آسیبشناسی علمی و اتخاذ رویکردهای جدید کیفی در پژوهش دانشگاه ها ضروری است/ لزوم تقویت اتاق فکر و استراتژیها
به گزارش خبرنگار آنا، برنامههای هفته پژوهش امسال در دانشگاه آزاد اسلامی گرگان با سخنرانی دکتر شادمان شکروی در موضوع «علم یا ضد علم» خاتمه یافت.
پس از این سخنرانی شکروی فرصتی فراهم شد تا در گفت و گویی تفصیلی این موضوع را از زوایای مختلف با وی در میان بگذاریم. شکروی، عضو هیات علمی دانشگاه آزاد اسلامی گرگان و رییس مرکز نویسندگی خلاق دانشگاه شهید بهشتی است.
* کم پیش آمده است که در جامعه دانشگاهی فعلی، مسئله ضد علم و نظیر این مطرح شود. قبل از ورود به بحثهای نظری، بد نیست به مصادیق اشارهای داشته باشیم. در سخنرانی به مصداقهای جالبی اشاره کردید. البته ته مایه طنز هم داشت. میشود نمونههایی را بیان فرمایید؟
- استدعا میکنم. بلی جلسه خوبی بود. اگر نمونههایی از بخشهای به اصطلاح طنزش را بخواهید.... خوب مواردی مطرح شد. به عنوان مثال میگویند چارلی چاپلین در مسابقه شبیهترین افراد به چارلی چاپلین شرکت کرد و سوم شد. یعنی دو نفر از خودش به خودش شبیهتر بودند! به همین شکل در نظر بگیرید در هفته پژوهش، سعدی و حافظ و خیام هم جزو افرادی باشند که باید مورد ارزیابی قرار گیرند. اگر واقع بین باشیم همان اول کار رد میشوند. به پایینترین امتیاز هم نمیرسند. اما آنهایی که در مورد این سه نفر مقاله نوشته و طرح ارائه کردهاند، رتبه میآورند. شاید هم بشوند نمونه. شاید هم بشوند چهره ماندگار. حالا هرچه آن سه نفر داد بزنند که دوستان و یاران فرهیخته... این آقا یا خانم در مورد ما نوشته است.... خوب خود ما که اینجا هستیم.... گوش کسی بدهکار نیست. داستانهای همینگوی و چخوف مورد تحسین جامعه جهانی است. حتی تولستوی و داستایوسکی. اما با معیارهای علمی موجود هیچ کدام از حد یک میرزابنویس معمولی بالاتر ارزیابی نمیشوند. شعر و داستان و این حرفها که امتیاز علمی ندارد. وقتی امتیاز علمی است که بیایی مثلا در مورد رد شدن گاو از زیر شنل گاوباز در فلان داستان همینگوی بحثهای نظری عجیب و غریب بکنی. آنوقت همه هم تحسینت میکنند. البته به جز نویسنده که در مصاحبهاش با جرج پلیمتن میگوید کسی که چنین چیزی گفته مغزش معیوب بوده است!
* خوب همین نمونههای مابین شوخی و جدی هم به واقعیات گدازندهای اشاره دارد. اما مخالفان نظر شما میگویند در هنر چنین است. در دیگر رشتهها متر و معیارها نافذ است و کارایی دارد.
