از تجربه همکاری دوباره با آقای صفری و آقای معظمی بگویید، بعد از ترورخاموش چگونه شد که به این پروژه پیوستید؟
- به نام خداوند بخشنده مهربان، خدایی که هر آنچه هست و نیست در ید قدرت اوست. سابقه من و اسنادش هست و سریال پخش شد. افتخار آشنایی با احمد معظمی و ابوالفضل صفری تهیهکننده محترم را در آن پروژه داشتم. سابق بر آن هم لطف کردند بنده را به کار قبلتر از ترور خاموش به نام سارق روح دعوت کردند که سر کاری در سیستان و بلوچستان بودم و فرصت نشد در خدمتشان باشم، برای کار بعدی دعوت به کار شدم و در ادامه دیدم که تیم خیلی رفیق، همپا، همآهنگ و حرف یکدیگر را متوجه میشوند تیمی که جمع شده و میدانند چه کار میخواهند کنند، چی میخواهند بگیرند و به همین ترتیب با این انرژی خیلی خوب شروع شد و ترور خاموش را کار کردیم که در دل این کار من بیشتر با 0205 دنیای ذهنی کارگردان آشنا شدم.
برای بازیگر قبل از شروع اصلاً طراحی برای نقش خودش و اصلاً قبل از هر چیزی و هر مقدمهای، به نظر من آشنایی با دنیای ذهنی کارگردان خیلی مهم است. یعنی اینکه در جلسات اول و معارفه، آن گفتمانهای ابتدایی که با کارگردان صورت میگیرد، دنیای ذهنی همدیگر را به اشتراک بگذارند و متوجه این داستان باشند بیشتر توی دل کار و بعد در ادامه طراحیهای نقشات و در ادامه با هماهنگی کارگران آن نقش دربیاید که این یک کار تیمی است و همه ما میدانیم و من همیشه در همه مصاحبههایم هم تکرار کردهام که برای خودم به یادم بماند که این یک کار گروهی است.
همه ما کنار همدیگر بدون تکتک آن بچههایی که در هر پروژهای، در همه پروژههای سینمایی و تلویزیونی کار میکنند، بدون تکتک آنها اصلاً امکانپذیر نیست. در هر بخشی، در هر جایگاهی، در هر مسئولیتی همه ما با همدیگر هستیم و بعد این ارتباطه و کارگردان هم به همین ترتیب و به همین ترتیب تهیهکننده و بعد آرام آرام متوجه شدم که احمدجان معظمی هم بهلحاظ تکنیکی و کاری در طول آن مدت و بعد ارتباط دوستانهای که باهاش داشتم دیدم که چقدر پر انرژی و دقیقاً میداند چه میخواهد و یک نکته ظریفی هم که تا حالا یادم نرفته بگویم (این را سابقاً نگفتهام سید!) آن هم اینکه احمد بدون اینکه بخواهد خودنمایی کند، دارد دکوپاژش را مهندسی میکند.
اساساً همین مهندسی فیزیکال، از این تکنیک هم استفاده میکند و به همین ترتیب خیلی خوب فهمیده که، چون سالهاست دارد در این ژانر کار میکند، احمد آن سریهای «شایدها» را هم ساخته، آنجا را هم ساخته و بعد ساختن اینگونه آثار، دکوپاژهای بهشدت متفاوتی میخواهد و تعریف این داستان در این فضاهای خیلی خاص با این داستانهای بسیار حساسیتبرانگیز، نهتنها انرژی بالایی میخواهد، برای اینکه بِت نشود، برای اینکه روتین نشود، برای اینکه خیلی ریتم نیفتد، تمپ نیفتد، تو باید دائماً، خصوصاً در سریالسازی، منطق روایی داستانت را، در قالب دکوپاژهای متفاوت که باید جذابیتهای بصری هم باید برای تماشاچی داشته باشد. یعنی ما داستانهایی را تعریف میکنیم، تاریخی که گذشته در اختیار تهیهکننده و کارگردان قرار دادهاند، حالا میخواهد ساخته شود، در خصوص بازی هم همین است، اینگونه آثار یک جنس خیلی خاص خودش را دارد که خوشبختانه احمد از پسش برآمده و من مطمئنم که بیشتر از این از او خواهیم شنید.
در خصوص آقای صفری هم فاکتورهای خیلی خوبی دارد بهلحاظ روحی روانی، یکیاش هوشیاری است که لازمه این حرفه است و بهروز بودن، دائماً داشتن اطلاعات به روز در فضای تهیهکنندگی و بعد جوانی، پر انرژی بودن و اینکه من خودم شخصاً پیش خودم فکر کردهام که با توجه به نگاهی که به هنر، به سریالسازی و کارهای این جنس دارد و اساساً در این فضا، چقدر خوب است که سازمان صدا و سیما از این تهیهکننده و تهیهکنندههای خوشفکر دیگری استفاده کنند، در سازمان بیشتر مسئولیت دهد. مسئولیت بخشهایی را در نظر بگیرد که بتواند کمکها و مشاورتهای فکری خوبی بدهند.
من نه به این منظور که حالا چون دوست من است بخواهم، از نظر پست و مقام نمیگویم. اصلاً بیاید که کمک کند. اینجوری دیدم، گفتم مثلاً چقدر خوب است که ابوالفضل را در سازمان استفاده کنم، پیش خودم فکر میکردم، و به همین ترتیب از این تهیهکنندههای خوشفکر و خوشانرژی که روز به روز فضای صدا و سیما بهتر شود.
