س
- فکر میکنم سال 77 بود که من به پست آقای میرباقری خوردم. آشناییام با آقای میرباقری شروع شد، تئاتر «دندان طلا» را در آن زمان داشتند تمرین و کار میکردند، من هم رل کوچکی در آن تئاتر ایفا کردم و بعد ورسیونهای دیگری در سالهای بعد انجام شد که من دیگر رل خوب و دندانگیر در آن بازی میکردم و ادامه پیدا کرد تا امروز. زندگی حرفهایم با «هرمله» که در سریال مختارنامه بازی کردم به دو قسمت کاملاً مجزای قبل از هرمله و بعد از هرمله تقسیم شد.
انوش معظمی قبل از هرمله با بعد از هرمله چه فرقی کرد؟
- البته به لحاظ بینش و جهانبینی سعی کردهام کسب آگاهی کنم. مطالعه کنم و دقیق شوم در مسائلی که پیرامونم اتفاق میافتد اما همیشه از خدا خواستم که انوش معظمی قبل از هرمله و بعد از هرمله هیچ تغییری نکند، در اجتماع مخصوصاً. همواره این را دوستانی که بالاخره با من حشر و نشری داریم و آمد و شد و رفاقتی داریم یا دیگرانی که من را از دور و نزدیک میشناسند به این نکته دقیقاً واقف هستند که همیشه از خدا خواستهام که اگر که میخواهد جایگاهی به من بدهد در این حرفه و شغلی که هستم که رسانه است و خیلی هم خطرناک است، اول ظرفیتش را بدهد. جالب است برایتان، من گاهی سالی یکی دو مرتبه به اطراف تئاتر شهر یک سری میزنم، نوستالژی دارد برایم، بعضی وقتها از ترسم یک نفر هم که حواسش به من نیست و دارد رد میشود، من میپرم و سلام میکنم به او، به دلیل اینکه ادمها بهسرعت اینجور جاها دچار سوءتفاهم میشوند و فکر میکنند حالا اگر که چهره آدم رسانهای میشود و چهار نفر میشناسندش، حالا خودت را میگیری یا اینکه مثلاً ظرفیت آن جایگاه را نداری. من از ترسم واقعاً میروم، بعضی وقتها آن بندگان خدا حواسشان نیست، من چند مرتبه سلام میکنم که متوجه شوند. همیشه از خدا خواستم که ظرفیت جایگاهی را که هستم به من بدهد و این را هنوز هم عاجزانه از خدا میخواهم.
اشاره کردید به همکاری با آقای میرباقری برای مختارنامه و تقسیم زندگی کاریتان به بعد و قبل از مختارنامه، آن اتفاق اولیه که افتاد (بعد از آن همکاری نمایش دندان طلا)، چه بود و نقش هرمله چطور به شما پیشنهاد شد؟
- خب بعد از دندان طلا، دقیقاً متصل، آقای میرباقری فیلمسریال مسافر ری را ساختند. آنجا هم یک رل کوچک و در حقیقت دوتا رل را بازی کردم. آنجا هم به هر حال به من لطف داشتند و بازی کردم، بعد معصومیت از دست رفته اتفاق افتاد که آقای میرباقری به من گفت تو برو یک چریک علوی است که بازی میکنی که اینها علوی هستند و در آن زمان به غارهایی میرفتند و برای خودشان تمرین میکردند و چریکبازیهای خودشان را هم تقیه میکردند، پلان یا سکانس افتتاحیهات هم با پرتاب یک خنجر شروع میشود. آقای میرباقری همین را به من گفتند، بعد من رفتم منیریه و چندتا از این کاردهای پرتابی خریدم و بهصورت خودجوش شروع کردم با اینها بازی کردن و یکمقدار کارهای آکروباتیک با آنها انجام دادن. بعد هم آن پلان افتتاحیه کار هم که قرار شد تصویربرداری شود، شروع کردم این کارها را انجام دادن، خب خیلی مورد توجه آقای میرباقری واقع شد و خوششان آمد که من اهمیت دادهام به همین پلان کوتاه که اینقدر مثلاً شما یک چریک را ببینی که این کارها را انجام میدهند، آن رل را که داشتیم انجام میدادیم، یک روزی داشتیم با خودروی شخصی آقای میرباقری مراجعت میکردیم به تهران از لوکیشن ورامین که ایشان به من پیشنهاد کردند که یک رلی دارم در سریال مختارنامه که اگر بازی کنی، اتفاقات خیلی خیلی خوبی برایت میافتد. گفتم چه رلی؟ گفت هرمله! من هم چون پامنبری بودم، یک شناخت نسبی کمی نسبت به هرمله داشتم به هرمله، البته نه شناختی که به اندازه امروز دارم. خیلی خوشحال شدم در درجه اول. خیلی خوشحال شدم یعنی وقتی آقای میرباقری دارد به تو چنین پیشنهادی میدهد و اینقدر به تو اطمینان میدهد که خیلی اتفاقات خوبی در زمینه بازیگری با این رل برایت اتفاق میافتد، دیگر برای من اصلاً حکم در واقع مانیفست مراد و مریدی داشت. بعد هم که کار رفت برای پیشتولید، یک روزی که من را آفیش کردند به دفتر آقای محمود فلاح، تهیه کننده کار، آقای میرباقری با آقای فلاح در دفتر نشسته بودند، حتی همان لحظه هم من را مخیّر کردند، گفتند دوست داری مثبت بازی کنی یا منفی؟ چون خیلی نسبت به من لطف دارند آقای میرباقری بههرحال، من هم یادآوری کردم به ایشان که شما قول داده بودید که من رل هرمله را بازی کنم. یک لبخندی زدند و به دستیارشان که آن زمان آقای علی کریم بود گفتند که انوش را بنویس هرمله!
پس با چنگ و دندان سعی کردید رل را بگیرید؟
- بله!
حالا یک اشارهای کردید که در پس ذهن شما از روضهها و روایتهایی که از دوران کودکی برای همه ما هست نسبت به شخصیتهای کربلا، ولی به نظر میرسد آقای میرباقری یک هرمله جدید را خلق کرد! آیا مشکلی نداشتید؟ چطور توانستید تعادل برقرار کنید بین آن روایتهایی که در پس ذهنتان شکل گرفته و آن چیزی که میخواهید بازی کنید و کارگردان از شما خواسته است.
- البته من چون خودم هم سینما و تئاتر خواندهام، یکمقدار آنالیز حل این موضوع برای من نسبت به مخاطب آسانتر بود. چون من میدانم که یک فیلمساز، زاویهای که نسبت به یک واقعه تاریخی میگیرد خیلی کلی است. در جزئیات میتواند با توجه به نیازهای درامی که دارد خلق میکند، یکمقدار ورود کند و حالا خیلی هم به جزئیات میتواند پایبند نباشد. بهصورت کلی یک هرملهای در تاریخ وجود دارد. سهتا تیر انداخته. یکی به چشم راست جناب عباس بن علی(ع)، یکی به گلوی جناب علی اصغر(ع) و یکی هم به قلب ابی عبدالله(ع) که معروف است که تیر خلاص است که وجود مبارک ایشان را از اسب سرنگون میکند، به صورت کلی. بعد هم قیام مختاری پیش میآید که او را میگیرند و آن پیشبینیهایی که امام سجاد(ع) راجع به او کردهاند، محقق میشود. این به صورت کلی است که در قیام مختار، هرمله را میگیرند و او کشته میشود. آقای میرباقری برای اینکه درام خودش را جذاب کند و قهرمان درام خودش را که مختار ثقفی است را یکجوری لانسه کند در این داستان، آمده این مواجهه را بهصورت سینمایی ترتیب داده است و این مواجهه را ترتیب دادهاند برای اینکه درام خودشان را قوام و سامان بدهند. از نظر من موردی ندارد به دلیل اینکه من در سینما میدانم این کار یک چیز مرسوم و جا افتاده است ولی مخاطب عام اینطور فکر نمیکند، مخاطب عام کتابی خوانده، یک مختارنامهای خوانده، عطاری خوانده و همیشه هم این را به من میگویند که آقا هرمله که اینجوری کشته نشد، او را یک جور دیگر کشتند، چهار دست و پایش را قطع کردند، جلیز و ویلیزش را در روغن آتش درآوردند و ... به اینها من دو جور پاسخ میدهم. یکی اینکه الان ما فراموش نکنیم که در چه مرحلهای از زمان واقع شدهایم. مسائل حقوق بشری و هجمههایی که میتواند بهلحاظ حقوق بشری متوجه شیعه شده و میتوانند ما را از این بابت مورد هجمه قرار دهند که آقا ببینید سابقه شیعهها چگونه