با مردی که از فراسوی باور ما میآمد/ این شیخ را نگین کنید
به گزارش خبرنگار گروه فرهنگ و جامعه خبرگزاری علم و فناوری آنا، در دهه هفتاد شمسی بود که کتابی در باب زندگی امام روح الله خمینی روانه بازار شد. کتابی که مدعی بود بیش از آنکه تاریخ باشد، یک داستان است و در عین حال بیش از آنکه زمختی تاریخ را یدک بکشد، با لطافت داستان ابعاد ناگفتهای از زندگی امام را بیان میکرد.
«سه دیدار» نام اثری از نادر ابراهیمی است که هر چند مطابق برنامه ریزی نویسنده قرار بود در سه جلد منتشر شود، اما تنها دو جلد آن با عناوین «رجعت به ریشهها» و «در میانه میدان» در سالهای ۷۵ تا ۷۷ به چاپ رسید وخبری از سرنوشت جلد سوم آن تا به امروز در دست نیست.
این اثر که به همت سوره مهر منتشر شده است با مقدمهای از نویسنده به اسامی اشاره دارد که در طول نگارش آن امدادی برای وی بودهاند و موجب شدهاند تا کتاب هر چند در فضای داستانی، اما با گوشه چشمی به اسناد تاریخی به طرح روایت زندگی امام راحل بپردازد.
تا جایی که واقعیتهای کمتر شنیده شده در این کتاب خود کمکی است در بازشناسی و فهم منش، عقاید، افکار واندیشههای امام راحل، عارف، فیلسوف، سیاستمدار و بنیانگذار انقلاب اسلامی ایران.
نویسنده میگوید: «مرد از دریا برآمده، گرچه بسیار پیر، اما تنومندترین انسانی بود که در همه اعصار ذهن خویش میشناختم- قدرتمند، با بازوان ستبر پیچیده، سری برافراشته و نگاهی- خدای من! - نگاهی درهم کوبنده و مغلوب کننده...» (جلد یک، ص ۱۷)
از استیصال ملاها تا شلیک به سر یا قلب پدر
آنچنان که داستان روایت میکند روح الله موسوی خمینی در زمانهای دیده به جهان گشود که خوانین خون مردم در شیشه کرده و در مقابل دین و قرآن میایستادند.
تا جایی که زمانی که پدر وی حجت الاسلام سید مصطفی موسوی کمره یی در مقابل خان حشمت الله ظالم و فاسد میایستد، خان به او عتاب میکند که: «تو، ملامصطفی، کارت فقط با رعیت است نه خانها و اعیان و بزرگان. به خانها و آنچه که آنها میکنند و نمیکنند، نباید کاری داشته باشی. سرت باید به کار خودت گرم باشد، و این سر را اصلاً نباید بلند کنی تا ببینی که خانها چه میکنند و چه میخواهند بکنند.»(جلد یک، ص ۷۲).
اما این عتاب نمیتواند روحیه دیگرخواهی و مبارزه با جور را تضعیف کند. ایستادگی، مقاومت، کشمکش و جنگهای رو در روی ملا مصطفی در نهایت موجب میشود که ناجوانمردانه به قتل برسد. با گلولهای در مغز. اما همسر او دوست دارد که بگوید گلوله در قلب و گویی که قلب و روح و احساس ملا مصطفی را نشانه گرفتند و او را شهید کردند.
روح الله خمینی از کودکی روحیات خاص و سوالات بیمحابا را به عنوان بخشی از شخصیت خود نشان میدهد تا جایی که اغلب افرادی که برای تلمذ به نزدشان فرستاده میشود، از سوالات او به ستوه میآیند.
تا جایی که ملا ابوالقاسم عبا و عمامه پوشیده به سراغ عمۀ روح الله، صاحبه خانم میآید و میگوید: «این حقیر دیگر از پس پرسشهای این بچه بر نمیآید. من پایم را در گلیم خودم نگه میدارم تا بتوانم دین خدا را تبلیغ کنم و مرم جاهل را از کفر و گناه دور نگه دارم. مرا چه به این حرفها که این روح الله خان شما میزند؟ کار یک ملای مومن آموختن اصول و فروع دین است به بندگان خدا و آموختن مقدمات زبان عرب است و آموختن قران است. آن طور که بیغلط بخوانند و مانند اینها. نه چیز دیگر» (جلد دوم، ص ۹۰)
روح دادخواهی و مبارزه با جور روح الله که موجب شده بود حتی معلمان خود را در احوال و سوالات خود متحیر سازد، این طور نمود یافت که وی رسالت متصور برای خود را اینگونه توصیف کرد: «مرا فقط برای تبدیل فرستادهاند. برای دیگرگون ساختن به سود امت با توسل به کلام قدما» (جلد اول، ص ۶۵)
این توصیف هر چند برابر با طبع لطیف نویسنده نگاشته شده، اما رسالتی بود که امام راحل از جوانی به دوش گرفت و اولین رگههای مسئولیت گیری در قبال ملت به ماجرای وی با آیت الله مدرس باز میگردد.