مختارنامه، خانه امن، آسمان من، ترورخاموش، فیلم سمور که هنوز به اکران نرسیده (سیستان و بلوچستان) تقریباً میشود گفت تمام کارهای شما از کارهای خیلی سخت است، یعنی خیلی از بازیگران حالا یا تن نمیدهند یا تواناییاش را ندارند. این سؤال برای خیلیها پیش آمده که اصلاً این خواسته خود شماست؟ دوست دارید بروید در برّ و بیابان و اسلحه و جنگ؟
- طبیعتاً بله و اصلاً من هر نقشی را که میپذیرم باید دوست داشته باشم و ارتباط بگیرم. و بعد هم آن رگ و ریشههای از جنس قهرمان دارد و من این جنس کارها را دوست دارم به خاطر اینکه احساس میکنم که میشود که تزریقی بهش شود، یک کمکی به این نقش شود، تبدیل شود به یک نقش ماندگار و قهرمان؛ این از این زاویه آرتیستیک و هنریاش.
از یک زاویه دیگری احساس میکنم که به اندازه توانم در وادی هنر بتوانم یک آگاهیرسانی که به نظر من بزرگترین خدمت است، در هر وسعتی، هر کس به اندازه خودش آگاهیرسانی هم کنیم. این هم خیلی خوب است. یعنی یک چنین رسالتی برای خودت در نظر داشته باشی که از طریق حرفهات باشد خیلی چیزها به دست میآوری ولی خب یک خدماتی هم بتوانی بدهی.
چون من وقتی به مشاغل مختلف نگاه میکنم، همه خدماتی هم دارند میدهند. حالا تا جایی که ذهن من یاری میکند دارند یک خدمات میدهند و یک خدمتی میکنند؛ من هم باید به توسط این کارم و تلاش میکنم که در این زمینه آگاهی رسانی واقعاً این توی من هست.
و بعد از یک زاویه دیگری اینکه این نقشها به خاطر اساساً ماهیت خودش، به خاطر جوهره وجودی و ذات این نقشها، اینجوری تعریف میشود که مستقیماً مرتبط با بادیلنگویج بازیگر است. مستقیماً مربوط میشود به مهارتهای بازیگر. مستقیماً مربوط میشود به فیزیک بازیگر.
ما اگر بخواهیم فقط و فقط به بخش فیزیکی بازیگر توجه کنیم، خب من میتوانم مثال بزنم، ما بهترین و قویترین ورزشکاران را در زمینههای مختلف رزمی و غیررزمی داریم، خب استفاده میشود کرد، اگر طرف این بحث رفلکس بدنی را داشته باشد؛ اما فقط این نیست، فقط بدن نیست، این بازی میخواهد. این کارها ارتعاش و فرکانس میخواهد. علاوه بر اینکه مهارتهایش را باید داشته باشی، باید بتوانی اجرا هم بکنی. عضلهات هم بهلحاظ فیزیکی باید درست کار کند، ذهنیتات هم درست کار کند، نقشت را درست ایفا کنی.
وگرنه میشود یک کوه عضله و یک آدم آهنی به نوعی.
- بله! ما در واقع سوپرهیرو که نمیخواهیم بسازیم. اینها آدمهایی هستند که زمینیاند و بعد این واقعیت زمینیشان را هم باید در نظر بگیریم، از یک جهاتی، هوش درونی، قدرتهای درونی این آدمها را هم باید در نظر بگیریم، از یک طرف ارزشهای روحی روانی و باورهای این آدمها را هم در نظر بگیریم، مهارتهایی را به آن اضافه کنیم، طراحی کنیم، رنگآمیزی کنیم، نقشمان را در قالب این داستان، در قالب این نقش و در دل این داستان رها کنیم.
این بستگی به مهارت هم دارد. ولی مهارتها را بخشی از بازیگری میدانم. چیزی نیست که فکر کنم اضافه بر سازمان است. نه! اصلاً لازمه بازیگری است. داشتن مهارتهای مختلف، یک تناسب اندامی که در تمامی نقشها جای بگیرد و مهارتها هم الزاماً همهاش فیزیکال نیست، مهارتهای درونی هم داریم، همه استعدادهای مختلف.
حالا این نقشها چون به دلیل ماهیت خودش، طبیعت این نقشها این است که درگیری دارد، اصطلاحاً اکتهای بالا دارد و نیاز به یکسری مهارتها دارد. شمشیر زدن را نیاز دارد و کاملاً حرفهای و مثل یک شمشیرزن قهار. اسلحه به دست بودن، ما توی سابقه بازیگری در دنیای سینما، بازیگری را داریم به نام استیو مککوئین. استیو مککوئین معروف که دیگر از هر نظر مورد تأیید همگان بوده و هست، ایشان مثلاً منتقدان تمام دنیا یک جملهای در موردش میگفتند اصلاً قابل به توضیح نیست، یعنی میخواهم بگویم در دنیای بازیگر چنین چیزی به گفتار در نمیآید، آن هم اینکه این آدم اسلحه بهش میآید! این آدم شمشیر بهش میآید. این آدم آن سوارکاری بهش میآید!
یعنی باید از یکسری استعارهها و تشبیه استفاده کنی، یکسری چیزها به گفتار درنمیآید. در خصوص این داستان این بخش از بازیگری هم همین است. و بعد از همه مهمتر حالا که رسیدیم به اینجا بهت بگویم که به خاطر همان ماهیت این ژانر و اینگونه نقشها، من علاقهای که کلاً به عنوان یک مرد که یک خرده هم روحیات شاید بگویم تستسترون من زیاد فعالیت میکند، انرژی زیادی دارد، اصلاً به دلیل کاملاً فیزیکال.
