون را در اختیار بشر گذاشت تا خود را از نابودی نهایی مصون بدارد.
اگر سلاح سایبری، آنطور که خیلیها میگویند، واقعا اینقدر مرگآور است، پس میتواند پس از طی دوره بیثباتی و هراس موجب تقویت بازدارندگی چندجانبه متقابل شود. در آنصورت بشریت به حرکت به طرف نظم نوین جهانی ادامه خواهد داد.
اکثر قدرتها از لیبرالیسم در روابط اقتصادی بینالمللی صرف نظر نخواهند کرد. این اتفاقی نیست که اکنون که ایالات متحده از پیمان تجاری اقیانوس آرام که به ابتکار خود تاسیس یافته بود خارج شده است، و دیگران میکوشند آن را بدون حضور این کشور برقرار کنند.
این نظم جهانی بهمراتب آزادتر از نظم حاضر که خود بهمراتب آزادتر از نظمهای پیشین است خواهد بود. اکنون دیگر تحمیل نظامهای سیاسی و ارزشهای فرهنگی و انسانی همچنان سختتر شده است. خیلیها هم در غرب به این شیوه روی خوش نشان نمیدهند.
راهی دشوار و خطرناک است، حدود 15 سال. بهتر است ساخت مدل جدید ساختار جهانی را با همکاری در قالب اوراسیای بزرگ از جمله اروپای پیشنهاد شده از سوی روسیه و حمایت شده از طرف چین و همچنین طرح چینی " یک کمربند؛ یک جاده " مورد حمایت روسیه آغاز کنیم. در آتلانتیک کهن گویا چیز تازهای سر بر نخواهد آورد.
بسیار ضروری است که هر چه سریعتر گفتوگوی جدی همه دول هستهای و حتی سایر دول قدرتمند و مستقل پیرامون نحوه حمایت از ثبات استراتژیک بینالملل در دوره طولانی گذار آغاز شده بهسوی نظم نوین جهانی شروع شود. ابتکار عمل در این گفتوگو در اختیار دول جدید خصوصا اوراسیایی است. از جمله روسیه قدیم که ویران شده و بازتولد یافته و به همین دلیل جدید شده است.
اما بدون ایالات متحده نمیتوان در مورد چیزی به توافق رسید. تنها میتوان امیدوار بود که آنها یک روزی از جنون دستهجمعی خود خارج شوند. الان باید به سختی در مقابل آنها ایستاد.
اگر موفق به حصول توافقی در خصوص شالوده جدید سیاسی نظامی شویم، نظم آتی جهانی میتواند بهتر از خیلی از نظامهای سابقا مستقر باشد. و شاید هم زیبا باشد.
منبع: راسیسکایا گازتا / مترجم: سید مازیار کمالی
انتهای پیام/