- اتفاقا بر عکس. در نظر بگیرید. از همکاران ریاضیدان شنیدهام که بیشتر مجلات معتبر تخصصی ریاضی چون خوانندگان محدود دارند معمولا اگر هم نمایه شوند یعنی به قول معروف اندیکس آی اس آی و نظیر این بخورند، ضریب تاثیر بالایی نخواهند داشت. بنابراین ضرایب تاثیر مجلات ریاضی سطح بالا هم معمولا زیر یک است. اما در مقابل مجلات پزشکی نه چندان حرفهای ضرایب تاثیر بالایی دارند. گذشته از این در ریاضیات نوشتن مقاله واقعا دشوار است. به معنی واقعی. شاید سالها وقت بگیرد تا مقالهای از کار در بیاید. همینطور فیزیک نظری. در زیستشناسی هم اگر مجله حرفهای باشد سالها وقت میبرد. در اروپا شاهد بودم که در دانشکده زیستشناسی، گفتند به اصطلاح خودمان فلانی و فلانی میخواهند سور بدهند چون مقالهشان در یک ژورنال خوب پذیرفته شده است. من گفتم میشود مقاله را ببینم. موقعی که خواندم دیدم بیشک کار یک تیم حرفهای در سالهای طولانی است. همینطور هم بود. یک تیم بیست نفره برای هفت سال روی موضوع متمرکز شده بودند. با دانشجویان فوق دکتری و نظیر این. جستجویی که کردم آن مجلات در اندیکس آی اس آی نبودند. اما مقالات فوق العاده بودند. بدون تعارف عرض میکنم. مقاله دوم را داور ایرادی گرفته بود و پروفسور گفت این ایراد از بخش من گرفته شده و رفع آن یک سال مداوم کار میبرد. از این نمونهها تا دلتان بخواهد هست. تعجب میکنم که تنها حوزه هنر را مستثنی میکنند. گذشته از این ما در مورد ادبیات صحبت کردیم و نه هنر. اما به هرحال این یک مسئله عمومی است. در همان دپارتمان هم همه میدانستند که همین مقاله را میشد بیست قسمت کرد و در بیست مجله دارای اندیکس مثل آی اس آی با ضریب تاثیر بالا منتشر کرد. کاملا هم ممکن بود اما همان اعتبار مجله برای آنها مهم بود و نه چیز دیگر. مسلم اگر در ایران بود حداقل خود من آن بیست مقاله را انتخاب میکردم. بیتردید. خوب حسابش را بکنید بیست مقاله چیز کمی نیست. از فرش مرا به عرش میرساند!
*در مورد کتاب هم صحبت کردید. کتاب نویسی و کتاب سازی که فعلا مرسوم است. سوالم این است که آیا واقعا در شرایط فعلی ما نیاز به کتبی داریم که به معنی واقعی کتاب باشند؟ بهتر نیست کمی سقف توقع خود را با شرایط جامعه تطبیق دهیم؟
- در دانشگاه بلی. هم نیاز داریم و هم اینکه نوشتن کتابهای دانشگاهی واقعا عمر میبرد. شما به هنر اشاره کردید. همینگوی پیرمرد و دریا را ظرف پانزده سال یا بیشتر نوشته است. چخوف داستان اسقف را ظرف بیست سال و مارکز گزارش یک قتل را ظرف سی سال. قبلا در این موارد صحبت داشتهایم و من تکرار مکرر نمیکنم. اما در دیگر حوزهها هم نوشتن کتابهای خوب کمتر از این زمان نمیبرد. برایان وایتون در سال ۲۰۰۰، کتابی درمورد اکولوژی سیانوباکتریها در حوزه زیستشناسی نوشت. آن موقع امکان دسترسی به کتب نبود. بسیار بزرگواری کرد و برای ما کتاب را ای میل کرد. وقتی کتاب را میخوانی در مییابی که به واقع ثمره یک عمر تجربه حرفهای اوست. خط به خطش حاوی اطلاعات پردازش شده است. اگر اشتباه نکنم وایتون از ده هزار و نهصد و شصت کار تحقیقی خود را آغاز کرده بود. بیشتر از یک یا دو کتاب هم ندارد که یکیاش همین است. البته در حوزه دانشگاه کتابهای به اصطلاح درسی هم داریم که بخصوص در دوره کارشناسی و یا در کالجها، برای دانشجویانی که میخواهند در حد اطلاعات عمومی بهره ببرند نوشته میشود. این کتابها میتواند به طور طبیعی بازنویسی کتب دیگران باشد. کما اینکه در دانشگاه هندوستان هم فراوان از این نمونهها داریم. اما همین سنخ کتابها هم در صورتی که با جدیت نوشته شوند، باز میتوانند عمر نویسنده را بگیرند. مثل مثلا مبانی جلبکشناسی که هارولد بولد و مایکل وین نوشتهاند. اگر اشتباه نکنم هارولد بولد و مایکل وین هم تقریبا نیم قرنی به صورت حرفهای کار کردند. همینطور گاستنهولز که کتابش روی میکروارگانیسمها و طبقه بندی آنها واقعا جمع آوری اطلاعات عالیای دارد. عکسها، چرخههای زندگی و گزارشها، همه از خودشان است. بسیار زمان میبرد. اگر هم از دیگری گرفتهاند حتما منبع را ذکر کردهاند. اما شمار این موارد اندک است. به نظرم کتابهایی مثل دوقرن سکوت مرحوم زرین کوب، نمونهای از کتابهایی است که دانشگاهیهای ایران نوشتهاند و واقعا ارزش آکادمیک داشته است. این روزها بسیار کم از این سنخ کتابها نوشته میشود.