ویژگی شخصی است به نوعی، زیستی و ...
- بله. گفتید چطوری؟ من هم از ابعاد مختلف بهش نگاه کردم. من کلاً آدمی پر انرژی هستم. یکی از دلایلی هم که همزمان میتوانم چندتا کار انجام دهم یا میتوانم ورزشم را هم کنار این کارم داشته باشم. یک جور بالانس کردن انرژیهای درونی من است بهلحاظ فیزیکی. و همه اینها در مجموعه این ابعاد باعث میشود و من میبینم که از هر نظر اوکی هست، وارد اینگونه نقشها میشوم.
از مدل نقشهایی که به آقای گلزار میدهند، پسرهای عاشق پیشه، استقبال نمیکنید یا دوست داید تجربه هم کنید، نقش آپارتمانی چشم رنگی...
- سید تو را به جدّت اسم بازیگر نیاورید! من اصلاً در مورد این آدم تحلیل دارم، دوستشم دارم. واقعاً اصلاً آدمها را دوست دارم ولی ایشان 1433. جواب این دوتا را اتفاقاً نمیدانم این بچههای تسنیم استفاده میکنند یا نه، آنجا هم گفتهام. امروزه روز، نقش برای من خیلی مهم است. هر کسی از یک جایی شروع میکند ولی آرام آرام رشد میکند. همه ما رشد میکنیم. میآییم جلوتر. بعد باید همدیگر را باور کنیم تا آدمهای تازهای 1500 هر چند 6 ماه گذشته باشد، هر چند یک ماه گذشته باشد، ما دائماً در حال تغییر و تحول هستیم.
حالا امروزِ روز برای من نقش مهم است. من احساس میکنم نقشی که درست نوشته شده باشد، دیگر بُعد منفی و مثبت و حالا لژنشین و زیر خط فقر و پایین شهر و بالاشهر برایم ندارد. امروز روز فقط به نقش نگاه میکنم. این خیلی هم برایم جدی است. اصلاً مسیر برای خودمتعیین کردهام.
سریال خانه امن را مردم و جوانان ما برای چه باید ببینند؟ چرا چنین مجموعههایی حالا بهطور خاص خانه امن را ما باید ببینیم و تولید کنیم؟
- به خاطر اینکه دلیلش خیلی ساده و روشن و درست است. به خاطر اینکه لایههای زیرین اجتماع را هم ببینیم، ببینیم چه اتفاقاتی دارد میافتد، سطحینگر نباشیم، یک خرده به جزئیات هم توجه کنیم، اینجا مملکت ماست، احساس مسئولیت کنیم، این اخبار را هم پیگیری کنیم. تاریخ مملکت ما شرایط خاصی را دارد. واقعاً برای تکتک ما، برای همه ما در همه زمینهها دارد تجربه میکند. سفری است که دارد از ما میگذرد و روزی نیست که من با آدمهایی در زمینههای مختلف برخورد نکنم و نگرانی به من سرایت نکند. نگرانند! درگیرند! خب خیلی خوب، حالا این وسط مسئله خصوصاً، خصوصاً مسائل اقتصادی که مردم را درگیر کرده است، من تئوری دارم که میخواهم بگویم با توجه به این شرایط بیماری کرونا و تعطیلی و اقتصاد اینطوری و شرایطی که متأسفانه دولت آقای روحانی از پسش برنیامده، این شرایط برای همه ماها هست.
وقتی میگویم همه ما، فقط تو را نمیگویم، خودم نیستم، فامیلام اینها همه جای خودش و ما یکسری نیروهایی داریم که داریمدر این سریال هم نشان میدهیم، در واقع تا حدودی پشت پردهها را نشان میدهیم، آدمهایی را نشان میدهیم که آنها هم در همین شرایط، در همین موقعیت، در همین اقتصاد دارند زندگی میکنند و بعد، من میخواهم با حرفهایم، راستش را بخواهی قبل از اینکه اصلاً با تو مصاحبه کنم داشتم فکر میکردم، تعمّقی کردم گفتم من اصلاً بیس اصلیام را بگذارم که با حرفهایم شاید بتوانم یک جایی یک مسئولی به گوشش برسد، یک کمکی به یک بندهخدایی بشود، یک چیزی بشود دیگر، من مثلاً حالا چه حرفی باید بزنم الان؟ با خودم بیسش را اینجوری گرفتم.
این هم در ادامه همین داستان است که این آدمها با این مسئولیتهای سنگین در همین شرایط اقتصادی قرار گرفتهاند. من در یک مفهوم کلی بگویم، پلیسها در زمینهها و لایههای مختلف، یک تعریف کلی، اینها هر کدام برای خودشان مسئولیتهای مختلفی دارند. مثل یک لشگری که عقبه دارد، طلایهدار دارد، 1828 دارد، خط مقدم دارد، همه چیز تقسیم شده و روشن و حالا خب طبیعتاً همه ما میدانیم آنهایی که به خط مقدم تشریف بردند، قدم گذاشتند، آنها را ما قدر بدانیم.
متوجه باشیم بله این یک لشگر است ولی حقیقتاً ببینیم که چه کسانی مسئولیت سنگینتری برداشتهاند برای حفاظت از مام وطن، برای مرزها. من تئوری دارم در این شرایط (امیدوارم این را انعکاس بدهی سید!) آنهم اینکه همه ما الان با این شرایط تاریخ سختی که دارد میگذرد، با همه این مسائل، همه فکر میکنند اینجا دیگر ته خط است، من الان صحبت که میکنم، توی دفاتر که میروم، توی کوچه بازار، همه جا، همه فکر میکنند اینجا اصلاً دیگر ته است، گفتم ببین! ناامید نباشید یک! دوم اینکه پلان سختتر و وحشتناکتری میتواند اتفاق بیفتد. هوشیار باشیم برای آن تئوری که امثال این سریالها دارد کمک میکند بیشتر متوجه باشیم. هوشیار باشیم.
