انحراف آتلانتیکی؛ موازنه جدید پیرامون اتحادیه اروپا
به گزارش گروه بینالملل خبرگزاری آنا، در روابط روسیه و اتحادیه اروپا همیشه شرکتکننده سومی به نام ایالات متحده حضور گاه پررنگ و گاه کمرنگی داشته است. اگرچه نقش واشنگتن میتوانست تغییر کند، اما همواره مهم محسوب میشد. اکنون هم خیلی چیزها به واشنگتن بستگی دارد، چرا که ماهیت روابط آتی میان دو ساحل اقیانوس اطلس مورد پرسش قرار گرفته است.
چهارچوبهای سیاسی روابط روسیه و جامعه اروپای آتلانتیک 20 سال پیش در ماههای مه و نوامبر سال 1997 میلادی تعیین شدهاند. گرچه این چهارچوبها عملا میراث دوره تمامشدهای هستند اما رسما تا به امروز معتبر میباشند: سند اصلی روسیه-ناتو، توافقنامه در خصوص شراکت و همکاری با اتحادیه اروپا، بسته معاهدات با اوکراین از جمله توافقنامه در خصوص استقرار ناوگان دریای سیاه( نا گفته نماند بر اساس نخستین توافقنامه این ناوگان باید در تاریخ 28 مه 2017 (7 خرداد 1396) کریمه را ترک میکرد) و معاهده " بزرگ" در زمینه دوستی، همکاری و شراکت( مصوبه پایان 1998 میلادی).
پیمان آتلانتیک شمالی و اتحادیه اروپا همواره به طور رسمی بر تفاوت اصولی میان خود تاکید کردهاند. در عمل هر دو سازمان در سالهای دهه پنجاه میلادی به عنوان تکیهگاه سامانه بازدارندگی و امنیت آتلانتیک که بعد فروپاشی اتحاد شوروی سعی کرد تمام قاره را در بر بگیرد عمل میکردند.
بیست سال پیش مدل روابط روسیه با دول پیشروی غربی که میبایست جایگزین تقسیم قاره کهن در دوران جنگ سرد شود شکل معین به خود گرفت. موافقت روسیه با این امر که بروکسل مرکز اروپای جدید خواهد بود و این کشور، ضمن حفظ برخی امتیازات خاص در روابط با کشورهای همسایه، شریک حقوقی این " اروپای بزرگ" ناتو/اتحادیه اروپا محور خواهد شد، اساس این مدل را تشکیل میداد.
موضوع اوکراین همه ساختاری را که به واقع خیلی پیشترها به لرزه افتاده بود فروریزاند. منطق " اروپای بزرگ" هیچ امتیازی را منظور نداشته بود و از ایده توسعه تدریجی یک منطقه واحد تجویزی هنجارمند به سوی شرق نشات میگرفت، حال یا به شکل عضویت کامل یا عضویت وابسته( که هیچکدامشان به روسیه پیشنهاد نشد، چرا که گمان میکردند روسیه به نوعی وارد "اروپای بروکسل" خواهد شد). درست در همینجاست که به واقع تناقض میان جزء سیاسی-اقتصادی( اتحادیه اروپا) و جزء نظامی-سیاسی( ناتو) آشکار میشود. درست در همان زمانی که پیمان آتلانتیک شمالی هیچ راه میانه و موقتیای را مد نظر قرار نمیداد( یا عضو همتراز یا هیچ)، توسعه اتحادیه اروپا به طور مخفیانه و بدون هیچ تغییر رسمی در عنوان آن ادامه یافت( طرح شراکت شرقی در همین راستا بود).
گرجستان2008 و خصوصا اوکراین 2014 محصول انبوه تناقضات بودند، اما این مساله توسعه نهادهای ناتو بود که به عنوان چاشنی انفجاری عمل کرد. قدر مسلم این است که اگر در قضیه گرجستان تمایل به عضویت در ناتو نقش کلیدی ایفا میکرد، در ماجرای اوکراین نزدیکی به اتحادیه اروپا بود که تاثیر مخربتری داشت، اتحادیهای که اگرچه به لحاظ نظری درگیر مسائل امنیتی نیست. اما درک " جهان آتلانتیک" به مثابه یک کثرت واحد که برای بهرهبرداری از فرصتهای مختلف چهره خود را تغییر میدهد نهادینه شده است.
برای فهم آنچه که میتواند در ادامه در روابط روسیه و اتحادیه اروپا حادث شود مهم است که نقبی هم به تاریخ بزنیم. یکی از فاکتورهای اصلی این است که در روابط ترانسآتلانتیک چه تغییرایی ایجاد خواهد شد. حول این مساله پیشرفتهای واضحی صورت گرفته است.
