دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
30 خرداد 1396 - 11:20

حکیم‌معانی: پشت هر متن کلاسیکی، میل به جاودانگی است

محسن حکیم‌معانی معتقد است مهمترین اصل در بازشناسی آثار کلاسیک، به ایدئولوژی روایت در آن‌ها برمی‌گردد و بر این اساس؛ بسیاری از آثار به رغم شگردهای بدیع و خرق عادت‌های شگفت همچنان کلاسیک‌اند.
کد خبر : 188840

محسن حکیم‌معانی؛ نویسنده و منتقد ادبی در گفت‌وگو با خبرنگار فرهنگی آنا، درباره آثار کلاسیک و مفهوم آن توضیح داد: «کلاسیک؛ عنوان دهان پرکنی است که شاید تمام نویسنده‌ها و هنرمندان آرزو دارند روزی کارهایشان را با این صفت طبقه‌بندی کنند زیرا متون کلاسیک متونی‌اند که با ازلیت و ابدیت پهلو می‌زنند. هم عرض‌اند با بی‌روزگاری خدایان و الهگان، با عهد تقدس واژه پیوند دارند و هنوز دستمال شتاب روزگار و روزمرگی مدرن نشده‌اند و از طرفی نشانه‌ای از اضمحلال و فراموشی در آنها مشاهده نمی‌شود.»


وی با طرح این سوال که «اما کلاسیک چیست و کدام اثر کلاسیک است؟» گفت: «آنچه اینجا راجع به آن صحبت می‌کنم کلاسیک نه به معنای مکتبی آن است که با وقوع حرکت‌ها و جریان‌های دیگر در هنر و ادبیات به پایان می‌رسد، و نه فقط کلاسیک به معنای آنچه می‌تواند و اجازه دارد وارد محیط آکادمیک شود و برایش کرسی دانشگاهی تدارک دیده شود؛ و کلاسیک نه به هیچ معنای از پیش تعیین شده‌ای. این مفهوم فقط در برابر آنچه مصرفی است و زودگذر یا مقطعی و لااقل تثبیت نشده قرار می‌گیرد.»


این نویسنده خاطرنشان کرد: «کلاسیک به مثابه کوه‌های باستانی و افسانه‌ای چون دماوند، چون قاف، چون کلیمانجارو است. کلاسیک همچون غول‌های منقرض شده است؛ چرا که با وجود انقراض، نسل موجوداتی با نام غول (و افسانه خواندن این قبیل موجودات) همچنان عظیم و شکست ناپذیرند و بر اذهان حکمرانی می‌کنند و از همین راه در ناخودآگاه جمعی ریشه دارند.»


وی ادامه داد: «با این دیدگاه؛ به نظرم کلاسیک تمام آنچه را که پیشامدرن است، شامل می‌شود. پیداست که از این منظر تعریف اصطلاح متناقض‌نمای «سینمای کلاسیک» یکسره ناممکن است چراکه سینما ذاتا پدیده‌ای مدرن است و کلاسیک خواندن بخشی از آن، تنها از سر تساهل است و به کار دسته بندی‌های آکادمیک می‌خورد.»


نویسنده مجموعه داستان «ارواح مرطوب جنگل»، اضافه کرد: «با این حساب؛ یعنی با فرض این که اثر کلاسیک اثری پیشامدرن است، اصلی‌ترین شاخصه یک اثر کلاسیک را باید در ایدئولوژی روایت جستجو کرد. این تنها شاخصه آشکاری است که وجه ممیزه اثر مدرن و پیشامدرن را تشکیل می‌دهد.»


حکیم‌معانی با اشاره به برخی آثار کلاسیک گفت: «می‌توان جستجوی بی‌سرانجامی را در وادی اشکال و تکنیک‌ها و قوالب هنری و ادبی پی‌گرفت، ولی مدت‌هاست برای من این جستجو به پایان بی‌نتیجه‌اش رسیده است زیرا به راستی روایت‌های متعددی را می توان نام برد که به رغم شگردهای بدیع و خرق عادت‌های شگفت همچنان کلاسیک‌اند؛ آثار سترگی مانند تریسترام شندی لارنس استرن، کمدی الهی دانته، دن کیشوت سروانتس، ژاک قضا و قدری دیدرو و حتی آثاری مثل مادام بوآری فلوبر و آبلوموف گونچاروف.»


