دلایل شکایت آمنه بهرامی از فیلم لانتوری/ حقم را میگیرم
چرا از کارگردان فیلم لانتوری شکایت کردید؟
بهخاطر اینکه با زندگی من بازی کردند. آقای درمیشیان با ساخت فیلم لانتوری یک بار دیگر زندگی من را سوزاند.
من به پول ساخت فیلمم خیلی احتیاج داشتم. هزینههای درمان چشمم خیلی بالاست. من چند روزی است که از بارسلون برگشتم. مراحل درمانی چشم من خیلی طولانی و هزینهبر است. در همین سفر آخرم به دلیل نداشتن پول نتوانستم جراحیای که خیلی برای بهبود چشمم حیاتی بود را انجام دهم و بینتیجه به تهران بازگشتم.
آقای درمیشیان قرار بود از زندگی شما فیلم بسازد؟
نه؛ ما چنین قراری نداشتیم. اصلا ایشان با من صحبتی نکرد.
پس شما چرا از آقای درمیشیان شکایت کردید؟
یک کمپانی آلمانی سال ٩١ برای ساخت فیلمی از زندگی من، مذاکراتی با من داشت. تقریبا ٢سال طول کشید تا سر مبلغ قرارداد با هم به تفاهم برسیم. پیشنهاد من ٥٠٠هزار یورو بود؛ یعنی رقمی حدود ٢میلیارد تومان، اما آنها قبول نکردند. آخر هم بر سر نصف این مبلغ یعنی ٢٥٠هزار یورو به علاوه ٢درصد از محل فروش این فیلم با هم توافق کردیم. آلمانیها همان سال ٩٣، ١٠هزار یورو «حدود ٤٠میلیون تومان» بهعنوان پیشپرداخت به من دادند و قرار شد تا مهر ماه ٩٥ کار ساخت فیلم را شروع کنند. دلیل این تأخیر هم به هزینه ساخت این فیلم مربوط میشد. قرار بود هزینههای این فیلم از سوی دولت آلمان پرداخت شود؛ اما با نزدیکشدن به تاریخ شروع ساخت فیلم من با آنها تماس گرفتم و تازه فهمیدم که چه بلایی سر من آمده است. آنها به من گفتند که فیلم لانتوری در ایران ساخته شده و آنها هم این فیلم را دیدهاند و دیگر تمایلی برای ساخت فیلمشان ندارند؛ چون لانتوری سوژه اصلی آنها که جزییات زندگی من بوده است را سوزانده.
یعنی فیلمسازان آلمانی لانتوری را برگرفته از زندگی شما میدانند؟
بله؛ آنها ابتدا تصورشان این بود که من با حقه و زرنگی با عوامل فیلم لانتوری ساخت و پاخت داشتم و حتی میخواستند از من شکایت کنند؛ اما خودشان متوجه شدند که من از هیچ چیز خبر نداشتم. آنها حتی قید پیشپرداختی که دست من بود را هم زدند. حتی به من گفتند که چون در ایران قوانین مشخصی برای حفظ حقوق مادی و معنوی آثار هنری وجود ندارد، عملا من راه به جایی نمیبرم.
رقم ٥٠٠هزار یورو که شما به آلمانیها پیشنهاد دادید، معیار خاصی داشت؟
بله؛ قبل از این کمپانی آلمانی یک گروه فیلمسازی از هالیوود با من تماس گرفتند و این رقم را به من پیشنهاد دادند؛ البته شرط آنها برای شروع همکاری قصاص مجید بود که من از قصاص او گذشتم؛ به همین دلیل آنها منصرف شدند. تا سال ٩١ که پیشنهاد جدیدی از آلمانیها دریافت کردم.
اینهمه پول را برای درمان احتیاج دارید؟
قطعا؛ هزینههای درمانی من خیلی بالاست. هزینه سفر و اقامت در بارسلون، هزینههای جراحی و دارو همه اینها پول میخواهد. در این چند سال به همه جا نامه نوشتم، کسی در بین دوستان و فامیل نیست که من از او پول قرض نکرده باشم. شاید باورتان نشود من همین الان حدود ٣٥٠میلیون تومان بدهکار هستم. من هنوز هزینه جراحی قبلیام را به کلینیک پرداخت نکردم. آقای احمدینژاد آن زمان قول داد که هزینههای درمانی من را پرداخت کند؛ اما سفارت ایران در اسپانیا به من فقط ١٦میلیون تومان داد. من هم عین این پول را به کلینیک چشمپزشکی در بارسلون دادم. هنوز ١٤میلیون دیگر هم به آنجا بدهکارم. هر بار جراحی چشم من حدود ٣٠ تا ٤٠میلیون تومان هزینه دارد. چشم من پلک ندارد. آنها میخواهند با استفاده از بافت سقف دهان و پوست زیربغلم پلک بسازند. این کارها و جراحیها هزینهبر است. من روی پول این فیلم خیلی حساب کرده بودم.
برگردیم به فیلم لانتوری؛ شما خودتان این فیلم را دیدهاید؟
بله؛ این فیلم را دیدم و به نظرم خیلی ضعیف بود.
