بررسی یک «موتیف» در شاهنامه
به گزارش گروه استانهای خبرگزاری آنا، موتیف(motif) به عنصری گفته میشود که در یک اثر ادبی یا مجموعهای از آثار تکرار میشود. این عنصر تکرارشونده ممکن است شیء، شخصیت، تصویر، عمل، حادثه و یا گفتار باشد. اسلوبهای نوشتاری و فرمولهای ادبی مکرر را نیز میتوان از همین مقوله شمرد.
تکرار این عنصر ممکن است آگاهانه و با مقاصد هنری و زیباشناختی صورت گیرد و یا از روی تفنن باشد و تأثیری بر احساس خواننده نگذارد. از این دیدگاه میتوان موتیفها را به دو دسته موتیفهای فعال و موتیفهای خنثی تقسیم کرد. موتیفهای فعال، عناصری هستند که شاعر یا نویسنده آگاهانه یا ناخودآگاه(به پیروی از شم هنری و نبوغ خود) آنها را بهکار میگیرد تا در راستای اعتلای اثری که میآفریند به او کمک کنند. در حقیقت نویسنده یا شاعر برای القای احساس یا اندیشهای خاص، در طراحی اثر خویش نقاطی را برای حضور این عنصر در نظر میگیرد. این موتیف، حضوری مستقل و مجزا ندارد؛ بلکه جزئی است که به همراه اجزای دیگر اثر ادبی و هماهنگ با آنها در خدمت کلیت اثر قرار دارد.
موتیفهای خنثی ساخته فکرهای بسته و اذهان تنبل مقلدان است. این افراد از آنجایی که از قبل ساختاری منظم برای اثر خویش طراحی نکردهاند با بیهدفی مواد مختلف زبانی و ادبی را (از خود و دیگران) در قالبی که شاید آن هم عاریتی باشد، میانبارند. از اینرو بوده که در آثار اینان عناصر تشکیل دهنده متن نه تنها با هم ارتباط و پیوندی ندارند؛ بلکه گاه یکدیگر را نفی و طرد میکنند. (برای نمونهنک: فتوحی ۱۳۸۵، ص ۱۱۲- ۱۰۶).
در اینجا یکی از موتیفهای فعال در داستان رستم و سهراب بررسی میشود. این موتیف در القای حزن و اندوه و ایجاد حالت عاطفی شدید در فضای کلی داستان -هماهنگ با دیگر عناصر داستان- بسیار مؤثر است. از جهتی هم شاید موتیفِ «تشبیه سهراب به سام» بیانگر امید و آرزوی فروخورده مردمی بوده که سالیانی دراز منتظر آمدن گرشاسبی دیگر (سامی دیگر) بودهاند؛ آنکه آمد ولی بر دست پدرکشته شد.
خواندهایم که: روزی رستم، پهلوان ایرانزمین، برای گریز از غم تنها به شکار میرود و پس از کامیابی در این کار در سایه درختی به خواب میرود. اسب او چرانچران دور میشود. رستم برای یافتن رخش به سمنگان میرود و در آنجا با دختر پادشاه سمنگان آشنا میشود. نتیجه ازدواج آنان، سهراب پهلوان است. سهراب جوان به جستن پدر به ایران لشکر میکشد. سرنوشت، پدر و پسر را روبهروی هم قرار میدهد و پدر ناخواسته و نادانسته پسرش را که «نبیره جهاندار سام سوار» است، میکشد.
در این داستان «پرآب چشم» یکی از موتیفهای بسیار زیبا آن است که اشخاص داستان همگی ناخودآگاه با شنیدن نام سهراب، سامِ یل را به خاطر میآورند. آنان بدون آگاهی از خویشاوندی سهراب با سام، پهلوان جوان را که تورانی پنداشته میشود با سام مانند میکنند. تأکید داستانسرا بر این بوده که بین ایرانیان هیچکس سهراب را به درستی نمیشناسد و آنچه به زیبایی و در نهایت تأثیرگذاری این موتیف منجر میشود همین نکته است؛ زیرا اگر همه میدانستند سهراب فرزند رستم و نبیره سام است، مقایسه و تشبیه این جوان به جد او سام، چندان دور از انتظار و نهایتاً شگفتیزا نمیبود.