بشناسیم.
- بله.
چون خیلیها اطلاع ندارند.
- آفرین! حواستان را جمع کنید. تئوری سنگینتری که شخصاً مسئولیت گفتن این صحبت را برعهده میگیرم و پایش هم میایستم این است که پلان سختتر و وحشتناکتر میتواند این باشد، جناب آقای روحانی، رئیس جمهور محترم بخشی از مردم، عزیز من، شما با این شرایط سختی که به وجود آوردید، بنیه مردم ضعیف میشود، مردم ضعیف میشوند در یک جماعت و جمعیت کلی، اعتماد عمومی به دلیل عملکرد اشتباه شما سلب میشود، مردم در نقطه ضعف قرار میگرفتند و حال، فضای ایدهآلی پیدا میشود در لب مرزها برای هجوم وحشیها و جاهلینی به نام داعش.
این یک حقیقت و یک واقعیت است که من در بین این بچهها توی این مدت به عنوان یک ایرانی هموطن گشتهام، سربازی رفتم! و خیلی اطلاعاتی که به دست آوردم اینقدر امروز روز میفهمم که میتواند پلان سختتری باشد وقتی که جامعه در یک شرایطی که در درگیریهای شخصی خودشان، اعتراضی به این، آن ور، پول، اقتصاد، فلان، اینور، آنور، یواش یواش میبینیم که، و این سرایت میکند به لایههای دیگر، حتی پلیسهای ما. آنها هم در این اقتصاد زندگی میکنند، آنها هم زن و بچه دارند، آنها هم فامیل دارند، پدر دارند، مادر دارند، آنها هم میخواهند از امکانات مادی امروز استفاده کنند، آنها هم حق دارند استفاده کنند و اتفاقاً بهترینش را استفاده کنند.
شرایط اینطوری میشود، شاید مثل همه حرفها، قربانت بروم، در بازیگری هم همان است، میگویند بازیگران دستمزدهای خیلی بالایی میگیرند، آره خب یکسریها هستند میگیرند، ولی لایههای مختلفی دارد، هرم دارد، مدیوم دارد، دستمزدها به همین مراتب کمتر هم میشود. چه بسا الان بازیگر بیکار هم داریم که اصلاً خانهنشین است با کلی سابقه.
در جامعه پزشکان هم همین است. یک پزشک در پایین شهر یک عملی را انجام میدهد یک مبلغی میگیرد، یکی در بالاشهر، یکی در آنسوی آب، یکی در اینسوی آب، همینطوری دستمزدها تغییر میکند، لایهها تغییر میکند، اوکی؟ در بین پلیسهای ما هم همین است. آنها هم در لایههای پایینتر به همین ترتیب، قرار نیست که همگان از خیلی از امکانات برخوردار باشند، نیستند! مردم در این نقطه ضعف قرار میگیرند و در نهایت فرصتی را متوجه این هیولاهای لب مرز میکند.
من خودم به عینه دیدم. در یک کاری که بودم به عینه خودم شخصاً دیدهام. مرزبانهای ما با داشتن زن و بچه، علیرغم اینکه نظامیان ما امکاناتی را خریداری کردهاند و دارند لب مرزها از طریق آن امکاناتشان دیدهبانی هم میکنند اما سربازهای ما کوله به دوش و با آن امکان سخت و با این وضعیت زندگی میروند توی صخرهها، جاهایی که دید ندارد، دستگاهها نمیتواند دید داشته باشد، آنجا مرزبانی میدهند و من دیدهام که چطوری هر شب اینها دارند محافظت میکنند از کیلومترها، در این رفت و آمد، درگیریهای لب مرز که هجوم نیاورند، آنها از آن طرف بیایند حتی به خاطر گدایی کردن در ایران.
من خودم سرباز مرزبانی بودید و همینها که میگویید تصویرش در ذهنم زنده میشود.
- آن سالهایی که شما بودید، من کردستان بودم، من هم لب مرزها را دیدم، من آن منطقه را دیدم، این طرف را هم دیدم. خب من یکسری آدمهایی میبینم فوقالعاده، همه مثل خودمان جوان، تر تمیز، ولی زندگی هم میخواهد بکند، زندگی مادیش، ولی کارش این است.
یک خاطره جالب بگویم که سربازی نگران وضعیت اقتصادیاش بود، من همه نظامیان را به عنوان سرباز خطاب میکنم، پلیس را هم از این منظر، سینما هم که میگویم منظورم مدیوم تلویزیون و تئاتر است (این را داشته باش در صحبتهایمان)، این سرباز ما مثلاً یکسری مسائل اقتصادی هم دارد ولی یکهویی درجا ظرف چند ثانیه اسلحه را باز میکند، میبندد، اصلاً من حیرت زده! کارش است، این کاره است. من ازش نمیخواهم که خب شما الان در این وضعیت اقتصادی قرار گرفتی بیا برو یک کار دیگر بکن. کارش است. افتخار هم میکند به کارش و جوان هم هست.
