دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
یادداشت؛ بخش چهارم/ محمد قمی*

تبیین ۳ فعالیت مهم علوم اجتماعی مدرن از دیدگاه استاد خسروپناه

هر نظریه‌ای که در علوم اجتماعی مطرح می‌شود ناظر به یکی از سه حوزه انسان مطلوب، انسان محقق و تغییر انسان محقق به انسان مطلوب است.
کد خبر : 485274
636841997912855509_lg.jpg

به گزارش خبرنگار حوزه اندیشه و کرسی‌های آزاداندیشی گروه دانشگاه خبرگزاری آنا، محمد قمی طی یادداشتی نوشت: بنده در سه بخش گذشته، مقدماتی را درباره الگوی حکمی-اجتهادی استاد خسروپناه بیان کردم. در بخش اول اشاره شد که اولین پیش‌فرض این الگو، نگاه درجه دوم به علوم مدرن است. استاد خسروپناه تأکید می‌کند که با نگاه درجه دوم به علوم اجتماعی مدرن، یعنی از طریق فلسفه علوم اجتماعی مدرن متوجه می‌شویم که علوم اجتماعی مدرن، سه فعالیت مهم را انجام می‌دهد: ۱) توصیف انسان مطلوب؛ ۲) توصیف و ارزیابی انسان محقق؛ ۳) نقد و تغییر انسان محقق به انسان مطلوب.
عنوان «انسان» در اینجا، عنوانی مشیر است؛ «انسان مشیر» بهتر از «انسان در معنای کلی» است، زیرا انسان مشیر در هر یک از علوم اجتماعی می‌تواند مصداق خاصی پیدا کند؛ مثلاً می‌توان در علوم اقتصادی، از تعبیر «انسان اقتصادی»، در علوم تربیتی، از عبارت «انسان تربیتی» و در مدیریت، از عنوان «سازمان» استفاده کرد؛ یا مثلاً «انسان» در روان‌شناسی، «رفتار» است، در جامعه‌شناسی، «نهادهای اجتماعی و جامعه» است، در اقتصاد به معنای «تولید، توزیع و مصرف» درمی‌آید و در سیاست، «توزیع و سازمان قدرت» می‌شود.
منظور از «انسان مطلوب» در کارکرد و وظیفه اول علوم اجتماعی (یعنی توصیف انسان مطلوب) همان انسان‌ سالم متعارفی است که به‌صورت حداکثری، در میان انسان‌های معمولی تحقق‌پذیر باشد؛ بنابراین منظور از «انسان مطلوب»، انسان کاملی که در فلسفه و عرفان مطرح می‌شود، نیست. حتی می‌توان گفت که «انسان ایده‌آل» هم مقصود نیست؛ یعنی این‌گونه نیست که همه انسان‌های جامعه مطلوب باید مانند امام خمینی یا آیت‌الله بهجت (رحمهما الله) شوند، بلکه همان انسان مطلوب متعارفی مدنظر است که دغدغه علوم اجتماعی است.
بعضی از گزاره‌های علوم اجتماعی درباره معرفی «انسان مطلوب» است. متفکران و عالمان یک علم برای تعریف انسان مطلوب در نظریه خویش، از ایدئولوژی یا مکتب فلسفی‌ای که پذیرفته‌اند، استفاده می‌کنند؛ مثلاً فریدمن و‌ هایک در روش خود برای توصیف انسان مطلوب اقتصادی، از مکتب لیبرال‌دموکراسی یا نئولیبرالیسم ــ که در اقتصاد، گرایش نئو‌کلاسیک دارد ــ به همراه فلسفه پوزیتیویستی تحلیلی استفاده می‌کنند. به‌عنوان مثال، هایک و جان رالز تعریفی از عدالت دارند، با این تفاوت که رالز به دموکراسی لیبرال قائل بوده، اما ‌هایک قائل به نئولیبرالیسم است.
از این جهت که هر دو لیبرال‌ بوده، قائل به اصالت آزادی هستند و برای آن‌ها عدالت، فرع آزادی است ــ برخلاف سوسیالیست‌ها که عدالت در نزد آن‌ها اصل است ــ اما از آن جهت که رالز معتقد به دموکراسی لیبرال است، گستره بیشتری را برای عدالت قائل است و به همین دلیل، از عدالتی که به مثابه انصاف تعریف می‌کند، تأمین اجتماعی و همچنین گرفتن مالیات‌های ۳۰، ۴۰ و حتی ۵۰ درصدی از سرمایه‌دار به دست می‌آید، درحالی‌که در تعریف هایک از عدالت، ازآنجاکه برای او آزادی اصل است و عدالت لاغرتر از آزادی است، اجازه نمی‌دهد که هر بلایی را بر سر سرمایه‌دار درآورند.