۱- نخستین بار که سهراب به جدش سام مانند میشود هنگامی است که هنوز به دنیا نیامده:
چو خورشید تابان ز چرخ بلند همیخواست افکند رخشان کمند
به بازوی رستم یکی مهره بود که آن مهره اندر جهـان شهره بود
بدو داد و گفتش که این را بدار اگر دختر آرد تـــو را روزگــــار
بگیر و به گیسوی او بر، بدوز به نیک اختر و فال گیتی فـــــروز
ور ایدون که آید ز اختر پـسر ببندش به بازو نشـــــان پـــــدر
به بالای سام نریمان بــــود به مردی و خوی کریمـــان بـــود
(شاهنامه، ابیات ۱۰۳-۹۸)
۲- تهمینه، شاهدختِ سمنگان، نوزادش را به دنیا میآورد:
چو نه ماه بگذشت بر دختِ شاه یکی پـــورش آمد چو رخشنده ماه
تو گفتی گـَوِ پیلتن رستم است و گر سام شیر است و گر نیرم است
(همان: ابیات ۱۱۳-۱۱۲)
۳- تهمینه، فرزندش را از نژاد خویش آگاه میکند:
تو پـــورِ گوِ پیلتـــن رستمی ز دستـــــان سامی و از نیــرمی
ازیرا سرت ز آسمان برتر است که تخم تو زان نامور گوهر است
جهــــانآفرین تا جهان آفرید سواری چو رستم نیامـد پدیـــد
چــو سامِ نریمان به گیتی نبود سرش را نیارست گــردون پَسود
(ابیات ۱۲۶-۱۲۳)
۴- پس از نخستین برخورد سهراب با ایرانیان، گَژدَهم، قلعهبان دژِ سپید، به پادشاه ایران چنین گزارش میدهد:
که آمــــد برِ ما سپاهی گــــران همـه رزمجویــان و گنـــــدآوران
یکی پهلوانی به پیش انـــــدرون کـه سـالـش ده و دو نباشـد فــزون
به بالا ز سرو سهی برتــــر است چو خورشید تابان به دوپیکر است...
عناندار چون او ندیدهست کس تو گفتی که سـام سوار است و بس
(ابیات ۲۹۱ -۲۷۷)
۵- کاووس، پادشاه ایران، به محض دریافت گزارش گژدهم، نامهای به رستم میفرستد و او را به رویارویی با جنگجوی جوان میخواند:
تهمتن چو بشنید و نامه بخواند بخندید ز آن کار و حیران بماند
که مانندهٔ سامِ گُرد از مِهان سواری پدید آمد اندر جهــان
از آزادگــان این نباشد شگفت ز ترکـان چنین یاد نتوان گرفت
من از دختِ شاه سمنگان یکی پسـر دارم و باشد او کـــودکی
هنوز آن گرامی نداند که جنگ همیکرد باید گهِ نــــام و ننگ
(ابیات ۳۵۰- ۳۴۶)
۶- پس از آنکه رستم، نهانی به اردوی تورانیان میرود؛ در بازگشت دیدههایش را برای شهریار ایران بازمیگوید:
وز آن جایگه رفت نــزدیک شـــاه ز ترکـان سخن گفت وز بزمگاه
ز سهـــــراب وز بُــرز بـــالای او ز بازوی و کتـــــف دلارای او
که هرگز ز ترکان چنین کس نخاست به کردار سرو است بالاش راست
به توران و ایران نمـــاند به کـــس تو گویی که سام سوار است و بس
(ابیات ۵۲۴-۵۲۱)
۷- وقتی دو پهلوان پیر و جوان رو در روی هم قرار میگیرند:
چو سهراب را دید با یال و شاخ برش چون برِ سام جنگی فراخ
بدو گفت از ایدر به یکسو شویم به آورد گه هر دو هم رو شویم
(ابیات ۶۷۶-۶۷۵)
۸- موتیف تشبیه سهراب به سام پس از شناخته شدن سهراب و مرگ او همچنان ادامه مییابد تا هر چه بیشتر بر حزن و اندوه داستان بیفزاید. این تصاویر مکرر امواجی پیدرپی هستند که در پایان مسیر خویش سر بر صخرههای ساحلی میکوبند. امواجی پرتحرک، جوشان و خروشان که در کوبههای پایانی، خسته و کفآلود در دامن ساحل میخسبند. پایان یک جستجو و آغاز یک شیون. امواج این شیون در ذهن و ضمیر خواننده دلنازک تکرار میشود. همچنان که پدر بر جنازه جوانش میگرید و میگوید:
که را آمد این پیش کـامد مرا؟ بکشتم جوانی به پیران سرا
نبیرهٔ جهاندار ســـام سوار سوی مادر از تخمهٔ نامدار
(ابیات ۹۸۶-۹۸۵)
۹- زیباترین و در عین حال حزنانگیزترین صحنه، تصویر پایانی است:
چو آمد تهمتن به ایوان خویش خروشید و تابوت بنهاد پیش
از او میخ برکند و بگشـــاد در کفن ز او جدا کرد پیش پدر
تنش را بدان نامداران نمود تو گفتی که از چرخ برخاست دود
مهانِ جهان جامه کردند چاک به ابر اندر آمد سرِ گردوخاک
همه کاخ تابوت بُد سر به سر غنوده به صندوق در، شیر نر
تو گفتی که سام است با یال و سفت غمی شد ز جنگ اندر آمد به خفت؟
(ابیات ۱۰۴۸-۱۰۴۳)
حسین خسروی عضو هیئت علمی گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه آزاد اسلامی واحد شهرکرد
انتهای پیام/۴۱۲۱/۴۰۶۲/
انتهای پیام/