نگاه ترامپ به اروپا از روی هوا و هوس آنی نیست، بلکه ادامه ( در شکل مبالغه آمیز آن)منطقی است که از آغاز قرن 21 پدیدار شده. مقاله " وقتاش رسیده اروپا هزینه کند. چرا دونالد ترامپ در مورد ناتو حق دارد" در آخرین شماره Foreign Affairs نوشته پروفسورمایک ماندلبام استاد روابط بینالملل _که هیچجور نمیتوان وی را از همفکران رئیسجمهوری دانست_شایان توجه است. نباید از نظر دور داشت که در دوران دو رئیسجمهوری پیش از ترامپ هم مواردی نظیرسرزنش متحدان اروپایی که در پرداخت هزینههای دفاعی خود خست به خرج میدهند، یاس از توانایی اتحادیه اروپا در حل مشکلات سیاسی محیط پیرامونی خود، علاقه اندک به اولویتهای سیاسی اروپا و عطف توجه به آسیا دیده میشود ، منتها با این تفاوت که در دوران بوش آشکارا و در دوران اوباما غیرآشکارا به آن پرداخته میشد.
این تاجر سابق (ترامپ)البته چیزهایی هم از خودش اضافه کرد. اروپا و خصوصا آلمان قبل از هر چیزی نه یک متحد که رقیبی تجاری است. بند 5 مشهور اساسنامه ناتو در خصوص اصل دفاع جمعی یک همگرایی ارزشمند تلقی نمیشود، بلکه خدمتی است که بر اساس شرایطی خاص ارائه میشود و هزینههای خاص خود را دارد.
قاره کهن طی 30 سال اخیر چندین مرحله را سپری کرده است. اروپای" غربی" ( نه در معنای جغرافیایی، بلکه در معنای سیاسی آن) بخشی از اروپای دوپاره، جامعه آتلانتیک شمالی، بود که در تقابل با مسکو در حال ساخته شدن بود. این مورد آخری عامل اتحاد غرب در قالب ساختاری واحد بوده است.
اروپای" بزرگ"حمایت آقامنشی کمتر شدید واشنگتن و برخورداری مسکو از نقشهای درجه دو را مدنظر داشت. با شروع سال 2010 میلادی اروپای " بحرانزده" خود را نشان داد: در ابتدا بحران ارزی با تمام عواقباش و سپس اوکراین، سیل پناهندگان و غیره. چنین اروپایی غرق در حل مشکلات داخلی خود بوده و در معرض بروز تمایلات توسعهطلبانه است. همچنین واکنش روسیه به حوادث کییف زمینه بازگشت به دستور کار " غربی" را فراهم آورد: روسیه به مثابه خطر خارجی و به طور همزمان عامل ثبات.
بدین ترتیب بود که اروپای " بزرگ" تشکیل نشد، چرا که روسیه وارد آن نشد. اما اروپای " غربی" هم از وضعیت مستحکمی برخوردار نیست، زیرا بر طبق خصایص عینی نمیتوان از روسیه یک دشمن همیشگی ساخت، حال هرچقدر هم که سعی کنند تهدید روسیه را بزرگ جلوه دهند.
مساله اصلی زوال آتلانتیکگرایی کلاسیک است. حتی طرفداران ثابت قدم آن هم احتمال بازگشت به وضعیت پیشین را حتی پس از ترامپ رد میکنند.
هنوز مشخصههای اروپای جدید را تعیین نکردهاند. میشود آن را اروپای " کوچک" یا، اگر بخواهیم مثبتتر به آن نگاه کنیم، اروپای " یکپارچه" نامید، اروپایی که برای اولین بار چه به لحاظ عملی(خروج یکی از دول عضو) و چه به لحاظ مفهومی( از اشتهایش به توسعه طلبی شدیدا کاسته شده است)به جای بزرگ شدن روند کوچکشدن را طی میکند. این اروپایی است که در اندیشه تغییر ساختار داخلی و " خودمختاری استراتژیک" است.
سخنان آنگلا مرکل پس از نشست سران گروه هفت که گفته بود " آن زمانی که ما میتوانستیم کاملا روی دیگران حساب کنیم سپری شده است" و " اروپاییها باید سرنوشتشان را به دست خود بگیرند" در نوع خود بیسابقهاند. مضافا بر اینکه از زبان صدراعظم به شدت آتلانتیکگرا بیان شدهاند.
ضمنا فراخوانهای مصرانه روسای جمهوری آمریکا( نه فقط ترامپ) در مورد دست به جیب بردن برای ناتو میتواند تاثیر غیرمنتظرهای داشته باشد. اگر آلمانیها برای چیزی هزینه کنند در مقابل میخواهند بدانند برای چه و چگونه آن پول صرف شده است. از اینجاست که سختگیری به متحد بزرگتر که بعید مینماید برایش خوشایند باشد آغاز میشود.
برای روسیه این به چه معناست؟ چیزی که میتوان مطمئن بود رخ نمیدهد این است که اروپای ضدآمریکاییای شکل نخواهد گرفت که بخواهد پس از رهایی از سیاست تحمیلی آنسوی اقیانوس از در اتحاد قارهای با روسیه درآید. چنین اتحادی با روسیه تنها درچهارچوب همکاری متقابل تنگاتنگ با ایالات متحده قابل تصور است.
