دایی! خجالتی و البته بیادعا بود/ به خودش اعتماد قوی و قدرتمندی داشت
گروه فرهنگی خبرگزاری آنا: امروز در تقویم فرهنگ و ادب کشور به نام سهراب سپهری رقم خورده؛ شاعری خوشقریحه از دوران معاصر که اشعارش با زبان و بیانی خاص، جلوه جالبی دارد.
شاعر غریبی نیست و چه بسا اشعارش در چاپهای متعدد سر از دانشگاه و مدارس و حتی خلوت افراد نیز در آورده باشد. حوزههای دیگر فرهنگی نیز بسیار تلاش کردند یاد و خاطره این شاعر و نقاش را زنده نگه دارند.
در این چند سال اخیر نیز بارها برخی فیلمسازان همت کردند تا فیلمی از او را به روی پرده ببرند اما همچنان خبری از این ماجرا دیده نمیشود.
یکی از این افراد جلال فاطمی خواهرزاده سهراب سپهری است که قرار بود فیلم این چهره فرهنگی و هنری را بسازد. این بازیگر و کارگردان سینما دوران کودکی و نوجوانی خود را با داییاش سپری کرده و از او خاطرهها دارد.
در همین رابطه و همزمان با 15 مهرماه که سالروز تولد سهراب سپهری هم هست، جلال فاطمی نقش اول فیلم "خسته نباشید" و "روباه" در گفتوگویی دوستانه با خبرنگار آنا که چندی پیش شکل گرفت، درباره سهراب اینگونه گفت:
من تا 16 سالگی که در ایران بودم خیلی خاطرهها با سهراب سپهری داشتم. هفتهای یک بار حداقل او را میدیدم و دور هم جمع میشدیم. مادر من خیلی به سهراب نزدیک بود چون هم سن و سال بودند و حتی مادرم نیز قریحه شعری داشت و با هم رقابت میکردند.
سهراب بخاطر پسر بودنش، فرصت داشت به این شهر و آن شهر و دانشگاه برود و فضاهای جدید را تجربه کند. مادر و دایی رابطه نزدیکی با هم داشتند، خیلی گپ میزدند و درد دل زیاد میکردند.
من بچه بودم اما برای ما همیشه یک داییجون سهراب ایدهآل بود چون از خدمتکار خانه گرفته میتوانست راحت پای صحبتش بنشیند و دقایقی طولانی با او حرف بزند و از خودش بگوید و گوش کند تا ما که بچه بودیم و مادر و پدرم.
اتفاقا سهراب عاشق پدرم بود با اینکه پدرم در حوزه ادبیات و هنر هم نبود؛ چون دقیقا ذهنیتش با پدرم 180 درجه حتی متفاوت بود، سهراب از او خوشش میآمد و خیلی با هم حرف میزدند. حتی زمانی که سهراب از خنده ریسه میرفت همان وقتهایی بود که با پدرم پچ پچ میکرد.
خاله من در بیابان و در مشهد اردهال ویلایی داشت که تابستان دو سه هفتهای آنجا میرفتیم. باغ چشمهای داشت و آب و هوای خوب. با هم کوه نوردی و پیادهروی میکردیم و به دههای اطراف میرفتیم.
در همین سفرها بود که من بزرگترین درسهای احترام به طبیعت و محیط زیست را از سهراب یاد گرفتم. برای موجود زنده به شدت احترام قائل بود حتی با یک مورچه تا برگ درختی که ما ممکن بود موقع رد شدن از کنار باغها بیمحابا آن را بِکَنیم نگاهش متفاوت بود، به ما تذکر داد که برای چه کندی؟ میگفت درخت الان زخمی شده و از درد، درخت جیغ کشیده!
ما از این صحبتها خیلی داشتیم. میدیدیم چطور با کشاورزان با احترام فوقالعاده مینشیند و حرف میزند مثل یک میهمان عالیرتبه بود برای او.
آدمی بود که نه ادعا داشت نه چیزی و همیشه پشت هنرش پنهان شده بود. برخی مواقع آگاهانه و برخی مواقع هم بخاطر شخصیتش بود. آدمی به شدت خجالتی بود که مخفی میشد از دست هیاهو، ازدحام و اینکه در مرکز توجه باشد.
برای همین پشت هنرش مخفی میشد درحالیکه من مطمئن بودم در درون به خودش اعتماد به نفس قوی و قدرتمندی داشت. ولی در بروز دادنش آدمی محجوب و خجالتی بود اما از درون میدانست که چه اعجوبهای است.
انتهای پیام/