هشدار به مدرس و قائله زن رضاشاه در حرم
در دیدار روح الله خمینی و آیت الله مدرس و قائلهای که رضاخان در کشور به پا کرده است به روایت کتاب وی خطاب به مدرس میگوید: «شما به اعتقاد این بنده ناچیز، این جنگ را خواهید باخت و رضاخان به هر عنوان خواهد ماند و بساط قلدریاش را پهن خواهد کرد و ما را بار دیگر چنان که ماه قبل فرمودید از چاله به چاه خواهدانداخت. شاید به این دلیل که آقای مدرس تنهای تنها هستند و همراهانشان، اهل یک جنگ قطعی نیستند و در عین حال آقای مدرس گرچه به سنگر ظلم حمله میکند، اما از سنگر عدل به سنگر ظلم نمیتازد.» (جلد اول، ص ۵۱)
تاکید روح الله خمینی، طلبه جوان به مدرس روحانی پیر و دلزده از استبداد مواجه مستقیم و جنگ تن به تن است. صحبتهای مدرس موجب میشود که بعد از اولین دیدار، مدرس شاگردان خود را در پی او بفرستد و تاکید کند که این شیخ را نگین کنید و او را از دست ندهید.
در کتاب به حال و هوای دیدار حاج آقا روح الله با رضا خان نیز اشاره شده و آمده است: «حاج آقا روح الله در تمام عمرش، فقط یکبار رضاخان را دید، آن هم در همین یازده فروردین هزار و سیصد و سه. دو شب پیش خبر به قم رسیده بود که پس فردا سردار سپه به قم میآید به دستبوس علما. در همان شب، آقا روح الله جوان به هم حجرهاش سید لواسانی گفت: برای له کردن مدرس میآید. فقط برای کوچک کردن مدرس و اینکه نشان بدهد او صدای دین نیست.» (جلد اول، ص ۱۱۷)
امام نه تنها آگاه به فتنههای ریز و درشت پهلوی بود و مرتب مراجع و علما را نسبت به آن آگاه میکرد که در قائله سفر بیحجاب زنان دربار به حرم و بینزاکتی در آنجا، باردیگر این خاندان را رسوا کرد.
«در شب اول فروردین سال یک هزار و سیصد و شش شمسی، همسر رضاخان و جمعی از زنان درباری، با حجاب لق، بزک زنان بدکار قاجاری، به آستانه حضرت معصومه (س) قم رفتند و در صدر غرفههای رواق ایوان آینه نشستند، تخمه شکستند، گفتند و خندیدند» (جلد اول، ص ۱۲۴)
با شنیدن این ماجرا و صدای خنده زنان، روح الله خمینی از نگهبانان و مردم و کسبه کمک میخواهد تا در مقابل این ننگ بایستند. هر چند زنان دربار فرار را به قرار ترجیح میدهند، اما بعدها رضاشاه این موضوع را بهانه کرده و انتقامی سخت از علما و نگهبانان حرم میگیرد.
بانو قدس ایران که بود
روح الله خمینی معتقد بود: «ایران آرزوی اسلام است واسلام اگر برای کشت و کار نیاز به زمین خوبی دارد، آن زمین خوب اینجاست. ایران سرزمین اسلام است و ملت ایران مسئول اسلام است.» (جلد اول، ص ۲۱۶)
زمانی که به خواستگاری از خدیجه ثقفی فرزند آیت الله ثقفی رفت به او عقیدهاش در باب ایران را گفت و اضافه کرد: «بنابراین من از آن ملاهایی که به بهانه «دین مرز ندارد» خودشان را از همه تعهدات و مسئولیتها خلاص میکنند، نیستم. دین گیاهی است آسمانی و الهی. خاک خوب میخواهد تا بارور شود و خاکی بهتر از ایران برای باروری ایمان، خداوند مصلحت ندیده است که موجود باشد. ایران برای من یک موجود الهی است که بر بال فرشتگان نشسته است و اراده خداوند بر این قرار گرفته که این مملکت پرچمدار اسلام ناب محمدی باشد؛ بنابراین با من بودن شاید به یک معنی عمری عذاب کشیدن باشد.» (جلد اول، ص ۲۱۶)
خدیجه که شیفته جوان محجوب شده است به جان و دل صحبتهای او را میشنود و همراهی با امام را میپذیرد. در کتاب آمده بعدها امام به او بانو قدس ایران خطاب میکرد.