اینها را من دارم میبینم و اینها آدمهایی هستند که باید دیده شوند، در لایههای مختلف عملکردشان دیده شود و این خودش یکجور قدردانی و دلگرمی برای اینهاست. من خودم تماس دارم از جاهای مختلف بچههایی که علاقهمند بودند، توی این حرفه بودند، اصلاً نظامی بودند، تماس میگیرند ابراز علاقه میکنند، انرژی گرفتند، خیلی خوب است.
ما الان در خانه گرم و نرم وسط تهران جای خوب نشستیم، همین الان
خوب نکتهای گفتید. چون اطلاع نداریم ما اینجا نشستیم فکر میکنیم همه چیز مرتب، هیچکس هم نیست، بهصورت نامرئی مرزها دارد
- آفرین! من دیدم. آخر اگر ندیده بودم تصویری نداشتم. حالا به اندازه خودم رفتم دیدم و تجربه کردهام. الان اینجا در تهران میگویند برف آمد خیابان اینطوری شد، باران آمد آنجا جویش گرفت. عزیز من، یک عده آدم هستند، عین خودمان، با همین وضعیت اقتصادی، در لب مرزها دارند مرزبانی میکنند، دور تا دور ایران، شوخی هم نیست، این یک حقیقت است، دارد هر روز اتفاق میافتد و دائماً درگیریهای مختلف.
اقتصاد به همه ما ربط دارد. آنی که الان روی کشتی دارد مرزبانی میکند یا آنی که در هواپیماست، خلبان است، آنی که سرباز است لب مرز اسلحه دستش است، همه و همه ما به این مسئله ربط داریم. من نگران این موضوع هستم که اهمیت قائل شویم و این سریالها دارد کمک میکند که ما متوجه باشیم، دقتمان بیشتر باشد، یک خرده هوشیارتر باشیم، پلان میتواند سختتر باشد.
حالا که یک عده آدم چشم و گوش باز دارند یک کارهایی میکنند، حواسشان هست، ما هم باید حواسمان به اینها هم باشد.
جزئیتر برویم سراغ خانه امن، تا آنجا که ما دیدیم و احتمالاً در ادامه هم همین خواهد بود، احتمالاً بیشترین بازیهای شما با آقای پگاه و آقای زندگانی باشد، یعنی آن مثلث پلیسی کار، در ارتباط با همبازی شدن با این دو عزیز هم بفرمایید، نکتهای، خاطرهای اگر دارید؟
- من افتخار آشنایی با امین زندگانی را از سالهای 82 در تمرینات سوارکاری مختارنامه داشتم. با ایشان آشنا شدم. یک شخصیت فوقالعاده صمیمی، بامعرفت، مهربان و از طرفی بهلحاظ بازیگری بسیار مسلط، دقیق، کاربلد، کاردرست که اینها کنار همدیگر مکمل یکدیگر شده و از ایشان یک بازیگر درجه یک و البته محبوب ساخته است. مردم دوستش دارند و این کاملاً مشخص است. من در ارتباطاتی که دیدم مردم با او دارند، خیلی به او علاقهمند هستند و کارهای خیلی شاخصی هم در کارنامهاش دارد.
بهجز مختارنامه با هم همبازی بودید؟ در مختارنامه سکانس مشترک داشتید؟
- نه! ما روزگار مشترک داشتیم! چون اینقدر فضای مختارنامه گسترده بود، میدیدیم، ارتباط داشتیم، بعد از آن هم تئاترهایی که اجرا میکرد را میدیدم و در ارتباط بودیم. اصلاً فوقالعاده هستند. یعنی خیلی میتواند کمک کند به فضای سینمای ما.
و از طرفی آقای پگاه هم همینطور. من افتخار آشنایی با ایشان را نداشتم، حین این کار با ایشان آشنا شدم، شخصیت بسیار متین، صبور، صبر را تأکید میکنم، همراه، این چیزهایی که متوجه شدم، حسی که ازش گرفتم، مؤدب، با ادبیات خاص خودش و مسلط به کارش.
چقدر این سهتا شخصیت میآید، از لحاظ ظاهری، فیزیکی کاملاً انگار در یک رنج سنی هستند و حتی فیزیکی هم یک مقدار شبیه هم هستند علاوه بر اینکه پلیساند و چقدر کم است در سینما و تلویزیون ما، برخلاف هالیوود و غرب، مثلاً زوجهای پلیس، یا تیم سه نفره پلیس، خیلی کم و زودگذر است. ای کاش باز این اتفاق بیفتد و دوباره تکرار شود.
- بله دیگر، کسی که میبندند مثلاً برای نقشهایی که اینگونه در مثلثها تعریف میشود، هر کدام باید ابعادی را به نمایش بگذارند که برای تماشاچی هم از منظر حرفهای، هنری، سینمایی خستهکننده نباشد. این را هم باید در نظر بگیریم که آدمهای متفاوت باشند و هر کدامشان چند بُعد شخصیتی، 2925 مختلفی را به نمایش میگذارند و تماشاچی را با آن داستان همراه میکنند، داستان را تعریف میکنند.
ما یک صحبتی کردیم در خصوص نقش من به خاطر اینکه تماشاچی پیگیر باشد و دنبال من بگردد، تلخ نکنیم. این را قبلاً با بچهها هماهنگ کردیم. من اگر بگویم هم نمیتوانی منعکس کنی ولی خودت شخصاً که قطعاً در قسمتهای بعدی متوجه میشوی اصلاً داستان من چهجوری است. روی این حساب اگر این را منعکس کنی دیگر مردم متوجه میشوند. فکر میکنم این یک قسمتش را طبق صحبتی که کردیم چیزی نگویم. یعنی من بگویم که مثلاً کی میخواهد این نقش وارد شود، چطوری تمام شود، من فقط میتوانم بگویم که یک نقش با مختصات متفاوت!
