مهدیه مستغنییزدی از خاطراتش در عرصه نشر گفت
به گزارش گروه فرهنگی آنا از روابط عمومی خانه کتاب، در ابتدای این نشست، مهدیه مستغنییزدی در معرفی خود گفت: اول خرداد 1330 در مشهد به دنیا آمدم اما اجداد پدری ام یزدی هستند. با مرحوم محمد زهرایی در کتابفروشی رازی واقع در خیابان سعدی مشهد آشنا شدم و کتاب های ایشان را در ویترین کتابفروشی می خواندم. در آن زمان خبرنگار روزنامه اطلاعات بودم. مرحوم زهرایی در فاروج به دنیا آمد. پدر و مادر محمد اهل یزد بودند و او یزدی صحبت می کرد. رفت و آمد من به کتابفروشی آقای زهرایی طولانی بود چرا که من کتابدار دبیرستان بودم. مرحوم زهرایی دفتری داشتند که در آن بدهی ها و طلب های مشتری های خود را یادداشت می کرد. همیشه من را بدهکار نگه می داشت. به حدی کتاب ها را جالب توضیح می داد که دوست داشتم همه آنها را بخرم.
وی ادامه داد: کتابفروشی مرحوم زهرایی چند روزی بسته بود که وقتی علت را از دوستانشان جویا شدم گفتند که ساواک ایشان را گرفته است و اکثر کسانی که اسمشان در دفتر کتابفروشی بود هم به ساواک احضار می شوند. این اتفاقات برای سال های حدود 47 بود. دو تا ماموران ساواک من را هم گرفتند و برای بازپرسی بردند. من یک روز بیشتر نزد ساواک نبودم. چرا که به آنها گفتم همه کتاب های من برای کتابخانه دبیرستان است. اما آنها همه کتاب ها را داخل چادر شب ریختند و با خود بردند. یکی از همسایه های ما که در ساواک کار می کرد من را آنجا دید و باعث شد من یک روز بیشتر در آنجا نمانم. این اتفاقات باعث شد کتابفروشی رازی بسته شود.
یزدی افزود: من جزو تنها مشتری هایی بودم که به مرحوم زهرایی بدهی داشتم. از دوستان ایشان شنیده بودم که مادرشان به تنهایی بچه ها را بزرگ می کنند برای همین تصمیم گرفتم بدهکاری های خودم را در چند مرحله به مادر ایشان بدهم. بعد از اینکه مرحوم زهرایی از زندان آزاد شدند من برای دیدنشان به خانه آنها رفتم.
صاحب امتیاز نشر کارنامه اظهار کرد: پدر من معمار سنتی بود و او اولین کسی بود که کتاب را به دست ما داد. به قدری عشق داشت که به او «اکبر عشقی» لقب داده بودند. پدر من شش کلاس بیشتر نداشت اما به شدت علاقمند به کتاب بود.
وی در مورد نحوه خواستگاری مرحوم زهرایی توضیح داد و گفت: خودشان چون پدر و برادر بزرگتر نداشتند و مادرشان هم مریض احوال بود تصمیم گرفتند خود را به جای برادر بزرگترشان جا بزنند و به خواستگاری من بیایند. اما پدرم با خواستگاری ایشان مخالفت کرد و گفت من به کتابفروش و افراد سیاسی دختر نمی دهم. محمد زیر دیپلم بود. اما خیلی باسواد بود. در دورانی که شبانه درس می خواند برای او ماجرای ساواک پیش آمد و بعد از آن شرایط برای ادامه درس خواندنش به وجود نیامد.
مستغنی ادامه داد: محمد پیش انتشارات پیام کار می کرد. در آن دوران انتشارات نیل در کوچه رفاهی بود که به صورت نیمه بسته در آمده بود. او زمانی که در انتشارات رازی بود هنگام تهیه کتابهایش با انتشارات فرانکلین آشنا شد. از زمانی که با مرحوم زهرایی آشنا شدم هر کتابی را بارها و بارها می خواند و عمیق راجع به آن فکر می کرد. با اسدی پور که در کار چاپ و غلط گیری متبهر بود، در انتشارت پیام همکار بودند. زهرایی در کار ویرایش و چاپ تخصصی نداشت. اما چون چشم های آقای اسدی پور بسیار ضعیف بود کار ویرایش و غلط گیری را به زهرایی می سپرد. هرمز وحید از دیگر شخصیت هایی بود که همیشه تاثیر خوبی بر زهرایی داشت. اما بعدها زهرایی با تفکر و نوآوری های خودش بر وحید تاثیر داشت.
مستغنی یزدی افزود: مرحوم زهرایی بدون اینکه پولی داشته باشد به انتشارات نیل درخواست شراکت داد. باآقای عظیمی صحبت کرد که با هم شریک انتشارت نیل شوند. اما دوست آقای زهرایی که قرار بود پول این شراکت را پرداخت کند دستگیر شد و به زندان رفت. برای همین زهرایی مجبور شد چندین نفر را در این کار شریک کند که از جمله آنها می توان به خانم گیتی امامی اشاره کرد. اما بعد از مدتی مجبور شد انتشارات نیل را رها کند که من بسیار با او مخالفت کردم. چرا که معتقد بودم زحمت هایی که کشیدم بر باد می رود اما در جواب من می گفت اگر نیل را رها کنم رشد خواهم کرد که واقعا اینگونه شد.