است؟! چگونه با یک گناهکار رفتار میکردند! دوم آنکه خیلی از این مسائل به نظر من و طبق آن مطالعاتی که من کردم، واقعاً افسانهپردازیهای بچهشیعهها بوده است. یعنی بچهشیعهها برای آنکه مرتب دل خودشان را خنک کنند، مرتب آمدهاند پر و بال دادهاند، مرتب به قول خودمان پیاز داغ این داستان را زیاد کردهاند که آره آقا! چهار دست و پایش را زدند، بعد انداختندش در آتش، بعد انداختند در روغن و چیلیز و ویلیزش را درآوردند و ... که اینها را نباید خیلی در این دور و زمانه وقعی بنهیم و باور کنیم. دوم اینکه من به این دوستان میگویم که شما اگر یک کتاب راجع به قیام مختار مطالعه کردهاید، مطمئن باشید که آقای میرباقری و تیمش هر آنچه منابع راجع به قیام مختار وجود دارد از قبل مطالعه کرده و میدانند که چه کار دارند میکنند. این نیست که چیزی را نداند و حالا بیاید و یک چیز جدیدی خلق کند و ایشان تحصیلات حوزوی دارد. به لحاظ مسائل فقهی نه کلاه سرش میرود و اینکه خودش هم صاحبنظر است و متوجه قضیه هست که چقدر روی لبه تیغ است. بنابراین بیاییم و بپذیریم از یک چنین فیلمسازی و آن صحنهای هم که خلق کرده، با توجه به فیدبکی که ما از آن گرفتیم و بازخوردی که بین تماشاچیان و مخاطبان است خب خیلی سینمایی و جالب از آب درآمده، گواه این مطلب هم این است که الان بعد از 10 سال من روبهروی شما هستم و داریم راجع به آن صحبت میکنیم.
الان این قضیه را با توجه به توضیحاتی که دادید، یعنی آقای میرباقری به روایت دیگری در تاریخ از نقش رسیدند یا اینکه نه، فقط همان به واسطه اختیاراتی که دارند و ملاحظاتی که بوده سعی کردند این فرآیند تاریخی را ...
- قطعاً به فراخور درامشان این کار را کردهاند والا خیر، به روایت جدیدی نرسیدهاند. ایشان فقط برای نیاز درامشان و اینکه قهرمان خودشان که مختار بوده بیشتر لانسهاش کنند، مختار یک جا مواجه میشود بعد از قیامش، قبل از قیامش هم دارد ولی بعد از قیامش یک مواجههای دارد که این دو کاراکتر باید بههرحال رو در رو شوند و یک دوئلی را به لحاظ سینمایی ترتیب میدهند و خیلی هم به نظر من جذاب شده است.
شما نقطه مثبت میدانید سکانسی که وسترنگونه و دقیقاً شبیه همان دوئل کردن و همان فضا بود؟
- بله. من خودم آن سکانس را دوست دارم و هر وقت هم میبینم از آن سکانس لذت میبرم و فضاسازی با توجه به امکانات آن زمان خیلی خوب بود. شاید خود آقای میرباقری الان بخواهد دوباره یک چنین سکانسی را بسازد، یکجور دیگر بسازد اما با توجه به نگاه و امکانات آن زمانشان به نظرم این سکانس خیلی خوب در آمده است.
البته هر چقدر هم میگذرد ارزش آن، آنموقع شاید یک مقدار انتقاد از طرف منتقدان تخصصیتر بود که برداشت از فضاهای وسترن شده است این فضا.
- من در مصاحبههای دیگرم هم گفتهام که مختارنامه همه چیز کربلا که نیست، مختارنامه هم یک قطرهای از این اقیانوس بیانتهای کربلاست، هیچ ادعایی هم ندارد، همان طور که رستاخیز احمدرضا درویش است، همانطور که امام حسین(ع) بهرانی که قرار بود بسازد است، همانطور که امام حسین(ع) مجتبی فرآورده هم قرار بود بسازد، آن هم یک قطره بود. کربلا به مثابه یک اقیانوس واقعاً ژرف بیانتهایی است که از بینهایت زاویه، فیلمسازان میتوانند به آن نزدیک شوند و هر کسی روایت خودش را داشته باشد و همانطور هم که گفتم، املای نانوشته غلط ندارد، ما باید آنقدر بسازیم، آنقدر اتود کنیم، آنقدر آزمایش کنیم تا به بهترین محصول و خروجی برسیم.