عقیده دارید این فیلم برگرفته از زندگی شماست؟
لانتوری کپی ناقص و خندهداری از جزییات زندگی من است. از آنجا که فیلم وارد قسمت اسیدپاشی میشود، جزییات زندگی من است که به تصویر کشده شده، البته خیلی ضعیف. قسمتهایی از فیلم هم از کتاب «چشم در برابر چشم» است. وقتی فیلم را نگاه کردم، خیلی ناراحت شدم. در این فیلم نهتنها از لحظات کلیدی زندگی من پس از اسیدپاشی استفاده شده است، بلکه از جملاتی که من گفته بودم نیز استفاده میشود. مجید در آخرین لحظات پیش از اسیدپاشی به من گفت: «یا مال من باش یا هیچکس» و من این را در کتابم آوردهام. بخش دوم لانتوری هم با همین جمله شروع میشود. یا جمله «من بخشیدم؛ دیگر چیزی برای باختن ندارم» که من لحظه بخشیدن قبل از قصاص مجید گفتم را نیز در فیلم میبینید. همینطور وقایع و اظهارات شاهدان در پارک رسالت (محل اسیدپاشی)؛ اینها و موارد متعدد دیگری نیز در این مورد در فیلم وجود دارد.
پس شما از آقای درمیشیان شکایت کردید؟
من این پول را برای عملهایم لازم داشتم؛ ولی با پا پس کشیدن شرکت فیلمسازی آلمانی، فقط میتوانم بگویم آقای درمیشیان با فیلم لانتوری زندگیام را دوباره سوزاند. من در این چند سال از آقای میرکریمی و آقای هاتف علیمردانی و یک شرکت اسپانیایی پیشنهاد داشتم اما به خاطر قرارداد با شرکت آلمانی همه را رد کردم و حالا دیگر همه چیز خراب و زندگیام نابود شده است.
به کجا شکایت کردید؟
حدود ٢ هفته پیش از آقای درمیشیان به دادسرای فرهنگ و رسانه شکایت کردم. نامهای هم به آقای جنتی، وزیر ارشاد نوشتم و نامهای هم خطاب به هیأتمدیره خانه سینما. تا آخرش هم ایستادهام تا حقم را بگیرم.
و حرف آخر؟
من مجید را در ازای پرداخت دیه بخشیدم؛ اما در این سالها هیچ حرفی از دیه نشد. تازه مجید هم سه سال زودتر از پایان حبس ١٠سالهاش آزاد شده و از تبعیدش هم خبر ندارم. با مدارکی که داشتم به این موضوع اعتراض کردم اما متأسفانه رفتار خوبی با من نشد. به همین خاطر از قاضی پرونده به دادگاه عالی قضات شکایت کردم و چند سالی است که پیگیر این شکایت نیز هستم که امیدوارم این ماجرا نیز هر چه سریعتر به نتیجه برسد. امروز بهخاطر ناتوانی در پرداخت مخارج عملهای جراحی هنوز هم دست به دامن مردم و مسئولان هستم. طی سالهای اخیر پزشکان اسپانیایی و پرسنل کلینیک درمانی در بارسلون به من کمک مالی زیادی کردند تا بتوانم به درمانم ادامه دهم؛ اما هزینههای درمانی کمر مرا شکسته است.
پدر مجید موحدی: مجید در تبعیدگاهش بنزینفروشی میکند
چند سال از آن روزها میگذرد ولی مجید دیگر مثل قبل نشد. افسرده شده و کاری با خانواده ندارد. پس از اتمام محکومیتش در زندان به نیکشهر تبعید شد. دوران تبعیدش هم مثل زندان بخشش خورد اما همانجا ماند و دیگر به تهران بازنگشت. هرچه من و مادرش به او گفتیم، آن روزها تمام شده و تو دیگر آزاد هستی اما به گوشش نرفت. چند سال است که در نیکشهر مانده. اتاقی اجاره کرده و آنجا کار میکند. بنزینفروشی، کارگری ساختمان، دستفروشی. من و مادرش هم نمیتوانیم زود به زود به او سر بزنیم. از تهران تا نیکشهر خیلی راه است. مجید بعد از آن اتفاق دیگر مثل قبل نشد. ای کاش قصاص میشد.
دادگاه ١٦٣درصد دیه تعیین کرد. آن سال دیه کامل زن حدود ٣٣میلیون تومان بود. من ٥٥میلیون تومان دیه را به حساب دادگاه ریختم و رسیدش هم تحویل دادگاه دادم. به من گفتند دیگر با شما کاری نداریم و مجید باید باقی مجازاتش را بکشد. البته هم حبسش کم شد و هم در دوران تبعیدش بخشش خورد. حدود ١٠میلیون تومان هم جدا به خانم بهرامی پرداخت کردیم. این همه هزینه کردیم و بدبختی کشیدیم اما چه فایده او دیگر مثل قبل نیست. ٤سال است که از آن روزها میگذرد. نه از آمنه بهرامی خبری دارم و نه پسرم مجید زندگی درستی دارد. یکبار به او گفتم: «بابا برگرد تهران پیش ما همه چیز کمکم درست میشود»، ولی او درجواب گفت: «من تهران کاری ندارم، اصلا نمیتوانم درتهران زندگی کنم». نمیدانم در آن آب و هوا و دوری امکانات چطور توانسته دوام بیاورد.
انتهای پیام/