دفاعی مقدس با سرخط خون
گروه استانهای خبرگزاری آنا؛ از ورای هزاران سال روزگار رفته بر فلات ایران، این کهن بوم و بر، از کرور کرور کینهتوزی و خونریزی گذر کرده و بهسان میراثی گرانسنگ ولی با انبوهی زخم ناسور به عصر ما رسیده است. بهسان یک سناریوی تراژیک فقط در قرون اخیر در تسلسلی شوم و حقارتبار جان شیرین مام میهن بارها و بارها شرحه شرحه شده است.
از نبرد هزیمتبار چالدران تا جنگهای نابرابر ایران و روس که به معاهدات عزتسوز گلستان و ترکمنچای ختم شد. از دسیسهها و وسوسههای اهریمنی انگلیسیها و معاهده پاریس تا ولع پایانناپذیر گرگهای اسلاو و معاهده آخال تکه و سیاست حقارتبار موازنه مثبت رجالگان قجری که حتی با قراداد ننگین ۱۹۱۹ از تحتالحمایه کردن کشور هم ابایی نداشتند؛ چراکه دنیای حقیر آنان محدود به مجیزگویی مشتی سالوس وطنفروش، اعطای امتیازات بیحساب به کرکسهای سیریناپذیر روس و انگلیس، گرو گذاشتن و تاراج منابع مردمان بینوا و استقراض از استعمارگران و البته رتق و فتق حرمسرای همایونی و ... بود.
خیلی از زمانی که محمود افغان به دروازههای اصفهان رسید و شاه سلطان حسین حقیرانه تاج شاهنشاهی ایران را با دست خود بر سر او گذاشت، نگذشته است! هنوز صدای سرفههای خونآلود و روح درهمشکسته عباسمیرزا در قریه ترکمنچای شنیده میشود! هنوز هم دریوزگی و فرودستی ملوکانه محمدشاه و ناصرالدین شاه را در واگذاری صدها هزار کیلومتر مربع از ممالک محروسه ایران در سرحدات شمالی و شرقی را در معاهدات تحمیلی و شرمآور پاریس و آخال تکه از یاد نبردهایم!
مگر میشود فراموش کرد که در سالهای واپسین سده سیزدهم چگونه میلیونها هموطن ما در نتیجه قحطی ساختگی بریتانیای حقیر و احمدشاهی که خود غلات و مایحتاج تودههای قحطیزده را احتکار کرده بود تا به چند برابر قیمت بفروشد، جانشان را از دست دادند!
خوب به یاد داریم در اوج جنگ جهانی، رضاشاه مطلقالعنان چگونه بهسان کودکی سیلیخورده با سیمایی فروشکسته به اشارت بازیگران بزرگ در جزیره موریس تا زمان مرگ محبوس شد!
مگر میشود فراموش کرد که بیاطلاع و بیاجازه واپسین شاهنشاه ایران چگونه متفقین در کنفرانس تهران حضور یافتند و با وجود تلاش و اصرار بسیار، حتی اجازه شرفیابی و عرض ادب هم به شاه جوان داده نشد و گزندهتر آن که در سالها بعد و در اوج رجزخوانیهای ملوکانه او، بحرین نیز با سناریویی انگلیسی از ایران منفک شد!
شرح این هجران و این خون جگر بسی بیشتر از آن است که بتوان در این وجیزه به آن پرداخت.
قصه حماسه دفاع مقدس با جنگ تحمیلی به نقطه پایان نرسید و در عرصههایی نوین فرازهایی پرفتنه رخ نمود، در حالی که این تبار آسمانی برای مفاهیمی کاسبکارانه چون سفره انقلاب و سیاسیکاریهای طماعانه ارزنی اعتبار قائل نبودند.انقلاب اسلامی در بهمن ۵۷ بهسان زلزلهای برآمده از اراده میلیونی آحاد مردم ایران، ارکان حیات و هویت ایرانیان را درهمپیچید و تو گویی به بانگی بلند جهان را خبر داد که ایران اسلامی زین پس این پیلههای پلید را درهم خواهد درید.
دیری نپایید که سردار سودازده قادسیه به پشتگرمی قاطبه جهان غربی و عربی و البته برخوردار از تسلیحات شرقی عزم فتح سهروزه تهران و دستکم جدایی خوزستان را کرد.
