در هفتهی گذشته به دیدن تئاتر «بوفکور» رفتم، کاری از گروه تئاتر 6، به نویسندگی و کارگردانی ناصر حسینیمهر؛ «روایتی آزاد از «بوفکور» و «سه قطره خون» صادق هدایت».
تئاتر و تفکر
در دههی اخیر که تئاتر ایران سعی کرده بیشتر مخاطبمحور باشد، و البته در عوض شو-محور شده، آنچه بیشر روی صحنهها تجلی کرده حضور شدید و غلیظ بازیگران سوپراستارطورِ سینما بوده، بههمراه اجراهایی سبُک برای خنداندن مخاطبان بهسبکِ لیتنایتشوهای امریکایی! حتا قضیه طوری پیش رفته که متون متفکرانهای همچون «خدای کشتار» یاسمینا رضا و «هملت» شکسپیر هم بر صحنهی تئاتر این روزها به شوهای مضحک سبُک تبدیل شدهاند. در این میانه تنها گروهها و افرادی انگشتشمارند که همچنان بر صحنهی تئاتر پیگیر ریتم تفکرند؛ و یکی از این گروهها «گروه تئاتر 6» و یکی از این افراد ناصر حسینیمهر است.
«گروه تئاتر 6» پیش از «بوفکور» نیز با اجراهایی درخشان و تأثیرگذار، از متون برجستهای همچون «هملت ماشین»، «مائوزر» و «هراکلس 5» از هاینر مولر و «ویتسک» از گئورگ بوشنر، نشان داده بود که همچنان تئاتر را صحنهی تفکر، تن و زبان میداند.
ناصر حسینیمهر خیلی دقیق متن را انتخاب میکند، بعد خودش ترجمهاش میکند، سپس برای تست و جذب بازیگران فراخوان میدهد و بعد از ماهها تمرین کارش را به روی صحنه میبرد. انتخابهای او، هم دربارهی متن و هم دربارهی شیوهی اجرا، بههیچ وجه تصادفی و پیرو «نبض بازار» نیست، بلکه تابعی است از تفکر انتقادی او.
دو ویژگی ظاهری مهم در تمام کارهای گروه تئاتر 6 وجود دارد: اول اینکه آنها، بهجای چاپ بروشوری تبلیغاتی، کتابچهای به همراه اجراشان چاپ میکنند که مخاطب بعد از دیدن تئاتر بتواند چند ساعتی را به خواندن آن و بازاندیشی دربارهی اجرایی که دیده است بپردازد؛ و دوم اینکه بعد از پایان نمایش آنها به جلوی صحنه نمیآیند تا تماشاگران تشویقشان کنند، و مخاطب را به حال خود میگذارند تا همچنان ریتم صحنه در ذهنش بماند و به آن بیندیشد. متن نمایش اجراشده نیز در همان کتابچه خواهد بود. من در کتابخانهام همهی آنها را همچنان کنار هم نگه داشتهام.
بوفکور
تئاتر «بوفکور» اقتباسی آزاد از «بوفکور» و «سه قطره خون» نیست، اگرچه مخاطب شاید در وهلهی اول اینچنین بیندیشد. نمایش «سه صحنه» دارد: صحنهی نخست و سوم در پیوند با «بوفکور» و صحنهی دوم گرهخورده با «سه قطره خون». آنچه این سه صحنه را بهلحاظ صوری به هم پیوند میدهد حضور راوی بوفکور و پیرمرد خنزرپنزری در هر سهی آنهاست، همچنان که خط روایی نیز با پیچشهایی زبانی و نمایشی حفظ میشود.
صادق هدایت در شاهکار شگفتش، «بوفکور»، نوشتاری تودرتو و متفکرانه میآفریند، نوشتاری که مرز میان رؤیا و واقعیت، گذشته و حال، اسطوره و واقعیت، فرهنگها و ملیتها، رئالیسم و سوررئالیسم، و ژانرهای تفکر (شعر، داستان، فلسفه و ...) را درمینوردد. هدایت در «بوفکور»، از جمله، تاریخ مردانهای را نقد میکند که چون پیوستاری رازآمیز بر زندگی مردم ایران حاکم بوده و در آن گزمگان مست حکومتی و پیرمردان خنزرپنزری و رجالهها و لکاتهگان دست به دست هم دادهاند تا نظام فرهنگی حاکم را استوار کنند. هدایت با هوشمندی شگفت روشنگرانهاش «فرهنگ» را همدست سرکوبگران میبیند و «بوفکور» را در اوج دیکتاتوری رضاخانی مینویسد تا نقادی تند و بیرحمانهی نظام استبدادی و ریشههای فرهنگیاش باشد. اما، بهتعبیر پل دومان، نقطهی کوریِ هدایت درست همان نقطهی اوج بصیرت اوست. هدایت همزمان که فرهنگ موجود را به شکلی بیرحمانه نقد میکند، اما خود نیز مشابه آن عمل میکند. زن در «بوفکور» درست همان موقعیت حقیرانه و سرکوبشدهای را دارد که در «فرهنگ»، همان فرهنگی که هدایت خصم قسمخوردهاش است.