دوباره برویم سراغ مختارنامه و یکمقدار جزئیتر؛ شخصیتهای منفی که در مختارنامه بودند مثلاً شمر، خولی، سنان، عمرسعد مخصوصاً با بازی تحسین آمیز آقای فخیمزاده، تفاوت خیلی مهمی که با هرمله داشتند این بود که هرمله خیلی کمدیالوگ بود و بهجز آقای کبودینژاد و آن غلام، برخلاف مثلاً عمرسعد که هم پردیالوگ و هم پرسکانس بود، و به نظرم همین موضوع کار شما را خیلی سختتر میکرد. این کمدیالوگ و کمسکانس بودن از این بابت که خیلی کم با بازیگران دیگر بده و بستان داشتید، یک عمدی در کار بود؟ نمیشد مثل سنان آنقدر پر حرف و برونگرا باشد؟
- البته این پرسشی است که فکر میکنم آقای میرباقری باید جوابش را بدهند. حالا من از زاویه دید خودم که همینجا هم اعلام میکنم یکوقت آقای میرباقری این را سوءتفاهم نباشد، حمل بر دخالت من در این داستان نکنند. نظر قلبی خودم است. شاید آقای میرباقری هم اگر میدانست که این کاراکتر اینقدر یخش میگیرد در محصول و خروجی این کار، بیشتر به آن میپرداخت. تا آنجایی هم که اطلاع دارم بعد از اولین مرتبهای که مختار از تلویزیون پخش شد و یخ این کاراکتر حسابی در میان تماشاچیها گرفت، چون قرار شد چند فیلم سینمایی از مختار استخراج شود، یک فیلم سینمایی هم به اسم «مترسک» از اپیزود هرمله قرار بود تهیه شود، آن زمان آقای حامد میرباقری دستیار آقای میرباقری به من زنگ زدند گفتند اگر بشود آماده باش، بابا چندتا سکانس میخواهد برای هرمله بنویسد که در این فیلم سینمایی، در واقع قلیمی که از آن تهیه میشود با سریال یکمقدار متفاوت باشد و در واقع سکانسهایی لایی برایش کار کنیم، یک مقدار غنی شود، یک مقدار بیشتر شود، چون این کاراکتر میان مخاطبان خیلی خوب گرفته بود اما گویا آن زمان تلویزیون موافقت نکرده و بودجهای برای آن در نظر نگرفته بودند که آقای میرباقری منصرف شد.
برگشتی کنیم به آن سکانس معروف، جانسوز و ناراحت کننده ولی به قول شما خیلی در ذهن مخاطب ماندگار شد. برای خودتان چطور بود وقتی خواستید این سکانس را بازی کنید؟ البته دارید میگویید که تحصیلات، تخصص و کار من این است ولی بههرحال به نظر نمیشود جدا شوید از این وضعیت؛ چه کار کردید آنجا؟
- اولاً که بازیگر موجودی بیپناه و بیچاره است، مخصوصاً اینجور موقعها، مخصوصاً در رلهایی منفی که مابهازای واقعی دارد. حالا این مابهازای واقعی، یکمقدار ریشه اعتقادی و مذهبی هم دارد، آن هم در فرهنگ شرقی و ایرانی ما که خیلی متعصبانه به این داستانها نگاه میکنیم، بنابراین بازیگرانی که این مدل رلها را انجام میدهند، موجودات بیپناه و بیچارهای هستند و قابل ترحم و دلسوزی و شاید فقط خودشان بیشتر بدانند این داستان را، چون با آن مواجه میشوند. لحظات خیلی خیلی سختی است! به من گفتند که خودت گریهات نگرفت؟! من گفتم خب من اگر گریه میکردم یا شما کوچکترین تأثری از من بابت این داستان میدیدید، خب همه چیز لو میرود و همه چیز باسمهای میشود! و این همان سختی کار است! من به عنوان یک بچهشیعه، حالا بچهشیعهای که نصف بیشتر عمرش را پای منبر و در هیئت بوده، بچههیئی و عشق به امام حسین(ع) دارد و موج میزند، قرار است که منفورترین شخصیتی که داغ به دل شیعه گذاشته تا قیامت، رل این را من بازی کنم. شما خودتان جای من، چه حالی میشوید؟! واقعاً خیلی سخت است، خیلی