پیامد تساوی مطلق زن و مرد برای خانواده آمریکایی
به گزارش گروه رسانههای دیگر خبرگزاری آنا، چیزی عجیب در روابط بین زوج های آمریکایی درحال رخ دادن است. پژوهشگران در شماره اخیر «آرشیو رفتار جنسی» گزارش کرده اند که روابط خصوصی زنان و مردان آمریکایی به نسبت اواخر دهه 1990 به طور میانگین حدود 9 برابر کمتر شده است. این گرایش در میان جوانان از همه شایع تر است. از نظر سن و دوره زمانی، کسانی که در دهه 1930 به دنیا آمده بودند، بیشترین روابط را داشته اند، در حالی که کسانی که در دهه 1990 به دنیا آمده اند کمترین میزان این روابط را گزارش می کنند. پنجاه سال پس از وفور انقلاب جنسی، ما شاهد افول امیال جنسی هستیم.
با وجود تمام چیزهایی که درباره «فرهنگ آشنایی های فوری» گفته می شود، بخش عمده رفتارهای جنسی در میان کسانی صورت می گیرد که روابط دیرینه و تثبیت شده ای دارند. با این حال آمریکاییان در شکل دادن به چنین روابطی بیش از گذشته مشکل دارند. برای درک بهتر چند و چون این اتفاق در جامعه آمریکا، به افول نرخ ازدواج نگاه کنید. در گذشته نه چندان دوری مثل سال 2000 اکثریت (55 درصد) آمریکاییان 25 تا 30 ساله ازدواج کرده بودند و در مقایسه فقط 34 درصد آنها هرگز ازدواج نکرده بودند. از آن زمان تاکنون این دو گروه جای خود را با هم عوض کرده اند. در سال 2014 پنجاه و دو درصد آمریکاییان این گروه سنی هیچگاه ازدواج نکرده بودند، در حالی که تنها 41 درصد آنها ازدواج کرده بودند. هم اکنون آمریکاییان جوان نسبت به تجربه و ابراز احساسات کردن به یک فعالیت، مسئله یا موضوع مستعدتر هستند تا یک شخص دیگر.
زوال تعهد تنها دلیل افول روابط جنسی نیست. امروز از هر 8 فرد بالغ آمریکایی یک نفر داروهای ضد افسردگی مصرف می کند که یکی از اثرات جانبی شایع آنها کاهش میل جنسی است. به نظر می رسد که استفاده از رسانه های اجتماعی نیز در این مسئله نقش داشته باشد. صدای هشدار رسیدن یک پیام متنی در گوشی هوشمند یا رسیدن یک پست جدید در فیس بوک، مقداری دوپامین در بدن آزاد می کند که در حقیقت از مقداری که در یک رابطه جنسی آزاد می شود کمتر است، ولی از این امتیاز برخوردار است که دشواری های تلاش برای برقراری رابطه را همراه ندارد.
در مطالعه ای که درباره آمریکاییان 18 تا 39 ساله متاهل انجام شده، اینطور پیش بینی می کرد که استفاده از رسانه های اجتماعی، ضعف در کیفیت ازدواج، شادکامی زناشویی کمتر و افزایش مشکلات زناشویی را در پی داشته باشد که البته دقیقا دستورالعملی برای داشتن یک زندگی عاشقانه فعال محسوب نمی شد.
اگر دلایل معضل محدود به این ها باشد که راه حل سرراست خواهد بود: کمی تعهد بیشتر، دل کندن از نمایشگرها، افزایش تعداد قرارهای ناهار دو به دو، مراجعه بیشتر به یک درمانگر و تمام! اما اگر داده ها را بکاویم، درخواهیم یافت که مشکل بسیار عمیق تر از این حرف هاست و در یکی از اصول بنیادین تفکر روشنفکری ریشه دارد: این ایده که زن و مرد در تمام حوزه ها باید برابر باشند. علوم اجتماعی نمی تواند به ما بگوید که آیا این حقیقت دارد یا نه، ولی می تواند به ما بگوید که اگر بر این اساس عمل کنیم چه اتفاقی می افتد. امروز نتایج به دست آمده روشن هستند. برابری بین دو جنس دارد به افول روابط جنسی می انجامد.