حسینیمهر به درون متن «بوفکور» میرود و متنی چنان رازآمیز و دشوار را به روی صحنه میبرد، اما خوب میداند که چگونه تنها بر «بصیرت» هدایت تکیه کند و «کوری» او را به ارث نبرد: زن در تئاتر حسینیمهر حرف میزند، زنی که هدایت مجال سخن گفتن به او نداده بود.
نزدیک به سه دهه پیشتر، رضا براهنی در سخنرانی هوشمندانهای دربارهی «بوفکور»، که بعدتر در کتاب «گزارش به نسل بی سن فردا» منتشر شد، به واسازی «بوفکور» پرداخته بود و حالا گروه تئاتر 6 این را به صحنه هم برده است. ای کاش در کتابچهی «بوفکور»، که گروه تئاتر 6 منتشرش کرده، خلاصهای از متن سخنرانی رضا براهنی نیز میبود.
دربارهی اجرا
1
حسینیمهر در اجرای «بوفکور» به تمهیداتی دست زده است تا مخاطب تئاترش را به تفکر پیرامون جامعهاش وادارد. از جمله، در تیمارستان صحنهی دوم و بخشهایی از صحنهی سوم شخصیتها به لهجههای محلی مختلف ایران حرف میزنند، چراکه او میخواهد نشان بدهد مسألهای که دست به نقادیاش زده نه در تهران و ری، که در تمام ایران صادق است؛ اگرچه به گمان من دست گذاشتن روی لهجهها سادهترین ترفندی است که در این مورد میتوان به کار بست.
2
تئاتر بیش از هر چیزی صحنهی حرکت است، نه جولانگاه زبان. حسینیمهر اجرایش را با مونولوگی بلند و بیحرکت آغاز میکند، مونولوگی بلند که نهتنها مخاطب را تکان نمیدهد، بلکه تکاندادنش در ادامه را هم سخت میکند. آغاز اجرای قبلی گروه تئاتر 6 را به یاد میآورم، شروع درخشان «مائوزر»: تکان دادن بهتآور مخاطب.
3
صحنهی به دار آویختن پیرمرد خنزرپنزری در صحنهی دوم، «سه قطره خون»، با حضور خندان و بازیگوشانهی ساکنان تیمارستان، مردم، که از «مرگ» کیف میکنند، نقطهای پیچیده و درخشان در اجراست، با کارکردی چندگانه: نقد بیرحمانهی جامعهی معاصری که با آسودگی تمام به صحنههای مرگ چشم میدوزد؛ پیوند دادن روایت «بوفکور» و «سه قطره خون»؛ تکان دادن وحشیانهی مخاطب بر روی صندلیاش، درست همانگونه که آنتونن آرتو میخواست، با نمایش خشونتی تمامعیار بر صحنه.
اما تمام صحنهی دوم به درخشانی این نقطه نیست. در طول صحنه، بیشتر «صدا» حضور دارد، تا حرکت. صحنهای که میتوانست با تراکم حرکت و خشونت قلب و ذهن مخاطب را تکان بدهد، بیشتر با صداهایی گوشخراش گوشش را آزار داد.
4
در تمام مدت اجرا خوشحال بودم از اینکه حسینیمهر تن به کلیشههای رایج در قرائت «بوفکور» نداده است؛ اما ناگهان در یکچهارم آخر اجرا راوی آن جملات کلیشهای را به زبان آورد که نگفتنشان میتوانست نشانهی قدرت بازخوانی حسینیمهر باشد: «در زندگی زخمهایی هست که...» و «تنها مرگ است که دروغ میگوید.» جملاتی که ای کاش در طول نمایش بر زبان بازیگری نمیآمد!
5
گزمهها، گزمهها، گزمهها!
گزمههای مست بیرحمی که در صحنهی سوم ظاهر میشوند و در پایان نمایش به چشمهای مخاطب زل میزنند، پنداری راستین را یادآوری میکنند: آنکه هر لحظه شما را میپاید کسی نیست جز دولت، با سازوبرگهای پلیسیاش. خصوصی وجود ندارد، چراکه خصوصی نیز پلیسی است.
6
در انتظار اجرایی دیگر از ناصر حسینیمهر و گروهش روزشماری میکنم، همچنان که پس از دیدن اجرای «مائوزر» نیز بیصبرانه در انتظار کار بعدیاش بودم: «بوفکور».
* نویسنده و مترجم
تصاویری از نمایش «بوف کور» به نویسندگی و کارگردانی ناصر حسینیمهر:
انتهای پیام/