ملتی متأثر از یکی از بزرگترین انقلابهای تاریخ معاصر، زخمخورده از ترورهای کور و هرروزه منافقین و ساز بدآهنگ جداییطلبی گروهکهای تحریکشده و ... خود را ناگزیر از پنجه درانداختن با هیولایی دید که از چراغ جادوی حیلتسازان عافیتسوز نظام سلطه رها شده بود؛ اما این بار قرار نبود که بانگ «هل من ناصر ینصرنی» بیلبیک بماند.
این بار کرور کرور جوان دلیر و دلسپرده برای صیانت از شعائر دینی و مانایی ایران عزیز تا پای جان در مقابل این ضحاک ماردوش ایستادند و دوام جاوید این ملک و ملت را، ولو با خط خون بر جریده عالم ثبت کردند. از مجنون و فکه تا بستان و خرمشهر و از مهران و قصرشیرین تا گیلانغرب گواه گردنفرازی جوانان وطن و سماع عاشقانه آنان در خون خویش بودند.
تو گویی خیل لبیک گویان سلحشور به آن هل من ناصر بیجواب مانده، اکنون و از ورای قرون و اعصار سربرآورده بودند. این بار از بلندی میمک و قلاویزان و بازیدراز نه یک آرش که هزار هزار آرش جانشیفته، تمام جانشان را بی هیچ تمنایی در تیرهایشان نهادند و تا آن سوی ابدیت پرتاب کردند.
آری مردمان ما این بار اساطیر جاوید خویش را نه در افسانههای شاعرانه بلکه به چشم خویش میدیدند. برادران باکری که ارزنی از هفت خوان خوف و خطر باک نداشتند و آنقدر بیچشمداشت پای در این دامگه حادثه نهادند که به تمامی فنا فیالله شدند و اکنون غیر از نامهای نامیرا و جاویدشان هیچ مدفنی در سرزمین مادری ندارند.
بلندهمتی رشک برانگیز و استواری دشمنشکن ابراهیم همت را دیدند و خرازی دلیر و مؤمن که گرچه شاید پیکرش در غبار گم شد؛ ولی قصه دینداری و وطنپرستی دلیرانهاش فراموشیناپذیر است. تاریخ معاصر ایران اسلامی چگونه میتواند بلندپروازیهای آسمان آشیانی مانند شیرودی را فراموش کند و یا مگر مادر دوران دگر فرزند دلاوری چون عباس دوران به خود دیده است؟
قصه این حماسه با جنگ تحمیلی به نقطه پایان نرسید و در عرصههایی نوین فرازهایی پرفتنه رخ نمود، در حالی که این تبار آسمانی برای مفاهیمی کاسبکارانه چون سفره انقلاب و سیاسیکاریهای طماعانه ارزنی اعتبار قائل نبودند.
اینان آقازادگانی بودند که با جان شیرین از آقایی ایران اسلامی صیانت کردند؛ البته باز هم این تبار دلاور و مؤمن در سالهای بعد هم به این تسلسل معامله با خدا ادامه دادند. شوشتری شریف، مردمدار و بیادعا، کاظمی شوریده و همیشه پاسدار و بالاخره رستم نامیرای این شهنامه شرف و شهادت، تجلی ذوالفقار حیدری و سرباز خستگیناپذیر و نامآور ایرانی، قاسم سلیمانی با استعانت از خدای متعال و به مدد صدها هزار جان عاشق برای نخستین بار و در طولانیترین جنگ احزاب تاریخ اجازه ندادند که حتی یک وجب از خاک این سرزمین اهورایی جدا شود.
از همین روست که این قصه مالامال از حادثه و حماسه برای من و ما و برای تبار ما، قصه سالهای تراژیک پیروزیها و شکستهای روزگار رفته نیست؛ بلکه آن را به بانگی بلند «دفاع مقدس» مینامیم؛ چراکه حکایت دفاعی با نای نای جان از سرحدات ایدئواستراتژیک ایران اسلامی است که چنین بیرقداران شریف و سلحشوری داشته و مرقومه مانایی، عزت و عظمت جاویدان آن به امضای خونرنگ قریب به ۲۲۰ هزار دردانه دلیر و مؤمن مام میهن ممهور شده است.
شهرام فتاحی استادیار روابط بینالملل دانشگاه آزاد اسلامی واحد کرمانشاه
انتهای پیام/۴۱۰۳/۴۰۶۲/
انتهای پیام/