خط مشی بنزینی 98 و ؟؟؟ سیاست فرهنگی صحبت خواهم کردم. در زمستان سال 87 اتفاق مهمی در ایران افتاد. در و دیوار خیابانها و دکلهای برق و کوچهها مرتب شعار نوشته میشد. این شعار فاقد محتوا بود اما ویژگیهایی داشت، چند کلمه داشت، همه جا همین کلمات تکرار میشد، با اسپری نوشته میشد و گهگاه بازتابها یا بازنماییهای رسانهای هم پیدا میکرد. مثلاً ممکن بود در یک محیط بستهای چند نفر جمع شوند آن شعار را در حالی که از پشت دیده میشوند تکرار کنند، سر پلها شعار را میگذاشتند. اینکه صحبت میکنیم زمستان 87 است. شعار چی بود؟ «ما همه با هم هستیم». کسی آنموقع برآوردی نداشت که 88 ممکن است ما با یک شورش ایدئولوژیک مواجه شویم که در واقع کشور را هشت ماه درگیر یک تنش طولانی کند. امروز که داریم صحبت میکنیم 11 سال از آن تاریخ گذشته ولی همچنان تکانههایش وجود دارد. من از این نشانه برای این میخواهم استفاده کنم که امروز میتوانیم آن را نشانهای بر شورشهای 88 بدانیم و در موردش صحبت کنیم. چه نشانههایی قبل از این اتفاق وجود داشته که میتوانسته به ما کمک کند تحلیل کنیم ماجرای 98 را. مشخصاً در زمستان 96 ماجرایی که اتفاق افتاد در یک پهنه آبی یا جایی که ریشههای کوهرنگ در کشور توزیع میشد به وجود آمد، جاهایی که چند سالی بود درگیر خشکسالی بودند. شهرهایی که ممکن بود ما خیلی وقت بود اسمشان را نشنیده بودیم یا گذرمان به آنها نیفتاده بود. سطح شورش و خشونت به نحوی بود که بعضی از این شهرها تقریباً تمام سامانههای خدماتیشان از بین رفت. بانکها از بین رفتند. تعداد زیادی آدم کشته شدند و برای کشور وضعیت غیرمنتظرهای به وجود آورد. وقتی میرفتیم مؤلفههای پیدایش آن پدیده را تحلیل میکردیم مثلاً میدیدیم یک مؤلفه خیلی مهم عوارض ناشی از خشکسالی و بیکاری در این مناطق بود. یعنی در این مناطق یک بستر و زمینه اجتماعی برای شورش وجود داشت اما ممکن است اینجا بگوییم به چه نحوی تبدیل به یک رفتار خشونتآمیز میشد؟ این را میتوانیم این را از این خوشههای تکهتکهای که آمریکاییها سالهاست در ایران دارند سرمایهگذاری میکنند شناسایی کرد که اینها با دادههایی که در فضای مجازی به آنها میرسد دارند متحد میشوند و پیش میروند. بعد دیدم در بعضی از تحلیلگران ایرانی آمریکایی که همین روزها ایران بودند و بعد رفتند این موضوع دارد بازتاب پیدا میکنند. یعنی آنها دارند به این موضوع اشاره میکنند که آن چیزی که در تهران یا در ایران دیدند شبیه این ایده بود. پس ما یک نشانه مهمی در سال 96 داشتیم که به ما میگفت خط مشی اقتصادی که وضع میکنیم، سیاست سیاسی که احیا میکنیم و سیاست رسانهایمان در مورد پدیده بنزین باید لحاظ کند این متغیرها را. یک کُد دیگر هم دارد در سال 86 موقعی که دولت وقت میخواست قیمت بنزین را از 80 تومان به 100 تومان برساند و این اولین موج سهمیهبندی بنزین بود، نه ماجرایی که در سال 89 برای یارانهها داشتیم، آنجا هم باز با یک شورش دیگر مواجه شدیم، یعنی فرضاً تصور