دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
19 ارديبهشت 1394 - 12:00
شادمان شکروی به بهانه جلد چهارم «چند داستان کوتاه همراه با تحلیل»:

با نقد نظری قهر نیستم/ گرایش به سمت و سوی دیگری دارم

در جلد چهارم از مجموعه «چند داستان کوتاه همراه با تحلیل» داستان‌هایی از ویک ارینگتون، برنارد مالامود، ساندرا سیس نروس، ادگار آلن پو، روث پراوارجاپ والا، الیسیا آلرینگ و آلکس رودریگز به انضمام بررسی و ذکر توضیحات مختلف برای هر داستان گردآوری شده است.
کد خبر : 15954

شادمان شکروی، نویسنده و منتقد ادبی تا کنون سه جلد از کتاب «چند داستان کوتاه همراه با تحلیل» را توسط نشر ققنوس روانه بازار نشر کرده و جلد چهارم از این مجموعه نیز مراحل انتشار را پشت سر می‌گذارد.



به گزارش خبرنگار گروه فرهنگی آنا، بخش اول از گفت‌وگویی که حول محور جلد چهارم از این مجموعه تهیه و تنظیم شده، ‌ به شرح زیر است:


ظاهرا جلد چهارم کتاب چند داستان همراه با تحلیل در حال انتشار است. آیا به نمایشگاه کتاب خواهد رسید؟


احتمالا برسد. کارهای فنی انجام شده ولی می‌بایست مراحل دیگر طی شود که تصور می‌کنم چند ماهی طول خواهد کشید. منطقی ترش شهریور ماه است یا مهر و یا حتی دی ماه. کاملا بستگی به روند اداری دارد. اما احتمال کمی هم هست که مراحل به سرعت طی شود و برای نمایشگاه کتاب آماده شود.


امید که به نمایشگاه برسد. ممکن است در خصوص محتوای کلی آن قدری توضیح دهید؟


در این جلد داستان‌هایی که برگزیده شده از ویک ارینگتون، برنارد مالامود، ساندرا سیس نروس، ادگار آلن پو، روث پراوارجاپ والا، الیسیا آلرینگ و آلکس رودریگز آورده شده است. به انضمام نکاتی در مورد هر داستان که شاید دانستن آن برای خواننده مفید باشد. این نکات سیال است و به داستان بستگی دارد. به عنوان مثال در داستان ویک ارینگتون شیوه کالبد شکافانه کارگاهی و بر عکس در داستان ساندرا سیس نروس، بن مایه فکری داستان در فضایی شاید متفاوت از ذهنیات نویسنده دنبال شده است. آنچه که از جهاتی می‌تواند برانگیزنده تفکر و وسعت دهنده دید باشد. در داستان آلکس رودریگز با اشاره‌ای به رئالیسم جادویی از منظر هستی‌شناسی نگاه شده و به همین ترتیب.








علاقه‌مند داستان کوتاه در کشور ما کم است. در میان این عده هم واگرایی زیاد وجود دارد. ناشر خصوصی است و طبیعی است که نمی‌خواهد کتاب روی دستش بماند.


این سیالیت که در سه جلد اول هم وجود دارد، جالب توجه است. اما در عین حال دشوار می‌باشد. بخصوص برای خواننده ایرانی که نقد و تحلیل را به صورت تقریبا یک شکل و یونیفرم مشاهده کرده است. اینطور نیست؟


چرا همینطور است. فشار وحشتناکی به ذهن آدم می‌آورد و دست آخر مطمئن نیستی‌‌ همان را که شایسته‌ترین است گفته‌ای یا نه. از طرفی سلیقه خواننده هم هست و همانطور که به درستی فرمودید، جامعه هنوز برای نقدهای سیال و چند وجهی آمادگی ندارد. یا با شیوه دانشگاهی برخورد داشته و یا با شیوه برون دانشگاهی که عمدتا روال خاص خود را داشته‌اند. اما امیدواری من به این است که ایجاد یک طیف از داستان‌های مختلف و نوع نگاه‌های متفاوت بتواند در مجموع یک آگاهی بخشی متنوع ولی در عین حال واحد را به خواننده القا کند. نوعی نگاه نو و نوعی بینش جدید که شاید نبود یا کمبود آن این روز‌ها احساس می‌شود. حداقل برای قشر جوان مستعد و علاقه‌مند.


