من بردن رو بلد نیستم
گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری آنا ـ «معکوس» بهعنوان نخستین ساخته «پولاد کیمیایی»، در دو بخش محتوایی قابل بررسی است: جنس درام داستان و وجه اکشن کار.
در شکل درام، داستان، ضرباهنگ مطلوبی ندارد. روایت خیلی دیر شروع میشود و گنگ بودن ابتدایی داستان، تا یک سوم ابتدایی اثر ادامه دارد.تم کلی روایت، «انتقام» است. این مؤلفه تا انتهای اثر، تنها در شکل مدیون ماندن کاراکترها نسبت به هم تداوم پیدا کرده و نمیتواند کارکرد دراماتیک داشته باشد.
کنشها اگرچه به موازات انتقام شکل میگیرند، اما وحدت روایی و منطق خاصی نمییابند.بهویژه وقتی که میبینیم تمامی شخصیتها، حتی سامان که برنده رالی میشود، یک شکست خورده بزرگ هستند.این پیشنیاز شکست برای تمام شخصیتها که تا پایان اثر عینیت یافته و پیشرفتی را برای وضعیت کلی زندگی آنان حاصل نمیآورد، تم مغلوب داستان است و تیرگی آن را بیشتر میکند. این حجم از افسردگی، یأس، دلمردگی و البته ناامیدی، مرگ تدریجی کاراکترهایی است که تمام زندگیشان بارانی است.
معکوس، نه روایتی سرراست از چند انتقام شخصی است و نه متلکپرانی به فرد یا جریانی خاص
در چنین شرایطی، مخاطب نه به ضرورت جبری این هژمونی تیره پی میبرد و نه میتواند آن را بهعنوان زندگی محتوم شخصیتهایی که میخواهند به آرمان برسند، باور کند.همین، مسیر مخاطب از فیلم را جدا میکند. اتفاقی که برای فهمیدن آن، چندان به پایانبندی و مشخص شدن تکلیف نوشته شده کاراکترها نیازی نیست و آن را میتوان از مقدمه طولانی و فاقد دغدغهمندی برای ورود به یک قصه به ظاهر ملتهب متوجه شد.
ضرورت طرح پیشنیازهای روایی و شخصیتی
حتی برای این سرنوشت به ظاهر جبری که فیلم بر آن تأکید ویژهای دارد، حلقه واسط دراماتیکی تعریف نمیشود.تمام تلاشها برای جور کردن پول دیه است، اما ضرورتی در فیلم برای این نیاز احساس نمیشود . تنها به دو، سه دیالوگ شعاری که قرار است به واسطه آن، یک نفر بر اثر سانحه تا آستانه مرگ برود، یک نفر بر اثر کهولت سن بمیرد و اسرار مگوی چندین دهه قبل افشا شود بسنده میشود.متأسفانه برای رونمایی از این حجم اتفاق در فیلم، چاشنی کافی به کار برده نشده و «پیشنیازهای روایی» گمشده نخستین ساخته «پولاد کیمیایی» است.
حالا به چنین فرآیند کلی داستان، شخصیتپردازی نصفه و نیمه کاراکترها را هم اضافه کنید تا به عدم کارکرد واقعی آنها در دل درام برسید.این کاراکترها، هر یک علامتهای سؤال بسیاری دارند که آگاهانه شکل نگرفته و ریشه در گذشته آنها دارد.اینکه مجموع این حقارتها و عقدهها در یک بازه زمانی خاص به سراغ هر یک از آنها آمده و واکنشهای متفاوتی را در پی داشته، روند چندان طبقهبندیشده و منطقی را نمیرسانند.در همین رابطه، فلاشبکهای پرتعداد اثر به گذشته هر یک از کاراکترها و به دنبال مقصر گشتن، صورت مسئله کسادی جریان درام را پاک نمیکند گرچه راهحلی هم برای آن ارایه نمیدهد.
کلیت کار اما وجه شکستپذیری و تسلیم است.هر چند روحیه مبارزاتی شخصیتها چندان مصمم به نظر نمیرسد و همانگونه که از نام فیلم پیداست، معکوس کشیدن زندگی کاراکترها در زندگی خودشان، تنها روش انتقامگرفتن آنهاست.
در شکل اکشن نیز فیلم، دستاورد جدیدی ندارد گرچه در این حوزه، نمیگنجد.صحنههای اکشن که در قالب یک رالی اتومبیلرانی است، چندان نفسگیر نشان نداده و کیمیایی ترجیح داده در این صحنهها، بیشتر بر وجوه رئالیستی وفادار بماند تا انگارههایی که طعم تعلیق را به اثر میدهند.