در ارتباط با سختیها و ظرافتهایی که در این پروژه داشتید؟ از لحاظ جغرافیایی یا شرایط کار؟
- از لحاظ جغرافیایی که کلاً اینگونه نقشها بهلحاظ فیزیکی و جغرافیایی سخت است. بنده پنج سال سر مختارنامه، نه من، همه تیم مختار، تکتک، عوامل، پشت دوربین، در بیابان داری کار میکنی نه توی خانه و آپارتمان. خیلی ساده! سوار اسب میشوی نه سوار ماشین! بعد در ذلّ گرما، در فصل زمستان، توی بیابانها، سوز سرما، با آن لباسها و آن گریم، چهار دست لباس داشتم. همه ما البته لباس داشتیم.
گریمهایمان، مثلاً چهار صبح آفیش میشدیم. گریم داشتیم چهار سال طول میکشید، حالا گریم من که مثلاً یک ساعت و نیم طول میکشید اما گریم داشتیم سه ساعت هم طول میکشید. بعد میرفتیم سر کار، به خدا اگر یک روزی یک دقیقه میگرفتیم، همه با هم کف میزدیم. یک دقیقه!
بله، اصلاً نمیشد، بهت اصلاً اجازه نمیدهد تو بیایی مثلاً پنج دقیقه بگیری. بوده مثلاً یک روز کامل یک دقیقه! 50 ثانیه!
الان سریال هم داریم دو هفتهای سه هفتهای بسته میشود!
- بله! ولی با کار ما قابل قیاس نیست! به لحاظ فیزیکی اینطوری است.
هم به لحاظ فیزیکی، هم اینکه دوتا ژانر تعریف میشود، من کاملاً در چارچوب سینمای خودمان صحبت میکنم، قابل قیاس اصلاً با هیچ جای دنیا نیست، که کاملاً لبه تیغ است. باز هم از دو جهت. یکی به لحاظ دیدگاه و باورهایی که دارد به زبان نمایش تعریف میکند که تاریخی-مذهبی است. چی میخواهی بگویی؟! شما میخواهی صحبت از باورهای مردم بکنی؟! میتوانی؟! میتوانی تعریف کنی؟! یعنی خیلی مسئولیت سنگینی است که آقای داود میرباقری به زیبایی و با قدرت کارش را انجام میدهد. نزدیک شدن به این مفاهیم اساساً خیلی سخت است و باید خیلی دقیق باشد.
و بعد ساختن اینها. تو اگر همینهایی که باز در وهله اول در ابتد و همان تصمیم به ساختن، و بعد جوری بسازی که بهلحاظ کاملاً سینمایی، بهلحاظ تکنیکی، بهلحاظ آرتیستیک جوری بسازی قابل نمایش و دیده شدن و شاخص شود. اوکی؟ اینها کنار همدیگر.
حالا اگر خوب هم نسازی، آنوقت آن مفاهیم نابود میشود، اصلاً ارزش تبدیل میشود به ضد ارزش! یعنی میلغزد. نزدیک شدن به این ژانر تاریخی-مذهبی بهشدت شهامت میخواهد و دقت و استقامت و خیلی چیزهای دیگر.
و بعد ژانر دیگر این کار است که باز در دلش تعریف میشوذ که تو داری داستانی را میسازی بر اساس تخیل نویسنده و کارگردان و متکی به این داستان و میخواهی قابل باورش کنی یا میخواهی داستانی را بسازی که اقتباسی از تاریخ است. حالا یا تاریخ معاصر است، تاریخ خیلی دور است، هر جا که هست اقتباسی است و تاریخش مشهود و اسنادش موجود است.
شما داری توی دل این ژانر، باز هم در دل کارهای پلیسی، یک پلیسی نمیسازی که فقط الزاماً بر اساس تخیل است، کمک میگیری یک جاهایی به لحاظ کارگردانی یا هر چیز هنری اما دارد پروردههایی را برای شما روشن میکند که اتفاق افتاده، اسناد موجود است و بخشیاش را هم میگذاریم اسامی و یکسری طراحیها هم کار تخیل ماهاست که در دل این قصه کار میکنیم و رنگی به این داستانها میدهیم.
این مقدمه را گفتم که به این برسم، سختی قرار گرفتن در این فضاها به عنوان بازیگر علاوه بر اینکه متد به شدت کمککننده است برای بازیگر و از متد هم میتواند کمک بگیرد اما قصه سر این است که تو باید به عنوان بازیگر این فضا را (حالا برویم سروقت همین کار خودمان) این فضای امنیتی-پلیسی را و این داستانهای اینطوری را به عنوان یک پلیس و یک مأمور امنیت باور کنی، تو کدامین پلیس را میخواهی بازی کنی؟ این پلیس، یک پلیسی است که در دل یک داستانی که خیلی جدی است، مرتبط به جان خیلی از آدمهاست، بله! میتوانی شما یک پلیس دیگر هم در یک مدیوم دیگر در یک اشل دیگری هم نمایش بدهی، من از این استدلال کمک میگیرم، باور اینکه من رفتم توی دل داعش، به عنوان یک مأمور امنیت ویژه وطنپرست، یک ایرانی، جماعتی که در عالم واقع، در اخبار و روایتهای مختلف وجود مابهازای حقیقی دارد، الان هم آن طرف مرزهاست، رحم در وجود این آدمها نیست، بهشدت خشن هستند، با این جماعت نمیتوانی به زبان خیلی معنوی و حسی و ... این زبان را اینها نمیفهمند.
