دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
16 اسفند 1395 - 12:35

روایت شجاعت قاسم در میان شعله‌های پلاسکو/ معصومه صالحی: کسی شهادت همسرم را نپذیرفت

45 روز از حادثه پلاسکو گذشته، حالا معصومه صالحی روبه‌روی ما نشسته تا از همسرش قاسم شجاعی بگوید. همان نگهبان پلاسکو که از همان روز اول حادثه اسمش در خبرها بود و در نهایت پیکرش یک هفته بعد از حادثه، از میان نخاله‌های پلاسکو با آزمایش DNA شناسایی شد.
کد خبر : 163860

سارا امیری، گروه اجتماعی خبرگزاری آنا- معصومه مربی قرآن است و در مهدهای قرآنی، به شکل پاره‌وقت مشغول به کار است. دقیق، محکم و قوی است، مشکلاتش حالا بدون قاسم و با دو فرزند کوچک چند برابر شده، دوندگی‌هایش سودی نداشته اما 10 سال زندگی شیرین با قاسم و اینکه با افتخار از او حرف می زند، تسکینش شده است.


معصومه بارها تاکید می‌کند که صبح 30 دی‌ ماه شیفت کاری‌ قاسم تمام شده و او می‌توانسته پلاسکو را ترک کند، اما تا آخرین لحظه آنجا مانده و حتی به آتش‌نشان‌ها کمک کرده است. معصومه به این انتخاب قاسم افتخار می‌کند، مرگش را مثل شهادت می‌داند و درد می‌کشد که چرا هیچ‌کس به این فکر نکرد که قاسم با فداکاری تا آخرین لحظه در پلاسکو مانده است.


*کمی از قاسم برایمان بگویید؟


-قاسم متولد سال 1357 بود و تقریبا 13 سال در پلاسکو نگهبانی می‌‌داد اما درآمدش کفاف زندگی‌مان را نمی‌داد به همین خاطر بعد از اتمام شیفت کاری با چرخ دستی برای کسبه ساختمان بار جا‌به‌جا می‌کرد. حقوقی که قاسم بابت نگهبانی می‌گرفت 960 هزار تومان بود که تقریبا 110 هزار تومان بابت بیمه کسر می‌شد و مابقی هم صرف قسط خانه‌ای می‌شد که یک سال است، خریده‌ایم. ما به کار دوم قاسم نیاز داشتیم چون در غیر این صورت برای امرار معاش چیزی برایمان نمی‌ماند.


شیفت‌های کاری قاسم مدام تغییر می‌کرد، تمام تعطیلات رسمی باید در محل کارش حضور می‌یافت، اضافه‌کاری، سنوات و هیچ مزایایی هم به قاسم نمی‌دادند اما با این حال همسرم به سختی کار می‌کرد و هیچ وقت از مشکلات کارش در خانه حرفی نمی‌زد.


*طی این‌ سال‌ها همسرتان در خصوص نا ایمن بودن و هشدارهای شهرداری در منزل صحبت کرده بود؟


-پلاسکو سال قبل هم تجربه آتش‌سوزی داشت اما هیچ وقت درباره ناامن بودن و احتمال ریزش ساختمان چیزی نگفته بود.


*چگونه متوجه آتش‌سوزی در ساختمان پلاسکو شدید؟


-قاسم چهارشنبه شیفت شب و قرار بود پنج‌شنبه (روز حادثه) شیفت را تحویل بدهد، اما ساعت 21 چهارشنبه به من زنگ زد و گفت چون قرار است به دندانپزشکی برود،‌چند ساعتی مرخصی گرفته برای همین بعد از اتمام شیفت به خانه نمی‌آید و با چرخ دستی می‌خواهد کار کند، من هم به این امید، پنج‌شنبه صبح طبق روال به محل کارم رفتم.