* شما خودتان هم از این کتابها نوشتهاید؟ به عنوان یک دانشگاهی؟
- خیر. بواقع خیر. البته شاید گاهی سنتی شکسته باشیم. در گفتگوهایی که داشتیم اشاره کردم که نوشتن تحلیل داستان اسقف چخوف تقریبا شش سال زمان از ما گرفت. شاید همین مقدار در مورد داستان سالینجر. بلی بواقع زمان زیادی گرفت. اما کتاب بیرون دانشگاه منتشر شد. مدت هاست دست دست میکنم که کتابی دانشگاهی بنویسم اما حتم دارم که در نهایت به کتاب سازی روی میآورم. وقت متمرکز ندارم و برای کسی هم چندان مهم نیست. بنابراین مواقعی خیزی بر میدارم ولی خیلی زود فروکش میکنم.
* اما برویم سراغ بخش نظری. به سه مورد اشاره کردید. سه آفت اساسی دانش در کشور. ممکن است مختصرا اشاره کنید و توضیح دهید.
- به مسئله دیوان سالاری یا بوروکراتیزه کردن دانش اشاره کردم. مقداری هم به فرمالیزه کردن و در نهایت پوپولیزه کردن آن. حرف جدیدی نبود. فکر میکنم دیگر دانشگاهیها بهتر از من به هرکدام از اینها واقف باشند. اینکه برای هر فعالیت ذهنی و پژوهشی آنقدر مراحل اداری پیچیده قرار دهی که افراد لایق خسته شوند و کار را رها کنند الان خیلی مرسوم است. افراطی هم هست. دیوان سالاری دارد روح علم را قربانی میکند. درصد بسیار بالایی از ذهن فرد درگیر سازگار شدن با بخشنامههای پیچیده، آدمهای پیچیده، قوانین و معیارهای عجیب و غریب است. فرمهای جورواجوری که باید پرشود و غیره و غیره. سوای این ظاهر یا به عبارتی ظواهر دارد همه چیز را تحت تاثیر قرار میدهد. سعدی و حافظ و خیام گلهای سرسبد فرهنگ و ادب ما هستند. اما عرض کردم که در فرمالیسم حاکم فعلی کوچکترین محلی برای عرض اندام ندارند. فکر نمیکنم اینشتین و پلانک هم داشته باشند. مگر چقدر تالیفات و تولیدات داشتهاند. یکی دو کتاب و یکی دو مقاله. نیویورکر بهترین مجله داستان جهان است اما نیویورکر که آی اس آی نیست. گذشته از این داستان چه وزن پژوهشی دارد؟ خوب خودتان بهتر میدانید که ما در داوری و نقد رسالهها آنقدر که به ویرگول و نقطه و فرمت و این چیزها اهمیت میدهیم به خود کار اهمیت نمیدهیم. چون خودم راهنما و داور بودهام عرض میکنم. همینطور در مجلات علمی. من تحلیلهای محتوایی بسیار کم دیدهام. عمده متوجه ظاهر است. در مورد پوپولیسم که هم خودتان ملاحظه میفرمایید. من خودم به شخصه اعتراف میکنم که به دانش علاقه خاصی ندارم. اما جانم در میرود که چهره برتر باشم و درجه فلان داشته باشم و شخصیت فرهیخته تراز اول وانمود شوم و همه تعظیم و تکریمم کنند و زر و سیم از آسمان بر من ببارد و هر جای روم قدر بینم و بر صدر نشینم. خوب به واقع چون به اصل علاقهای ندارم همه انرژی خود را میگذارم که در فرعیات شماره یک باشم. این است که میشوم از آن چهرههای تابناکی که ظرف سال اخیر شاید حتی یک کتاب هم نخوانده باشم. فقط خوب بلد هستم روی موج سیستم و قوانین سوار شوم یا بیرحمانه از دانشجویان کار بکشم یا از قدرت مدیریتی خودم استفاده کنم. تعارف نیست. عین واقع را عرض کردم. تا زمانی که این حلقه ما را در برگرفته و راه نفسمان را بسته است، مدام کار و کاسبی بنگاههای تولید مقاله و کتاب و غیره و غیره رونق بیشتری میگیرد. از ابتدای خیابان انقلاب تا انتهای آن و بعد هم در شهرهای بزرگ و بعد هم رفته رفته شهرهای کوچکتر. خودتان بهتر از من وضعیت پایان نامهها و مقالات را میدانید. دیگر لزومی ندارد تکرار کنم.
