دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
پیکر جعفر والی به‌سوی ابدیت بدرقه شد

جمشید مشایخی: چرا وقتی جعفر والی زنده بود نگفتید؟!/ دولت‌آبادی: حالا دیگر بی‌اضطراب به خواب می‌روی

پیکر زنده‌یاد جعفر والی، صبح امروز 29 آذر ماه در حضور هنرمندان در تالار وحدت تشییع و سپس به سمت قطعه هنرمندان بدرقه شد.
کد خبر : 143616

به گزارش خبرنگار فرهنگی آنا، اصغر همت که اجرای این مراسم را برعهده داشت، گفت: ‌اهالی تئاتر مستقیم و غیر مستقیم وام‌دار تک ‌ستاره‌های این هنر والا هستند که با همه بی‌بضاعتی در این عرصه کنار هم آمدند.


وی در سخنانش والی را یکی از این ستاره‌ها معرفی کرد و افزود: والی تا لحظات آخر عمرش از تئاتر غافل نبود و در غربت نیز به هنر نمایش می‌پرداخت.


وی در ادامه سخنانش به اجرای نمایش «در گوش سالمم زمزمه کن» که والی قصد داشت آن را روی صحنه ببرد اشاره کرد و افزود: متاسفانه اجل مهلت نداد تا این آرزوی والی محقق شود اما من مطمئن هستم که عزیزان و دوستان وی هدف او را به سرمنزل مقصود می‌رسانند.


دروغ نگوییم!


در بخش بعدی این مراسم جمشید مشایخی به روی صحنه آمد و گفت: سال 1336 سال تاسیس اداره هنرهای دراماتیک بود و جعفر والی در آن زمان در این اداره حضور داشت. با اجرای نمایش اتللو به کارگردانی اسکویی، والی و چند نفر از اداره تئاتر رفتند و والی نیز به بازی در نمایش اتللو پرداخت پس از آن مجددا به اداره تئاتر بازگشت. در ادامه نیز که گروه‌بندی انجام شد من این افتخار نصیبم شد که با والی هم گروه شوم و شاید در نزدیک به 20 نمایشی که کار کرد من نیز در آن نقش داشتم این آخرین کار نیز که با عنوان «در گوشش سالمم زمزمه کن» قرار بود مجدد اجرا شود پیش از این توسط ولی شیراندامی اجرا می‌شد و وی در این نمایش بازی می‌کرد و نه شخص دیگر. یکی دیگر از پیرمردها نیز من بودم.


وی در سخنانش انتقاد کرد: بگذارید دروغ نگوییم! بگذارید الکی یکدیگر را بزرگ نکنیم! تا کی چاخان کنیم؟ ما که همدیگر را می‌شناسیم و شما که می‌دانید جمشید مشایخی آدم آشغالی است! چرا این‌قدر از او تعریف می‌کنید؟! وقتی کسی فوت می‌شود همه می‌گویند خدا رحمتش کند! آدم بی‌نظیری بود! چرا وقتی که زنده بود نگفتید؟! هر چه می‌خواهید به من بگویید من عمرم را کرده‌ام و منتظرم و باید بروم ولی تا کی؟ آن موقع نوکر حکومت، الان هم نوکر حکومت؟


هر گاه نزد او می‌رفتم از او می‌آموختم


در ادامه علی مرادخانی معاون هنری وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی گفت: تسلیت عرض می‌کنم خدمت جامعه هنری برای از دست دادن استاد جعفر والی که هر گاه نزد او می‌رفتم از او می‌آموختم. جعفر والی از بزرگان تئاتر ایران هستند کسی که شاید بعد از این بیشتر شناخته شود متاسفانه در زمان حیات کمتر از حال یکدیگر با خبریم امیدوارم این شرایط تلخ باعث شود تا دلمان بیشتر برای یکدیگر بتپد. با تمام مشکلاتی که در تئاتر وجود دارد اتفاقات خوبی افتاده و امیدوارم روز به روز هم شرایط بهتر شود. این را به عنوان یک مقام مسئول نمی‌گویم بلکه به عنوان کسی که علاقه‌مند به فرهنگ و هنر کشورش است عرض می‌کنم.


امیدوارم نفر بعدی من باشم


در ادامه پیام صوتی فخری خوروش پخش شد که ناراحتی و همدردی خود نسبت به درگذشت جعفر والی را در این پیام ابراز کرد.


