آیا ماشینها حس هنری دارند؟
به گزارش گروه علم و فناوری آنا به نقل از BBC، نقاشیهای آرون بیشتر روی صفحهنمایش آفریده میشوند. هرچند بعد از اینکه پای آثار او به نمایشگاهها باز شد، یک ماشین دیگر هم ساختند که با قلممو و رنگ واقعی طرحهایش را روی بوم بیاورد.
آرون البته تنها کار نمیکند. همکاری دارد به نام هرلود کوئن که به قول خودش نیمی از عمرش را صرف ساختن این برنامه کامپیوتری کرده که همان کاری را بکند که آدمهای نسبتا مستعد میکنند.
کوئن خودش نقاش است. اواخر دهه 60 میلادی به برنامهنویسی علاقهمند شد. آثار خودش را نگاه میکرد و از خود میپرسید آیا میشود قواعدی وضع کرد که با تبعیت از آن، تقریبا بدون نیاز به فکر نقاشی خلق شود.
رنگآمیزی آرون
آرون دقیقا قرار است همین کار را بکند. این برنامه به زبان LISP است که جان مککارتی، از بنیانگذاران هوش مصنوعی، در دهه 60 میلادی آن را ابداع کرد. آرون بدن انسان را میشناسد؛ اینکه اندام مختلف کجا قرار دارند و چگونه به هم وصل شدهاند اما بعضی از قواعد را هم خودش تعیین میکند.
واقعیت این است که آرون در مورد دنیا چیز زیادی نمیداند. صرفا میتواند شکل آدم، گیاهان و درختان و اشیاء ساده مثل جعبه و میز را تشخیص بدهد. اما کوئن فکر میکند همینقدر بس است. فکر میکند به جای اینکه چیزهای بیشتر به او یاد بدهد، باید کاری کند که او بهتر نقاشی بکشد و ظاهرا آرون هم شاگرد بااستعدادی بوده است. استادش میگوید: «رنگآمیزی آرون در حد بهترینهای جهان است. در کاربرد رنگ بهمراتب ماجراجوتر از من است».
استاد و شاگرد سالها با هم کار میکردند اما آقای کوئن بتدریج تغییر عقیده داد. اول تصمیم گرفت ماشینی را که به آرون وصل بود (و طرحهایش را روی بوم میآورد) کنار بگذارد. ماشین بیش از حد دستوپاگیر بود. از آن گذشته وجودش باعث میشد اغلب ناظران به جای برنامه کامپیوتری، به ربات توجه کنند. این نکتهای بود که کوئن میگوید حرصش را درمیآورد. اما مشکل اصلی این نبود. این بود که آرون بیش از حد مستقل شده بود اما خلاقتر نشده بود.
کوئن میگوید: «من دنبال یک الگوریتم ساده بودم که البته دانش قابلتوجهی پشتش بود. اما وقتی کار آرون را نگاه میکردم، نمیشناختمش. کار من نبود. انگار دیگر من را لازم نداشت. من هرگز قصد نداشتم همه چیز را به برنامه واگذار کنم، اما این کمکم نشان داد که چه من باشم چه نباشم فرقی ندارد. اینقدر خودرأی شده بود که سازندهاش را برنجاند».
یکی از نقاشیهایی که خود کوئن رنگ کرده است
کوئن میافزاید: «آثار هنری مثل بچه آدم هستند؛ میروند اما رابطه قطع نمیشود. در مورد آرون، این رابطه قطع شده بود. احساس میکردم من را گذاشتهاند و رفتهاند». هر چند آرون در رنگآمیزی ماهر شده بود اما مشخص بود خلاقیت واقعی ندارد.
استادش میگوید: «آنقدر که به نظر میآمد مستقل نبود. همان اندک استقلالش هم در رنگآمیزی بود. در آینده ممکن است ماشین چیزی که به هنر نزدیک باشد بیافریند. من منکر این احتمال نیستم اما کار به مراتب پیچیدهتر از این است که ماشینی بسازید که بدون راننده در شهر بچرخد. کار یک هفته و دو هفته هم نیست بلکه تا پایان این قرن هم ممکن است مقدور نشود».
