سفری در دل نهنگ با قهرمان داستان در «پیامبر بیمعجزه»
به گزارش خبرنگار حوزه ادبیات و کتاب گروه فرهنگ خبرگزاری آنا، اینروزها پویشی به نام «همخوان» با محوریت کتاب «پیامبر بیمعجزه» برقرار است؛ کتابی به قلم محمدعلی رکنی از انتشارات صاد که نامزد دریافت جایزه جلال هم بوده است.
سید حمید نبوی با این نام پیامبرگونهاش، سفر قهرمانی خود را با چشم بسته آغاز میکند. بنابر دیدگاه ژوزف کمپبل، پنجمین مرحله از سفر قهرمانی اسطوره، جایی است که قهرمان از دنیا و زندگی عادی جدا شده و به مرحله دگردیسی پا میگذارد. محمدعلی رکنی از برگ نخست، قهرمان رمان «پیامبر بیمعجزه» را در اسارت ششدانگ به تصویر میکشد؛ اشرار مرزی، سید حمید را به دنیایی ناشناخته بلعیدهاند که هر آن فشنگهای کلاش از بیخ گوشش رد میشوند و خواننده را میترسانند.
آدمرباها انگار نقش گارگویلهای ترسناک را برای فضاسازی شکم نهنگ به عهده گرفتهاند؛ بلوچهایی با سبیلهای از بناگوش دررفته و خشن و خشک که در مرگ فرزندشان نیز احساسات را بروز نمیدهند. فصل نخستین رمان به اندازه کافی ساخته و پرداخته شده تا به خواننده بفهماند که یک رمان جذابِ جنایی دست گرفته؛ اما یک اشکال پیش میآید. عنوان کتاب، ذهن تربیتشده خواننده را آرام میکند؛ که این سید است، روحانی است، این اسمش حمید و فامیلش نبوی است. نترسید! این آدمی که دست و پا و چشمش را سفت بستهایم و انداختهایم پشت وانت، قرار است با معجزهای نجات پیدا کند. به گمان نویسنده این نوشتار در گام نخست با عنوان لودهنده و در گام بعدی با انتخاب نام شخصیت، کشش داستانی را ضعیف میکند؛ اما در گام سوم، تا میتواند از پیرنگ و زبان کار میکشد، تا جُور گامهای قبلی را بکشند.
سید حمید به جاده آزمونها پا میگذارد. رکنی از جاده نیز به عنوان یک موتیف داستانی بهره برده تا مرحله تشرف کمپبل را تداعی کند. بودن جاده و نبودن جاده، به تعداد در تمام فصلها دیده میشود؛ چرا که سید حمید باید آزمونهای سخت را پشت سر بگذارد. اینجا باید توصیههایی را که پیران راه، پیش از ورود قهرمان به وی آموختهاند، به کار گیرد. سیدموسی نامی نقش پیر خرمند را در این مرحله به عهده دارد. در مرحله تشرف، سیدحمید دیالوگهای سیدموسی را یادآوری میکند تا از آزمون درآید. غیر از بهکاربردن توصیههای پیر خردمند، ماموران پنهانِ ماورایی نیز باید به کمک سید حمید بیایند تا تشرف بر اساس مدل جوزف کمپبل پیش رود. سیدموسی که فامیلش حقی است، به سیدحمید یاد داده که خدا همواره با اوست. خدا به شکل پنهانی به قهرمان رمان «پیامبر بیمعجزه» کمک میکند تا متشرف شود. سیدحمید به مورچههایی که کلوچه میخورند، نگاه میکند و با خودش تکرار میکند که خدا رهایش نکرده است. به نظر میرسد امام زمان (عج) نیز در مرحله تشرف، گاهی به طور پنهانی دست سید حمید را میگیرد که میتواند نماینده ماموران پنهانی و ماورایی باشد.
محمدعلی رکنی، مرحله «ملاقات با ایزدبانوی» مدل کمپبل را در «پیامبر بیمعجزه» نیز لحاظ کرده است. در این مرحله، قهرمان باید عشقی قدرتمند و بیقیدوشرط را تجربه کند. به دلیل محدودیتهای قلم، شاید اینجا دست نویسنده بسته باشد. بنابراین رکنی دست به ابتکار میزند و لعیا، همسر قانونی سید حمید را به صحنه میکشد تا بتواند نقش ایزدبانو را بازی کند. لعیا در شکم نهنگ هست و نیست. یکجایی دیگر افتاده دست آدمرباها؛ اما حضور معنویاش سید حمید را همراهی میکند. سید حمید با خاطرات، زیبایی، دلبریایی و صدایِ خوشِ لعیا عشقبازی میکند. لعیا مظهر زیبایی، تجسم زمینیِ عشق و کلید سعادتبخش سلوک معنوی وی است.
نویسنده «پیامبر بیمعجزه» تلاش میکند زن وسوسهگری را پیش روی سید حمید قرار دهد. قهرمان ژوزف کمپل، پس از ملاقات با ایزدبانو و تجربه عشق پاک، باید از لذتهای جسمانی بگذرد. کمپبل معتقد است قهرمان باید از نیازهای مادی جسم مادی یعنی گوشت و خون (و در کل زن به عنوان نماینده حیات) گذر کند و به فضای اثیری عروج کند. (قهرمان هزارچهره.)