وی در این پیام صوتی ضمن عرض تسلیت گفت: «جعفر والی شخصیت مهمی برای همه هنرمندان بود. او هیچ وقت نمی‌میرد و همیشه پابرجاست. باورم نمی‌شود که چنین اتفاقی افتاده باشد و والی از میان ما رفته باشد. امیدوارم همه هنرمندان همیشه خوب و سالم باشند و نفر بعدی من باشم.»


نام جعفر والی یکی از افتخارات تاریخ هنر نمایش این مملکت خواهد بود


ایرج راد نیز گفت: عزیزی که در اینجا آرمیده 65 سال از عمر عزیزش را صرف خدمت به فرهنگ و هنر این مملکت کرد. چه بخواهیم و چه نخواهیم تا آخرین لحظات زندگی و نفس‌هایش برای هنر این مملکت دل سوزاند و بی‌حاشیه کار کرد. خیلی‌ها حاشیه دارند، خیلی‌ها تبلیغات شدید دارند، خیلی‌ها به رخ‌کشیدن‌ها دارند و خیلی‌ها آرام و خاموش بدون این مسائل حاشیه‌ای خدمتگزارند و فقط کار می کنند.


وی اظهار کرد:‌ بخواهیم یا نخواهیم، بخواهند و نخواهند نام جعفر والی یکی از افتخارات تاریخ هنر نمایش این مملکت خواهد بود. جعفر والی در حالی که بیمار بود و بر تخت بیماری با انواع و اقسام سوزن‌ها و سرم‌ها و نفس‌کشیدن‌ها باز هم از تئاتر می‌گفت، باز هم می‌خندید و می‌گفت بلند می‌شوم و کار تئاتر می‌کنیم، تمرین می‌کنیم و کار را اجرا می‌کنیم. این همه عشق این همه دوست داشتن بدون تمنایی و خواسته‌ای، صداقت، پاکی، صمیمیت، صفا، علاقه، محبت و همه چیز اینجاست. ولی او ساری و جاری خواهد بود. دیگرانی هم هستند که همچون جعفر والی زحمات و خدمات فراوانی برای این مملکت کشیدند و متأسفانه جوانان امروز نامی از آنها و خدمات و زحمات آنها و کارهای ارزنده‌ای که کردند بی‌خبر هستند.


وی عنوان کرد: خوشحالم از این‌که در آخرین روزهای زندگی جعفر والی در کنارش بودم، تمرین می‌کردیم، سرزنده در را به روی ما باز می‌کرد و به خانه‌اش می‌رفتیم. صبحانه نخورده سر تمرین می‌نشست و آخر که تمرین تمام می‌شد می‌فهمیدیم که صبحانه نخورده است. فراموش می‌کرد دارویش را بخورد و همسر گرامی‌اش در میان تمرین آهسته می‌آمد و دارویش را می داد که در میانه تمرین دارویش را بخورد. این همه عشق به تئاتر، این همه عشق به فرهنگ، این همه علاقه یعنی ممکن است اینجا فقط خوابیده باشد؟ نه زنده است و هست و روح او در حقیقت همچنان خدمتگزار فرهنگ و هنر این مملکت خواهد بود.


راد تاکید کرد: من افتخار می‌کنم که بتوانم راه و تمرینی که داشتیم را ادامه دهم و همراه دوست عزیزم هرمز هدایت کار همچنان که جعفر والی می خواست به نتیجه رسد، همچنان که جعفر والی هدایت کرد و همچنان که جعفر والی نمایشنامه، دیدگاهش، هدفش را و نقش‌ها و لحظاتی که در نمایشنامه است را تحلیل کرد. حتی تحلیل فضای نمایشنامه و طراحی صحنه آن را هم داشت . امیدوار هستیم که این شایستگی را داشته باشیم و بتوانیم مو به مو به آنچه او گفت در حقیقت عمل کنیم.


وی در پایان سخنانش از علی بی‌غم که بیشتر از فرزند خدمتگزار جعفر والی در تمام لحظات بود، تشکر کرد.


در بخش دیگری از این مراسم پیامی قرائت شد که علی‌اکبر ساعدی برادر غلامحسین ساعدی برای درگذشت جعفر والی نگاشته بود.


