نخستین شهید اهل بیت در روز عاشورا که بود؟
به گزارش گروه رسانههای دیگر خبرگزاری آنا، علی بن حسین بن علی بن ابی طالب فرزند بزرگ سيدالشهدا و مشهور به علی اکبر و شبه پيامبر (ص) بود. كنيه او ابو الحسن است كه در روز عاشورا در کربلا به شهادت رسید.
مادر على اكبر ، لیلی دختر ابی مرة بوده است . نام وى را آمنه، بَرّه و مُرّه نيز گفته اند. پدر او ، ابو مُرّه ، صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله و مادرش ميمونه، دختر ابو سفيان است.
جدّ ليلى، عروة بن مسعود ثقفى ، از بزرگان صحابه است كه در رُخداد صلح حديبيه ، به نمايندگى از قريش ، نزد پيامبر (صلى الله عليه و آله آمد. پيامبر صلى الله عليه و آله) وى را پس از اختيار كردن اسلام، جهت تبليغ دين ، به سوى قبيله اش ثقيف فرستاد و وى بر اثر اصابت تيرى به شهادت رسيد . چون خبر شهادت وى به پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد، فرمود : مَثَل عروه ، مَثَل صاحب ياسين است كه قومش را به سوى خدا دعوت كرد؛ ولى آنها او را كُشتند .
بنا به نقلى ، على اكبر ، در يازدهم شعبان سال سى و سوم هجرى، متولّد شد. على اكبر عليه السلام در شكل و شمايل و خلق و خو، شبيه ترين مردم به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بود و منش و رفتارش، اخلاق پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را در خاطره ها زنده مى كرد و هرگاه اهل بيت عليهم السلام مشتاق ديدار جدشان رسول اللَّه (صلى الله عليه و آله و سلم) مى شدند، به چهره او مى نگريستند.
حضرت علی اکبر(ع) در کربلا
حضرت علی اکبر(ع) چنان مقام ویژهای نزد امام حسین(ع) داشت که ایشان با وجود آنکه هیچگاه نفرین نکرده بود، بعد از شهادت حضرت علیاکبر(ع) بر لشکریان یزید نفرین کرد و فرمود: «قطع الله رحمک» و نفرین کرد که خدا عمرسعد را مقطوع النسل کند.
از جوانان اهلبیت پیغمبر اول کسى که موفق شد از اباعبدالله برای رفتن به میدان نبرد کسب اجازه کند، فرزند جوان و رشیدش على اکبر بود. این جوان خدمت پدر آمد و گفت: «پدر جان! به من اجازه جهاد بده.» درباره بسیارى از اصحاب، بهویژه جوانان، روایت شده که وقتى براى اجازه گرفتن نزد حضرت مىآمدند، حضرت بهنحوى تعلل مىکرد (مثل داستان قاسم که مکرر شنیدهاید) ولى وقتى که على اکبر مىآید و اجازه میدان مىخواهد، حضرت فقط سرشان را پایین مىاندازند و جوان روانه میدان شد.
مورخان اجماع دارند که حضرت علىاکبر(ع) با شهامت و از جان گذشتگى بىنظیرى مبارزه کرد و در راه دفاع از ولایت و امامت به فیض شهادت نائل آمد.
پیکر مطهر حضرت على اکبر(ع) با شمشیرهاى دشمن قطعه قطعه شد. وقتى امام حسین(ع) بر بالین او رسید که جان باخته بود. صورت بر چهره خونین على اکبر نهاد و دشمن را نفرین کرد: «قتل الله قوما قتلوک…» و تکرار مىکرد که: «على الدنیا بعدک العفا» و جوانان هاشمى را طلبید تا پیکر او را به خیمهگاه حمل کنند.
حضرت على اکبر(ع)، نزدیکترین شهیدى است که با امام حسین(ع) دفن شده است، مدفن او پایین پاى اباعبداللهالحسین(ع) قرار دارد و به این خاطر ضریح امام، شش گوشه دارد.
در تاريخ طبري آمده است: «نخستين كشته از خاندان ابو طالب، در روز عاشورا، علىِ اكبر، فرزند حسين عليه السلام بود».
روز هشتم محرم
در روز هشتم محرم امام حسین علیهالسلام و اصحابش از تشنگی سخت آزرده خاطر شده بودند؛ بنابراین امام علیهالسلام كلنگی برداشت و در پشت خیمه ها به فاصله نوزده گام به طرف قبله، زمین را كَند، آبی گوارا بیرون آمد و همه نوشیدند و مشكها را پر كردند، سپس آن آب ناپدید شد و دیگر نشانی از آن دیده نشد.