البته همکاری هرولد کوئن و آرون همچنان برقرار است اما به شکلی دیگر. آرون صرفا میکشد و کوئن رنگ میکند؛ البته دیجیتالی، روی یک صفحه قابللمس بزرگ نه با رنگ.
ون گوگ گوگل
اغلب نقاشان بزرگ اطرافشان را نگاه میکنند، آنچه را میبینند با پشتوانه فرهنگی میآمیزند و به سبک خود آن را بازآفرینی میکنند. به نظر میرسد بزرگترین کاستی کامپیوترها این است که تجربه انسانی ندارند، یعنی نمیتوانند در جنگل قدم بزنند یا به تماشای غروب بنشینند یا ساختمانهای شهر را نگاه کنند. اما واقعیت این است که کامپیوترها هم دارند دیدن دنیای پیرامون را یاد میگیرند.
مغز مصنوعی، یا همان شبکه عصبی ، در کنار حجم عظیم اطلاعات به کامپیوترها نگاهی تازه بخشیده و ممکن است باعث شود آنها سبک خاص خودشان را بیابند. محققان آزمایشگاههای هوش مصنوعی گوگل دنبال ساختن چنین شبکههایی هستند: هم برای ارائه خدمات جدید هم برای بهبود جستوجو و دستهبندی عکسها در اینترنت.
در کنار این تحقیقات، دو مهندس گوگل آزمایشی جالب انجام دادند. آنها میخواستند داخل مغز کامپیوتر را ببینند و بفهمند که چطور از عکسها چیز یاد میگیرد. آنها حین این آزمایش متوجه شدند که اینگونه شبکهها میتوانند نقاشی کنند. کافی است تصاویر تصادفی پارازیتگونه - شبیه تصویر سیاه سفیدی که در تلویزیونهای قدیمی به آن «برفک» میگفتیم - به آنها بعنوان ورودی بدهیم.
نتیجه آزمایش عجیب بود؛ تصاویری وهمآلود و هولناک. بعضیها میگفتند به کار آدمی میماند که ماده روانگردانی مثل ال.اس.دی مصرف کرده است. بعضی دیگر میگفتند شبیه آثار آن نابغه دردکشیده، ونسان ون گوگ، است.
بن هاروی، از محققان دانشکده روانشناسی دانشگاه کویمبرا در پرتغال، معتقد است اثر هنری کامپیوتر احتمالا به این خاطر ردی از دیوانگی و توهم دارد که گوگل مغز بصری آدمیزاد را کپی کرده است.
هاروی در مقالهای در مجله اینترنتی سایک ریپورت مینویسد: «گروهی از مواد توهمزا ادراک آدم را دستکاری میکنند، مثلا قارچهای روانگردان یا ال.اس.دی یا مسکالین و دی.ام.تی. کارشان این است که نقش چیزهایی را که پیشتر دیدهایم به ورودی بصریمان تحمیل میکنند. نتیجه این میشود که در ابر چهره آدم میبینیم یا روی چمنزار، نقش فرشهای شرقی».
اسکیزوفرنی که بعضیها معتقدند ون گوگ هم به آن دجار بوده شبیه همین است. به باور هاروی، این پدیده کمک میکند بفهمیم چرا بعضی از نقاشیهای گوگل ما را یاد ون گوگ و واقعیت مخدوش در آثارش میاندازد.
برای گوگل، این آزمایش دریچهای بود به درون مغز مصنوعی. اما آیا میشود گفت این نخستین نشانههای خلاقیت ماشین هم بود؟
پروفسور مارک ریدل از مؤسسه فناوری جورجیا در آمریکا میگوید که کموبیش. به باور او شبکه عصبی گوگل میخواسته از برفک رمزگشایی کند. میخواسته تصویری بسازد که آن را بهتر بفهمد. کارش به نوعی خلاقانه است اما جهت ندارد و از آن مهمتر خودش نمیداند دارد خلق میکند.
انتهای پیام/