* پس شما با اساس سیستم اداری و مدیریت و هدایت پژوهشی در دانشگاهها مخالف هستید؟
- خیر. به هیچ وجه. نخست اینکه مدیران و نظریه پردازان این بخشها از آسمان نیامدهاند و مال همین آب و خاک هستند. مشکلات مدیریتی و افراط و تفریطهایی که در این چند سال در مدیریت دانشگاهها شد، آنها را هم در تنگنا قرار داده است. دیگر اینکه سیستم پژوهشی نکات مثبت زیاد دارد یا میتواند داشته باشد. منتهی آسیبشناسی علمی و اتخاذ رویکردهای جدید کیفی در آن ضروری است. به عنوان یک واقعیت همیشه قدرت و سرعت منفی از مثبت بیشتر بوده است. پلیس باید قانون را رعایت کند ولی تبهکاران ملزم به التزام به قانون نیستند. در نتیجه قید و بند پلیس بیشتر است. به نوعی دستهایش بسته است وگرنه اگر این قید و بندها را نداشت میتوانست براحتی ریشه تبهکاری را بخشکاند. به همین ترتیب نهادهای قانونگذار در حوزه پژوهش قید و بندهای زیادی دارند.گاه افرادی بر آنها تحمیل میشوند که اصلا روح چنین مدیریتهایی را ندارند.گاه در تنگنای اقتصادی شدید قرار میگیرند.گاه آنقدر جریان گردابی است که اصلا نمیدانند چگونه باید در دل آن نقطه ثبات پیدا کنند. ضمن اینکه متاسفانه اکثر افراد هم در محیطهای دانشگاهی ما خود را بهترین و شایستهترین میدانند و به نوعی دست به اعتراض آنها عالی است. این است که مشکلات چنین نهادهایی را باید درک کنیم. دانشگاه آزاد بیشتر از چهارصد واحد و مرکز دارد. چطور میشود در این مجموعه عظیم و گاه ناهمگن ارزیابی کیفی به معنی واقعی انجام داد؟ آن هم وقتی که هر بخش کوچک خودش را لایق بالاترین جایگاه میداند. اصلا در چنین مجموعه عظیمی چیزی به نام شناخت واقعی در حد کلان امکان پذیر نیست. با این همه این سیستم که بعضا عناصر دلسوز هم در آن حضور دارند، برون دهی دارد که مطلوب نیست. لزوم بررسیهای آسیبشناسانه از اینجا آغاز میشود. خوب هفته پژوهش هم تمام شد. برخی بخشهایش عالی بود. برخی بخشهایش رفع تکلیفی و برخی هم پوپولیستی. از الان تا سال آینده یک سال فرصت است. فرصت خوبی است که برای نخستین بار از خود (منظورم از خود؛ سیستم دانشگاهی است) صادقانه سوال کنیم که سال آینده به دنبال چه هستیم؟ نوعی رفع تکلیف؟ راضی کردن مافوق؟ ایجاد یک تحول؟ به دنبال چه؟ اگر در پاسخ به این سوال صادق باشیم، میتوانیم واقع بینانه شرایط را ارزیابی کنیم و مقداری هوشمندانه در آن دخل و تصرف نماییم. میتوانیم جریان سازی کنیم. این جریان خود به تدریج مولد جریانهای دیگر خواهد بود و روشنی در دل تاریکی تکثیر خواهد کرد. اما اگر همه چیز را به هفتههای آخر بسپاریم اگر هم بخواهیم هیچ کاری از دست ما ساخته نیست. امسال مثل پارسال و سال آینده مثل امسال. اگر بدتر نباشد. آفتی که مدام دارد تکثیر میکند.
