عضو داوطلب جنبش فتح فلسطین بودم/ امام(ره) برای من یک اسطوره است
به گزارش گروه رسانههای دیگر آنا، شاید خیلیها بازی اش را در «سرنخ» و «پلیس جوان» به یاد بیاورند اما خیلیها هم از پیوستن جوان 22 ساله ای به نام محمدرضا داوودنژاد به جنبش فتح فلسطین بی اطلاعند. او در سالهای پس از جنگ، بازیگری را با جدیت دنبال کرد و در دوره هفدهم جشنواره فجر کاندیدای نقش اول مرد برای فیلم مصائب شیرین شد. خانواده داوودنژاد البته هنرپرور بوده اند؛ چراکه علیرضا داوودنژاد، برادر محمدرضا، از کارگردانان شناخته شده سینماست.
در میانه گفتگو خیلی اتفاقی به هشت سال دفاع مقدس اشاره کرد و این سرآغازی شد تا برای اولین بار از حضورش در جنوب لبنان و فلسطین و سپس در جبهههای جنوب و غرب ایران سخن بگوید. داوودنژاد در این گفتگو از نمایش بدبختیهای ایران برای گرفتن جایزه خارجی انتقاد و از فقدان فیلمهای فاخر مذهبی در سینما گلایه کرده و در پایان هم روایتی از همراهی خود با فلسطینیان را پیش روی مخاطبان قرار داده است.
*چهار سال قبل روزنامه گاردین در تحلیلی از فیلمهای جشنواره فجر نوشته بود که تم اصلی این فیلمها تجاوز و خشونت است! فکر میکنید این تحلیل از کجا نشأت میگیرد؟
اگر گاردین از فیلمهای ما تعریف میکرد ما باید فکر میکردیم که اشکال کارمان کجاست!
*آقای داوودنژاد! از دیدگاه شما چرا فیلمهای خوب ایران عموما فیلمهای سیاه هستند؟
تعریف فیلم سیاه چیست؟ به نظر من به فیلم سیاه به فیلمی گفته میشود که بخشی از مشکلات روزمره زندگی مردم را نشان دهد. درست است که در مملکت ما «رومئو و ژولیت» بسیار کم ساخته میشود اما فیلمسازان کشور ما بسیار متعهدتر از فیلمسازان دیگر کشورها هستند؛ فیلمسازانی که تنها به فکر گیشه اند! بنابراین طبیعی است که فیلمسازان ما قدری به مشکلات مردم و عوامل سبب ساز این مشکلات فکر کنند.
نمایش نهایت بدبختیهای مردم برای گرفتن جایزه!
بیان این مشکلات در فیلمها برای آنطرفیها سیاه تلقی میشود. البته خیلیها هم هستند که برای این که آنطرف آبها اسم و رسمی داشته باشند، به دهاتهای دورافتاده ایران میروند و نهایت بدبختیهای مردم را که باید تنها برای خودمان نمایش داده شود به آن طرف بازار میبرند! آنها جایزه هم میگیرند و تشویق هم میشوند. فیلم جنگی و کشت و کشتار برای آنها، فیلم سیاه است؛ نه آقاجان! این فیلمها روایت هشت سال زندگی ماست. روایت هشت سال جنگی که به ما تحمیل شد و هنوز هم آثارش هست.
*شما به نکته شایسته تأملی اشاره کردید. برخی از کارشناسان هم معتقدند که فیلمهایی که در جشنوارههای خارجی جایزه میگیرند، فیلمهایی هستند که بیشتر بر چهره ایران پنجه کشیده باشند و وضعیت ایران را به تلخی به تصویر کشیده باشند.
من حتی با نمایش یک پلان تلخ درباره ایران برای خارجیها مخالفم. این که در دهاتهای کشور ما چه میگذرد به خودمان مربوط است. باید از کسانی که میخواهند به واسطه نمایش تلخیها و تصویر کردن ایران به زشت ترین شکل ممکن، به اسم و رسمی برسند و دو زار(!) پول کسب کنند، پرسید به کجا میروید؟ تو در این اتوبوس نشسته ای و داری از راننده اتوبوس دیگری مسیر را میپرسی؟
شما در این مملکت زندگی میکنید و برای «دیکران» فیلم میسازید؟ من با این رفتار مخالفم اما با این که هیچ مشکلی نشان داده نشود هم مخالفم. من فکر میکنم نمایش مشکلات در حد معقول بجاست.
باتجربهها باید تجاربشان را به جوانها منتقل کنند
*مسئولان کشور ما بسیار از جوانگرایی دم میزنند. فارغ از فضاهای سیاسی، به نظر شما فضای فیلمسازی کشور چقدر برای فعالیت فیلمسازان جوان مهیاست؟ آیا فضای انتقال تجربه برای تسهیل مسیر پیشرفت فیلمسازان جوان در سینمای ایران وجود دارد؟
من در حد خودم به عنوان یک بازیگر در دانشگاه تدریس کرده ام و تمام تلاشم را کرده ام که استالینلاوسکی را به جوانان دیگران بشناسانم. چون میدانم آنها که از سیستم هنری او بهره ای برده باشند میتواند فعالیت خوبی در حوزه بازیگری داشته باشند. خیلیها با این روند مخالفند. من معتقدم باتجربهها باید تجارب خود را به جوانان منتقل کنند.
