روایت عیادت از استاد روزنامهنگاری/ از مصائب زندگی مطبوعاتی تا سناتوری که پشت روزنامهنگاران کیهان ایستاد
مهدی روزبهانی، گروه سیاسی- با کنایه به دانشجویان میگوید «یک جوری نمره شما را بدهم که پایه شما قوی شود. فعلا وقت دارید، ترمهای بعدی هم در خدمتتان خواهم بود». همه، هم میترسند و هم میخندند؛ ولی چند روز آینده معلوم میشود که استاد شوخی کرده است یا نه. خانم و آقایی که تحصیل روزنامهنگاری را از اواخر دهه 40 شروع کردهاند به گرمی از 9 دانشجوی میهمان خود پذیرایی میکنند. خانم میگوید «کار روزنامهنگاری نکردهام»، اما آقا میگوید تقریبا جز تدریس و روزنامهنگاری کار دیگری انجام نداده است.
علیاکبر قاضیزاده، سال 1348 وارد دانشکده علوم ارتباطات شده است و حالا در دهه ششم زندگی خود استاد روزنامهنگاری دانشگاه علامه طباطبایی است. جای چسب سرمها هنوز روی دست استاد هست. دانشجویان درس روزنامهنگاری تخصصی به بهانه اینکه استاد کمی کسالت داشته برای عیادت نزد او آمدهاند. کنایههای استاد هرچند دانشجوها را میخنداند اما آنها را نگران نمره نهایی ترم نیز میکند. با لحنی میان شوخی و جدی با دانشجویانش خوش و بش میکند. ظرف کیک را به یکی از پسرها میدهد که به بقیه تعارف کند و بعد خطابش میکند: «با حفظ سمت، جعبه شیرینی را هم بهت میدهم که تعارف کنی!»
مصائب زندگی با روزنامهنگار
خانم خانه، مهرناز یمینی چند ترم بعد از قاضیزاده وارد دانشکده علوم ارتباطات شده است. لبخند به لب با مهربانی خاصی از میهمانان پذیرایی میکند و میگوید: «حالا دیگه تو هم بهشون اینقدر سخت نگیر». استاد جواب میدهد که اگر «بهت بگم اینا چکار میکنن نمیذاری دست خالی از در بیرون برن.» قاضیزاده جایی در مورد تأثیر خانم یمینی بر زندگیاش مینویسد: «این آقای هیچی که امروز علی اکبر قاضی زاده است، اگر او نبود، از هیچ هم هیچ تر از کار در میآمد.»
در خانه استاد خبری از دکورهای رنگی و کریستالهای آنچنانی نیست، بلکه بیش از همه چیز کتاب، آرشیو روزنامهها و قاب عکسها به چشم میخورد. عکس فرزندان استاد و عکسهایی از سالهای دور زندگی مشترک، کوچک و بزرگ روی قفسه کتابها کنار هم چیده شدهاند. خانم یمینی سری تکان میدهد و به دانشجوها میگوید: «اینها ذرهای از آرشیوهای ماست که تمام خانه ما را پر کردهاند». یکی از میهمانان از او میپرسد که از مصائب زندگی با یک روزنامهنگار برایمان بگویید، اول کمی آرام میخندد و بعد میگوید: «از مصائبش این است که خیلی از روزنامههایی را که آنجا کار میکرد، بستند.» کم صحبت میکند و با لبخند و گرمی خاصی کنار استاد نشسته است. موقع عکس گرفتن وقتی یکی از خانمها میخواهد با استاد عکس بگیرد، یکی از دانشجوها به شوخی میگوید: «نگیر شاید خانم یمینی ناراحت بشود». اما او میخندد و میگوید «نه عکس بگیرید، من اصلا ناراحت نمیشوم.»