* اما مسئله اقتصاد هم نباید از نظر دور داشته شود. به هر حال فعلا در وضعیت خاصی هستیم که شاید خود به خود نوعی جهت دهی در سیستم ایجاد کند.
- منظورتان را میفهمم. مشکلات دوران تحریم و لزوم رویکرد به سمت پژوهشهای کاربردی و از این قبیل. هرکسی میداند که اقتصاد دانش بسیار اساسی است. در این شکی نیست. اما اجازه بدهید صادقانه چیزی را عرض کنم. من از سال شصت و پنج یا شش در نهادهای علمی مشغول بودم. یادم هست که در آن زمان هم صحبت از پژوهشهای کاربردی میشد. دقت بفرمایید. سال شصت و پنج. میگفتند علم باید کاربردی باشد و از این قبیل. خاطرات جالبی از آن سالها دارم. راستش را بخواهید عمده افرادی که این حرفها را میزدند در عمل فقط سیستم را دچار پیچ و تاب و سرگردانی ایجاد میکردند و کلی ضرر میزدند. بسیار از این موارد دیدهام. همانطور که دیدهام افرادی را که در حوزه فعالیت خود با اصالت کار میکردند و با تحمل حرکت بر خلاف جریان رفته رفته فعالیتهای آنها منجر به تولیدات علمی و هنری نابی میشد که در سطح داخلی و جهانی مطرح میشد و بعد همان سیستم روی موج شهرت این افراد یا تولید علمشان سوار میشد و میخواست به هزینه آنها کسب اعتبار کند. اگر میگفتی فلان کس شاعر است البته در بدو امر زیر پوستی هم که شده مسخره میشدی. اما بعد که همان فرد میدرخشید و مطرح میشد و به درجات بالا میرسید؛ روسای همان مجموعه به دلایل مختلف از او دعوت میکردند و کنارش میایستادند و عکس میگرفتند که استفاده تبلیغاتی بکنند. من که هیچگاه بدرستی نفهمیدم که منظور از این کاربرد چیست.
میدانم که دانشهایی مانند پزشکی و بیوتکنولوژی با فلسفه و فیزیک نظری و ریاضیات محض و ادبیات تفاوت ماهوی دارند. خوب هرکدام هم میتوانند به جای خود متحول کننده و جریان ساز باشند. فشار آوردن به بخشهای نظری برای اینکه در کوتاه مدت تولیدات اقتصادی داشته باشند، فقط تعادل را به هم میزند و جامعه باید سالهای سال تاوان به هم خوردن این تعادل را پس بدهد. تاوان سنگینی هم خواهد داشت. بسیار سنگین. فرض بفرمایید حافظ را میکردند پزشک و خیام را میکردند بیوتکنولوژیست و صادق هدایت همان مهندس راه و ساختمان باقی میماند. چخوف پزشک میبود و تولستوی میشد استاد ادبیات در دانشگاه غازان و تمام زندگیاش صرف آموزش صرف و نحو میگردید. حافظ و خیام و تولستوی و هدایت و چخوف و دیگران هیچگاه کاربردی به آن معنی عام کار نکردهاند. کاربرد آنها جای دیگری بوده است. فکر نمیکنم اگر چارلی چاپلین را نانوتکنولوژیست میکردیم، اقتصاد جامعه یک باره رونق میگرفت. همینطور که اینشتین از فیزیک نظری به مدرس کلاسهای کنکور و یا ارائه دهنده طرحهایی در مورد دفع زباله بدل میشد. البته کلاسهای کنکور و طرح دفع زباله از نظر مالی منفعت دارند اما مسلم تئوریسینهای پژوهش ما با هیچکدام از اینجابجاییها موافق نیستند. اما آیا در حال حاضر و در عمل چنین نمیکنند؟ بهتر بگویم در موارد زیادی مجبور نیستند که چنین کنند؟ اگر نیستند باید سوال کرد که کدام یک از آنهایی که نام بردم، در هفته پژوهش موفق به اخذ درجه با ابهت پژوهشگر برتر میشدند و نشان لیاقت علمی دریافت میکردند؟ اجازه بدهید منطقی و سادهاش را عرض کنم: هیچکدام!
