حاشیه بازدید رئیس جمهور آمریکا از ایران/ استقبال اجباری گرم، بدرقه با سنگ!
به گزارش گروه رسانه های دیگر آنا، مقام معظم رهبری در دیدار اخیر خود با کارگزاران نظام اسلامی به بدعهدی آمریکا در رژیم پهلوی اشاره کرده است و تاکید کردند آمریکا قابل اعتماد نیست. ایشان در این دیدار فرمودند: «محمّدرضای پهلوی از سال 32 تا سال 57 یعنی 25 سال، مطیع محض اینها بود. بارهاوبارها رفتاری با او کردند که شما خاطرات عَلَم را که ملاحظه کنید، [میبینید] شاه در ملاقات با رفیق نزدیکش عَلَم -البتّه جرئت نمیکند در بیرون و علنی این حرف را بزند یا به خود آمریکاییها بگوید- بنا میکند از آمریکاییها شکایت کردن که این کار را کردند، آن کار را کردند؛ لکن در نهایت، تسلیم آنها است. بعد از آنکه سرنوشت آن بدبخت و روسیاه اینجوری شد که از ایران گریخت و رفت، به آمریکا راهش ندادند؛ یعنی اوّل رفت و یک مدّتی در آمریکا بود، بیرونش کردند. یعنی با یک نفر نوکرِ صمیمیِ 25 سالهی خودشان هم اینجوری رفتار کردند» در کتاب «آخرین شاه آخرین دربار سالهای پایانی رژیم پهلوی به روایت اسدالله علم» به کوشش موس فقیه حقانی به بخشهای از کتاب هفت جلدی یادداشت های اسدالله علم اشاره شده است که نشان دهنده نوع رفتار آمریکا با پهلویها است که مطیع آمریکا بوده است.
سهشنبه، 9 خرداد- چهارنشبه 10 خرداد 1351
استقبال اجباری گرم، بدرقه با سنگ!
بازدید پرزیدنت نیکسون بالاخره تمام شده و حالا وقت دارم چند کلمهای بنویسم...
سه شنبه صبح از کاخ سفید در سعدآباد بازدید به عمل آوردم، که محل اقامت خانم و آقای نیکسون بود. سپس سری به میهمانسرای دربار زدم که اقامتگاه گروهی از همراهان رئیسجمهور است، بقیه در چهار هتل مجزا پخش شدهاند.
از آنجا که به سرعت به فرودگاه رفتم، سر راه توجه کردم مسیر آنها، آنچنان که برنامهریزی کرده بودیدم از جمعیت پر نیست. دستور داده بودم دانشآموزان مدارس را در یک طرف مسیر به صف کنند، ولی دستورم عملی نشده بود، همچنین نمایندگان سیاسی و بخش خصوصی در مکانی بسیار دور از شهر و در راه فرودگاه جا داده شده بودند. نمیتوانم خشمم را بیان کنم. به هر کسی که سر راهم بود فحش میدادم، و از همه بیشتر به خودم که به اطمینانهای رئیس شهربانی اعتماد کرده بودم. به هر ترتیبی بود، هر چه از دستمان برمیآمد انجام دادیم تا 5000 دانشآموز و نمایندگان بخش خصوصی را در محدوده شهر جابجا کردیم...
هواپیمای نیکسون ساعت 4 بعدازظهر به زمین نشست، مراسم استقبال به خوبی برگزار شد. هرچند که باد شدیدی کلاه سرباز حامل پرچم را از سرش کند. همه خندیدیم هرچند من آن را به فال بد گرفتم. وقتی موکب میهمانان عازم شهر شده، هوا نسبتا باز شد و جمعیت بیشتری برای دیدن رئیسجمهور گرد آمدند. شاه و نیکسون در یک اتومبیل روباز مسیر را میپیمودند و نیکسون از شور و شوق جمعیت تحت تاثیر قرار گرفته بود. در سعد آباد مورد استقبال فرزندان شاه قرار گرفتند؛ منظره، دلپذیری بود.
سپس مذاکرات خصوصی شاه و نیکسون به مدت یک ساعت و نیم ادامه داشت و بعد از آن مراسمی که به نحو احسن برگزار شد. شام، به زعم من، چنانکه باید و شاید نبود علتش هم این است که دیگر نمیتوانیم به آشپزخانه فوقالعاده فرانسویمان اتکا کنیم، چون مدتهاست که استعفایش را داده است.
یک مورد خرابکاری دیگر این بود که به عوض سوپی که در صورت غذا ذکر شده بود، سوپ مارچوبه دادند. من از خجالت آب شدم ولی ظاهرا هیچ کس متوجه این اشتباه نشد. سخنرانیهای بعد از شام هر دو عالی بود. من سپس به دفترم رفتم، یعنی مرکز تمام این فعالیت ها. تروریستها چند انفجار به راه انداخته بودند. چیز چندان مهمی نبود، هر چند اگر به حد کافی مراقبت کرده بودیم میتوانستیم جلوی آنها را هم بگیریم.
پیش از بازگشتم به سر کار روز بعد، فقط سه ساعت استراحت کرده بودم. سر ساعت 6/5 صدای انفجار بمبی را از فاصله نه چندان دوری شنیدم. معلوم شد بمب در اتومبیل یک ژنرال آمریکایی که از مستشاران ارتش ایران بود، کار گذاشته شده بود، خود ژنرال زخمی شد. بعدا خبر انفجار دیگری رسید، این یکی بخشی از دیوار آرامگاه رضا شاه را خراب کرده بود. در حیرتم که علی رغم تمام سفارشهای من نگهبانی از این محل این چنین با سهل انگاری صورت گرفته است.
