نسبت به فلسفه اسلامی، افراطگرا یا تفریطگرا نباشیم
به گزارش خبرنگار حوزه فرهنگ گروه دانشگاه خبرگزاری آنا، یکی از مباحث بنیادین در حوزه فلسفه، عرفان و حکمت این است که فلسفه، عرفان و حکمت اسلامی ادامه فلسفه، عرفان و حکمت یونانی، هندی یا چینی است یا متمایز از آن است؟ در این زمینه آیتالله محمدمهدی میرباقری، رئیس فرهنگستان علوم اسلامی قم در آذرماه سال 1390 طرح درسی داشته که در آن میگوید: نسبت به فلسفه اسلامی، افراطگرا یا تفریطگرا نباشیم. فلسفه اسلامی با فلسفه یونان تفاوت دارد. فلسفه اسلامی از فرهنگ قرآن و فرهنگ اهل بیت(ع) تأثیر پذیرفته است. دو رویکرد در باب عرفان و فلسفه مسلمین و اسلامی وجود دارد که به طور کامل مخالف هم هستند؛ یکی افراطگراو دیگری هم تفریطگرا است.
میرباقری در ادامه میگوید: گروهی به طور مطلق اسلام و فلسفه و عرفان اسلامی قائلاند و فلسفه را ادامه همان حکمت یونان و عرفان را نیز ادامه عرفانهای هندی و ایران باستان میدانند که این یک غلو است. از آن طرف هم اینکه بگوییم ادبیات این فلسفه و عرفان، نازله قرآن است و تنها راه دستیابی به قرآن و کلید گنج معارف قرآن است، این هم نوعی مبالغه است.
رئیس فرهنگستان علوم اسلامی قم در ادامه میگوید: البته این بحث مربوط به جامعهشناسی علم است و نیازمند آن است که ما عوامل اجتماعیِ دخیل در فرآیند توسعه فلسفه و حکمت و عرفان در دنیای اسلام را، هم از منظر فلسفه تاریخی و هم از منظر جامعهشناختی و انسانشناختی و حتی از منظر معرفتشناختی دنبال کنیم و به جواب روشنی در این حوزه برسیم.
میرباقری میافزاید: آنچه که به ذهن میآید و میتوان به عنوان یک احتمال مطرح کرد و البته قابل نقد و بررسی است، این است که بیتردید فرهنگ قرآن و فرهنگ اهل بیت(ع) در پیشرفت دانش عرفان و حکمت و نه فقط این دو، بلکه در سایر دانشهای تخصصی در دنیای اسلام بسیار مؤثر بودهاند.
تعیین اسلامی یا غیراسلامی بودن فلسفه و حکمت در اسلام مربوط به جامعهشناسی علم و نیازمند آن است که ما عوامل اجتماعیِ دخیل در فرآیند توسعه فلسفه و حکمت و عرفان در دنیای اسلام را دنبال کنیم.
این اندیشمند در ادامه میگوید: البته نه به این معنا که تحریک به دانش و علمآموزی میکردند بلکه فرآیندی را برای تحقق دانش ایجاد میکردند و به طور قطع و بلاتردید فضایی را که اسلام و فرهنگ اهل بیت(ع) ایجاد کردهاند، فضایی اثرگذار بر فرهنگ عرفان و فلسفه بوده است و نظام موضوعات و مسائل مورد تحقیق در حوزه فلسفه را به شدت تحت تأثیر قرار داده است.
وی تاکید میکند: اگر چه حکمت و فلسفه ما متأثر از فلسفه یونان است، لیکن بیتردید توسعه مسائل و اولویتی که به نظام مسائل داده شده است، در دنیای اسلام به طور کامل متفاوت با حوزه یونان است.
میرباقری میگوید: در دوره صدرالمتالهین و حتی در دوره شیخ اشراق، حد اولیه فلسفه _ که مفهوم مرکزی فلسفه است و همه مفاهیمِ دیگر، بر حول او چینش و تعریف و بازتولید میشوند_ تحتتأثیر معرفتهای توحیدی قرار گرفته است.
رئیس فرهنگستان علوم انسانی قم میگوید: فیلسوفان مسلمان، با فرهنگ اسلامی میاندیشیدند و به دنبال اثبات معارف اسلامی بودند. شما هیچ فیلسوف مسلمانی ندارید که به این رسیده باشد که خدا نیست یا توحید اصل نیست یا به ثنویت معتقد باشد. هیچ فیلسوف مسلمانی ندارید که در اثبات نبوت یا حتی در بحث سیاست مُدُن، پای نبی اکرم(ص) را پیش نکشیده باشد.