باز محمدعلی رکنی قلمش را بسته میبیند در پرداخت زن وسوسهگر. اینجای داستان به نظرم خیلی سریع و گذرا به زن آسا اشاره میکند. زنی با چشمان سبز و قدی بلند، انگار میتواند وسوسهگر باشد. این زن اتفاقا یک سیخ گوشت از لذیذترین جای گوسفند قربانی را برای سید حمید فرستاده است. سیدی که از گرسنگی دارد میمیرد؛ دلش به زن آسا گرم است، به سیخ کبابی که فرستاده، فکر میکند دل زن را به دست بیاورد. این زن اما همسر آسا رییس آدمرباهاست. سید جرات نمیکند به زن نزدیک شود یا توفیق اجباری نصیبش میشود، یا شخصیت سید حمید این را برنمیتابد؛ اما به سادگی نمیتوان از زن چشم آبی و قد بلند و متن کتاب و واژه گوشت، گذشت. شاید نویسنده چنین تلاشی نداشته و نگارنده این نوشتار در یافتن نشانههایی از ارتباط سفر قهرمانی کمپبل و پیامبر بیمعجزه، به این نتیجه رسیده است.
«پیامبر بیمعجزه» به سندروم استکهم نیز مبتلا میشود. در آغاز رمان، با توجه به تَدَیُن شخصیت، انتظار داریم مهربانی او نجاتش دهد. سندروم استکهلم، یک کنش روانی در سازوکاری دفاعی است که گروگان، با گروگانگیر همدلی و همدردی میکند. گاهی این کنش به همکاری با گروگانگیر نیز منجر میشود. سید با نگاهی به وضعیت فرهنگی و اقتصادی گروگانگیرها، وارد بازی سندروم استکهلم میشود و مرحله «آشتی با پدر» کمپل را در ششصدوبیست میسازد. ششصدو بیست نام پناهگاه و خانه آساست که نمیدانم این کد از کجا آمده است. مهم نیست. در ششصدوبیست، سید حمید شرایط روحی، اقتصادی، تنش درونی و بیرونی آدمرباها را درک میکند، در جهت نجات خود پای آسا رئیس آدمرباها را به راحتی میبوسد. انگشت سیاه پنجه کثیف آسا را مُهر میبیند و میبوسدش. اینجا قهرمان، در مبارزهای منفی و بدون درگیری، با خداپدر یکی میشود که در فصلهای پایانی اثرش را میخوانیم.
سیدحمید پیش از این سفر، بارها تلاش کرده به مقام سیدموسی برسد و نرسیده است. ریاضت کشیده و عبادت سخت کرده؛ اما انگار برای رسیدن به مرحله آخری که در عرفان شرقی و اسلامی رسیدن به حقیقت گویندش، باید مراحل کمپبل را طی میکرده است. در این مرحله حس «خدایگون شدن» برای قهرمان رخ میدهد. قهرمان نه تنها وجود و حضور خدا (آن ذات جاودانی) را در وجود خود، بلکه در تمام اشیا و ذرات پیرامون درک میکند. در سنگ، در برف، در سگ، در یک دختربچه کمتوان ذهنی و حرکتی، حضور جاودانی مشهود میشود برای سیدحمید قهرمان.
از دیگر مراحل سفر قهرمانی (در جهت کوتاهیِ نوشتار) میگذرم. نکتهای که نخست باید میگفتم را اکنون یادآوری میکنم؛ سفر قهرمان قرار نیست برای همه رخ بدهد. انسانهایی که به نوعی استعداد ذاتیِ اسطورهشدن را دارند، با این سفر مواجه میشوند. همچنین این سفر اختیاری نیست، گاهی کائنات تصمیم میگیرد سفری را برای قهرمان برگزیده رقم بزند. این دو مورد، سفر سیدحمید را میسازد. حمید از نوادگان پیامبر اسلام است؛ یعنی نخستین شرط اسطورهشدن را دارد. همچنین ناخواسته و با توفیق اجباری، اما بهدرست مراحل سفر روحانی (از این به بعد روحانی) را با موفقیت پشت سر میگذارد.
این را یادآوری کردم تا رمان، شما را یاد مصائب پیامبران بیندازد. مسیح داستان باید زجر بکشد تا گناهان قومش بخشوده شود. در جایجای رمان، میتوانیم اثر حضور زندگی پیامبر را ببینیم؛ بارزترینش سرعت تنیدن تارهای عنکبوت است که رکنی ارجاع میدهد به داستان کمک عنکبوت به پنهان شدن پیامبر در غار. همچنین در فصل پایانی، شتری را رها میکنند تا مسجد روستا را مکاننمایی کند. باید بگردیم پلهای دیگری را کشف کنیم که داستان سید حمید را به زندگی پیامبر پیوند بزنیم که موضوع این نوشتار نیست.
بخشی از رمان «پیامبر بیمعجزه»، نویسنده این نوشتار را به یاد کتاب «نوکر و اربابش» اثر تولستوی میاندازد. آنجا که ارباب درآستانه مرگ، به این نتیجه میرسد که هیچ کار نیکی در حق هیچکسی انجام نداده است. تصمیم میگیرد در سرما و برف کُشنده، نوکرش را نجات دهد. با آخرین گرمای بدن خود و اسب نیمهجانش، به این رستگاری میرسد و نوکر نحیف را نجات میدهد. سید حمید نیز در سرمای سخت و در آستانه مرگ، با گرمای بدن خود و سگش (کلبو) تلاش میکند نرگسِ رنجور ناتوانِ حرکتی را از مرگ نجات دهد. این نجات را رستگاری میداند طوری که خواننده حس میکند نرگس، سیدحمید را شفا داده است. نویسنده در جای جای داستان، نجسنبودن سگ خشک را یادآوری میکند تا از خط قرمز احکام شرعی رد نشود. نقد محتوایی و ساختاری در مورد پیرنگ و پرداخت را واگذار میکنم به دیگر خوانندگان و منتقدان. به ویژه درخصوص پایانبندی رمان که مورد توجه منتقدین دیگر قرار گرفته است.
*علیرضا ارسنجانی، منتقد ادبی
انتهای پیام/110/
انتهای پیام/