عزیزترین کسم را از دست دادم


اکبر زنجان‌پور که دیگر سخنران این مراسم بود، گفت: ‌شخصیت هر انسانی در نگاه اوست بنابراین نگاه که می‌کند معلوم است که چه کاره است. جعفر والی نگاه مهربانی داشت نگاه عمیقی داشت که انسان را جذب می‌کرد. من افتخار دارم اولین کار حرفه‌ای ام را که در تماشاخانه سنگلج با عنوان «بام‌ها و زیربام‌ها» نوشته غلامحسین ساعدی اجرا شد با کارگردانی جعفر والی همکاری داشته باشیم. یکی از کارهای درخشانی که والی کارگردانی و بازی کرد و من افتخار داشتم کنارش باشم «شنل» نام داشت که با او با این نمایش تمام ایران را رفتیم. این نمایش در لحظه آخر یک دیالوگ داشت که جعفر والی می‌گفت نیست و منظورش شنلش بود و حالا جعفر والی اینجاست و شنلش نیست حتما شنلش با اوست و ای کاش شنلش هم می‌بود و همراه با هم سفر می‌کردند. من حالم خیلی بد است عزیزترین کسم را از دست دادم به من حتما تسلیت بگویید.


والی از تاثیرگذارترین کارگردان‌های آن دهه است


در بخش دیگر این مراسم نیز سعید پورصمیمی به روی صحنه آمد و با اشاره به سخنان ایرج راد گفت:‌ مهم‌ترین شخصیت والی بی‌حاشیگی او بود بدون سر و صدا بدون جنجال کار خود را می‌کرد به بهترین شکل کار خود را می‌کرد بی‌شک والی از تاثیرگذارترین کارگردان‌های آن دهه است و نسل جوانی که امروز پرچم‌دار تئاتر ایران است.


وی افزود: من با نگاه به محمود دولت‌آبادی به سال‌هایی که با هم کار می‌کردند و اجرای نمایش «چوب به دست‌های ورزیل» افتادم. بی‌شک نمی‌توانیم نادیده بگیریم تاثیر آن سال‌هایی که تئاتر ایران در غربت به سر می‌برد در دهه 30 بعد از اتفاقاتی که در تئاتر افتاد و تئاتر ایران مهجور شد نسلی آمد که باید این چراغ را از نو روشن کند و پیشگام باشد که جعفر والی یکی از این افراد بود و انصافا خوش درخشید و تاثیر خود را گذاشت. بهترین اجراها از نمایش‌نامه‌های غلامحسین ساعدی توسط جعفر والی کارگردانی شد.


یاد بگیریم


یدالله صمدی نیز در این مراسم گفت: «سال‌ها پیش در کاری سینمایی، دستیار کارگردان بودم. استاد جعفر والی در آن کار، نقشی را ایفا می‌کرد. در میان تمام عوامل شصت نفره که برای تصویربرداری در یکی از شهرستان‌های ایران سکونت داشتیم، تنها با دو نفر هم‌صحبت بودم؛ خسرو شکیبایی و جعفر والی. تمام آن دقایقی که از تصویربرداری فارغ بودیم، از صحبت‌های این دو هنرمند استفاده می‌کردم. نزدیک به 2 سال بعد اولین فیلم سینمایی خود را کارگردانی کردم «مردی که زیاد می‌دانست». روایت پیری دانا و جوانی که سودای پول‌دار شدن در سر می‌پروراند. برای نقش آن پیر دانا به تنها کسی که فکر می‌کردم، جعفر والی بود. یادم می‌آید ایشان با ذوق و شوق تمام دیالوگ‌هایی که قرار بود فردا اجرا کنند را می‌نوشت و سر صحنه با من در میان می‌گذاشت و می‌پرسید: فکر نمی‌کنید این‌طور بهتر باشد؟ و من می‌دیدم که بهتر بود... خوشبختم که از این صفت برای ایشان استفاده می‌کنم: بی‌حاشیه. یاد بگیریم...»


در نبود امثال تو یک‌بار دیگر هنر تئاتر در این کشور به خاک خوابانیده شد


محمود دولت‌آبادی از دیگر حاضران این مراسم بود که روی سن آمد و سخنانش را با بیتی از شهریار آغاز کرد: «ای غم بگو از دست تو آخر کجا باید شدن/ در گوشه میخانه هم ما را تو پیدا می‌کنی.»