میشود که در دولت قبل مدل درست بود. نه، در دولت قبل مدلی که خرداد سال 86 اجرا شد آن هم خشونتبار بود، پمپ بنزینها آتش گرفته شد، در تهران همین فروشگاه شهروند معروف حکیمیه غارت شد، در بعضی از شهرهای باز کرانه مرکزی کشور ما کشته دادیم، خب این هم لحاظ نشده در این مورد. یعنی اگر ما این را میگذاشتیم روی مدل بنزین به طور مشخص باید میدیدیم در تجربه بنزین چگونه عمل کردیم در گذشته، آن تجربه که به خطا رفت به چه نوع بود، تجربهای که در سال 89 به خطا نرفت به چه نحو بود. حالا من یک تفصیل نسبتاً مفصلی از گذشته این موضوع میخواستم بکنم که چه اتفاقاتی افتاد که از آن میگذرم اما به هر جهت این سیاست اقتصادی وضع شد. به این جهاتش هم شاید تا حد زیادی بیتوجهی شد. بیتوجهی کی ظاهر شد؟ کی خودش را بیشتر نشان داد؟ در یک هفته قبل از تصمیمگیری بود. دولت غربگرای کنونی به جای اینکه به مردم اطمینان بدهد از اتفاقی که دارد میافتد، بر شکاف و تعارض اجتماعی بود. یعنی حمله به قوه قضائیه، به دستگاه امنیتی، ایجاد شکاف اجتماعی، رئیس جمهور به سفرهای استانی رفت و در هر استانی میرفت راجع به این موضوعات صحبت میکرد. دقیقاً آن گسلی که شاید حدود سه یا چهار ماه قبل به واسطه اینکه قوه قضائیه داشت عملیاتی انجام میداد که مبارزه با فساد را در کشور پررنگ میکرد، بر ضد آن شروع کرد 2145 یعنی چیزی که امید ایجاد کرده بود را دولت رفت سمت امیدزدایی از آن. حالا اینجا اگر بگیریم که رقابتی بود، حسادتی بود، من راجع به این تیکههایش نمیخواهم صحبت کنم اما هر چه که بود در تعارض با آن امیدی بود که در جامعه داشت زاده میشد. وسط این مسیر هم یک جملاتی گفته میشد، «ما چون نفت نمیتوانیم بفروشیم پس نمیتوانیم کشور را اداره کنیم.» این جملات هم در میانه گفته میشد. پنجشنبه شب شد، رسانهها بسته شدند، به رسانهها همه گفته شد که هیچ کس قبلش هیچ خبری را منتشر نمیکند، راجع به قیمت اطلاعاتی داده نمیشود، مقامات دولتی هم گهگاه اظهارات متناقضی داشتند. ساعت 12 شب بنزین سهمیهبندی شد. این بار خوشحال بودیم که جلوی پمپ بنزینها تجمعی صورت نگرفت، صفهای طویل ایجاد نشد. جمعه شب اولین مورد در مشهد اتفاق افتاد، خیابان بزرگی بسته شد، مردم به اعتراض در خیابان ظاهر شدند اما در آنجا باز رفتار خشونتآمیز شاید خیلی دیر به وجود آمد. شعارهای خیلی تندی داده نمیشد و باز هم برآورد خیلی وسیعی نبود، باز هم به شنبه منتقل شد. از شنبه به بعد ما داریم میبینیم در کشور به خصوص در بعضی از مراکز استان ما مثل شیراز تنش زیاد داریم و پیرامون تهران. حالا تحلیل شیراز، تحلیل اهواز، تحلیل پیرامون تهران به نظرم همهاش با اهمیت است اما روشن است که دو کنشگر اصلی، دو گروه بزرگ در ایران فعالیت میکند. یک گروه بیکاران است، یک درصد قابل توجهی از اینها بیکارند و جالب است که به میزان بیکارها، کارمند هم در اینها هست. من عدد را میگویم، از دوستان رسانهای خواهش میکنم عدد را ذکر نکنند. مثلاً حدود این دو گروه 40-40 هستند، مابقی گروههای دیگر. فقط خواهشم این است که عدد را نقل نکنید چون ممکن است مناسب نباشد ولی دو گروه اصلی که با هم برابری میکنند، هم گروه بیکاران هم گروه کارمندان. خب گروه بیکار و کارمند چگونه ممکن است در یک نقطهای با همدیگر همگرا و همگن شوند؟ آنجایی که ترس دارند. هر دو گروه دچار ترس هستند از آینده، دچار اضطرابند از آینده. خب این پیوند میخورد با حاشیه شهر، گروه اراذل، گروه اوباش، باز آن خوشههای در واقع خوشههای غیرمتمرکز برای عملیات و حمله که در ایران سالهاست سرمایهگذاری خارجی شده و این به یک اغتشاش بزرگ منجر میشود. تعدادی افراد متأسفانه یا کشته میشوند، از نیروهای حافظ امنیت یک درصد قابل توجهی شاید مثلاً چندین شهید داده میشود و شورش یک مرتبه فراگیر میشود. این همگرایی ناشی از ترس است، ناشی از اضطراب است، ناشی از این است که چه میشود گرانی را مردم مفروض میگیرند. در مورد بحث گرانی حالا دوستان اقتصادی خواهند آمد، ما یک تورم قطعی داریم ناشی از قیمت بنزین، یک تورم انتظاری داریم. خود ما وقتی به مغازهها رجوع میکردیم از اینکه قیمت تغییر نکرده دچار سؤال میشدیم، میپرسیدیم چرا تغییر ایجاد نشده؟ هنوز هم که میبینیم میپرسیم آنی که تغییر ایجاد شده یا تغییر ایجاد نشده؟ قیمت سیبزمینی مثلاً بوده 3 هزار و 800 تومان، شده 5 هزار تومان یا نشده یا گوجهفرنگی چهجوری بوده؟ یعنی خود ما هم با این تورم انتظاری نسبت به قیمت کرایهها و قیمت حمل و نقل و ... داریم ورود پیدا میکنیم. این ترس و اضطراب ناشی از نگرانی گرانی، تبدیل شد به یک رفتار عصبی خشونتبار. سؤال این است که چرا خشونت رفت بالا؟ خب وقتی که این گروه بیکار و گروه کارمند، هر دو نگران این هستند که چطوری باید با گرانی مقابله کنند، مثلاً فرض کنید در حاشیه تهران که یک عدد قابل توجهی، 4 میلیون نفر آدم دارد زندگی میکند، این 4 میلیون نفر قبلاً داشتند با یک عددی مثلاً 5 هزار تومان تردد میکردند به تهران، حالا این 5 هزار تومانشان میشود 10 هزار تومان. اساساً متغیرهای زندگیشان میریزد به هم. آنهایی هم که بیکارند، خب تصور بیکار شدهتر میکنند از این بابت، دیگر چیزی برای از دست دادن ندارند. اینجا ما سهتا عرصه را میتوانیم شناسایی کنیم که این سهتا عرصه با همدیگر در تعامل هستند. عرصه جامعه، عرصه بازار و عرصه حکومت. عرصه جامعه در جستجوی کرامت خودش بود. واقعاً احساس کرد به حیثیتاش تعرض شده و کرامتش زیر سؤال رفته. آقایان اسم کارشان را گذاشتند «ما میخواهیم شوکدرمانی کنیم»، دقیقاً شوک حیثیتی دادید به افراد، یعنی زندگی افراد را دچار فروپاشی کردید، آنها را در زندگی و امور شخصیشان بیاعتبار کردید. پس به جامعه ما یک توهین آشکار کردید با رفتاری که انجام دادید. رئیس جمهور نیامد با مردم حرف بزند. کسی نیامد به مردم آگاهی بدهد. قبلش هیچ اطمینانی به مردم ندادید و این ترس و نگرانی از بیکاری باعث بروز این رفتارهای خشونتآمیز شد، افراد پذیرش ریسک بالا را هم کردند و وارد مناقشه شدند. بازار در جستجوی چه بود؟ بازار در جستجوی رشد بود. دقت کنید ما هیچکدام از بازارهایمان در کشور، یعنی آنجاهایی که بازار است دچار تنش نشد یا تنش خیلی پایینی داشت. چرا؟ چون بازار دنبال ثبات است. خصلت بازار و سرمایه، ترسو بودن است و میخواهد یک جایی بماند و تازه داشت از شرطی شدن رها میشد بازار ما، یعنی بازار ما پس از مدتها و پس از چند سالی که به واسطه سیاست خارجی دولت کنونی دچار شرطی شدن شد، داشت از شرطی شدن رها میشد. خب بازار الان دچار یک حالتی شده که فقط میخواهد احیا و بقای خودش را تأمین کند. حکومت هم به سمت تأمین امنیت رفت. چون امنیت را کالای اصلی میدانیم. حکومت دوتا کالا بیشتر نمیتواند به مردم بدهد، کالای امنیت و کالای سلامت. کالای امنیت را خواست تدارک کند. کالای امنیت برای جمهوری اسلامی چرا با اهمیت بود؟ چون تنها کشوری بود که در این کرانه آشوبناک کل منطقه، ثبات داشت و دولت با وضع سیاست فعلی این حیثیت مستقل کشور را هم زیر سؤال برد متأسفانه و شما تقریباً بدانید که دیگر از الان به بعد اگر اروپاییها و ... قرار بود امتیازی به ما بدهند، دیگر امتیازی به ما نخواهند داد. مفصلبندی رابطه بین جامعه، بازار و حکومت چیست؟ اعتماد است! دکتر ردادی به تفصیل راجع به اعتماد صحبت کردند، من نمیخواهم راجع به اعتماد صحبت کنم اما رابطه این سهتا اعتماد است. اعتماد زائل شد. گفتند دولت اطمینان نداد. ترس و بالا رفتن خشونت باعث کاهش اعتماد شد. گفتند اعتماد وقتی از بین میرود چگونه باید احیایش کنیم؟ در واقع باید برود سراغ کاهش آسیبها، کاهش اعتماد را باید برطرف کند. ضربه به سرمایه اجتماعی داده شد. گفتند که حقیقت را بگوید، وفای به عهد کند، انصاف داشته باشد، همبستگی را بالا ببرد. من اینها را میگویم همهاش را اسمش را بگذاریم «همدلی». ما نیازمند ایجاد همدلی با عموم مردم هستیم. در پروژه سیاست بنزینی 98 با مردم همدلی ایجاد نشد، مردم دچار 2950 شدند. کی هست در ایران که مخالف افزایش قیمت بنزین باشد؟ وقتی قیمت یک لیتر بنزین از قیمت یک لیتر آب ارزانتر است، وقتی که با قیمت 10 برابر دارد قاچاق می شود، چه کسی هست که با این سیاست مخالفت کند؟ همه موافق هستند اما اینقدر رفتار دولت غیرهمدلانه بود، هیچکس با این همراهی کرد. پس بازگشت، همدلی است. راه دیگری برای بازگشت اعتماد به جز همدلی نداریم. جلوی تحقیر شدن را هم باید گرفت. همین دیروز و امروز سر دادن این یارانه به 17 میلیون و 700 هزار خانوار باز دوباره شما مشکل دیگری پیدا کردید. سامانه پاسخگو نیست. شما هستید؟ نیستید؟ آدم نمیداند آنهایی که هستند چه کسانی هستند؟ آنهایی که نیستند چه کسانی هستند؟ به چه کسانی داده شده؟ به چه کسانی داده نشده؟ یعنی شفافیت اینقدر پایین و ضعیف است که مرتباً این حس بیاعتمادی دارد تدارک میشود. من دیشب با راننده تاکسی که داشتم میرفتم، از این تاکسیهای آنلاین بود، پرسیدم به شما چیزی دادند؟ گفت از امروز قرار است، دیشب گفت امروز، حرفی که زد حرف مهمی بود، گفت البته تجربه من میگوید که یک ماه دیگر هم بیشتر این را نمیدهند. ماه سوم من دیگر باید خودم مدیریت کنم. یعنی بیاعتمادی اینقدر به حرف و حقیقتگویی پایین است که حتی باور نمیکند که ممکن است دو ماه ادامه داشته باشد، من هم گفتم بله، درست است، من هم مثل تو فکر میکنم. پس راه اصلی همدلی است. دوستان بعضاً این طرف و آن طرف پیشنهاد مثلاً رسمیت به حق اعتراض دادند. حالا با مزه اینجاست که حق اعتراض را چه کسی دارد میگوید؟ دولت دارد میگوید! معاون حقوقی رئیس جمهور میگوید که تو اساساً موظف به این بودی که برای حق اعتراض، قبلش سازوکار فراهم آوری. سخنگوی دولت میگوید که تو موظف بودی این کار را بکنی. رئیس یا دبیرکل حزب حاکم میگوید که تو موظف بودی این کار را بکنی، تو در حکومتی، تو در قدرتی باید این کار را میکردی. حالا از حق اعتراض صحبت میکنند. اشکالی ندارد، اما در همین سال جاری در ایران حداقل 400 تجمع اعتراضی غیرخشونتبار برگزار شد. در سال گذشته و در سال قبل از آن 96 که تعداد تجمعات اعتراضی به خاطر بیکاری، تعطیل کارخانهها چند برابر این عدد بود این 400تا را داریم تا ماه قبل میگوییم، یعنی تا پایان سال عددش افزایش پیدا میکند، شما چند بار شنیدید این تجمعات اعتراضی در کشور به اغتشاش کشیده شده باشد؟ یک درصد. این تجمعات داشتند برگزار میشدند. جلوی تمام وزارتخانهها، سازمانها، چه حکومتی، چه دولتی، شما میدیدید که مردم میروند اعتراض میکنند. پس اصل اعتراض و حق اعتراض اگر به صورت رسمی اعلام نشده بود ولی حکومت پذیرفته بود که مردم میتوانند اعتراض داشته باشند، این چیز جدیدی نیست که بدهیم. آقایان در شورای شهر و جاهای دیگر پیشنهاد حق اعتراض دادند، حق اعتراض را برای کجا دادند؟ میگویند بروید در ورزشگاه اسبدوانی تختی تجمع کنید. بروید در پیرامون شهر. حتی حاضر نبودند در داخل شهرر. الان ما حق اعتراض در داخل تهران را پذیرفتهایم. جلوی قوه قضائیه ما، جلوی بانک مرکزی ما، جلوی وزارتخانههای ما مردم میآیند جمع میشوند هر روز صبح، فقط خیابان نبندند کسی با آنها کاری ندارد. و نوعاً این اعتراضات به نتیجه رسیده. کاسپین و اعتراضات مالی نوعاً به نتیجه رسیده. پس ما بیاییم حق اعتراض را به عنوان چیز جدیدی مطرح کنیم، نه این نیست، حق اعتراض داده شده. مسئله آن همدلی است که از بین رفته، مسئله آن اعتماد است که از بین رفته وگرنه حق اعتراض که به صورت غیررسمی و به صورت یک سیاست غیر مصرح به اجرا درآمده، پلیس و دستگاه امنیتی داشته این کار را میکرده. پس مجوز ندادن به تجمعات علت مشکل نیست یا راهکار جدا کردن خرابکار از معترض نیست. خرابکار که روشن است چگونه باید باهاش برخورد کرد. راه دوم شنیدن صدای مردم است. ما صدای مردم را نمیتوانیم بشنویم یا نمیشنویم. این دو جور دارد. یک بخشش بازتاب رسانهای، یعنی وظایف رسانههاست. یک بخشش بازتاب حکومت است، حکومت باید حرفها را بازتاب بدهد، یعنی مردم احساس