برای درک اینکه چرا این اتفاق رخ می دهد، باید از گری بکر کمک بگیریم؛ اقتصاددانی که به خاطر مطالعاتش پیرامون اصول اقتصادی نهفته در پشت تعاملات انسانی برنده جایزه نوبل شده است. او نشان داده که همزمان با افزایش قدرت زنان نسبت به مردان، چگونه مزایای ازدواج کاهش یافته است. در این اتفاق سال های بین 1973 تا 1983 تعیین کننده بودند. در این دهه دستمزد زنان جوان به شدت افزایش پیدا کرد، در حالی که دستمزد مردان به واقع تنزل یافت و در این روند هرگز بهبود حاصل نشد. زنان دلایل کمتری برای ازدواج داشتند و در صورت تصمیم به این کار، جفت هایی که جذابیت لازم را برایشان داشته باشند، بسیار کمتر بودند. اگرچه زنان معمولا به دلایل مالی وارد ازدواج می شدند، ولی بسیاری از مزایای غیرمالی به دنبال ازدواج می آمد؛ از جمله شکل گیری یک رابطه با ثبات صمیمانه با یک همسر و احساس معنا و مقصود داشتن که با تشکیل و اداره یک خانواده به وجود می آمد. این ها چیزهایی هستند که شغل- هر چقدر هم اغواکننده- نمی تواند به انسان بدهد.
ورود «قرص» ضد بارداری به بازار، چیزهایی را که مردان و زنان بیش از همه به آنها بها می دادند تغییر نداده است، اما چگونکی رابطه آنها با یکدیگر را دگرگون ساخته است. پیش از ظهور قرص، تعداد زنان و مردان حاضر در بازارازدواج، تقریبا برابر بود که مواضع چانه زنی شان قابل مقایسه و قابل پیش بینی بود. مردان بیش از زنان به جذابیت ارزش می دادند و زنان بیشتر از مردان به چشم اندازهای اقتصادی بها می دادند. زنان می دانستند که مردان خواهان رابطه جنسی هستند، ولی درک می کردند که برقراری این روابط بدون یک تعهد متقابل مساوی پرخطر است، بنابراین زنان معمولا تقاضای یک حلقه می کردند که نشانه ای آشکار بود از فداکاری و تعهد مرد.
اما دیگر چنین نبود. پیشگیری مصنوعی از بارداری کار را به جایی رساند که مردم در گفتگوهای خود پیرامون روابط جنسی، ندرتا از ازدواج حرفی به میان می آوردند. ایده آل های پاکدامنی که قوام بخش این ضروریات عملی بود، جای خود را به شعارهایی برای عشق آزاد و استقلال و خودمختاری دادند. بازار زوج یابی دیگر به ازدواج ختم نمی شد که همچنان «پر هزینه» بود- پر هزینه از جهت پایبندی، زمان اختصاص یافته و مسائل مالی- در حالی که در مقایسه، رابطه جنسی «ارزان» شده بود.
در برابر یکصد زن زیر 40 سالی که خواهان ازدواجند، فقط 82 مرد وجود دارند که خواستار همین باشند. هر چند که این تفاوت شاید اندک به نظر بیاید، ولی به مردان اجازه می دهد که گزینشگرتر، دمدمی مزاج تر و محتاط تر باشند. اگر چنین به نظرتان می رسد که مردان جوان در ارتباط با همسران احتمالی شان دارند مشکل پسند تر می شوند حق دارید. این یکی از نتایج عدم توازن قدرت جدیدی است که در بازار ازدواج به وجود آمده است. در عصر روابط جنسی سهل الوصول، متوسط سن ازدواج افزایش پیدا می کند. هم اکنون این میانگین هماره رو به افزایش و 27 سال برای زنان و 29 سال برای مردان است و همچنان به سیر صعودی خود ادامه می دهد. در چنین فضایی هر چه می گذرد زنان بیشتر مجبور می شوند بین ازدواج با «آقای نه کاملا مناسب» یا اصلا ازدواج نکردن دست به انتخاب بزنند.