آنجا فهمیدم که ساختمان آتش گرفته، دلهره و استرس تمام جانم را گرفت، محل زندگی و کار من در اسلامشهر است و با تهران فاصله زیادی دارد و هر چه هم با قاسم تماس می‌گرفتم، موفق نمی‌شدم با او صحبت کنم، به همین خاطر با خواهر قاسم که در نزدیکی پلاسکو زندگی می‌کند، تماس گرفتم و خواهش کردم به پلاسکو برود اما خواهرش به من گفت نگران نباش من به محض اینکه متوجه آتش‌سوزی شدم با قاسم تماس گرفتم و او سالم است، حتی قاسم با شوخ طبعی به خواهرش گفته بود تلویزیون حادثه را نشان می‌دهد پای تلویزیون مرا ببینید که معروف شدم اما با این حرف‌ها دلم آرام نگرفت. وقتی به پلاسکو رسیدم اجازه نمی‌دادند نزدیک شویم. سرگردان تمام خیابان‌های اطراف را می‌دویدم تا خبری از قاسم بگیرم یا او را ببینم اما تمام راه‌ها را بسته بودند.


*کسی در آن لحظات همسر شما را ندیده بود؟


-سرگردان خیابان‌ها را می‌دویدم و دعا می‌کردم که قاسم زنده باشد. برخی از کسبه گفتند که قاسم را در طبقات بالای پلاسکو دیده‌اند که به آتش‌نشان‌ها کمک می‌کرده؛ گویا لوله‌های پلاسکو گرفته بود و قاسم چون آشنایی کامل داشته به آتش‌نشان‌ها کمک می‌کرده تا لوله‌ها را باز کنند. از هر کس سوال می‌کردم می‌گفتند اصلا نگران نباشید قاسم زنده است با این امید در کنار ساختمان نشستم که یک‌باره ساختمان فرو ریخت، همین لحظه آسمان بر سرم خراب شد و دیگر نمی‌دانستم باید چه کنم.


از قاسم هیچ خبری نبود و همه مشغول امدادرسانی بودند. همان لحظه پسر دایی قاسم که همکار او هم بود به من گفت قاسم و سه نفر دیگر در موتورخانه محبوس شدند اما باز نگران نباشید چون موتورخانه بسیار امن است.


اما با این حرف‌ها دلم آرام نمی‌گرفت می‌خواستم بروم جلو و خودم قاسم را نجات بدهم که آقایی به‌نام محسنی گفت پدر او هم در موتورخانه مانده و به خانواده‌اش پیام داده که همگی زنده هستند.


*باز به زنده ماندن همسرتان امید داشتید؟


-خیلی زیاد، من از روز پنج‌شنبه (وقوع حادثه) تا جمعه، پایان خاک‌برداری در چهارراه فرودسی نشسته بودم و برای زنده ماندن قاسم دعا می‌کردم. من و قاسم، اول یک دوست خوب برای هم بودیم و بعد همسر، ما هر لحظه با هم در تماس بودیم و از احوال هم با خبر می‌شدیم اما از روز حادثه تاکنون دیگر صدای قاسم را نشنیده‌ام و حالا فقط امیدوارم به خوابم بیاید.


*مدتی که در محل حادثه بودید، چه حواشی و شایعاتی آزارتان داد؟


-مردمی که اجازه ورود و خرج به محل حادثه را داشتند به ما خبر دادند که قاسم را زنده پیدا کرده‌ و با اورژانس به یکی از بیمارستان‌ها برده‌اند، من با هزار و یک امید به تمام بیمارستان‌های اطراف رفتم اما می‌گفتند که هیچ‌کس را نیاورده‌اند این اتفاق چندین بار برای ما تکرار شد و من هر بار امیدوار می‌شدم اما ....


برخی‌ها هم می‌‌گفتند که امدادرسانان دستگاهی را آوردند و متوجه شده‌اند قاسم و دوستانش در موتورخانه زنده هستند که ما خیلی خوشحال شدیم اما بعد از گذشت چند ساعت وقتی از مسئولان سوال کردیم گفتند بعید است کسی زنده خارج شود.


*این خبرها را چه کسی به شما می‌داد؟ منظورتان آتش‌نشانان، اورژانس یا نیروهای پلیس است؟


-خیر، اینها هیچ چیز نمی‌گفتند کسانی که این خبر را به ما می‌دادند شهروندان عادی بودند.


*روز حادثه گفته شده بود همسرتان با خواهرش از موتورخانه تماس داشته؟


-نه این اصلا صحت نداشت حتی ماموران نیروی انتظامی بارها از من سوال کردند که این موضوع صحت دارد که به آنها هم گفتم آخرین باری که قاسم با خواهرش صحبت کرده قبل از ریزش آوار بوده است.