* تصور میفرمایید ورود جریانهای مدیریتی با اراده قوی و نقشه راه مطمئن میتواند تا حدی متعادل کننده باشد؟
- راستش را بخواهید در همان سخنرانی هم عرض کردم. به نظرم یکی از راهها همین است. البته چون صحبت علم و ضد علم بود؛ به مفهوم ضد علم و مصادیق آن پرداخته شد، اما مختصری هم، در مقام راهکار (این عنوان سخنرانی بعدی است) عرض کردم که تقویت اتاق فکرها و استراتژیها، میتواند مفید باشد. الان البته توجه سیستمهای دانشگاهی، یعنی اراده آنها روی مسئله نهادهای دانش بنیان است. این راهکار شایستهای است. باید نتایجش را رصد کنیم اما فکر میکنم همین اراده باید در دیگربخشها هم اعمال شود. من عضو کمیسیون نشریات هستم. راستش دو سه جلسهای تشکیل دادهایم و آنقدر ترجمه مانوال و هند بوک و کتابهایی که متشکل است از سمینارهای دانشجویان که فقط یک جلد خورده است برای ارزیابی و گرفتن امتیاز آورده میشود که آدم ترس برش میدارد. این جلسه آخر من پیشنهاد کردم که از کار خسته کننده امتیاز دادن به آنچه در ذات خود قابل احترام ولی فاقد وجاهت است بیاییم بیرون و با تقبل ریسک؛ جریان سازی بکنیم. فعلا که کسی انگیزه نوشتن کتاب خوب را ندارد. شرایطش هم چندان مهیا نیست. دانشگاه خودش مستقیم ورود کند و تقبل ریسک کند. با صاحبنظران که البته معدود هم هستند قراردادهای مالی خوب ببندد و کتابهای خوب را از ایشان بخواهد. بواقع جریانی ایجاد کند که کتابهای خوب منتشر شود وگرنه وضعیت سالهای سال به همین شکل خواهد بود. خوب اینجا یک اراده قوی لازم است. نباید از هزینه کردن ترسید. البته این ایده من که نیست. سالهای سال قبل گروهی افراد دلسوز در پژوهش میخواستند چنین ایدههایی را عملی کنند. همانها که برای مقالات تشویقی تعیین کردند و مجلات را راه انداختند و فرصتهای مطالعاتی را فعال کردند و همه اینها را هم با خون دل و تحمل هزار مانع و مشکل انجام دادند. اما تازه داشت این چیزها شکل میگرفت و دوران فرصت طلبی و بیاخلاقی که از آفتهای طبیعی هرگونه تحول بنیادین است طی میشد و دوران کیفی گرایی آغاز میشد که ضربات وحشتناکی بر مدیریت وارد آمد. دانشگاههای غیر انتفاعی یکی بعد از دیگری ایجاد شدند. دانشگاه پیام نور موازی با دانشگاه آزاد کمیت افراطی پیدا کرد، دانشگاههای دولتی رویکردهای بازاری به خود گرفتند و فرهنگ دانشگاهی به ضد فرهنگ بدل شد. اینکه میگویم فرهنگ بیشتر به این دلیل است که این مسائل تبعات روانی دارد. بیانگیزگی و بیاعتمادی و تزلزل هر سه عوامل روانی هستند. استادان دانشگاه که به این قبیل مسائل دچار شوند پویایی خود را از دست میدهند. همه ما این را به معاینه دیدهایم. خوب در اینجا باید مواقعی قاطع و با اراده واقعی ورود کرد و به صورت نوعی راه میان بر مسیر را کوتاه کرد. من که برای نگارش کتابهای خوب غیر از این چیزی به فکرم نمیرسد. اما نباید اگر با یک فرد صاحبنظر برای تالیف یک کتاب خوب قرارداد خوبی بسته شد چشمهایمان گرد شود که این مبلغ برای یک کتاب؟! بواقع دوستان دیگر هم که در جلسه بودند چیز دیگری به فکرشان نرسید. آنچه شما اشاره کردید بسیار مهم است. با اراده قوی، نقشه راه درست و مدیریت شایسته. نه صرفا یک ورود کور که ممکن است ضررش به مراتب بیشتر از نفعش باشد. چیزی مثل وزن بیشتر دادن به بوروکراسی، فرمالیسم یا پوپولیسم که فعلا دانش ما را در قفس خود زندانی کرده است.
انتهای پیام/