وی افزود: «هیچ کس راجع به سی سال فترتی که والی و هنرمندان دیگر بعد از انقلاب اسلامی دچارش شدند، حرفی نمی‌زند... من هم حرفی نمی‌زنم. جعفر والی هنرمند تئاتر ایران، حالا دیگر بی‌اضطراب به خواب می‌روی. بی‌نگرانی از ناشد تئاتر و نمایش. بی‌خیال از این‌که صحنه چه می‌شود، نور کجا و دکور چه. و اینکه در تئاتر چه رخ می‌دهد وقتی که پرتاب شده‌ای در آن سوی کره زمین. از تو در ذهن من نه فقط یک هنرمند پرقابلیت تئاتر، بلکه یک آدم خوب و مهربان هست که همچنان با روی گشاده لبخند می‌زند و هیچ لحظه‌ای از مهربانی تو دور نمی‌شود، از یاد هر که تو را شناخته است. می‌دانی که میان آدمیان که ما بوده‌ایم در صحنه‌های نمایش عهدی ناگفته و نانوشته وجود داشت در باب آدم‌ بودن و اندکی آدم شدن بیشتر که تو خود همان‌ بودی. اما تو در عین حال نمونه‌ای از فترت در هنر تئاتر ایران به شمار می‌روی و این فترت سی‌ساله فقط تو و امثال تو را به زانو درنیاورد در غربت؛ بلکه در نبود امثال تو یک بار دیگر هنر تئاتر در این کشور به خاک خوابانیده شد با دست و بازوان نه دانایی و فریب، باز و باز تا کی دوباره برآید تئاتر با چنان شور آموختن؛ آن دلدادگی و انسجام و گذشت و رقابت باری سنگین بر دوش شیفتگان اکنون تا چه پیش آید. به خانواده‌ات، به فرزندانت، به خودم و به تمام جویندگان هنر تئاتر کشور تسلیت می‌گویم.»


می‌دیدم که با خواندن متن جوان و جوان‌تر می‌شود


ناهید طباطبایی در ادامه این مراسم متنی را از طرف خودش و فرزاندن جعفر والی خواند: «من اینجا به عنوان نماینده خانواده والی صحبت می‌کنم. از طرف فرنگیس،‌ شاهین، فروز و دوستان‌شان. ما همه با هم بزرگ شدیم در یک محله، در یک مدرسه و در یک فضای فرهنگی خاص. تا بعد وقتی نوبت آن شد که هرکسی مسیر زندگی خودش را انتخاب کند، به جبر یا به اختیار از هم جدا شدیم ظاهرا. و حالا در هر فرصت دوباره به هم می‌پیوندیم و بهترین و بدترین لحظه‌ها را با هم شریک می‌شویم. در این میان خانه جعفر و عالم تاج والی نقش بسیار مهمی دارد. نقشی زنده و پویا؛ این خانه، خانه دوم ماست. خانه‌ای که به برکت وجود خانم و آقای والی در زندگی ما نقش پررنگی داشته و دارد. در این خانه ما آزاد بودیم تا ذوق و شوق کودکی و نوجوانی خود را با هم شریک شویم. با هم بازی کنیم، کتاب بخوانیم، بحث کنیم و بزرگ شویم. آزادی‌ای که دقت و توجه و علاقه خانم و آقای والی از آن حمایت و مراقبت می‌کرد. مراقبتی دلسوزانه و مهربان. این خانه مدرسه‌ای بود که در آن ما از هم می‌آموختیم؛ در همین خانه بود که نادر مشایخی اولین کارهایش را رهبری کرد و ارکستری که صدایش از بلندگوی گرام کوچکی پخش می‌شد.


طباطبایی در ادامه گفت: «در همین خانه نمایشنامه خواندیم و ضبط کردیم. در همین خانه «عقل سرخ» را خواندیم و در همین خانه اولین بار اسم اسپینوزا را شنیدیم. در همین خانه غلامحسین ساعدی را دیدیم و خیلی از بازیگران و نویسندگان دیگر را. ما همگی از این خانه و این خانواده یک دنیا خاطره داریم. پنج ساله بودم تئاتر سنگلج به مدیریت پدرم، دکتر طباطبایی به تازگی افتتاح شده بود که نمایش بهترین بابای دنیا به کارگردانی جعفر والی به روی صحنه رفت. بهترین بابای دنیا جمشید مشایخی بود که از زندان برمی‌گشت تا تصویر درستی از خود در ذهن دو فرزندش هادی و هودی خلق کند. در این نمایش جعفر والی نقش فتاح را نیز بازی می‌کرد؛ جوانی شیرین‌عقل و مهربان. در تمام طول نمایش من و فرنگیس؛ شاهین هنوز خیلی کوچک بود و فروز هنوز به دنیا نیامده بود؛ از پشت صحنه تئاتر را نگاه می‌کردیم و دائم مواظب بودیم تا از توی سالن دیده نشویم. هنوز صدای فتاح را می‌شنوم که با اندوه گله می‌کرد هادی، هودی من را می‌زند و هنوز هم دلم برای او می‌سوزد. 19 ساله بودیم، قرار بود من و فرنگیس برای شرکت در کنکور دانشکده هنرهای زیبا آماده شویم یا غیر از گذراندن امتحان اختصاصی باید تکه‌هایی از «ریچارد سوم» از شکسپیر و «زن نیک ایالت سچوان» از برشت را اجرا می‌کردیم؛ آقای والی با ما تمرین می‌کرد. هنوز صدای فرنگیس را می‌شنوم که با دیدن تابوت شاه می‌گفت: بار پرافتخار خود را بر زمین نهید... خوب بازی می‌کرد. من خوب نبودم؛ خجالت می‌کشیدم. بعد از امتحان خبر رسید فقط سه نفر در کنکور هنرهای زیبا قبول شدند، فرنگیس که دختر کارگردانی بنام بود، من که پدرم در هنرهای زیبا تدریس می‌کرد و صبا خواهرزاده بهرام بیضایی که رئیس دپارتمان تئاتر هنرهای زیبا بود. خوشحال شدیم اما آن روزها پارتی داشتن اصلا خوب نبود. خبر بدی رسید که به خاطر سه نفر، آن هم شما سه نفر نمی‌توانیم کلاس تشکیل دهیم.