*نهایتا چه روزی متوجه شدید که همسرتان فوت شده؟


-تا روز جمعه اتمام خاک‌برداری من به زنده بودن قاسم امیدوارم بودم تا اینکه روز آخر سرهنگی پیش من آمد و گفت هیچ کس از زیر آوار زنده خارج نمی‌شود اما باز من باور نداشتم و فکر می‌کردم چون قاسم در موتورخانه مانده حتما زنده بیرون می‌آید اما وقتی خاک‌برداری کاملا تمام شد از پزشکی قانونی با ما برای تطابق نمونه DNA تماس گرفتند، آنجا بود که کم‌کم به مرگ قاسم فکر کردم. من به همراه دخترم، هستی برای نمونه‌گیری رفتیم، اجازه ندادند که من جنازه همسرم را ببینم. به ما گفتند صورت قاسم کاملا سوخته و نمی‌توانند از موهای همسرم نمونه‌گیری کردند و چون دندان‌هایش را نیز کشیده بود مجبور شدند از استخوان‌های او نمونه بگیرند و تطبیق دهند.


*در مدتی که شما در محل حادثه بودید از مسئولان کسی به سراغ شما آمد؟


-اصلا؛ فقط یادم هست یک روز آقایی آمد و گفت امروز شهردار پیش شما خواهد آمد، هر چه می‌خواهید به صورت نامه آماده کنید من هم فورا نامه‌ای نوشتم اما تا پایان شب آنجا منتظر شهردار بودم، نه تنها آن روز بلکه بعدها هم حتی به منزل ما برای دیدن فرزندانم نیامد.


*پیکر همسرتان در دو مرحله پیدا شد؛ در این میان حال و احوال شما و فرزندانتان چگونه بود؟


-بار اول که برای تطبیق رفتیم به ما گفتند جنازه سالم است، نمی‌دانم مسئولان پزشکی قانونی این‌گونه به خانواده‌ام گفته بودند یا آنها به خاطر مراعات حال من جور دیگری به من انتقال دادند. برای بار دوم که تماس گرفتند ما چند ساعت پشت در پزشکی قانونی ماندیم و هیچ چیزی به ما اعلام نشد اما در نهایت فهمیدم پیکر قاسم به دلیل حرارت و سوختگی ....


*هستی دخترتان فوت پدرش را پذیرفته است؟


-تمام مدتی که من پلاسکو می‌آمدم به هستی، دختر 8 ساله‌ام گفته بودم پدرش زنده است و به آتش نشان‌ها کمک می‌کند اما هستی شک کرده بود که پدرش را از دست داده و اصلا حادثه را از تلویزیون نگاه نمی‌کرد،برای همین هیچ درکی از حادثه پلاسکو و ریزش آوار ندارد. هنوز هم وقتی صحبت می‌شود هستی می‌گوید پدرش زنده است و یک روز به خانه برمی‌گردد.


*دوستان هستی در این مدت چیزی به او نگفته‌اند؟


-همسایه‌ها، مسئولان مدرسه و همکلاسی‌های هستی همراهی خوبی با ما داشتند و تاکنون حرفی نگفته‌اند که هستی اذیت شود. بعد از مراسم خاکسپاری به دخترم گفتم برای دوستانش حلوا و خرما ببرد اما هستی قبول نکرد و گفت من به تمام همکلاسی‌هایم گفته‌ام پدرم به آتش نشان‌ها کمک کرده و الان زنده است نمی‌خواهم کسی چیزی بداند.


*شما چند فرزند دارید؟


-دو فرزند دارم، هستی 8 ساله و ابوالفضل که 9 ماه دارد.


*ابوالفضل چطور؟ برای پدرش بی‌تابی نمی‌کند؟


-قاسم قدبلند بود و همیشه وقتی از سرکار به خانه می‌آمد بچه‌ها را صدا می‌زد و ابوالفضل تا صدای پدرش را می‌شنید چهار دست و پا به سمت پدرش می‌رفت اما حالا هر مرد قدبلندی که به منزلمان می‌آید فورا خودش را در آغوشش را می‌اندازد و گمان می‌کند پدرش است.


*مراسم خاکسپاری کجا انجام شد؟


-قاسم اهل اردبیل بود و عشق خاصی به زادگاهش داشت برای همین وصیت کرده بود که در اردبیل دفنش کنیم.


