«سه فرشته سفیدپوش» و شهادت سه زن امدادگر
به گزارش خبرنگار فرهنگی آنا، کتاب «سه فرشته سفیدپوش؛ روایت زنانی که مردانه ایستادند» یکی از کتابهای تازه منتشر شده نشر سوره سبز است که به زندگی شهیدان زرینتاج گودینی، سلطنت علیخانی و اقدس احمدوند میپردازد.
در توضیح پشت جلد این کتاب آمده است: «از شهید و شهادت بسیار گفتهایم. ان قدر که شاید با این پرگویی، عظمت آنها را در اذهان، خدشهدار کرده باشیم. اما ناگفته پیداست که بزرگی حادثه هشتسال جنگ تحمیلی و استقامت مردم این سرزمین دربرابر تجاوز بیگانگان در این برهه از زمان، در مسیر جاری تاریخ، بیبدیل باقی خواهد ماند.
شهیدان زرینتاج گودینی، سلطنت علیخانی و اقدس احمدوند سه تن از بانوان امدادگر نظامی بودند که خاطرات تلخ و شیرینشان در قالب داستان در این کتاب آورده شده است تا شامه نسلهای بعدی با عطر فداکاریها و جانبازی کادر بهداشت و درمان ارتش جمهوری اسلامی ایران آشنا بماند.»
مطالب این کتاب داستانهای «امانت خواهر» نوشته فاطمه دانشور جلیل، «شب انتظار» نوشته ثریا منصوربیگی و «عطر گل سیب» نوشته رقیه مهری آسیابر را شامل میشود که به زندگی شهدای مذکور پرداخته است.
شهید زرینتاج گودینی متولد 1330 کرمانشاه؛ دارای یک پسر به نام محمد در بیمارستان 520 ارتش در کرمانشاه خدمت میکرد و در تاریخ هفتم آبان 1365 بر اثر اصابت خمپارههای بمب خوشهای در محوطه همین بیمارستان به شهادت رسید.
شهید سلطنت علیخانی متولد 1326 و دارای چهارفرزند از کرمانشاه؛ او نیز در بیمارستان 520 ارتش به مجروحان خدمات پزشکی میداد که در تاریخ بیست و ششم اسفند 1366 بر اثر حمله موشکی به پناهگاه پارک شیرین باختران همراه مادر و دو فرزندش به شهادت رسید.
شهید اقدس احمدوند؛ متولد 1335 ملایر، در بیمارستان خانواده ارتش-تهران به خدمت مشغول بود. او در تاریخ هفتم بهمنماه 1357 به دلیل شرکت در راهپیماییهای و کمکرسانی به مجروحان در پیچ شمیران تهران در حالی که باردار بود، به ضرب گلوله به شهادت رسید.
«توی کوچه پرنده پر نمیزد. صدای کشیده شدن دمپاییهایش بر زمین، در سکوت کوچه پیچیده بود. باران رفتهرفته بند میآمد. به خیابان اصلی رسید. چند روزی از سال نو گذشته بود اما بوی عید نمیآمد. توی خیابان هجلههایی به چشم میخورد و سر بعضی از خانهها با پارچه سیاه پوشیده شده بود.
... سوسن با دست به پارچه سیاهی که سر در خانه سلطنتزده بودند اشاره کرد.
- اون چهار تا آگهی ترحیم مال کیه؟ سواد درست و حسابی ندارم
زن جوان آهی کشید.
- خدا لعنت کنه این بعصیهای از خدا بیخبر رو. خدا بیامرز سلطنت خانم...
سوسن بانو سرش گیج رفتو دیگر ادامه حرفهای زن جوان را نشنید. چشمهایش سیاهی رفت و بیاختیار سرش را به دیوار کوبید و نالهای از نهادش برخاست.
- دخترم... دختر عزیزم...»
بخشی از داستان «شب انتظار» نوشته ثریا منصوربیگی؛ داستان شهادت سلطنت علیخانی.
انتهای پیام/