لسلی بل جامعه شناس و روان درمانگر در کتاب سال 2013 خود «صعب الوصول» تلاش دارد به درک بهتری از این تناقض دست یابد. او می گوید مهارت هایی که زنان «از نظر تحصیلی و حرفه ای کسب کرده اند به خوبی به آنچه که درروابط خود با مردان می خواهند و نیاز دارند ترجمه نشده است. یعنی وقتی پای روابط به میان می آید، آزادی های جنسی، تحصیلی و حرفه ای آنها به پیامدهای متضاد و متناقض انجامیده است.»
تناقضی که در اینجا وجود دارد، این انتظار غیر واقع بینانه از سوی عده زیادی از مردم است که استقلال مالی زنان، در ارتباطات دو جنس اثراتی مطلقا مثبت داشته باشد. زنان و مردان هنوز یکدیگر را می خواهند، ولی ضروریات قدیمی که زمانی آن ها را به سمت یکدیگر جلب می کرد ناپدید شده اند. ظاهرا عده زیادی تصمیم گرفته اند به تنهایی این مسیر را بپیمایند. از سال 1992 بدین سو در تعداد مردانی که حداقل هفته ای یک بار دست به خودارضایی می زنند رشدی 100 درصدی و در زنان رشدی نزدیک 275 درصدی صورت گرفته است.
حتی کسانی که ازدواج می کنند در روابط جنسی خود مشکل دارند. براساس یک مطالعه میزان روابط زناشویی از سال 2000 تا 2014 به میزان 19 درصد کاهش یافته و بر اساس داده های تازه منتشر شده سال 2016 این ارقام بیشتر نیز شده اند. این ارقام فقط مختص زوج های ازدواج کرده نیست، آمریکاییانی که با یکدیگر همزیستی دارند نیز کاهش چشمگیری را در میزان این روابط گزارش کرده اند.
در اینجا نیز برابری، دشمن میل جنسی شده است. تفاوت های بین کار مردان و کار زنان- بین نان آوری و خانه داری، پدری و مادری- هر چه می گذرد بیشتر تفاوت هایی خودسرانه و سرکوبگرانه تلقی می شود. با این حال در غیاب مخالفت های روزمره بین مردان و زنان، باعث شده که آمریکاییان کمتر و نه بیشتر ی برای هم جذابیت داشته باشند. در حالی که قرار نیست چنین باشد.
اما آگاهی از این مسائل، تمام مشکلات بین مردان و زنان را از میان برنمی دارد. روابط جنسی ارزانی که «قرص» آن را ممکن ساخت، پورنوگرافی آن را ارزان تر نیز کرد، برنامه های جفت یابی به کارآمدی بیشتر آن هم انجامید، ثابت شده که معامله بدی برای زنان بوده و آنها (و به نوبه خود مردان را) تنهاتر و کم ارتباط تر از چیزی کرده که زمانی بودند. من در آمارها شاهد این حقیقت هستم و آن را در داستان هایی که روایت می کنند می شنوم.
اوا ایلوز جامعه شناس در کتاب سال 2011 خود «چرا عشق آزاردهنده شده» می نویسد: «برابری بازتعریفی از امیال جنسی و امیال عاشقانه را اقتضا می کند که هنوز ملازم یکدیگرند.» در واقع برابری طلبی وعده شکوفایی امیال جنسی را می داد، اما با از میان برداشته شدن تفاوت بین دو جنس، اعمال جنسی به اموری خود ارجاعی تبدیل شده اند؛ حتی آن دسته از اعمالی که به تنهایی انجام نمی شوند. مردان و زنان قابل جایگزینی نیستند و تلاش ما برای اینگونه کردن آنها، صرفا تنهایی و سرخوردگی را در زندگی آمریکاییان تشدید کرده است. ما نمی توانیم هم امیال جنسی را داشته باشیم و هم برابری مطلق بین دو جنس را. نجات یکی مستلزم فدا کردن دیگری است.
نویسنده: مارک رگنروس (Mark Regnerus) استادیار جامعه شناسی در دانشگاه تگزاس در آستن
منبع: فارس
انتهای پیام/