این سینماگرانِ فراموشکار!
یک جوان بدون کسب تجربه بزرگان چگونه ممکن است که بتواند این مسیر را طی کند؟ من میتوانم از کارگردانانی اسم ببرم که من در فیلم اولشان بازی کردم و آنها پول نداشتند که دستمزد مرا بدهند. برای من اصلا مهم نبود. آنها کسانی بودند که اکنون برای خود در سینما کسی شده اند و الان که اسم و رسمی دارند، آن روزها را یادشان رفته و فراموش کرده اند که کار خود را چگونه و با چه کسانی شروع کردند. یادشان رفته که آن روزها چه حرفهایی میزدند.
بچههای جنگ تکرارنشدنی هستند
آنها امروز اسم فرزند شهید را پشت اسمشان میگذارند در حالی که کسی که پدرش در منطقه جنگی نفس کشیده باشد نمی تواند آدم بدی بشود. من پس از جنگ، بچههایی مثل بچههای جنگ را ندیدم. با همه این احوالات درست نیست که بگویم حالا که یک جوان با من بد کرد، من نباید به جوانان کمک کنم. من سعی میکنم تا آنجا که میتوانم به همه کمک کنم.
همه هم این را میدانند که من آدمی نیستم که مته به خشخاش بگذارم و طلب پول کنم.
جای فیلمهای فاخر در سینمای ایران خالی است
*کشور ما یک کشور مذهبی است اما شاهد آن هستیم که سینمای غرب فیلمهای ایدئولوژیک فاخری میسازد که مبانی آن در فلسفه، حکمت و معارف ما موجود است. به نظر شما چرا ما فیلمهای مذهبی فاخرِ پرشماری در کشورمان نساخته ایم؟
چون ما بیشتر به فکر پول و گیشه بوده ایم و کمتر به حقیقتها فکر کرده ایم. غربیها درباره مسائل ایدئولوژیک فیلمهای فاخری میسازند و مطمئن هستند که گیشه دارند. اما سینماگران ما چون میدانند که گیشه ندارند به ساخت این فیلمهای سطح پایین رو میآورند. من واقعا از این بابت متأسفم. جای فیلمهای اساسی در سینمای ایران بسیار خالی است.
ایران از معدود کشورهایی است که اینقدر انسان انقلابی دارد
*خانم ستاره اسکندری تعبیری داشتند به این مضمون که جای اندیشه در سینمای ایران خالی است.
واقعا موافقم. همه چیز پول نیست. نمی توان همه چیز را در پول خلاصه کرد. مسائل بسیاری وجود که اگر ما بخواهیم به آنها بپردازیم دچار کمبود موضوع نخواهیم شد. کشور ما بسیار غنی است. ایران از نوادر کشورهایی است که اینقدر آدمهای انقلابی و با معرفت و حاذق در حکمت و فلسفه داشته ایم. ما عارفان زیادی داشتیم اما متأسفانه فیلمهای خوبمان درباره این افراد و معرفتها انگشت شمار هم نیست.
*آقای دژاکام هم در گفتگویی که با یکدیگر داشتیم تأکید میکردند که سرگرمیهای لذت طلبانه جای لذتهای زیبایی شناسانه را گرفته اند.
احسنت! جمله خوبی گفته است و من با سخن او بسیار موافقم.
*شما در سخنانتان چند بار به مسأله دفاع مقدس اشاره کردید. با رزمندگان دفاع مقدس چه ارتباطی داشتید؟
من در سال 58 به صورت داوطلبانه به سازمان «الفتح» پیوسته بودم. الفتح یک شبکه زیرزمینی بود که با هدف مبارزه چریکی علیه اسرائیل و برای آزادسازی فلسطین توسط یاسر عرفات تشکیل شده بود. بعدها سازمان آزادیبخش فلسطین با نام عربی التحریر الفلسطینیه تشکیل شد. من به صورت داوطلبانه آموزشهای جنگی دیده بودم.
حضور در جبهههای غرب و جنوب کشور
وقتی جنگ در ایران آغاز شد، اعلام کردند که به نیرو نیاز داریم که من به ایران بازگشتم. من حسابی در جبهههای جنوب و غرب ایران گشته ام! هیچیک از فعالیتهای جنگی من به خاطر پست و مقام و کارت نبود. من فقط به خاطر دلم در صحنههای جنگ حضور پیدا کردم. بعد از جنگ هم طبیعتا فعالیتهایم به پایان رسید و من هم به تهران برگشتم. هیچ کس هم حالم را نپرسید.