کلیت این فیلم وجه شکستپذیری و تسلیم است
«معکوس»، به عنوان نخستین ساخته سینمایی «پولاد کیمیایی»، اثری سخت است که پروداکشن سنگینی را نیز میطلبید.کارگردان به خوبی توانسته تاحدودی از پس شکل اجرایی کار برآید.تصویربرداریها تا حدودی خلاقانه است و نوع برداشت و زاویه دوربین، با توجه به بالانس بالای اثر، خوب طراحی شده.این تلاش برای حفظ ضرباهنگ اجرایی، تا حدود بسیاری توانست خلاء نبود جذابیت در داستان را بپوشاند؛بهویژه در یک سوم انتهایی داستان که تعدد کاراکترها و ذوقزدگی غیرحرفهای در به غایت رساندن داستانکها، حفظ راکورد اجرایی توانست تا حدود زیادی از بیحوصلگی مخاطب جلوگیری کرده و وی را به ادامه داستان مجاب کند.
شکل رابطهها؛ پاشنه آشیل فیلم
این نمره قبولی ارفاقگونه برای «پولاد کیمیایی» در شرایطی به دست میآید که وی در انتخاب داستان، تنها به کلیات توجه کرده و بر مبنای همان، نتوانست چندان بر فضاهای جزئی داستان، خلق رابطهها و جنس تعاملات، دقت ویژهای داشته باشد.گرچه نمیتوان از تأثیرپذیری سینمای کیمیایی بزرگ نیز غافل ماند که همین، استحکام بیشتری را در شکل رابطهها میطلبد. سینمای «مسعود کیمیایی» دایرمدار روابط است حال آنکه در «معکوس»، رابطه، الگوی ساختاری مطلوبی ندارد و تنها در لایههای سطحی آن که پردازشی عموماً خانوادگی دارند، تعریف میشود و همین، اجاره نمیدهد تا داستان وارد فضاهای شناختشناسانه و معرفتی شود.
رابطه «سالار» (بابک حمیدیان) با «رضا دردشتی» (اکبر زنجانپور که یکی از نقاط قوت فیلم است و بسیار خوب از پس نقشی درونگرا برآمده) در برزخ رابطه پدر و پسری و فضای مهآلود شائبهها و رازهای مگو گیر افتاده و پرورش نمییابد. همچنان که رابطه سالار با ندا، سروسامانی پیدا نکرده است. رابطه سامان با ندا، رضا با رفیق چندین دهساله خود (سیاوش تهمورث)، حتی رابطه «سیاوش تهمورث» با همسر اول خود (پروانه معصومی) و . . . همه به همین ترتیب.شکل روایت به طرز عجیبی از این میزان رخوت و رهاشدگی رابطهها آسیب میبیند.
این آسیب البته خود را در نبود انسجام هسته مرکزی داستان تعریف میکند. جایی که تمامی شخصیتها، با یک پیشزمینه ناقص روایی برای مخاطب و روابطی که اصالت نمییابند، قصد پیشبرد درام را دارند.خیلی طبیعی است که فرجامی مانند آنچه در سکانس منتهی به رالی سالار و سامان در چیتگر دیدیم، به دست نمیآید. به عبارت دیگر، محتوا برای فرار از سرنوشتهایی که با دادههای ثابت تعریف نکرده، دست به دامن دادههای متغیری چون نفوذپذیری بالای سامان حتی تا نیروی انتظامی میشود. این روند نمیتواند برآمده از یک فرآیند حساب شده و دقیق نوشتاری دغدغهمند باشد و به همین دلیل در قامت یک فرار رو به جلو تفسیر میشود تا جبر محیطی و فساد اجتماعی و البته رانت.صدالبته همان رویکرد انتقادی مدنظر سازندگان که بیشتر بر ارزشهای اصیل انسانی و اجتماعی استوار بود، با این شکل روایت، رنگ باخته و رویکردی عکس پیدا میکند.
«معکوس» نه روایتی سرراست از چند انتقام شخصی است و نه بهعنوان متلکپرانی به فرد یا جریانی تفسیر میشود.کمتر از آن است که بعد پیدا کند به همین دلیل باید آن را تنها تلاش محترم یک فیلمساز اول در بیان دغدغههای خود دانست که حالا حالاها باید در این مسیر به کسب تجربه بپردازد.
* عنوان تیتر، بخشی از دیالوگ سالار(بابک حمیدیان) خطاب به رضا دردشتی(اکبر زنجانپور) است.
انتهای پیام/4104/خ
انتهای پیام/