در این مجموعه هم به دنبال نقد نظری یا دانشگاهی نبوده‌اید؟


خیر. نه از تودوروف و رولان بارت حرفی زده‌ام و نه هرمنوتیک و اکسپرسیونیسم. البته یکی دو مورد به اجبار مثلا از تعابیری مانند رئالیسم جادویی و رئالیسم شگفت انگیز یا فرامتن و بینامتن صحبتی کرده‌ام اما معدود بوده است.


انگار که هنوز هم با نقد نظری قهر هستید!


به هیچ عنوان. دانشش را ندارم. این یک. اما دو اینکه در دانشگاه‌ها افراد با صلاحیت به مراتب بیشتر، به مراتب بهتر از من از آن استفاده می‌کنند. سوم البته نظر شخصی است. من هیچگاه خود را منتقد و تحلیل گر ندانسته‌ام. تنها نکاتی را از زاویه دید خود بیان کرده‌ام که شاید به درک بهتر داستان کمک کند. زمانی که کتاب‌های داستان و نقد داستان را که جناب آقای گلشیری ترجمه کرده‌اند می‌خواندم، سخت علاقه‌مند نوشتن داستان‌های کوتاه خوب بودم. خستگی ناپذیر مشق می‌کردم و مدام سعی می‌کردم داستان‌های کوتاه دشوار بنویسم. به طور طبیعی در طی این فرایند با مسائل بسیاری مواجه شدم. چیزهایی را یاد گرفتم که برایم خیلی مهم بود. به نظرم اساس هنر نویسنده می‌آمد. بسیار مشتاق بودم که بدانم منتقدان بزرگی مانند لایونل تریلینگ چگونه این نکات را تشریح و تبیین کرده‌اند. راستش در مواردی یافتم و در مواردی نیافتم. مدت‌ها تلاش کردم داستانی مانند بشکه جادوی مالامود بنویسم. به ‌‌نهایت تلاش کردم و نتوانستم. متحیر بودم که چطور این مضمون را درآورده است. چطور تصاویر را به هم پیوند داده و چطور از برش‌های زمانی استفاده کرده. هنگامی که نقد داستان را خواندم تاحدی مایوس شدم. حتی یک اشاره نکرده بود. نکاتی را ذکر کرده بود که اگر کسی آن تمرین‌های سخت را هم نمی‌کرد به مدد راهنمایی منتقد از داستان درمی یافت. من به واقع به دنبال چیز دیگری بودم. همین مسئله را در تحلیل‌ها و نقدهای دانشگاهی هم دنبال کردم و چیزی نیافتم. همینطور داستان‌های چخوف و دیگران. کمی مایوس کننده بود. می‌گویند فالکنر و چخوف و خیلی‌های دیگر نقدهای روی آثارشان را نمی‌خوانده‌اند. اما همین چخوف یک بار داشته داستانی از تولستوی را از ابتدا بازنویسی می‌کرده. هنگامی که از او سوال کرده‌اند گفته می‌خواهم ببینم چطور توانسته این داستان را بنویسد!


یعنی نوع نگرش از دید یک نویسنده یا علاقه‌مند نویسندگی لزوما با نوع نگاه یک منتقد و تحلیل گر ادبی یکی نیست.


در بسیاری موارد بله. از‌‌ همان نوع اختلاف‌ها که مثلا بین موزیکولوژیست‌ها و نوازنده‌ها و خواننده‌های بااستعداد وجود دارد. بسیار کم هستند موزیکولوژیست‌هایی که از تحریرهای قمر الملوک وزیری پی به نبوغ او ببرند. می‌دانید که تحریرهای قمر منحصر بفرد بود. همینطور شاهکار بنان در خواندن تصنیف‌های عارف نظیر گریه کن و یا چه شور‌ها که من به پا.... تنها کسی می‌تواند شکوه این آثار را درک کند که خودش با‌‌ همان دشواری‌ها، حداقل تا حدی دست و پنجه نرم کرده باشد. تمرین‌های وحشتناک و اعصاب خردکن را پشت سر گذاشته باشد. آنوقت نوع نگاهش متفاوت خواهد شد.