برخلاف آن کیانی که دیدیم میخواست آن بنده خدا را بکشد، داشت اشهدش را میگفت که دست کشید.
- آفرین! آنجا رحم کرد. آنها رحم نمیکنند. تو در دل چنین شرایطی میخواهی یک پلیس امنیت ویژه ایرانی گردن کلفتی که مردم دارند نگاه میکنند، «این پلیسِ ماستها!» با این حس! شوخی ندارد. تو به عنوان بازیگر باید این را از جانب مردم دریافت کنند که مردم زمانی وقتی این نقش تو پخش شد، به دلیل جوهره این قنش، بلند توی دلشان بگویند ایول! پلیس ماستها! جرّ واجرتان میدهد!
این به من به عنوان یک بازیگر از پیش کمک میکند در خودم اینها را به عنوان یک انرژی ذخیره میکنم. بعد میروم در دل داستان، باور به اینکه من در یک شرایطی قرار گرفتهام هر آنی مرگ و زندگی است! یعنی دائماً هر آنی اتفاقی فلان، ولی کوچکترین بهلحاظ تکنیکی بخواهد تایم عملیات این ور و آن ور شود، کل عملیات به هم میریزد و جان آدمها و پلیسهای دیگر هم درگیر است.
این من را جدیتر از همیشهام میکند. به همین خاطر من این نقشها را با جدیت به تمام معنی بازی میکنم. قصه خیلی جدی است. اینجا پلیسش دیگر جای مماشات ندارد. اینجا دیگر نیروی ما دقیق، حساب شده و قدرتمند و با شهامت وارد میشود. به همین خاطر، این خودش به لحاظ درونی، بازیگران ما همه میدانند، فشارهای روانی خاصی را نسبت هبه نقششان هم تحمل میکنند.
در ارتباط با سکانس دستگیری داعشیها هم توضیحی دهید.
- از اینجا شروع کنم، قلب داستان. این بُعد انسانی کیان را دارد میرساند. حتماً یک نکته دیگر را هم لطف کن به مردم، یک اتفاقی افتاده، یک عدهای متوجه شدند، یک عدهای متوجه نشدند در قسمت اول. کیان یک سکانسی دارد، آنجایی که نشانهگیری میکند، اسلوموشن میآید، با یک ریتم خیلی خاصی از موزیک بینظیر آرش بادپا را هم یکجورایی استفاده کن، بعد آنجا در این سکانس که من این را، همین یک تکه فیلم را بچههای دفتر خودمان گرفتهاند خیلی سلیقهای و خوشگل ادیت کردند، موسیقی خود فیلم است، من در پیج شخصی خودم استفاده کردم، آخرین پستم است، اتفاقاً در همین پست خودم هم آن سکانس، شروعش اینجوری است که دارد نشانهگیری میکند اسلوموشن، یک داعشی در افق دارد فرار میکند، این را یک عدهای متوجه شدند یک عدهای متوجه نشدند، اگر ادیتور یک قاب نزدیکتر به ما میداد، این مفهوم باز به مراتب واضحتر بود ولی با این وجود باز هم اوکی است. از پشت نزد سید! ما آنجا تعریف کردیم با آقای اصفهانی. ما این سکانس را با هم حرف زدیم تحلیل کردیم، گفتم کیان از پشت نمیزند. آنجا نگاه کنی در دوتا برش، از پشت یک دانه میزنم به کتف چپش، میچرخانمش رو به خودم، با ضربه گلوله برمیگردد رو به خودم، گلوله بعدی قشنگ توی حلقومش و گلویش است. برای همین دوتا زد. این اصلاً مأموری نیست که به دوتا گلوله برسد. ما این را تعریف کردهایم.
اینجاست که زبان تصویر و هنر به کمک مفهوم میآید. مفهوم انسانیت این را ببین. در همان دقایق قبلیاش دیدیم که داعشی را بست. رحم کرد. این همان بُعد انسانی ما ایرانیهاست حتی در مأموران ما. باید این بُعدش را هم نشان دهیم وگرنه تماماً میشود وحشیگری آنها. ما باید یک تفوتی در نهایت بدهیم. کارش را به درستی، ولی جایی که میفهمد میتواند رحم کند، و از همین انرژیهاست که اینطوری میشود. ما اصلاً کیان را اینجوری تعریف کردهایم با یک گلوله! از قبل تعریفش کردیم. اصلاً این ادامه مرتضی است. این آدمی نیست که با دوتا گلوله، این خیلی ویژه است، اینش را دیگر تماشاچی باور میکند.
در تمام سکانسها نگاه کنی این آدم بیشترین تعمق را دارد، از مرتضی شروع کن تا همین الان. کم تبسّم دارد حتی در ارتباط با دوستانش ولی بیشترین تعمّق را دارد. در نگاهش من گذاشتم. دائماً دارد فکر میکند. این جدی است. یعنی هر لحظه جان آدمها در جاهای مختلف در ارتباط با این آدم در خطر است، این همهاش در ذهنیتش دارد معادلات را حل میکند، این جنس بازی را برایش گذاشتم.
حالا آنجا در این قصه حتماً یادآوری کن. این بخشش را خیلی از تماشاچیها متوجه شدند. خصوصاً بعد از اینکه من فیلمش را گذاشتم، بیشتر دقت کردند، مرتب به من کامنت آمدند، از اینور آنور ایران به من زنگ زدند که دمت گرم! کیان چه آدم بامعرفتی است! چطور؟ فهمیدی؟ آره! از پشت نزد! زد توی کتفش! برش گرداند، روی هوا گذاشت توی، ویژوال هم خوب کار کرده.