سخت است! من هم خدایی برایم سخت بود و آن لحظهای که من در واقع به آن داستان میرسیدم و فکر میکردم، اینقدر سخت بود برای من، حالا آنجایی که دارم تعریف میکنم یا آنجایی که دارم آن تیر را میاندازم، حالا ببینید من خبر دارم، من از ناامیدی ابوالفضل خبر دارم، از ناامیدی امام حسین(ع) در آن لحظه خبر دارم، بهعنوان یک بچهشیعه، قرار است این رل را بازی کنم، همهاش این پرسش را از من میپرسند تو چه حالی میشوی بهعنوان یک بچهشیعه، خب من هم همان حال را بهم دست داده! خیلی سخت است. 10 سال است من واقعاً همهاش دارم اینها را میگویم! مشکل است دیگر! واقعاً همین که میگویم، بازیگر در اینجور مواقع خیلی بیپناه است، بازیگری که اینجور رلها را باید بازی کند. شاید در آن لحظه باز من به فیدبک این ماجرا اصلاً اشرافی نداشتم، نمیدانستم، فکر میکردم بهعنوان یک بازیگر این کار قرار است پخش شود، تمام شود برود پی کارش، اما واقعیتش این است هنوز هم که هنوز است ترکشهایش دارد من را میگیرد. در اجتماع دارد من را میگیرد، در شغل و حرفه خودم ترکشهایش را دارد من را میگیرد که آنچه که موردِ، من باعث افتخارم است، من هزار مرتبه دیگر هم، هرمله را، ببینید اگر من رل چهمیدانم، یک منفی خیلی کلاسیکی را اگر به من پیشنهاد میکردند بازی کنم، بازی میکردم، اگر دوباره آن رل را به من پیشنهاد میکردند، محال بود بازی کنم، هرمله را یک هزار بار دیگر هم بازی میکنم، شمر را یک هزار بار دیگر هم اگر به من بگویند بازی میکنم، عمرسعد را بازی میکنم، ابن زیاد بازی میکنم، هر کدام را که به من بگویند بازی میکنم، هیچ مشکلی ندارم به دلیل اینکه من دارم با امام حسین(ع) معامله میکنم، عشق درون قلبم است، اصلاً بگذار فحش بخورم! بگذار مورد بیمهری واقع شوم! آنکه مشکلی نیست اما دلشکستگی من این است که من به عنوان یک بازیگر در بهترین شرایط آرمانی یک بازیگر، بهترین سن و سال، بهترین شرایط آرمانی فیزیکی، بیانی، اینجوری هستم و حالا یک برچسب رل هرملهای خورده روی پیشانی من و همکاران خودمان! دلشکستگی من از همکاران خودمان است در صنف سینما و تلویزیون، متأسفانه یکی از همکاران ما دو سال پیش من را دعوت کرد به دفترش برای یک رلی، تقریباً یک مسافرت شد تقریباً، از جنوب شرقیترین نقطه تهران به شمال غربیترین نقطه تهران دفتر ایشان بود، من رفتم آنجا، با یک لبخندی نشسته پشت میزش و به من میگوید نچ نج نج ببین میدانی! نترسیدی این رل را بازی کردی؟! اوه اوه اوه، این رل! آخ آخ دیگر چه کسی به تو رل میدهد فلانی؟! خوبی؟ سلامتی؟ حالا ما به شما زنگ میزنیم تماس میگیریم! آقا برای چی من را صدا کردی؟! من یک مسافرت آمدم! شما مگر قبلش نمیدانستی من! تازه آن فیلمساز محترم دوست صمیمی من است، که همهمان هم میشناسیم، حالا اسم نمیبرم. بعد به عنوان یک آدم حرفهای! بعد تو اصلاً متأسف میشوی در چه اتمسفری داری هنر و سینما کار میکنی! آن طرف دنیا، طرف شیطان بازی میکند، سال بعد فرشته را بازی میکند، فرشته بازی میکند، سال بعد شیطان بازی میکند. اصلاً برایشان مهم نیست. اینقدر طیف رنگی دارد این، قاتل زنجیرهای بازی میکند، از آن طرف میآید پلیس بازی میکند، از آن طرف میآید فرشته بازی میکند! و ببخشید یکمرتبه سر درد دل من باز شد! شاید یکمقدار هم از محور بحثمان خارج شدیم.