ایجاد نوعی بصیرت.


بله. البته تا حد امکان. منظور اینکه بهرحال با یک معادله چند مجهولی پیچیده طرف هستی. قبلا هم اشاره کرده‌ام. کتاب باید مخاطب داشته باشد. خواننده و علاقه‌مند داستان کوتاه در کشور ما کم است. در میان این عده هم واگرایی زیاد وجود دارد. ناشر خصوصی است و طبیعی است که نمی‌خواهد کتاب روی دستش بماند. بنابراین می‌بایست مثل یک مار در لابلای سلیقه‌ها پیچ خورد. کوتاه نباشد، بلند نباشد، خیلی ابتدایی نباشد، خیلی پیچیده نباشد که خواننده عادی را پس بزند، بیان جذاب داشته باشد، حرف نو داشته باشد، در عین حال مخاطب عام از آن استقبال کند. مخاطب خاص آن را با عبارت گدازنده چیزی نداشت رد نکند و از همه مهم‌تر سلیقه خودت و افکار خودت هم در آن لحاظ شده باشد. با توجه به تیراژ کتاب‌ها و فاجعه سقوط کتابخوانی در کشور، واقعا که کار سختی است. ضمن اینکه امپراطوری اسم‌ها هم هست. صاحب نام باشی هرچه بگویی وحی منزل است و گمنام باشی حتی اگر طلا از حرف‌هایت بریزد به هرحال حالا یک چیزهایی گفته‌ای دیگر.... ترکیب این همه با هم تقریبا غیر ممکن است. برخی دوستان توصیه می‌کنند که حرف خودت را بزن و چیزهای دیگر را در نظر نگیر.‌ ای کاش می‌شد. اما اگر چنین کنم فکر می‌کنم تنها خواننده‌اش خودم باشم. شاید خودم هم نخوانم!









چخوف یک بار داشته داستانی از تولستوی را از ابتدا بازنویسی می‌کرده. هنگامی که از او سوال کرده‌اند گفته می‌خواهم ببینم چطور توانسته این داستان را بنویسد!



بله حق با شماست. کار دشواری است. شاید تنها زمان مدد کار شود. ضمن اینکه منطقی است اگر قبول کنیم نمی‌شود چنین کتاب‌هایی را منحصرا بر اساس سلیقه شخصی نوشت. حداقل در ابتدای راه. اما استقبال روی هم رفته خوب بوده است. این دلگرم کننده است.


بد نبوده است. البته در حد خود. یعنی به طور طبیعی چنین کتاب‌هایی که کتاب‌های خوشخوانی نخواهند بود. برای آدم ثروت و مکنت و رفاه و این چیز‌ها که نمی‌آورند. معدودی هم هستند که کورکورانه ایراد می‌گیرند. منظورم ایرادهایی است که شاید در شرایطی بجا باشد ولی در شرایط فعلی منطقی نیست. حکم کلوخی را دارد که شبله به حلاج زد. درد گدازنده‌ای دارد. اظهار نظرهای کلی، بدون در نظر گرفتن معیارهای نقد اندیشه، طبقه بندی و اولویت بندی نشده، بر مبنای تجربه و مهارت شخصی و نظیر این. گاهی وقت‌ها به شدت هوس می‌کنم که کس دیگری از این کتاب‌ها نوشته باشد و من ورق بزنم و ایراد بگیرم. اما خوشبختانه تعداد این افراد اندک است. اکثریت تا حدی ارزش کار را درک کرده‌اند. تا حدی که ممکن است. این باعث دلگرمی است.


تا آنجا که من هم اطلاع دارم، استقبال روی هم رفته خوب بوده است. هرچند همانطور که گفتم زمان لازم باید طی شود. شرایط فعلی کتاب هم شرایط جالبی نیست. داستان کوتاه هم همانطور که اشاره کردید مورد استقبال عام نیست. بیشتر به شکل نوعی تفنن دیده می‌شود. اشاره کردید که در مواردی نقد و تحلیل دانشگاهی نمی‌تواند هنر نویسنده را متجلی کند. ممکن است مثالی مصداقی بزنید.