در ادامه، ماکان زهرایی گفت: مرحوم پدرم با توجه به تجربههایی که در کتابفروشی های مختلف کسب کرده بود به دنبال تحول در انتشارات نیل بود. به همین دلیل انتشارات نیل را از کوچه رفاهی در مخبر الدوله به سمت انقلاب منتقل کرد. پدرم با آقای ظروفچی صحبت کرد و آقای علامه جعفری شرایط خوبی برای انتقال انتشارات نیل به کنار دانشگاه فراهم کرد. رو به روی کتابفروشی ما یک کیوسک بود که کاملا جلوی دید کتابفروشی را می گرفت. پدرم نامه ای به شهربانی می نویسد و آنها را مجاب می کند که کیوسک را بردارند. نوآوری ها و طراحی مدرن مرحوم پدرم باعث تحول در انتشارات نیل شد به طوری که این انتشارت در دهه 50 جزو انتشارات مطرح بود. پدرم تعریف می کردند که روزی که در کتابفروشی بودند فردی با ظاهر آراسته وارد کتابفروشی شدند و از پدرم خواستند که انتشارات نیل را به او بفروشد. بعدا فهمیدیم که این شخص آقای جعفری بود. آقای زهرایی می گفتند که اگر ایشان فشار می آوردند مجبور بودیم بخشی از نیل را واگذار کنیم.
وی به همکاری پدرش با شجریان اشاره کرد و گفت: زهرایی در گلپخش به تکثیر نوار موسیقی پرداخت. در این میان تقریبا 300هزار نوار تولید و به فروش رسید، اما به دلیل سوءتفاهمی که درباره متن آواز شجریان بود، به مشکل برخورد و این بخش شعر (شهر یاران چه شد) که از آن استنباط میشود شهریاران را چه شد، منجر به زندانی شدن زهرایی و پایان کار گلپخش میشود. با این حال باید گفت به نوعی زهرایی موسیقی را از دهه 60 از لالهزار وارد کتابفروشیها کرد.
ماکان زهرایی افزود: پدرم از سال 67 سیاست را کنار گذاشت و به سمت فعالیتهای فرهنگی رفت و ایدههای نویی را در نشر پیاده و چشم و چراغ را راهاندازی کرد. در این نشر چند کتاب قابل توجه همچون «تئوری بنیادی موسیقی» چاپ کرد و همچنین کتاب «حافظ به سعی سایه» که داستان مفصلی دارد و عاقبت به دلیل نداشتن مجوز نشر چشم و چراغ با آرم انتشارات توس به چاپ رسید.
وی به وجود اختلاف بر سر انتشارت نیل اشاره کرد و گفت : به دلیل شرایطی که به حقتالیف اختصاص داد، موجب اختلافاتی با سایر شرکای نیل(عظیمی و پورپیرار) شد. اختلافاتی که تا به امروز هم چنان به قوت خود باقی هستند و شاید اگر اصرار پدر بر باز بودن چراغ نیل نبود، اختلاف آن حل شده بود. اما موضوع اختلاف این بود که پدرم معتقد بود با وجود اینکه حق انتشار یک کتاب از مولف خریداری میشود، هنگام تجدیدچاپ نیز باید به مولف سهمی پرداخت شود. زیرا این روال باعث میشود که مولفان و نویسندگان بتوانند به تولید فکر بپردازند و دغدغه مالی چندانی نداشته باشند.
وی ادامه داد: مرحوم پدرم در دوران کاری خود دو کار مهم در امر کتابفروشی انجام داد؛ یکی اینکه موسیقی را وارد کتابفروشی کرد و دیگری اینکه لوازم التحریر را وارد کتابفروشی کرد. چرا که معتقد بود یک کتابفروشی تنها و جدا جدا فایده ندارد بلکه به مرکز فرهنگی نیاز داریم. او در توزیع و فروش کتاب بسیار سخت گیری می کرد و عرصه را برای مراکز توزیع سخت می کرد. در سال 71 پخشی را به نام بانک کتاب راه اندازی کردند و تقریبا 5 سال ادامه داشت.
در ادامه، رزوبه زهرایی گفت: تحول در انتشارات نیل را می توانیم از طریق مقایسه و کیفیت کتاب هایی که قبل و بعد از حضور پدرم در انتشارات نیل بودند، بفهمیم. پدرم همیشه میگفت من یروزی بزرگترین فروشگاه کتاب را راهاندازی میکنم. مرحوم پدرم کتاب های «تدوری بنیادی موسیقی» و «حافظ به سعی سایه» را با خلاقیت وصف نشدنی و امکانات محدود آن زمان منتشر کرد. او فرد خلاق و نوآوری بود و امور را به شکل دیوانهوار پیگیری میکرد. وسواسش در چاپ کتاب زبانزد بود.
انتهای پیام/