خوشبختانه میتوانم به گزارش صحبتهایمان مراجعه کنم تا حرفم ثابت شود. نمیدانم که مقامات امنیتی ما گوشمالی داده خواهند شد یا نه. این گلهای سر سبد، از هر گونه امتیازی برخوردارند، اما حتی قادر نیستند امنیت یک کیسه سیب زمینی را حفظ کنند چه رسد به یک بنای یادبود ملی! طبق برنامه، قرار بود نیکسون ساعت 8/30 اقامتگاهش را برای قرار دادن تاج گلی بر سر آرامگاه رضا شاه ترک کند. من قرار نبود او را همراهی کنم، این بود که در دفترم ماندم تا ملتزمین حرکت کنند.
تا ساعت 9 هیچ خبری نشد، و چند دقیقه بعد مسئول هیئت امنیتی آمریکایی ها تلفنی به من اطلاع داد که توصیه میکند مراسم تاج گل گذاشتن به سبب انفجار صبح، لغو شود. این حرف مرا بسیار عصبانی کرد، ولی وقتی به شاه تلفن زدم گفت که بگذار آمریکاییها هر کاری مایلند بکنند؛ ما نباید مجبورشان کنیم برنامههای از پیش تعیین شده ما را اجرا کنند. گفت که مشابه این دستور را به رئیس گارد سلطنتی هم داده است. گفتم، ولی قربان اگر ما بپذیریم آبرویمان در تمام دنیا میرود. خود من شخصا رئیس جمهور را در مراسم همراهی میکنم.» شاه گفت، «اگر اتفاقی افتاد چه؟» جواب دادم، «هیچ اتفاقی نخواهد افتاد».
با عجله به اقامتگاه رئیس جمهور رفتم و در آنجا به نیکسون برخوردم که در اتومبیلش نشسته بود؛ یک ساعت بود که آنجا منتظر مانده بود چون مامورین امنیتیاش مانع از حرکت او شده بودند. در اتومبیل را باز کردم، صبح بخیر گفتم و پرسیدم چرا هنوز راه نیفتاده است. من او را از مدتها قبل میشناسم و میتوانم با او رفتار دوستانهای داشته باشم. وقتی که برایم توضیح داد مأمورین امنیتی اش پیشنهاد کردند مراسم را لغو کند، گفتم، «چه مزخرفاتی، شما را هیچ خطری تهدید نمیکند من شخصا شما را همراهی خواهم کرد. بهتر است راه بیفتیم.» به وضوح اعتماد به نفس من او را تحت تأثیر قرار داد، چون گفت، «حق با شماست. اینها قدری بیش از حد مبالغه میکنند. راه بیفتیم.» او صندلی کنار خودش را به من تعارف کرد، ولی من تذکر دادم که طبق برنامه او باید با مشاورانش حرکت کند، و در عوض در اتومبیل پشت او نشستم. رفتیم و برگشتیم و هیچ اتفاقی هم نیفتاد. جمعیت مردم از دیروز بسیار بیشتر بود. وقتی برگشتیم، گفتم خیلی بد میشد اگر این همه آدم مشتاق را ناامید میکردیم. به گرمی از من تشکر کرد.
طبق برنامه، قرار بود خانم نیکسون به حضور شهبانو پذیرفته شود. و سپس از کتابخانه کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در پارک نیاوران دیدار کنند، و از آنجا به یک مهد کودک بروند. اما به دلایلی، اسکورت او برنامه را قاطی کرد و ابتدا آنها را به مهد کودک برده بود. یک روز حق این احمقها را کف دستشان میگذارم. به هر صورت ترتیب کار را دادیم و برنامه صبح با موفقیت انجام پذیرفت.
در این فاصله، شاه یک دور مذاکرات دیگر به مدت یک ساعت و نیم با نیکسون و کیسینجر به عمل آورد. نیکسون صحبت غیررسمی دوستانهای کرد و اعلام داشت که کرملین یک کاخ است ولی هشت روز اقامت در آن جهنم مطلق بوده است. فقط حالا، در اقامتگاه اختصاصی شاه، دوباره می تواند آزادانه نفس بکشد. گفت که برایش مثل خانه خودش میماند. میهمانان سر میز تعدادشان بسیار اندک بود، با وجود این من حیرت کردم که چگونه رئیس کشوری، این چنین بیپرده حرف میزند، چون به هر حال ناهار نیمه رسمی بود.
شاه هم به همان گرمی پاسخ او را داد. حرفهای او هم تعجب آور بود، او هم معمولا بیشتر رعایت این مسایل را میکند. ساعت 1/30 موکب میهمانان به طرف فرودگاه به حرکت در آمد. در مسیر آنها که از جلوی دانشگاه تهران عبور میکرد، دانشجویان از فرصت استفاده کردند و به اتومبیلهای ملتزمین سنگ پرتاب کردند. خوشبختانه به اتومبیل حامل شاه و میهمانان صدمهای نخورد ولی اتومبیل خود من مورد اصابت قرار گرفت. یک بار دیگر پلیس از پیشگیری مشکلات کوتاهی کرد. میهمانان ما ساعت 2 پرواز کردند و من هم نفس آسودهای کشیدم.
منبع: فارس
انتهای پیام/