اروپای تنها روسیه را به عنوان منبع خطر میبیند و به طور عامدانه یا از روی حس درونی آن را واضع نظمی از نوع دیگر میپندارد. دیگر مطمئنا به آن مدلی که کرملین از دوران گورباچوف دارد پیشنهاد میدهد هم توجهی نمیشود. کرملین میگوید بیایید اروپا را بر پایه تساوی حقوق بسازیم، درست مثل یک نهاد مشارکتی. این امر منجر تعیین فوری مناطق نفوذ میشود و تمام.
اما حمایت از یکپارچگی اعضا اتحادیه اروپا در قبال تحریمهای وضع شده ضد روسی که از سال 2014 در جریان است دشوارتر خواهد شد. در اروپا همواره بر تعداد افرادی که فکر میکنند ایالات متحده از ابزارهای سیاسی برای حصول منافع اقتصادی یا همان اعمال اثر غیرتجاری بر رقبا استفاده میکند افزوده میشود. این مساله در مورد قانون اعمال تحریمها برضد دشمنان ایالات متحده اتفاق افتاد. خیلیها در پس این قانون تمایل به بازتقسیم بازار گاز اروپا به نفع صنعت گاز مایع طبیعی آمریکا را میدیدند که به لحاظ تجاری توانایی رقابت با رقیبان خود را ندارد. ناگفته نماند این قانون نه به ابتکار شخص ترامپ و بلکه اتفاقا مخالفان وی اعمال شد.
این رویکرد آمریکا در اروپای شرقی مورد استقبال قرار میگیرد و به تناقضات و تضادهای موجود میان بخشهای مختلف اتحادیه اروپا دامن میزند. بعید است که واشنگتن آگاهانه در حال ایجاد تفرقه دراروپا باشد، احتمالا دلیل آن را باید در انگیزههای خودخواهانه واشنگتن جست که نگران عواقب طولانیمدت اعمال خود نیست. اما تاثیر آن کاملا مشهود است. ناتو همچنان حلقه رابط باقی میماند اما بحث پیرامون اهداف و امکانات آن( از جمله امکانات مالی) بالا خواهد گرفت.
هیچکس نمیتواند دقیقا مشخص کند منظور از " خودمختاری استراتژیک" اروپا چیست. طرفداران این ایده از افزایش قابلیتها در واکنش نشان دادن به بحرانهای مناطق بیواسطه نزدیک به اروپا صحبت میکنند و به عنوان مثال از لوژیون خارجی ارتش فرانسه نام میبرند که در حال اجرای اهداف پاریس در آفریقاست.
اما اتفاقی نیست که ینس استولتنبرگ دبیر کل ناتو در این مورد با لحنی تقریبا شدید توضیح داد که اروپا به تنهایی از عهده تامین امنیت خود بر نمیآید، چرا که پیمان ناتو تنها با آنچه که در اروپا مستقر است امنیت آن را تضمین نمیکند، بلکه با تمام قدرت خود در سطح جهان به این امر مبادرت میورزد.
بحرانهای پیرامون اتحادیه اروپا فقط مناقشاتی منطقهای نیستند، بلکه از مقیاسی بزرگ برخوردارند و مهمترین دول نظامی منطقه و حتی جهان را درگیر میکنند. در تمام نقاط مورد توجه اتحادیه اروپا، این اتحادیه با منافع و حضور روسیه و طبیعتا منافع و حضور ایالات متحده روبهرو میشود( اوکراین، سوریه، لیبی و جدیدا قطر).
پس از پایان یافتن پروژه " اروپای بزرگ" هر سه بازیگر اصلی آن در حالت عجیبی به سر میبرند. نه روسیه، نه اروپای قارهای و نه ایالات متحده نمیتوانند و نمیخواهند نظم گذشته را حفظ کنند. اما چهارچوب ذهنی جدیدی هم ایجاد نشد و تلاش برای برقراری مجدد پارادایم جنگ سرد هم کارساز نیست. این وضعیت گذار حداقل تا زمانی که میان سه گوش این مثلث توازن داخلی برقرار نشود ادامه خواهد یافت. این مساله در وهله نخست در مورد ایالات متحده صدق میکند اما به طور مستقیم به روسیه و اتحادیه اروپا هم در آستانه تغییرات اجتنابناپذیر مربوط میشود. دیگر باید چین را هم به این ترکیب اضافه کرد چرا که هم در سیاست آسیا و هم در سیاست اوراسیا وزنهای مهم محسوب میشود. این خود نشان قطعی از آن دارد که دوره جنگ سرد و پساسرد پایان یافته است.
منبع: russiancounsil.ru/ مترجم: سید مازیار کمالی
انتهای پیام/