شرح حال دهه 40 دانشکده علوم ارتباطات
علیاکبر قاضیزاده در یک خودنگاری اینگونه مینویسد: «یک مشکل داشتم: تا دیپلم هم زیادی خانواده هزینههایم را تحمل کرده بود. به هر جا که میشد برای کار رو زدم. حتی بعد از ظهرها که کلاس نداشتیم، ساعتی، در یک کارگاه صحافی مشغول شدم». وضعیت دانشکده علوم ارتباطات دهه 40 را برای دانشجویان دهه 90 این دانشکده اینگونه شرح میدهد: «آن موقع از ما قریب به سه هزار تومان شهریه میگرفتند و چند ترم بعد زمانی که مهرناز(همسر استاد) دانشجو شد، شهریه، سه هزار و پانصد تومان بود. ولی کم نبودند دانشجوهایی که با ماشینهای آنچنانی به دانشگاه میآمدند. ما بین آنها بُر خورده بودیم به گونهای که وقتی من میگفتم احتیاج مالی دارم و باید کار کنم، آنها متعجب میشدند». استاد یک خاطره از دوران دانشجویی را اینگونه تعریف میکند: «سال 48 بود که برای بلیط اتوبوس تحصن و تظاهرات کردیم. آن موقع دانشجوها برای پلیسها آهنگ خواندند که یکی از دانشجوها به کنایه میگفت داریم برایشان به جای برنامه "هنر برای مردم[1]"، "هنر برای پلیس" اجرا میکنیم.»
مصباحزاده مدیری برای روزنامه
قاضیزاده که بخشی از فعالیتهای حرفهای قبل از انقلاب خود را در روزنامه کیهان انجام داده است، در دیدار خود با دانشجویان ویژگیها و خاطرات روزنامه کیهان وقت را بازگو میکند. او میگوید که مصباحزاده به شکل ذاتی برای روزنامه مدیر بود و به خوبی از عهده این کار برمیآمد، چون با ابعاد کار آشنایی داشت و عکس و مطلب خوب را به درستی تشخیص میداد و برای کار هم پول خرج میکرد.
گزارشی در مورد کاربرد ماده pvc در ساخت ظروف تهیه کردم چون این ماده سرطانزاست. بعدا معلوم شد که این کارخانه متعلق به برادر شاه در شیراز است. وقتی صدای ماجرا درآمد، مصباحزاده وارد تحریریه شد و با اخم داد زد که این گزاش کار چه کسی بوده است و کلی در جمع تحریریه شاکی بود؛ اما وقتی که من را به اتاق خودش برد به خودم گفت که آفرین کار خوبی کردی |
مصطفی مصباحزاده، بنیانگذار روزنامه کیهان در دهه 1320 است که در رژیم سابق عضو مجلس سنا هم بوده است.
قاضیزاده در توصیف او میگوید: «مصباحزاده وظیفهای نداشت که دانشکده ارتباطات را بنیانگذاری کند ولی این کار را انجام داد و حتی برای پیشرفت کار، مرحوم معتمدنژاد، نعیم بدیعی، منصفی و طلوع شمس را به خارج اعزام کردند که استاد شدند. مصباحزاده هرچند که همه اینکارها را به خاطر پیشرفت آزادی و علم انجام نمیداد ولی چون فکر بازی داشت آثار خوبی از خود به جای گذاشت». قاضیزاده میگوید، «کیهان اعتبار داشت و خیلی حیف شد که روزنامه کیهان از مسیری که میرفت، بریده شد.»
استاد در ادامه مهمانی، خاطرهای را از روزهای پردردسر کیهان و حمایتهای مصباحزاده از روزنامهنگاران تعریف میکند و میگوید: «فردی در آن زمان در خورجین موتور خود هم اعلامیه داشت و هم اسلحه و هم روزنامه، روی پل جوادیه به او مشکوک میشوند و او به محله نازیآباد فرار میکند، در آنجا اتفاقات مختلفی رخ میدهد و درنهایت بعد از کلی درگیری با نیروهای امنیتی با سیانور خودکشی میکند. بعد از این ماجرا، مجید رحمانیان از این ماجرا یک گزارش مینویسد و با امضای محمد بلوری آن را منتشر میکند. در آن گزارش از این فرد به عنوان تروریست یا خرابکار نام نمیبرد بلکه رویه کلی گزارش به گونهای است که آن را قهرمان جلوه داده است. بعد از انتشار، ساواک پیگیر ماجرا شد و قصد برخورد با رحمانیان را داشت که مصباحزاده به منشی خود "کتی" خبر میدهد که به رحمانیان بگویید به هتل رامسر برود و در آنجا بماند تا ماجرا حل شود. مصباحزاده با اینکه سناتور بود ولی پای ماجرا ایستاد.»