*وصیت‌نامه چطور؟


-قاسم طی دو سال اخیر ماه محرم به کربلا می‌رفت که سال آخر قبل از رفتن به شوخی وصیت نامه‌ای نوشت که در آن بیشتر درباره بچه‌ها نوشته بود، وقتی قاسم از سفر برگشت من وصیت‌نامه را نابود کردم و قاسم گفت فقط یک چیز را بعد مرگم انجام بده، هر وقت از دنیا رفتم مرا در وطنم کنار پدرم دفن کنید من هم با وجود اینکه دوری از همسرم برایم سخت بود به وصیتش عمل کردم.



*در این مدت کسی به سراغ شما آمد؟


-کسبه پلاسکو که لطف زیادی به من و فرزندانم دارند و مدام با ما در تماس هستند و به ما سر می‌زنند. مسئولان بنیاد مستضعفان هم سری به ما زدند و قول پیگیری دادند. چند روز گذشته هم خانم مولاوردی به خانه ما آمد. دیدار خانم مولاوردی برای‌مان بسیار امیدوار کننده بود چون برخلاف سایر مسئولان به جای اینکه صرفا عکس‌‌های یادگاری با بچه‌ها بگیرد درباره مشکلات‌مان صحبت کرد و جویای زندگی‌مان شد و اینکه چگونه در این مدت امرار معاش کردیم. خانم مولاوردی به من وعده داد پیگیر مشکلات بیمه‌ای قاسم خواهد بود تا بتواند مستمری ما را به جریان بیندازد. من خیلی به وعده‌های ایشان امیدوارم چون از روزی که به سراغ‌مان آمدند تاکنون بارها به صورت تلفنی جویای احوال‌مان بوده‌اند و هر بار گفتند نگران نباشید من پیگیر هستم حتی یک بار از دفترشان با من تماس گرفتند گفتند نا امید نشوید خانم مولاوردی سفر کاری به اصفهان داشته به محض اینکه بازگردد پیگیری‌های لازم را انجام می‌دهد. به شدت به وعده خانم مولاوردی امیدوار هستم چون احساس می‌کنم به خوبی مشکلات ما را شنیده و می‌تواند کاری کند.


*بیمه همسرتان دچار مشکل شده؟


-قاسم از محل کارش بیمه نبود و درصدی از حق بیمه را خودمان و درصدی را از حقوقش کسر می‌کردند. سابقه بیمه قاسم 9 سال و 4 ماه است برای همین مستمری که برای ما تعیین کردند 850 هزار تومان است که خانم مولاوردی وعده داده پیگیر این موضوع باشد تا ما بتوانیم حداقل دریافتی را داشته باشیم. البته در این مدت هم دریافتی نداشتم چون طی شدن مراحل اداری و تائید این مستمری (850 هزار تومان) چند ماه زمان نیاز دارد.


*در این مدت چگونه زندگی خود را اداره کرده‌اید؟


-مستمری که بیمه تعیین کرده هنوز به حساب ما واریز نشده و با پیگیری‌هایی که انجام دادیم شورای ساختمان پلاسکو یک بار 800 هزارتومان و بار دیگر 500 هزار تومان برای ما واریز کردند که این مبلغ کفاف زندگی ما را نمی‌دهد چون من برای پیگیری کارهای همسرم و نگه‌داری بچه‌هایم ناچار هستم به صورت پاره وقت کار کنم و حقوقی که می‌گیرم بسیار اندک است، ما امیدواریم با پیگیری‌های خانم مولاوردی بتوانیم مستمری مناسبی دریافت کنیم.


*از شورای پلاسکو به دیدار شما نیامدند؟


-اصلا، و هر بار که من به شورای پلاسکو می‌روم برخورد مناسبی نمی‌شود و فقط وعده می‌دهند که تاکنون یکی از آنها عملی نشده است.


*این مدت با بچه‌ها تنها بودید؟


-قاسم هیچ وقت دوست نداشت در منزل تنها باشیم،برای همین زمان‌هایی که شیفت شب بود من به منزل پدری‌ام که یک کوچه با ما فاصله داشت می‌رفتم. در این مدت هم در منزل پدرم مانده‌ام و تنها زمانی‌ که دلتنگ قاسم می‌شوم به منزلمان می‌روم و ساعت‌ها گریه می‌کنم. هستی، دخترم می‌داند که وقتی دلتنگ پدرش می‌شوم به خانه می‌روم برای همین وقتی به بهانه برداشتن وسیله‌ای می‌خواهم به خانه بروم دخترم ممانعت می‌کند و قسمم می‌دهد که اگر رفتم گریه نکنم اما در این مدت هستی اصلا به خانه نرفته. من عکس قاسم را به عنوان تصویر زمینه در گوشی‌ام گذاشته بودم که هستی بدون اینکه من متوجه بشم و برای اینکه گریه نکنم عکس را تغییر داده بود و عکس خودش را گذاشته است.