یکی از پلانهای خیلی حساسمان را در واقع فدایی این مفهوم کردیم، به لحاظ تکنیکی، که ما آنجا آن آدم را بستیم، کیان این کار را کرد، اسلحهاش را گرفت، بهش رحم کرد، و این بُعد خودش، تفاوت خودش با نیروهای آنوری را نشان داد. به همین سادگی، تصویر و هنر آمد به کمک مفهوم. ببین چقدر راحت! با یک معنای اینطوری.
اگر یک نمای درشتتر بود بهمراتب عموم مردم هم، حالا یواش یواش باز متوجه میشوند دیگر، ما کیان را اینجوری تعریف کردهایم.
آرش به نظر من شخصاً، خیلی آینده دارد. خودش موزیسین بهتمام معناست. فرصتهای قویتر و بزرگتر و بیشتری در اختیارش قرار دهیم، خیلی به ما کمک میکند. من متوجه سختی کارش هستم و اینکه سرعت را همراه کرده با دقت، در شرایطی، و از جایی با طمأنینه، حالا در هر صورت ریتمش را تنظیم کرده و کار کرده و خیلی خوب درآورده. موسیقی کاملاً در خدمت است و دارد کمک میکند، اصلاً جایش است، درستِ درست است. موزیسینی بسیار قوی است.
اصلاً به نظر من موزیسینهای ما را دعوت کنند تلویزیون، مردم بیشتر اینها را ببینند. اصلاً یک پیشنهادی هم اینجا بدهم اگر منعکس کنی برای بچههایمان خوب است، در این شرایط انرژی میگیرند، حرفه خودمان، همه بچههای پشت دوربین، میخواهم کمکی به بچهها شود:
دوران تازهای است، مدیومهای مختلف آمده، ابزار مدرن آمده، 4645 و فلان و فلان؛ یکسری نیروهای جدیدی وارد حرفه سینما، تئاتر و تلویزیون شدهاند که همین گروه خودمان هستند که بدون آنها هم که همان اول گفتم اصلاً کار ساختن امکانپذیر نیست. همه بچهها، از گریم و لباس و صحنه و ... این تلویزیون یک برنامهای بگذارد، این بچههای ما، دستیار یک، دستیار دو، همه و همه عوامل را گروهی دعوت کند که بیشتر اینها را بشناسیم.
یعنی من حتی به عنوان یک بازیگر میدانم، مثلاً خب من خیلی سال است به این حرفه وارد شدهام، حالا یکسری نیروهای جدید هم آمدهاند، جوانترند و کارشان را هم خیلی خوب انجام میدهند، آیندهاند، من بهتر اینها را بشناسم. تا اینکه بخواهم بروم دوباره یک جایی، یک کاری، چهار سال دیگر ببینم، نه!
دعوت کنید، اصلاً بازیگران را کاری نداشته باشید، این برنامه مختص عوامل باشد، پشت دوربین، همه، هر کسی که هست. این برنامه بازیگر دعوت نکنید. بگذارید اینها بیایند صحبت کنند، یک خرده از زندگی، از کار، از خودشان، جذاب است!
هم برای مردم جذاب است هم برای همکاران که بیشتر میشناسند و استفاده میکنند.
- آفرین! بعد از همه مهمتر، یکسری از اینها هستند که اصلاً از بازیگران هم مطرحتر و دیدهشدهترند. یعنی مردم بیشتر میشناسندشان. خیلی آدمهایی داریم که به قول معروف استاد طراحی گریم آقای عبدالله اسکندری برای همه مردم شناخته شده است. حالا اسم نبرم. در زمینههای مختلف. همه اینها را دعوت کنند، در پروژههای مختلف بودند دیگر، بیاورند ببینیم از نزدیک، حال کنیم، یک خرده حرف بزنند، یک خرده هم انرژی بگیرند. دوست دارند دیگر. همه دوست دارند تلویزیون دیده شوند. که کارشان به تبع آن دیده شود. سختیهایشان را بگویند. اینها به بچهها انرژی دهند، اینها اگر خوب باشند، تمام تلاشم را میکنم، حالا هی میگویند وضعیت معاش، این مردم که میگوییم خب بخشیشان هم خب همین بچههای سینما و تلویزیون هستند که دارند کنار ما کار میکنند. اگر مشکل مسکن نداشته باشد، درگیر پوشک بچهاش نباشد، آن یکی فلان نباشد، سریال قطع به یقین تغییر میکند یک چیز بهتری درمیآید. ولی وقتی مشکلات داشته باشند من چطوری بیایم بگویم من یک دستمزد خوب گرفتم حالا مثلاً باقی عوامل درگیریهای ذهنی داشته باشند، خب طبیعتاً روی کار همه ما تأثیر میگذارد. یک نویسنده بایستی آنقدر تأمین باشد که تمام همّ و غمّش و فکر و ذکرش و تحقیقاتش و همه چیزش را بگذارد برای داستانش بیاید جلو، نه اینکه اینقدر درگیری مالی داشته باشد که بعد از این کار بلافاصله بخواهد بچسبد به یک کار دیگر! نه عزیزم! باید استراحت کند. این کار ذهنی دارد انجام میدهد. باید یک مدتی توی خودش باشد، زندگی کند! بعد برود سروقت کار دیگر. کار هنری این است، میطلبد، باید اینطوری باشد، سریدوزی نیست! همه ما در این زمینه هنری داریم قدم میزنیم.
انتهای پیام/