قصیده آیتالله صافی در مدح امام حسن مجتبی (ع)/ خاک درت چشم مرا توتیاست
به گزارش گروه فرهنگی آنا متن این شعر بهشرح زیر است:
آن که حریمش حَرَم کبریاست
خاک درش کعبه اهل وفاست
آن که سراپا همه لطف است و مهر
وآن که دلش منبع فیض خداست
شخص شرف گوهر بحر کَرَم
آن که رُخش آینه حقنماست
اُسوه حلم است و مُدارا و صبر
مظهر بخشایش و صلح و صفاست
عین کمالات و خصال نکو
معدن ایثار و گذشت و حیاست
آنکه پس از شاه ولایت على
مقصد و مقصود ز دو "إنمّا"ست
آیه تطهیر و "فمن حاجّک"
سورهاى از منقبتش "هل أتى"ست
عالم تفسیر و بطون کتاب
گواه آن کریمه قل کفىست
عارف اسماء و صفات خدا
وارث علم نبى مصطفىست
واقف اسرار حدوث و قدم
ماحصل خلقت ارض و سماست
همچو مسیحا سُخنش روحبخش
گُمشدگان را سوى حق رهنماست
در کف امرش همه کون و مکان
تابع فرمان جنابش قضاست
ز ابر عطایش همگان بهرهمند
غم زدگان را کرمش غم زداست
همچو نبى صاحب صفح جمیل
مُلتزم عهد الست و بلىست
هر که شد از معرفتش بى نصیب
هر عمل آرد هدر است و هباست
شبه نبى، شبل على، شیر حقّ
زادهی نیکاختر خیرالنّساست
مرقد پاکش که کنون در بقیع
مُنهدم از ظُلم گروهى دغاست
مطلع انوار و مطاف ملک
قبله آمال همه اصفیاست
صاحب این وصف و علامات کیست؟
کاین همهاش قدر و مقام و بهاست؟
سبط مهین حافظ شرع مبین
سیّد خوبان حسن مجتبىست
گرچه به تعظیم مقام حسین
هر چه بگویند بجا و رواست
دین ز فداکارى او زنده است
پیشرو و سیّد اهل اباست
حلم حسن نیز در احیاى دین
نقش عظیمش نه کم از کربلاست
موقف او موقف جانکاه بود
صبر در آن تلختر از هر بلاست
زخم زبان، تیر ملامت ز خلق
سختتر از تیغ و سنان عدىست
دید که احوال دگر گونهست
عصر نه عصر على مرتضىست
مالک اشتر شد و عمّار رفت
دین خدا مسخره اشقیاست
غیر تنى چند ز اصحاب صدق
که شیوهشان ثبات عهد و وفاست
بقیّه پیمان شکن و دین فروش
خیانت و نفاقشان برملاست
منحرف از حقّ شده خرد و کلان
قلوبشان اسیر جاه و هواست
حیله و جوّسازى و مکر و فریب
سیاست زادهی هند دغا است
راه دگر باید و برنامهاى
دست به پیکار زدن نابجاست
در آن شرایط و چنان جوّ حادّ
که عقل، مغلوب هوسهاى ماست
عزم رسل باید و صبر بزرگ
تا بتوان کرد چنانچه سزاست
گروه ظاهرنگر تندرو
که کارشان زعقل و بینش جداست
فتنهگر و کجنظر و بىادب
شعارشان نعره و بانگ و صداست
فضول و بىمایه و مغرور و دون
که هر چه گویند همه ادعاست
بىخبر از مآل کار امام
که خیر دین است و رضاى خداست
زخم زبانها به جنابش زدند
که راه تو نیست صواب و خطاست
لیک نیفتاد به عزمش خلل
مرد خدا را به خدا اتکاست
آنکه خدا را نفروشد به خلق
چه بیمش از سرزنش ماسواست
خلاف آراء عوام آن که کرد
شجاعتش شجاعت انبیاست
گزینش موضع حسّاس او
گزینش رنج و غم و ابتلاست
اى مه برج شرف و مجد دین
اى که به تو عالم امکان بپاست
قدوهی ابرار و جمال وجود
پرتوى از نور تو شمس الضحىست
کار تو و راه تو اسلام را
بدون شک مایه عزّ و بقاست
روى شما مصحف انوار حق
بوى شما قوت دل و جان فزاست
در گه توصیف و ثناى شما
منطق و اندیشه ما نارساست
فارغم از فکر بهشت و جحیم
تا که مکانم سر کوى شماست
اى کرم و لطف و عطایت عمیم
خاک درت چشم مرا توتیاست
«لطفى صافى» است کمینه غلام
هر آن کسى را که ز اهل ولاست
انتهای پیام/