طباطبایی افزود: «آن سال رشته تئاتر هنرهای زیبا دانشجو نپذیرفت و راه ما از هم جدا شد. بعد همین دو ماه پیش با آقای والی به آزمایشگاه رفته بودیم برای آزمایش غلظت خون. آقای والی دیگر حاضر نبود به کانادا برگردد و بچه‌ها سخت نگران بودند. گفتم نگران نباشند که مراقب آزمایش‌ها خواهم بود؛ توی آزمایشگاه وقتی منتظر جواب بودیم آقای والی از اجرای قدیمی نمایشنامه در گوش سالمم زمزمه کن تعریف کرد. از بازی دلپذیر آقای مشایخی و فخری خوروش و بعد نمایشنامه را از کیفش بیرون آورد و تکه‌ای از آن را با صدایی نه چندان بلند خواند. می‌دیدم که با خواندن متن جوان و جوان‌تر می‌شود، انگار که متن چون خون در رگ‌هایش جاری می‌شد و جانش را تازه‌تر می‌کرد. وقتی دست از خواندن کشید غیر از من چند شنونده دیگر هم داشت. مسئول، تکنسین و منشی آزمایشگاه. ایستاده بودند و به او گوش می‌دادند و بعد آقای والی نمایشنامه را کنار گذاشت و خندید. خنده مردی که عاشق هنرش بود، عاشق در صحنه بودن. او هرجا که تماشاگری می‌یافت بازیگر می‌شد، حتی در روزهای آخر وقتی دیگر بیماری توانی برایش نگذاشته بود. به محض اینکه کسی به دیدارش می‌آمد بازیگر نقش خود می‌شد، بازیگر همان آقای والی با روحیه، خوش‌اخلاق، خوش‌بین که عاشق زیبایی و شادی بود. حضورش گرم و شاد و سبک بود و به محض اینکه باور کرد دیگر توان زندگی ندارد نرم و سبک رفت و غمی سنگین را به ما که دوستش داشتیم باقی گذاشت. یادش گرامی است و همیشه در ذهن و قلب ما باقی خواهد ماند...»


در پایان این مراسم بر پیکر جعفر والی به امامت حجتالاسلام دعایی نماز برپا شد و پیکر او به قطعه هنرمندان بهشت زهرا منتقل شد.


علی مرادخانی معاون هنری وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، مهدی شفیعی مدیر اداره کل هنرهای نمایشی، پیمان شریعتی مدیر تئاترشهر،جمشید مشایخی، رضا باباک، محمود دولت‌آبادی، خسروسینایی، سعید پورصمیمی، آیدین آغداشلو، ایراج راد، هادی مرزبان، یداله صمدی، اصغر همت، شهرام کرمی، روح‌الله جعفری، خسرو احمدی، محمد بهرامی، مسعود دلخواه، صمد چینی‌فروشان، محمدرضا الوند، آتش تقی‌پور، رضا بنفشه خواه، سهراب سلیمی، اکبر زنجانپور، مهدی وجدانی، مریم معترف، الهام پاوه‌نژاد، هوشنگ قوانلو، فریبا متخصص و مهدی میامی از جمله حاضران در این مراسم بودند.


انتهای پیام/

ارسال نظر
قالیشویی ادیب