هنگامی كه خبر این ماجرا به عبیداللّه بن زیاد رسید، پیكی نزد عمر بن سعد فرستاد كه: به من خبر رسیده است كه حسین چاه میكَند و آب بدست میآورد. به محض اینكه این نامه به تو رسید، بیش از پیش مراقبت كن كه دست آنها به آب نرسد و كار را بر حسین علیهالسلام و یارانش سخت بگیر. عمر بن سعد دستور وی را عمل نمود.
در این روز ”یزید بن حصین همدانی“ از امام علیهالسلام اجازه گرفت تا با عمر بن سعد گفتگو كند. حضرت اجازه داد و او بدون آنكه سلام كند بر عمر بن سعد وارد شد؛ عمر بن سعد گفت: ای مرد همدانی! چه چیز تو را از سلام كردن به من بازداشته است؟ مگر من مسلمان نیستم؟ گفت: اگر تو خود را مسلمان میپنداری پس چرا بر عترت پیامبر شوریده و تصمیم به كشتن آنها گرفتهای و آب فرات را كه حتی حیوانات این وادی از آن مینوشند از آنان مضایقه میكنی؟
عمر بن سعد سر به زیر انداخت و گفت: ای همدانی! من میدانم كه آزار دادن به این خاندان حرام است، من در لحظات حسّاسی قرار گرفتهام و نمیدانم باید چه كنم؛ آیا حكومت ری را رها كنم، حكومتی كه در اشتیاقش میسوزم؟ و یا دستانم به خون حسین آلوده گردد، در حالی كه میدانم كیفر این كار، آتش است؟ ای مرد همدانی! حكومت ری به منزله نور چشمان من است و من در خود نمیبینم كه بتوانم از آن گذشت كنم.
یزید بن حصین همدانی بازگشت و ماجرا را به عرض امام علیهالسلام رساند و گفت: عمر بن سعد حاضر شده است شما را در برابر حكومت ری به قتل برساند.
امام علیهالسلام مردی از یاران خود بنام ”عمرو بن قرظة“ را نزد ابن سعد فرستاد و از او خواست تا شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتی داشته باشند.
شب هنگام امام حسین علیهالسلام با 20 نفر و عمر بن سعد با 20 نفر در محل موعود حاضر شدند. امام حسین علیهالسلام به همراهان خود دستور داد تا برگردند و فقط برادر خود ”عباس“ و فرزندش ”علی اكبر“ را نزد خود نگاه داشت. عمر بن سعد نیز فرزندش ”حفص“ و غلامش را نگه داشت و بقیه را مرخص كرد.
در این ملاقات عمر بن سعد هر بار در برابر سؤال امام علیهالسلام كه فرمود: آیا میخواهی با من مقاتله كنی؟ عذری آورد. یك بار گفت: میترسم خانه ام را خراب كنند! امام علیهالسلام فرمود: من خانه ات را میسازم. ابن سعد گفت: میترسم اموال و املاكم را بگیرند! فرمود: من بهتر از آن را به تو خواهم داد، از اموالی كه در حجاز دارم. عمر بن سعد گفت: من در كوفه بر جان افراد خانوادهام از خشم ابن زیاد بیمناكم و میترسم آنها را از دم شمشیر بگذراند. حضرت هنگامی كه مشاهده كرد عمر بن سعد از تصمیم خود باز نمیگردد، از جای برخاست در حالی كه میفرمود: تو را چه میشود؟ خداوند جانت را در بسترت بگیرد و تو را در قیامت نیامرزد. به خدا سوگند! من میدانم كه از گندم عراق نخواهی خورد! ابن سعد با تمسخر گفت: جو ما را بس است.
پس از این ماجرا، عمر بن سعد نامه ای به عبیداللّه نوشت و ضمن آن پیشنهاد كرد كه حسین علیهالسلام را رها كنند؛ چرا كه خودش گفته است كه یا به حجاز برمی گردم یا به مملكت دیگری می روم. عبیداللّه در حضور یاران خود نامه ابن سعد را خواند، ”شمر بن ذی الجوشن“ سخت برآشفت و نگذاشت عبیداللّه با پیشنهاد عمر بن سعد موافقت كند.
انتهای پیام/
انتهای پیام/