دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری

ایرانیان هرگز بلندترین شب سال را جشن نمی گیرند

ایرانیان هرگز بلندترین شب سال را جشن نمی گیرند
آخرین روز‌های آذر را به انتظار «یلدا» می نشینیم تا به بهانۀ این شب عزیز، کنار یکدیگر جمع شویم و فارغ از تمام مشکلات و گرفتاری‌های زندگی، برای چند ساعت هم که شده «گُل بگوییم و گُل بشنویم»، شاد باشیم.
کد خبر : 947113

گروه فرهنگ و جامعه خبرگزاری آنا ـ  سعید تقدیری استاد زبان و ادبیات فارسی، من... شما... ما... همۀ ایرانیان. آخرین روز‌های آذر را به انتظار «یلدا» مینشینیم تا به بهانۀ این شب عزیز، کنار یکدیگر جمع شویم و فارغ از تمام مشکلات و گرفتاری‌های زندگی، برای چند ساعت هم که شده «گُل بگوییم و گُل بشنویم»، شاد باشیم و در آن دقایق به روزمرگی‌ها فکر نکنیم.

در این شب از هر خانه های که میگذرید، صدای خنده میآید و چراغ کمتر خان‌های را میبینید که سوت و کور باشد. سنت‌ها چقدر خوبند! سنت‌ها هزاران سال است که مثل حلقه‌های زنجیر ما را به هم وصل کردهاند. ما از هم جدا نیستیم، که اعضای یک پیکریم و به قول روانشناسان با «ضمیر ناخودآگاه جمعی» خود بهم مرتبط شدهایم، بیآنکه حتی خودمان دربارۀ دیگران بدانیم یا دیگران دربارۀ ما بدانند.

اگر شما در یکی از کشور‌های اروپایی از روی زمین، تکه نانی را بردارید، ببوسید، روی پیشانی بگذارید و آن را بالای دیواری قرار دهید، کسانی که شاهد این قضیه هستند، حتما خیلی زود با «اورژانس اجتماعی» تماس میگیرند و احتمالا علاقهمند خواهند بود که شما را در یک بیمارستان روانی بستری کنند؛ این رفتار برای آنها دور و بعید است و توجیه منطقی ندارد؛ در حالی که این کار در فرهنگ ما ایرانیان شناخته شده و البته بسیار محترم است؛ چراکه در جامعۀ کشاورزی ایران، یک تکه نان با خوندل و رنج فراوان به دست میآمد و نمادی از «برکت» به شمار میرفت، برای همین است که در باور ما ایرانیان، نان نباید زیر پا له و یا خُرد شود.

مثال دیگر آن است که ایرانیان به محض روشن شدن چراغ، همگی «صلوات» میفرستند و بعضی‌ها به سوی چراغ، قسم میخورند. این مثال‌ها و نمونه‌های مشابه، همان «ضمیر ناخودآگاه جمعی» ماست که به اشکال غیرارادی و ناشناخت‌های بروز میکند و باعث ایجاد یک باور جمعی مشترک و یا یک الگوی رفتاری میشود. برای توضیح فلسفۀ «شب یلدا» بیایید از ورود آریایی‌ها به ایران شروع کنیم. آنچه تصور میشود آن است که آریایی‌های «دامدار» که در «سیبری» سکونت داشتند، به دلیل «سردی هوا»، «تاریکی» و «ترس از هجوم دشمنان»، به جا‌های خوش و آب و هواتری مهاجرت کردند تا بتوانند برای دام خود چراگاه مناسبیبیابند و با اقامت در یک منطقۀ آباد، جان خود را از سردی، تاریکی هوا و دشمنانشان نجات دهند.

 امروزه با اولین بارش برف زمستانی، مردم ذوق زده میشوند، به کوچه و خیابان میآیند و برف بازی میکنند، اما به راستی که نیاکان ما در چند هزار سال پیش، هرگز چنین تصویری از زمستان نداشتند. واقعیت این است که با شروع فصل سرما و بارش برف، راهِ میان روستا‌ها و شهر‌ها بسته میشد؛ برای تهیۀ غذا، آذوقۀ کمتری وجود داشت، در آن شب‌های بلند، تاریکی بر نور چیره بود و حیوانات گرسنه منتظر عابرانی بودند که از راهی میگذشتند. این یک تصویر وحشتناک از زمستان است که در ذهن هر ایرانی وجود داشت. در سنت ادبیات فارسی هم این معنی مصداق داشته و شاعران وقتی از «زمستان» نوشتهاند، منظور اغلب آنها فسردگی، خفقان، غم و استبداد حاکم بر جامعه است.

از نمونه‌های بارز و معروف، میتوان به شعر «زمستان» از «مهدی اخوان ثالث» اشاره کرد که در اینجا منظور از زمستان، ظلم حاکم بر جامعه در اتفاق کودتای بیست و هشتم مردادماه و سقوط دولت «دکتر محمد مصدق» است. شاعر در بیان مضمون «هوا بس ناجوانمردانه سرد است» قصد دارد تا به شکلی شاعرانه، شدیدترین اعتراض خود را به گوش نظام حاکم برساند. به اعتقاد ایرانیان «شب»، «تاریکی» و «سرما» از پدیده‌های دشمن ما، یعنی «اهریمن» است و در بلندترین شب سال که اهریمن زور بیشتری دارد، لازم است که ما برای مبارزه تا میتوانیم خود را مجهز کنیم و به جنگ با نماد‌های اهریمنی برویم.