*آخرین تصویری که از همسرتان در ذهن شما مانده چیست؟


ما جنازه را ندیدیم و در اردبیل رسم نیست هنگام خاک‌سپاری زنان در قبرستان باشند برای همین آخرین صحنه‌ای که از قاسم در ذهن دارم، لحظه خداحافظی قاسم برای رفتن به سرکار و روز قبل از حادثه بود. البته فردی فیلمی را در اختیار ما قرار داده که نشان می‌دهد قاسم در بام پلاسکو سالم است و من روزی هزار بار این فیلم را می‌بینم.


-روز حادثه همسرتان باید شیفت را تحویل می‌داد اما ماند و به دیگران کمک کرد این موضوع شما را اذیت نمی‌کند؟


من به مرگ قاسم افتخار می‌کنم. همسرم انسان بسیار مهربانی بود و من مطمئن هستم قاسم به صدای قلبش گوش داده است.


*اعضای شورای پلاسکو در خصوص رسیدن به حق و حقوق‌تان به شما کمکی کرده‌اند؟


-متاسفانه کمکی نبوده است. حتی برخی از آنها به من گفتند که قاسم باید ساعت هشت صبح شیفت را تحویل می‌داده و چون برای تعویض لباس و برداشتن پول‌هایش به موتورخانه رفته گرفتار شده ، به همین خاطر ما کمکی نمی‌کنیم! این حرفها رنجم می ‌دهد چون فیلمی که از قاسم داریم که نشان می‌دهد قاسم لباس شخصی به تن دارد و شیفت را تحویل داده بود و تنها به خاطر انسان‌دوستی و احساس مسئولیت آنجا مانده بود و از طرفی ما وضع مالی مناسبی نداشتیم و قاسم هم پول زیادی به همراه نداشت که بخواهد برای آن جان خود را به خطر بیندازد.


*درخواست شما از دولت و مسئولان چیست؟


-من از بنیاد شهید درخواست دارم قاسم را جزو شهدا محسوب کند، من هیچ چیز از مزایای شهدا نمی‌خواهم فقط می‌خواهم بر سنگ قبر قاسم نام شهید را حک کنم نمی‌دانم چرا مسئولان مخالف هستند حتی عده‌ای از آتش نشانان طی نامه‌ای نوشتند که قاسم تمام مدت به آنها کمک می‌کرده و آن را امضا کردند اما مسئولان باز قبول نکردند. از سازمان بیمه هم درخواست دارم اجازه بدهند ما به التفاوت حق بیمه قاسم را من پرداخت کنم تا بتوانم مستمری معقولی دریافت کنم چون به خاطر بچه‌ها نمی‌توانم شاغل باشم و برای گذران زندگی دچار مشکل می‌شویم.


زندگی با بدهی و دو بچه کوچک بسیار سخت است امیدوارم دولت عنایتی کند تا بتوانم یک فضای کوچکی را تهیه کنم و برای امرار معاش و کارآفرینی برای جوانان مرکز پیش‌دبستانی تاسیس کنم،چون من دوره‌های لازم را سپری کردم و اکنون هم جایی مشغول هستم اما نمی‌توانم بچه‌هایم را تنها بگذارم اما اگر کمکم کنند که بتوانم مکانی را برای خودم تاسیس کنم می‌توانم در کنار کار از فرزندانم هم نگه‌داری کنم.


***آخرین تصاویر از حضور قاسم شجاعی در پلاسکو


در این فیلم فردی که با لباس شخصی پیش‌تر از همه ایستاده، قاسم شجاعی است که به گفته حاضران در صحنه، دقایقی بعد قاسم سعی داشته با بی‌سیم مردم را متفرق کند که ناگهان ساختمان فرو‌ می‌ریزد.








انتهای پیام/

ارسال نظر
قالیشویی ادیب