کنند که در گفتار حکومت دارد حرفهایشان طنین پیدا میکند. در 96 موقعی که آن اتفاقات روز پنجشنبه مشهد افتاد، دوباره در این سال هم دقت کنید که اولین کنش در مشهد بوده است، حالا این بحث تحلیل موقعیت مشهد نسبتش به این 96 و 98 قابل بحث است، یک جایی باید بعدها به آن نگاه شود، در 96 که شنبه، یکشنبه و دوشنبه بود، سهشنبه دیداری در تهران برگزار شد، رهبری از موضع مطالبه این زخمی که وجود دارد و دشمن رویش سوار میشود، راجع به این موضوع حرف زدند یعنی زخم به مشکل شناخته شد، مشکل به رسمیت شناخته شد. یعنی یک مسئلهای ما داریم که اقتصاد را نمیتوانیم مدیریت کنیم، آن موقع که هنوز تحریمهای فعلی هم اجرا نشده بود و در واقع این زخم را ما میپذیریم، با مردم همدلی میکنیم، صدای مردم میشویم، مردم وقتی که صدایشان را میشنوند حتماً واکنش مثبت نشان میدهند. نکته سوم، تداوم نظام موکول به ذهنیت مردم است. ذهنیت مردم هم از ناحیه جنگ نرم و تعارضاتی که در جنگ نرم به وجود میآید شکل میگیرد. شما اصلیترین فضای مجازی را چون دکتر نجفیزاده به تفصیل خواهند پرداخت من از کنارش میگذرم. ما اینترنت را به معنای پهنای باند یا ترافیک خارجیاش بستیم اما ترافیک داخلی را فعال نگه داشتیم. اگر فرض کنید در قبل از این 20 تا 40 درصد ترافیک داخلی در کشور مصرف میشد، 60 تا 80 درصد ترافیک خارجی، این بار آن ترافیک داخلی سر جای خودش باقی ماند، نقایصی وجود داشت ما ترافیک داخلی داشت خدمات خودش را میداد. اما ماهوارهها، سهتا شبکه ماهوارهای است، ایران اینترنشنال، من و تو و بیبیسی فارسی همچنان به پمپاژ اطلاعاتشان میپرداختند. این سه شبکه کجا هستند؟ هر سهتا به لحاظ فیزیکی در لندن هستند. یعنی هر سه شبکه آنجایی که لایه اصلی جنگ نرم را دارد اداره میکند در کشوری مثل انگلیس است و دارد از آنجا پمپاژ اطلاعات و داده میکند و معنادهی میکند به پدیدهها و دروغ و راست را با همدیگر آمیخته میکند. اگر ما موفق نشویم ذهنیت آدمها و مردم را که توسط این عملیات بزرگ جنگ نرم به وجود میآید، احیا کنیم و اصلاح کنیم که منبع پایدار قدرت مردم هستند. منبع قدرت، ذهنیت مردم است و آن دارد توسط این مجموعه از سازوکارهای رسانهای مخرب، تضعیف میشود و رسانه ملی و سایر رسانهها که در اینجا نقش دارند نتوانند این رابطه با دیگران، رابطه با شبکه و رابطه با محیط را اصلاح کنند، احیاناً موفق نمیشویم که حادثه کنونی را ترمیم کنیم. پس سه راهحل عرض کردم، یکی همدلی است، دوم شنیدن صدای مردم و سوم کمک به اصلاح ذهنیت مردم است. آن چیزی که اتفاق افتاد در واقع شناخت خودش خیلی با اهمیت است چون به ما بخش زیادی از راهحل در خودش هست. برگردیم ببینیم چطور این تصمیم گرفته شد، چطور این برنامه اجرایی شد، تقریباً به ما میگوید چه راههای غلطی را طی کردیم، راههای غلطمان را باید اصلاح کنیم، این 50 درصد مشکل را حل میکند و 50 درصد مشکل به آن چیزهایی است که از امروز به بعد به آنها احتیاج داریم.
انتهای پیام/