وی میافزاید: این به معنای تأثیر فرهنگ اسلام بر عرفان و فلسفه است. یعنی عرفان و فلسفه ما، به لحاظ نظام موضوعات و به لحاظ غایات و حتی به لحاظ منابع، به شدت تحت تأثیر فرهنگ اسلام بودند. حتی یک قدم جلوتر بروم، امری در فلسفه به نام مفهوم مرکزی داریم که گاهی از آن به عنوان «حدّ اولیه» تعبیر میکنم.
این اندیشمند میگوید: در دورۀ صدرالمتألهین و حتی در دوره شیخ اشراق، حد اولیه فلسفه که مفهوم مرکزی فلسفه است و همه مفاهیمِ دیگر، بر حول او چینش و تعریف و بازتولید میشوند، در دوره اسلامی، تحت تأثیر معرفتهای توحیدی قرار گرفته است.
اگرچه فلسفه اسلامی متاثر از فلسفه یونانی است اما هیچ فیلسوف مسلمانی ندارید که به این رسیده باشد که خدا نیست یا توحید اصل نیست یا به ثنویت معتقد باشد.
میرباقری میافزاید: به عنوان نمونه، نظریه شیخ اشراق را در نظر بگیریم که مفهوم «نور» را محور تحلیل نظام آفرینش قرار میدهد و کثرات عالم را بر محور نور تحلیل میکند و گرچه به یک معنا همین را هم وامدار حکمت ایرانی است، ولی بیشتر از معارف قرآنی و فرهنگ نبیاکرم(ص) بهره جسته است، از جمله از آیه نور.
رئیس فرهنگستان علوم اسلامی قم میگوید: این مفهوم مرکزی، روی همه دستگاه فلسفی شیخ اشراق تأثیر گذاشته است و همهچیز را بر پایه نور تحلیل میکند. گرچه گاهی تحلیل ایشان رسا نیست، ولی تلاش کرده که بر محور این مفهوم مرکزی، تمام حکمت را سامان بدهد.
وی تصریح میکند: این تأثیر فرهنگ مذهب بر حد اولیه فلسفه و بر مفهوم مرکزی فلسفه است. گرچه تلقی حقیر این است که آیه نور، بیان شبکه هدایت است، نه شبکه خلقت و اینکه به طور مکرر آیه نور را بیان شبکه خلقت گرفتهاند و نور را به وجود تفسیر کردهاند، غفلت است.
میرباقری میگوید: آیاتی که شبکه خلقت را بیان میکند، مثل آیتالکرسی است و الا آیه نور، بیان شبکه هدایت است در مقابل آیه ظلمات، که شبکه ضلال است. هر دو هم در سوره نور، به فاصله چند آیه آمدند. لذا نقل شده است که «سَأَلْتُ الرِّضَا علیهالسلام عَنْ قَوْلِ اللَّهِ اللَّهُ نُورُالسَّماواتِ وَ الْأَرْضِ فَقَالَ هُدَی مَنْ فِی السَّمَاءِ وَ هُدَی مَنْ فِی الْأَرْضِ».
این اندیشمند میگوید: این هدایت است که مُتمثِّل در نبی اکرم(ص) و مشکات نور ایشان، قلب ایشان و مصابیحی میشود که در وجود ایشان تجلی کرده است. بنابراین آیه نور، بیان نظام آفرینش نیست، بیان نظام هدایت است و البته غفلتِ امثال سهروردی است که آن را مبنای تفسیر هستی قرار دادند، لذا مشخص نیست ظلماتش را چگونه تعبیر میکنند. در حالی که اگر مبنای هدایت و ضلال قرار بدهید، دو دستگاه هدایت و ضلال میشود و جریان نور الهی، مال آن کسانی است که وارد وادی ولایت حقه میشوند «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ».
رئیس فرهنگستان علوم اسلامی قم میگوید: در هر صورت، غرض این است سهروردی توانسته حد اولیه فلسفه را متأثر از قرآن بیان و بنا کند و بالاتر از او، صدرالمتألهین است.
انتهای پیام/4107/
انتهای پیام/