دیدار با کاشانی
امام به دست اجنبی در پس سیاستهای به ظاهر عوام فریبانه پهلوی آگاه بود. تا جایی که با وجود جوانی در تحلیل وضعیت سیاسی جامعه همه را انگشت به دهان میکرد.
زمانی که ماجرای تقابل مصدق و کاشانی مطرح بود وی به سراغ آیت الله کاشانی رفت و گفت: «نگذارید آقای مصدق شما را بازی بدهند. جسارت است آقا، میدانم، اما به هر حال نگذارید شما را کوچک کنند. این برای اسلام ما زیان دارد. سابقه میشود تا سیاستمداران غیر متدین بتوانند روحانیت را به تمسخر بگیرند.» (جلد دوم، ص ۴۹)
در ماجرای ۲۸ مرداد نیز بار دیگر به سراغ کاشانی رفت و گفت: «تحلیل بفرمایید حاج آقا، تحلیل بفرمایید! فرصت از دست میرود. نگذارید حکومت شاه و زاهدی شما را بدنام کنند. اعاده حیثیت، کاری به مراتب دشوارتر از کسب حیثیت است. اگر هم الان دستی از آستین درنیاورید، جبران این مصیبت، چه بسا هرگز مقدور نشود. اگر برای مردم ما خاطره بشود که شما در کنار غائله سازان بیست و هشتم مرداد بودهاید و آنها را تایید کردهاید، دیگر پاک کردن این خاطره آسان نخواهد بود.» (جلد دوم صفحات ۱۲۲ و ۱۲۳)
این تاکیدات جان دوباره به کاشانی میدهد و سلسله اعلامیههای وی منتشر میشود. با وجود تلاش پهلوی برای بدنام کردن و بیاعتبار کردن اعلامیهها، اما در نهایت حقیقت پنهان نمیماند و سیاست همدستی پشت پرده با انگلیس عیان میشود.
امام نه تنها در تابانیدن نوری به قلب مردم همتی والا داشت بلکه در بیداری علما و روحانیت نیز متحمل سختیهای بسیار شد.
به من بگو اعلی حضرت
یکی از مهمترین ماجراهایی که در روایت داستان گونه نادر ابراهیمی بخشی از تاریخ را باززنده کرده است، ماجرای دیدار امام با محمد رضا شاه است.
این دیدار به خواست آیت الله بروجردی و در واقع به نیابت از او به عهده روح الله خمینی گذاشته شد و وی نتوانست خواهش مرجع تقلید شیعیان را با وجود نفرت از پهلوی نپذیرد.
به همین دلیل با وقار، آراسته و با قلبی آکنده از ایمان به دیدار شاهی رفت که از ابتدای صحبت، عقاید مستبدانه خود را عیان ساخت.
محمد رضا پهلوی گفت: «رسم است همه مردم ایران، با هر مقام و منزلتی، بنا به سنت، مرا «اعلی حضرت» بنامند. شما از چنین رسم متداولی باخبر نیستید؟» (جلد دوم، ص ۱۸۶)
روح الله خمینی در پاسخ شاه مستبد گفت: «در نظر ما طلاب حقیر حوزههای علمیه، «محضر اعلا» تنها و تنها محضر ذات حق تبارک و تعالی است و بزرگواری سلاطین و خدام ایشان میتواند این رسم را که شاه مملکت را اعلی حضرت بنامند دگرگون کند تا حرمت مقام حق محفوظ بماند. همچنان که اعتبار مقام شاه.» (جلد دوم، ص ۱۸۶)
اظهارات روح الله خمینی و آن نگاه نافذ رشته کلام محمدرضا شاه را مختل میکند و قرار بر این میشود که مراجع نظرات خود را نسبت به تغییرات جزئی در قانون اساسی و متمم آن بیان کرده و در مقابل شاه نیز میپذیرد که پیگرد فرقه ضاله بهایی حمایت شود.
اما این مواجه به اینجا ختم نشد. سالها بعد تنها کسی که بار دیگر در مقابل شاه ایستاد این روحانی مبارز بود و او بود که همچون مراد و مرشدی مردم را به آزادی و عدالت و ایستادگی در مقابل جور هدایت کرد و انقلابی اسلامی را بنیان نهاد.
انتهای پیام/