بنابراین، تعریف عدالت که در حوزه انسان مطلوب تعیین می‌شود، در نظام لیبرالیسم متفاوت است. در سوسیالیسم نیز تعاریف دیگری ذکر شده است؛ مثلاً جان استوارت میل و مارکس گرایش‌های سوسیالیستی دارند و تعریف آن‌ها از «عدالت» بسیار وسیع‌تر است و «آزادی فردی» در نزد آن‌ها به حاشیه می‌رود؛ بنابراین، آن‌ها نیز براساس مکتب یا فلسفه‌ای که دارند، به تعریف انسان مطلوب می‌پردازند؛ مثلاً نئوکلاسیک‌ها در حوزه اقتصاد، معمولاً انسان مطلوب را مصرف‌گراتر می‌دانند.
فعالیت دومِ علوم اجتماعی، توصیف و ارزیابی انسان محقق است. بعضی از نظریه‌هایی که در علوم اجتماعی مطرح می‌شود، ناظر به انسان تحقق‌یافته است. بسیاری از کسانی که علوم اجتماعی را علوم تجربی می‌دانند، همین حوزه را در ذهن دارند. معمولاً در علوم اجتماعی مدرن برای توصیف انسان محقق، یا از روش تبیینی یا تفسیری و یا انتقادی و یا از برخی روش‌های پست‌مدرن مانند پساساختارگرایی که دریدا مطرح کرده است، استفاده می‌شود.
روش‌های تفسیری مانند پدیدارشناسی یا هرمنوتیک فلسفی است. افراد در این بخش می‌خواهند وضع موجود را توصیف کنند و سپس آمار دهند که کدام عامل تأثیر بیشتری در رخدادها دارد؛ مثلاً فرض کنید بخواهیم استفاده از ماهواره را در وضعیت کرونایی در جنوب تهران بررسی کنیم، یا بخواهیم بررسی کنیم که رضایتمندی دانشجویان از کلا‌س‌های مجازی به چه میزان است و دلیل آن چیست؟ این میزان در دانشجویان دختر و پسر به چه شکل است؟ و موارد مختلف دیگر از این دست، تحقیقاتی میدانی، آماری، پیمایشی و آزمایشی است که هدف از آن‌ها ‌شناخت وضع موجود توسط شیوه‌های تبیینی و تفسیری است. افرادی همچون ماکس‌وِبِر معتقدند که باید هر دو روش را با هم به کار برد.
گاه در توصیف انسان تحقق‌یافته، بحث از «تولید، توزیع و مصرف» و یا یک سازمان و مدیریت خاص و یا یک هنجار یا ناهنجاری خاصی است که در جامعه تحقق دارد؛ مثلاً هم‌اکنون پدیده‌ای به نام کرونا وجود دارد و می‌توان آن را از جنبه‌های مختلف مورد بررسی قرار داد و آن را شناخت؛ یعنی می‌توان وضعیت کرونایی را به لحاظ جامعه‌شناختی، روان‌شناختی و علوم دیگر مورد مطالعه قرار داد.
سومین فعالیت علوم اجتماعی، تغییر انسان محقق به انسان مطلوب است. معمولاً در تغییر، از تکنیک‌ها استفاده می‌شود؛ به‌عنوان مثال، در علوم اجتماعی مختلف، عده‌ای چالش‌های کرونایی را بررسی می‌کنند و سپس تکنیک‌هایی را ارائه می‌دهند و گروه دیگری آن تکنیک‌ها را به کار می‌گیرند تا با آن چالش‌ها مقابله کنند. هر تغییری نیاز به رویکرد انتقادی دارد، اما نباید فقط به این رویکرد بسنده کرد. کسانی که گرایش مارکوزه،‌ هابرماس و مکتب فرانکفورت را دارند، بیشتر رویکرد انتقادی دارند.
یعنی به معرفی انسان مطلوب نمی‌پردازند و توصیف وضع موجود را نیز دنبال نمی‌کنند، بلکه فقط نقد کردن را دغدغه اصلی خود قرار داده‌اند. استاد خسروپناه معتقد است علوم اجتماعی باید علاوه بر نقد وضع موجود، به تغییر آن به‌سوی وضع مطلوب نیز بپردازد. درواقع، وی با این تصویر از علوم اجتماعی، از اسلامی‌سازیِ علوم اجتماعی با این سه فعالیت صحبت می‌کند. هر نظریه‌ای که در علوم اجتماعی مطرح می‌شود، ناظر به یکی از سه حوزه فوق، یعنی انسان مطلوب، انسان محقق و تغییر انسان محقق به انسان مطلوب است. براساس این سه فعالیت، روش‌شناسی در هر یک از این سه حوزه تفاوت پیدا می‌کند که در بخش‌های آینده آن را بیشتر توضیح خواهم داد.
*محمد قمی، مدیر دفتر مطالعات، برنامه‌ریزی و تعالی علوم عقلی و الهیات معاونت علوم انسانی و هنر دانشگاه آزاد اسلامی
انتهای پیام/۴۱۱۸/


انتهای پیام/

ارسال نظر
قالیشویی ادیب