خدا قبول کند از شما! خاطره مگویی از دوران مختارنامه دارید؟
- حقیقتش خاطره مگویی که فکر نمیکنم مانده باشد، همه خاطرهها را گفتهام! یک خاطرهای داشتم در روزنامه جام جم گفتم. تا حالا این خاطره را نگفته بودم واقعاً، در جمع رفقا تعریف میکردم همیشه اما در رسانهها تعریف نکردم، چون حالا روزنامهها هم الحمدلله رب العالمین اینقدر مشکل کاغذ هست، فکر کنم بالاترین تیراژ روزنامهها این روزها 500 نسخه باشد! با کمال تأسف! حالا خیلیها ممکن است نتوانند بخوانند، این خاطره را اینجا هم تعریف میکنم. زمانی که میخواستم آن سکانس تیر و کمان را انجام دهم، آقای مسعود پاکدل که عکاس مختارنامه بودند، در یک فاصله 60 تا 70 متری از من روبهروی من ایستاده بودند که از روبهرو این پلان را بگیرند عکسش را. یک عدد از این چترهای سایهبان هم در آن بیابان تورود بود و ایشان زیر چتر یک صندلی همینجوری که من نشسته بودم، منتهی ایشان جلوی صندلی ایستاده بودند که این عکس را بگیرند، من همینجوری که میخواستند این پلان را بگیرند، نمیدانم اصلاً الهام قلبی بود، چی بود، همینطوری گفتم مسعود جان میشود بایستی کنار، من میترسم این تیر را دارم میاندازم، یک وقت اتفاقی پیش نیاید، یک لبخندی زد و گوش کرد به حرف من، یک متر آنطرفتر زاویهاش را تنظیم کرد و ایستاد. من این تیر را که انداختم، این تیر صاف رفت و فرو رفت درون آن صندلی و بهطرز وحشتناکی از آن طرف صندلی بیرون زد! یعنی واقعاً این هم یکی از کرامات و امدادهای غیبی این کار بود. انگار که یکی به دل من انداخت! باور کنید هیچکس به من پیشنهاد نداد که مسعود برود آن کنار بایستد. به زعم خودش هم بهترین زاویه را اختیار کرده بود و همه هم راضی بودند از اینکه آنجا ایستاده. همینجوری من خودم در آخرین لحظه گفتم! این هم یک خاطره جالبی است برایم.
در یکی از گفتگوهایتان گفته بودید که 20 سال پیش من مدرک بازیگری و سینما را گرفته بودم و در کشوی کُمد گذاشتم و دیگر هم درش نیاوردم! و انگار که مثلاً افراد باسواد حالا در کنار متخصصان و باتجربهها، کارشان خیلی خریدار ندارد در صحنه هنری کشور ما. فکر میکنید چرا به این نقطه رسیدهایم و آیا مصادیق عملی این مسئله برای شما اتفاق افتاده است؟
- بله! متأسفانه روزگار، روزگار وانفسایی است از این بابت. منحصر به سینما و رسانه و ... هم نمیشود. متأسفانه الان زمانه، زمانه شایستهسالاری نیست و ما مصادیقش را در لایحههای مختلف اجتماع خودمان داریم میبینیم. خب ما هم در بحث کار خودمان زیاد شاهد این داستان هستیم. تصورم این است که دیوار بازیگری خیلی دیوار کوتاهی است. من گاهی مینویسم، بیشتر برای تئاتر، درام. من معتقدم که برای یک خط نوشتن شما حداقل باید یک هزار خط مطالعه کنی که بتوانی یک خط درام درست و حسابی، نه اینکه هر خزعبلی! بنابراین شما الان اگر که یک فراخوان برای بازیگری اعلام کنید، اگر ما 80 میلیون جمعیت داشته باشیم، من قطعاً میتوانم تضمین کنم که 75 میلیون نفرشان بیایند بگویند ما بازیگریم! چون هر کسی جلوی آینه میایستد و با جبروت خودش حال میکند و فکر میکند که واقعاً بازیگر است و آن بازیگری را به معنای آگاهی و معرفتی که باید یک بازیگر داشته باشد، نگاه نمیکنند. بازیگری را صرفاً در سطحیترین لایه خودش میبینند و آن کشف و شهودی که باید در بازیگری اتفاق بیفتد اصلاً این روزها شاهدش نیستیم. متأسفانه این در بازیگری وجود دارد. من خودم از نزدیک چند موردش را دیدم که آدمهایی هستند که پولهای کلان دارند میپردازند که بیایند چند سکانس فیلم بازی کنند که معروف شوند! این را من به چشم خودم دیدم. اگر کسی میگفت یک روزی، شاید باور نمیکردم ولی وقتی دیدم، دیگر نمیتوانم کتمان کنم. داستان جزیرهای شده است، همانطور که قبلاً هم گفتم، فامیلی شده! سینما و تلویزیون شده یک جزیرههای هزار فامیل، هر کسی جزیره خودش را درست کرده و سعی میکند که برای اطرافیان خودش کارآفرینی کند. یک آدمی مثلاً حالا در رأسشان، یک آدمی که یکمقدار کاربلد است میآید یکسری آماتور و کارنابلد را دورخودش جمع میکند و شروع میکند کار کردن و به زعم خودش برای فک و فامیل خودش کارآفرینی هم کرده است! محصولات و خروجیهای بد، یواش یواش ذائقه تماشاچی را تنزل داده. نگاه کنید تماشاگران ما در دهه 60 و 70 در تلویزیون چه نگاه میکردند و الان دارند واقعاً چه نگاه میکنند!