در یکی از جلسات شهید بهشتی، دانشجویانی از مقطع دکترای ادبیات انگلیسی و دیگر رشته‌های مشابه شرکت کرده بودند. بسیار فهمیده و منطقی بودند و در عین حال اهل مطالعه و علاقه‌مند. صحبت ما در خصوص داستان اسقف چخوف بود و اینکه چرا نگارش آن به قول نویسنده بیست سال طول کشیده است. آنچه در گفتگوهای قبل هم به عنوان نمونه به شکل‌های مختلف به آن استناد کردم. ایشان در تحلیل داستان بسیار خوب صحبت کردند اما صحبت‌هایش سرشار بود از استعاره‌ها و سمبل‌هایی که برای من زیاد قابل پذیرش نبود. ماه توصیف شده در شب سمبل این است و خورشید توصیف شده در روز سمبل آن. رودخانه نشانه‌ای از این است و نخل نشانه آن. من سوال کردم که همه این‌ها صحیح اما بحث اصلی این بود که نگارش داستان چرا اینقدر از نویسنده وقت گرفته است؟ اگر داستان دیگری از چخوف هم بود لابد همین سمبل‌ها و نماد‌ها را برای آن هم می‌شد آورد. داستان‌هایی که ممکن است مربوط به دوران جوانی نویسنده باشد. موقعی که برای امرار معاش داستان می‌نوشته و خیلی سریع و سطحی. (این موارد را خود شاهد بوده‌ام). از اینجا بحث ما حالت دیگری به خود گرفت. ایشان دلایلی آوردند ولی بعد قبول کردند که هیچکدام پاسخ سوال نیست. هنگامی که من به طور مختصر از دید روان‌شناسی وعلوم طبیعی،‌‌ همان که در جلد دوم داستان و تحلیل آورده بودم، اشاراتی کردم به فکر فرورفتند. بعد تایید کردند و بعد افسوس خوردند که شاید نوع نگرششان به شاهکارهای ادبی چندان درست نبوده است. آنقدر مناعت طبع داشتند که صادقانه به این مطلب اعتراف کنند. البته این مورد نخست نبود. من این سوال را از افراد مختلف پرسیده‌ام. پاسخ‌ها تقریبا با کمی تفاوت، یکی بوده است. هیچکدام رنج نویسنده را توجیه نکرده است. هیچ کدام مخصوص این داستان خاص نبوده است. هیچکدام انطور که باید سره را از ناسره غربال نکرده است. اگر این مسئله را به کل داستان جریان داستان کوتاه تعمیم دهیم آنوقت درخواهیم یافت چرا چخوف نقدهای روی داستان‌هایش را نمی‌خوانده و در عوض داستان تولستوی را برای آموختن بازنویسی می‌کرده است.


بله در تحلیل داستان چخوف در کتاب خود روی این مفصل بحث کرده‌اید. بحثی که تصور می‌شود زمان زیادی برده است.


بله تا علوم طبیعی را وارد کنیم و روان‌شناسی را وارد کنیم و به تلفیق این دو بپردازیم فکر می‌کنم شش سالی طول کشید. با همه مشکلات و تلخی‌هایی که داشت. تنهایی، عدم همراهی دیگران، وقت پیدا کردن لابلای کوه مشغله‌ها. ساعت‌های مدید گفتگو و غیره و غیره. دوست و همکارم مسعود نوروزیان آن زمان سیگار می‌کشید. برای اینکه نقاط ورود به داستان از منظر ریاضی را پیدا کند این آخری‌ها تعداد سیگار‌هایش به سه پاکت در روز رسیده بود. خوشبختانه حالا مدتی است که ترک کرده است. اما قبول دارم که کار بسیار دشواری را انجام داده بود و شاید باید اعصابش را قدری تسکین می‌داد.


انتهای پیام/

ارسال نظر
هلدینگ شایسته