وی اظهار داشت: «شاید بهترین مثال در ادبیات سترگ فارسی، شطحیات و برخی رسالات عرفا و صوفیان باشد. وجه مشترک تمام آثار نامبرده، تنها در ستیز و سرکشی در قبال فهم رایج و سیاق مرسوم زمانه است. و در اینجا مراد از فهم و سیاق، ذائقه ادبی است. به سخن دیگر این آثار در مقابل آنچه مالوفات و معهودات ادبی عصرشان به شمار می‌روند شوریده‌اند. با این حال همچنان به قوت تمام کلاسیک‌اند، اگرچه سنگ بنای نظریه پردازی‌های مدرن و حتی پسامدرن باشند و از سرچمشه‌های مکاتب پس از خود به شمار آیند.»


نویسنده مجموعه داستان «افشاربندان» خاطر نشان کرد: «پس آنچه به زعم من کلاسیک خوانده می‌شود، چیزی فرا و ورای شورش بر بوطیقای معهود و مشهور زمان است. اتفاقا این آثار در کنار آثار دیگری هم که فاقد این ذات شورش‌گرند، طبقه‌بندی می‌شوند. آنچه باعث می‌شود اثری را به رغم تمام بدعت‌ها و پیشرو بودن‌هایش همچنان کلاسیک بنامیم، به عقیده من چیزی است که از آن با عنوان ناپایدار و لغزنده ایدئولوژی روایت یاد می‌شود.»


شاید پشت خواندن هر متن کلاسیکی، بخشی از آرزوی دیرینه رستگاری انسان نهفته باشد، چیزی مثل کارکردی که از خواندن متون قدسی و اذکار و ادعیه و اوراد مدنظر است

وی ادامه داد: «در واقع معتقدم این کلان روایت‌ها و حتی ابرروایت‌ها هستند که باعث می‌شوند متنی به مرحله الوهیت برسد. دریافتی که من از اصطلاح ابرروایت دارم، فارغ از مفهوم روایت شناسانه‌اش، لااقل ناظر به دو خصلت است. توضیح اینکه از وجهی ابرروایت آبشخور روایات پسینی به شمار می‌رود و از وجهی دیگر قابل کاستن به خوانش‌های لذت‌جویانه ادبی و هنری نیست. به تعبیر دیگر اولا این روایت‌ها سلبا یا ایجابا باعث بروز و ظهور جنبش‌ها و جریان‌های دیگر با ایدئولوژی‌های همسو یا ناهمسو هستند و ثانیا به سبب همین خصیصه مطالعه و بلکه خوانش آن‌ها از امری تفننی فراتر رفته به امری محتوم و بلکه مقدس تبدیل شده است، چنان که خواننده را به مرتبه‌ای فراتر از خواننده صرف ادبیات ارتقا می‌دهد و از همین روست که به قول ایتالو کالوینو در کتاب «چرا باید کلاسیک‌ها را خواند» (که به نظرم اثری قابل ستایش است اما با ترجمه‌ای افتضاح): یک اثر کلاسیک اثری است که دائم در حال بازخوانی آن هستیم نه خوانش آن (نقل به مضمون).»


حکیم‌معانی گفت: «در واقع کلاسیک‌ها مدام در حال بازخوانی‌‌اند. از این وجه آثار کلاسیک همه شبیه هم‌اند. موسیقی کلاسیک را در نظر بگیرید؛ (مشخصا موسیقی کلاسیک پیش از قرن بیستم را، نه موسیقی کلاسیک معاصر یا مدرن را)، دوره‌های موسیقی کلاسیک از باروک تا کلاسیک مکتبی تا رومانتیک در یک چیز مشترک‌اند و آن بازاجراهای (بازخوانی‌های) متعدد و همیشگی است.»


وی با تعمیم بحث به سایر گرایش‌های هنری اظهار داشت: «بتهوون، موتزارت، هایدن، باخ و غیره به رغم تفاوت‌هایشان در جریانی بی‌انتها از بازخوانی‌های متفاوت در سیلان و بازتولیدند. همین اتفاق در نقاشی، مجسمه‌سازی، معماری، شعر و حتی هنرهای سنتی و صنایع دستی دائم در حال تکرار است. در واقع یک اثر کلاسیک محل مراجعه دائم است. با تمام این تفاصیل پاسخ به این سئوال که چرا باید کلاسیک‌ها را خواند کار چندان ساده‌ای نیست. شاید پشت خواندن هر متن کلاسیکی، بخشی از آرزوی دیرینه رستگاری انسان نهفته باشد، چیزی مثل کارکردی که از خواندن متون قدسی و اذکار و ادعیه و اوراد مدنظر است؛ میل به چنگ زدن در ابرروایت‌های رهایی‌بخش و تسلی دهنده؛ میل به جاودانگی.»


انتهای پیام/

ارسال نظر
قالیشویی ادیب