قاضیزاده میگوید: «من هم گزارشی در مورد کاربرد ماده pvc در ساخت ظروف تهیه کردم چون این ماده سرطانزاست. بعدا معلوم شد که این کارخانه متعلق به برادر شاه در شیراز است. وقتی صدای ماجرا درآمد، مصباحزاده وارد تحریریه شد و با اخم داد زد که این گزاش کار چه کسی بوده است و کلی در جمع تحریریه شاکی بود؛ اما وقتی که من را به اتاق خودش برد به خودم گفت که آفرین کار خوبی کردی، برو ولی احتیاط کن!»
روزنامهنگاری ویترین است
استاد روزنامهنگاری شوخی را کنار میگذرد و صریح خطاب به دانشجویان میگوید: «روزنامهنگاری ویترین است و همه او را زیر نظر دارند و مراقب رفتارهایش هستند از این رو مراقب خود و رفتارتان باشید. خیلیها در این رشته معلق میخورند و به گند کشیده میشوند. از طرفی مراقب باشید که به سیاسیون گره نخورید، کم نبودند افرادی که برای این و آن تبلیغ کردند و به شخصیتی وابسته شدند، نمیگویم که این کار بدی است؛ اما شخصیت خود را به عنوان یک روزنامهنگار حفظ کنید.»
استاد به آینده ابراز امیدواری میکند. او معتقد است که امروز تکلیف برای روزنامهنگارها روشنتر از گذشته است و فضا همچون گذشته نیست. وی به دانشجوها میگوید که تمرین کنید و خیلی به چاپ مطلبتان اصرار نکنید، کار کنید تا پخته شوید. من به آینده شما امیدوارم بخصوص اینکه خانمها خیلی بهتر کار میکنند.
تلاش برای زندانی شدن!
دانشجوها از زندگی حرفهای استاد میپرسند و او از خودش میگوید که شروع کار روزنامهنگاریاش به همان سالهای اول دانشگاه برمیگردد که برای اولین بار یکی از استادان وقت دانشکده علوم ارتباطات به نام استاد پیرنیا از او برای نگارش در یک مجله دعوت میکند. قاضیزاده در جواب یکی از دانشجوها که از او میپرسد آیا تا به حال زندان رفتهاید یا نه؟ با همان لحن میانه شوخی و جدی پاسخ میدهد: «خیلی سعی کردم ولی نشد! اما خیلی تهدیدم کردند و پیغام برایم فرستادند.» یکی میپرسد استاد فرزندانتان روزنامهنگارند؟ با لبخند میگوید: «نه خوشبختانه عقلشان رسید. دخترم شریف تحصیل کرد و الان در آمریکا به همراه همسرش در شرکت اپل کار میکند و پسرم هم در ایران در شرکت ایرانخودرو مشغول به کار است.» استاد میگوید: «تعداد روزنامههایی که آنجا کار کردهام و تعطیل شدهاند به 15 میرسد.» البته در این میان یکی از دانشجویان از نسبت یکی از خانمهای روزنامهنگار با استاد میپرسند که او میگوید: «برادرزادهام است و خودم برای اولین بار او را به تحریریه بردم.» بعد خانم یمینی یک عکس قدیمی از دوران کودکی این برادرزاده را به دانشجوها نشان میدهد.
اعتراف!
فرصت دیدار و گفتوگو در عصر پنجشنبه یکی از روزهای خردادماه رو به تمام شدن است. یکی از دانشجوها به استاد میگوید «من میخواهم اعترافی کنم و امیدوارم که من را ببخشید.» استاد: «بگو عیب ندارد.» دانشجو: «راستش من یک روز وقتی در حال تدریس بودید پنهانی از شما فیلمبرداری کردم.» همه با هم میخندند و بعد استاد: «حالا خودتان بگویید من با همچین دانشجویی چه کنم؟!»
------------------------------------------------------------------------
[1] - یک برنامه دولتی که قبل از انقلاب با حضور هنرمندان و با پخش موسیقی و نمایش اجرا میشده است.
انتهای پیام/