خیلیها به من میگفتند اگر ما شرایط و موقعیتهای تو را داشتیم، چنین و چنان میکردیم! اما من واقعا به خاطر دلم همه این فعالیتها را انجام دادم. الحمدلله یک چوب کبریت هم به خاطر حضورم در جبههها نگرفته ام.
*در خارج از کشور دقیقا در چه منطقه ای مبارزه میکردید؟
من در «نبطیه» که استانی در جنوب لبنان است حضور داشتم. نبطیه در واقع خط مقدم مبارزه با اسرائیل بود. ما در عملیاتها به مناطق داخلی فلسطین میرفتیم و پس از عملیات به نبطیه بازمی گشتیم. من در عملیات «لیتانی» هم حضور داشتم. این عملیات که در سال 1978 انجام شد در واقع اولین تجاوز اسرائیل به جنوب لبنان بود. در نهایت هم اسرائیلیها شکست خوردند و عقب نشینی کردند.
در چند عملیات با فلسطینیها همراه بودم
سازمان ملل هم البته پنج روز بعد از حمله اسرائیل قطعنامه ای صادر کرد که اسرائیلیها را ملزم به عقب نشینی میکرد. نمی دانم گفتن این مسائل، چقدر درست است اما در چند عملیات با فلسطینیها همراه بودم. در ایران هم در عملیاتهای متعددی شرکت داشتم.
*در مجموع چند سال در نبطیه بودید؟
حدود یکسال و نیم. گذراندن دورههای مختلف نظامی حدود هفت ماه طول کشید و بعد هم به خط مقدم جنگ با اسرائیل رفتیم.
*الان چه میکنید و حالتان چطور است؟
بد نیستم اما چندین ماه است که بیکارم.
*خودخواسته یا اجبارا؟
نمی توانم دلیلش را بفهمم. من اهل این نیستم که برای کار از این دفتر به آن دفتر بروم. من روابط عمومیِ لازم برای این کار را ندارم و شاید به همین خاطر است که بیکارم. شاید هم به خاطر برخی از ایدهها و نگاههایم باشد. من عاشق امام بودم و هنوز هم هستم. حالم بد میشود اگر کسی بخواهد حرفهایش را تحریف کند. امام برای من یک اسطوره بود. خدا رحمتش کند.
امام که جام زهر نوشید، زندگی ام کن فیکون شد
از وقتی که امام گفت من جام زهر را نوشیدم انگار زندگی من کن فیکون شد و بهم ریختم. من تا الان مستأجرم و با وجود همه شرایط خوب و بد، کارهایی را هم رد میکنم. همه میگویند مگر دیوانه ای که در این شرایط کار رد میکنی؟ من نمی توانم کاری که دوست ندارم را انجام دهم. من معتقدم بازیگر باید با نقش زندگی کند و وقتی من نمی توانم با نقش ارتباط برقرار کنم چگونه با آن زندگی کنم؟ وقتی نمی توانم با نقش ارتباط برقرار کنم مجبورم ادا دربیاورم که ترجیح میدهم این کار را نکنم!
*با حضرت امام دیداری داشتید؟
من عضو گروه 110 بودم. وقتی از کردستان به تهران آمدم یک ریال نداشتم. اینها را برای خودتان میگویم.(مرآت: محمدرضا داوودنژاد در این بخش از گفتگو به بیان برخی از اقدامات خود در کردستان پرداخت که به درخواست خود ایشان از ذکر آنها صرفنظر میکنیم) من مدتی هم در سمنان زندگی کرده ام.
*در چه سالهایی؟
سالهای 69 و 70.
حاج اصغر اهل شعر و فلسفه است
*ظاهرا با آقای جمعه ای، رئیس اتاق بازرگانی استان سمنان هم دوست هستید.
بله. من نمیدانم شما حاج اصغر را چگونه میشناسید اما من مرید او هستم. حاج اصغر یک عارف است و چون ارتباطات بیرونی او عمدتا ارتباطات کاری است، همه از روحیات او خبر ندارند. من که با خود او بوده ام میدانم که چقدر اهل شعر است. او عاشق کتابهای فلسفی و حکمت است و دوستان نزدیکش هم اکثرا آدمهایی هستند که عرفان و فلسفه و حکمت را دوست دارند.
*چگونه با ایشان آشنا شدید؟
من از شاگردان حاج آقا صفایی بودم و حاج اصغر را در محضر حاج آقای صفایی زیارت کردم. چندوقتی در خدمتش بودم و از این بابت خوشحالم. هنوز هم دوستش دارم.
*و سخن آخر.
من همه را دوست دارم اما آدمهایی که در حاشیه کویر را بیشتر. آدمهایی که در حاشیه کویر زندگی میکنند عشق و معرفت را میشناسند. این آدمها برای من دوست داشتنی هستند.
*بابت وقت ارزشمندی که در اختیارم قرار دادید سپاسگزارم.
من هم از محبت شما ممنونم.
منبع: شبکه اطلاع رسانی مرآت
انتهای پیام/