هر کدام از ما به تنهایی، قادر به انجام این کار نیست، پس باید دور یکدیگر جمع بشویم و با سلاح خنده و شادمانی به جنگ با فسردگی اهریمن برویم. احتمالا رسم خوردن آجیل و انار هم همین باشد که با این دانه‌های بهم پیوسته و پُرباری که در سفره‌های یلدایی خود داریم به کممایگی اهریمن بتازیم و آن را نابود کنیم. با این مقدمات، منطقی نیست که ایرانیان بلندترین شب سال را که متعلق به اهریمن است، جشن بگیرند؛ بلکه این شب، جشن «یلدا» ست و یلدا شبی است که در آن «خورشید» زاده میشود: یعنی «شب تولد خورشید»! زایش خورشید در بلندترین شب سال، اعجابانگیز است و میتواند به صورت نمادین پیام‌های زیادی داشته باشد.

چقدر این فلسفه زیباست، بگذارید یک بار دیگر تکرارش کنیم: «تولد خورشید در بلندترین و تاریکترین شب سال»! این یک باور بسیار کهن است و خود واژۀ «یلدا» گواهی همین ادعاست. یلدا از ریشه زبان سریانی به معنی «زایش» یا «تولد» آمده و گِردی و سرخی هندوانه در سفرۀ شب یلدا هم نمادی از قرمزی طلوع خورشید است. ما ایرانی‌ها چقدر خلاقانه و مفهومی توانستهایم این معانی نهفته را در دل خوراکی‌ها بیابیم و در سکوت، آنها را فریاد بزنیم.
به یلدا، «شب چله» هم میگویند.

در فرهنگ ما عدد «چهل» به صورت نمادین، مفهوم زایش و تولد را به ذهن میآورد که مثال‌های زیادی برای آن میتوان گفت:-اینکه اغلب پیامبران در چهلسالگی مبعوث میشدند؛ میتواند بیانگر تولد معنوی آنها باشد؛ رسم «چلهنشینی» عرفا که زایش دوبارۀ «روح» را به همراه داشت؛ و مراسم «شب چهلم» مردگان، با این باور که روح پس از چهل روز آزاد خواهد شد، همگی به این معنا اشاره دارد.

 از سیام آذرماه و بامداد یکم دی که «شب چله» است، اگر چهل روز بگذرد (دهم بهمن ماه) «جشن سده» خواهد بود که جشن بزرگداشت «آتش» است و در شاهنامۀ فردوسی به بهانۀ کشف، زایش یا تولد آتش در دورۀ هوشنگ اتفاق افتاد. یلدا زمان تولد خورشید و چهل روز بعد از آن روز به دنیا آمدن آتش است. نور و گرما دو عنصری که برای پیروزی بر اهریمن کافی است که البته زبان سمبولیک این داستان میخواهد به صورت غیر مستقیم بگوید که هرچقدر سرما و برف شدید باشد، اما خورشیدی متولد خواهد شد تا با گذشت زمان، روز‌ها بلندتر و شب‌ها کوتاهتر شوند. زمستان رفتنی است، امید در دل ما مانند آتشی روشن خواهد شد و پیروزی «گرما و نور» بر «سرما و تاریکی» زمستان حتمی است.

 این برای ما ایرانیان چیزی جز درس «امیدواری» نیست. در این فرهنگ، مناسبت یلدا و تفأل به دیوان خواجه حافظ شیرازی هم نمیتواند بیدلیل باشد؛ چراکه از شعر او هیچکس ناامید برنمیگردد و پیام هر غزلش عشق و عیش و رندیست. جایی که نور مطلق بر تاریکی پیروز خواهد شد. حافظ شاعرترین شاعر ادبیات ماست. در تاریخ زبان و ادبیات فارسی اشعار کدام شاعر ایرانی تا این حد ورد زبان‌ها بوده است؟ ما ایرانیان سالهاست که با شعر او پیام تسلیت یا تبریک خود را مینویسیم و با ابیات حافظ است که حال دلمان را به گوش دیگران میرسانیم:رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند / چنان نماند، چنین نیز هم نخواهد ماندچه شب‌ها که عشاق، غزلی از حافظ را به گوش معشوقشان زمزمه کردند:منم که شهرۀ شهرم به عشق ورزیدن / منم که دیده نیالودهام به بد دیدنو چه بیمارانی که بعد از رنج و سختی بسیار، شفای خود را به این ابیات خواندند:دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند / وندر آن ظلمت شب، آب حیاتم دادند برای تفأل از حافظ، چشمهایمان را میبندیم، نیت میکنیم و از او که «لسان الغیب» است میخواهیم تا با شعرش حال دلمان را خوبتر کند. هر غزلی که آمد، نوشِ روانتان.

 دست خالی برنخواهید گشت.

انتهای پیام/

ارسال نظر
قالیشویی ادیب