فیلمهای پربیننده و پرفروش سینما!
- پربیننده بودن و پرفروش بودن بعضی وقتها هم قابل تأسف است، یعنی بعضی وقتها من بغض میکنم! یک فیلم سطحی به درد نخور مبتذل را وقتی میبینی به فروش میلیاردی دست پیدا میکند، شما اصلاً متأسف میشوید که جامعه دارد به کجا میرود! بعد یک فیلمی که قابل تأمل است، تفکر برانگیز است، هم سرگرمکننده است، هم حرف برای گفتن دارد، آن لالوهای اکران گم میشود، هیچکس نمیرود ببیند و واقعاً دارد یک فاجعه اتفاق میافتد! به نظر من یکی باید یک کاری بکند. و متأسفانه شاهدش هستیم، من هم هستم، در سطح دانشگاه هم همینطور، در سطح دانشگاه هم اینقدر ماشاءالله از این مدارک ماستریخت گرفتهاند، تا دلتان بخواهد دکتر و مهندس و دکترِ استاد دانشگاه، بعد شما میروی سر کلاسشان میبینی، واقعیتش این است که هیچی برای ارائه ندارد! فقط چون دانشجو هم آمدهت که صرفاً یک چندتا واحد پاس کند و یک مدرکی بگیرد و این هم برود پشت صف و پشت ترافیک بایستد، مجبور است هر داستانی که آن استاد دارد تعریف میکند، البته من مطلقاً صحبت نمیکنم، چون اساتید خوب و فرهیخته هم هستند اما واقعیتش این است که الان در میان هر 10 استاد، دوتا استاد فرهیخته خوب میتوانیم گیر بیاوریم. بعضی از دانشگاههایی که با عناوین دیگری هم حالا مشغول کار هستند که سطحشان واقعاً خیلی پایین است. باورتان نمیشود من دوستانی دارم در یکی از این دانشگاهها که شاید، خیلی پیگیر من شدند، شاید 10 تا 20 مرتبه است به من پیشنهاد دادند که بیا کُد مدرسیات را ما بگیریم برایت و بیا واحد بردار و در سطح کارشناسی تدریس کن، سینما و تئاتر بهخصوص، ولی واقعیتش این است که من در خودم نمیبینم! من میگویم آخر من که استاد نیستم که! اگر ما به آقای علی نصیریان میگوییم استاد، من چهکارهام؟! اگر مرحوم انتظامی یا مشایخی استاد بودند یا اساتید واقعی که الان هستند، آیا من چه کسی هستم؟! اگر پرویز پرستویی وجود دارد من چه کسی هستم؟! و اصلاً من خجالت میکشم که به عنوان استاد بروم به دانشگاه! حالا ممکن است یکمقدار سطح پایینتر، من یک آموزشگاههایی را بعضی وقتها بروم، آنهم کمک کنم برای اینکه آن کسی که هنرجو هست، بتواند به آن کشف و شهود نائل شود وگرنه من چیزی برای یاد دادن واقعاً ندارم و این مسئله در سطح دانشگاههای ما هم دارد اتفاق میافتد و اگر واقعاً دانشجو یا هنرجو خودش به فریاد خودش نرسد، روزگار، روزگار وانفسایی است!
انتهای پیام/