وضعیت نابسامان هنروران پیشکسوت خیابان ارباب جمشید
به گزارش گروه رسانههای دیگر آنا از قانون، ناگفتههای آنها از بیمهریِ مسئولان آنقدر زیاد است که اگر شبی را با ایشان صبح میکردیم نیز، تمامی نداشت. سکانس زندگی آنها یک تراژدی سخت است. دردی نهان، زیر پوست این شهر که باید بیش از این گفتار یا گفتارهایی چنین از آن سخن گوییم تا شاید و تنها شاید گوشهای کمشنوای مسئولان به کار افتد تا بدانند که این طیف مظلوم سینمای ایران حقوقی دارند و هم خانه سینما و هم وزارت فرهنگ و ارشاد در قبال ایشان مسئولیت مستقیم دارند. برای شنیدن حرفهای این مردان ساعتی به پای حرفهای آنها نشستیم. هر کدام، یک پلان از این سکانس تلخ سینمای ایرانند.
پلان یکم: غلامحسین میرزایی
(غلام ژاپنی)
معروفیتی که من دارم، «گلزار» و «رادان» ندارند! من با مرحوم «خسرو شکیبایی» فیلم بازی نکردم اما روزی او را در تالار وحدت دیدم و او جلو آمد و گفت: «غلام تو اینجا چه کار میکنی؟» یا همین آقای رادان یکبار من را در خیابان دید و صدا زد: «چهطوری غلام ژاپنی؟» منظورم این است که آنها هم من را میشناسند. من همیشه سیاهیلشکر بوده و هستم و هیچوقت نگفتم که هنرمندم اما حرفم این است که به هر حال برای سیاهیلشکر این سینما هم باید حق و حقوقی وجود داشته باشد. مگر ما انسان نیستیم؟ 42سال پیش با آقای «فرزان دلجو» در فیلم «بوی گندم» کار کردم. من در آن فیلم 40 ثانیه بازی کردم و اکنون در فیلم آقای «قاسم خانی» 2 ثانیه بازی کردم. حق من این نیست که پس از 42 سال، 40ثانیه بازی من به 2ثانیه تبدیل بشود. بههیچوجه هیچکس دنبال ما نمیآید. ما را فراموش کردهاند. خسته شدهام آنقدر التماس این و آن را کردهام. مثلا فلان تهیهکننده میآید در منوچهری تا کیف بخرد، من دنبال او راه میافتم و التماسش را میکنم که تو را به خدا من را سر یک کاری ببر. باید هزاربار جلوی هر کس و ناکس تعظیم کنم تا شاید کاری مهیا بشود. گاهی پیش خود میگویم که ای کاش وارد سینما نمیشدم. اگر در این جنون فراموشی پا نمیگذاشتم، قطعا حال و روز زندگیام بهتر از این بود. پس از 67سال سن، هنوز ازدواج نکردهام. صبحبهصبح میآیم ارباب جمشید و شب به خانه بر میگردم. این چه زندگی نکبتباری است که من دارم؟! اکنون در سراسر تهران 50 دفتر هنروری تاسیس شده است. اغلب کارگردانها شاگرد دارند. وقتی کارگردانی شاگرد دارد، عقبِ غلام ژاپنی نمیآید. من کلا از بیمه 850هزار تومن دریافت میکنم. ناشکر نیستم اما این ناشکر نبودن، رافع مسئولیت قانونی مراجع ذیربط نیست. در همه جای دنیا بهترین بیمهها برای سینماگران است. منِ پیرمرد که نباید دغدغه پول داشته باشم. باید شرایطی وجود داشته باشد که برای ما حداقلی از کار تعریف شود. مثلا بگویند هر هنرور حداقل سالی 10 فیلم باید بازی کند. وقتی نه بیمهای و نه شغلی وجود دارد ما از کجا نان بخوریم؟ من به خاطر یک پلان بازی در سریال «شمعدونی» مدام پیش آقای «معجونی» و آقای «صحت» میرفتم. آخرش یکثانیه هم بازی نکردم. حق ما این نیست.
پلان دوم: شمسا... دولتشاهی(چیچو)
کار هنری من در دوازدهسالگی و با اجرای آهنگ «در شبی مهتاب» در کنار «قاسم جبلی» آغاز شد. پس از آن اتفاق آن قدر عاشق عرصه هنر به خصوص کار سینما شدم که شب ها در خانه بدون وقفه برای خود سه کلمه صدا، دوربین، حرکت را تکرار میکردم. این وضعیت در برههای آنقدر شدید شد که خانواده تصور میکردند دیوانه شدهام. در آنروزها تمام آرزوی من بازیگری بود. در خیال، خود را مانند بزرگان سینمای آن روزگار میدیدم. مفهوم عشق در سینما برای مایی که سینما را پیش از انقلاب آغاز کردیم، طور دیگری است. به خاطر دارم که افراد بسیاری برای دیدن کسانی چون فردین، وثوقی، مرتضی احمدی، علی حاتمی و... از شهرستان به تهران میآمدند. ما با چنین علاقه ای به سینما و بازیگرانش عاشق سینما شدیم. بنده که جزو پیشکسوتان این عرصه هستم در حال حاضر تنها با حقوق 800 هزارتومانی بازنشستگی و یارانه 45هزار تومانی زندگیام را میچرخانم و از لحاظ شغلی هم هیچ کاری در سینما برای انجام دادن ندارم. به طور کلی کار برای هنروران پیشکسوت یا وجود ندارد یا اگر هم هست، درآمد ناچیزی دارد. همدورههای من که مغزشان خوب کار میکرد، در مشاغل دیگر استخدام شدند و زندگی خوبی هم دارند. البته ناگفته نماند علاوه بر یارانه و حقوق بازنشستگی خانه سینما یک قبر هم در قطعه هنرمندان برای من خریده است که از این جهت باید تشکر ویژهای داشته باشم. ظاهرا سهم من از سینمای ایران، تنها یک قبر بود.
پلان سوم: جلیل ملک زاده
ابتدا که در شرکت سینما تئاتر «رکس» واقع در خیابان لاله زار کار میکردم، چندان علاقهای به کار هنری در سینما نداشتم. مسئولیت من معرفی هنروران به فیلمهای سینمایی بود. همین آقای دولتشاهی که اکنون در خدمتشان هستیم، فیلم «آخرین مبارز» را به واسطه دفتر سینمایی ما بازی کرد. یا آقای غلامحسین میرزایی(غلام ژاپنی) در فیلمهایی چون «حریص»، «عنتر و منتر»، «ماجراجویان خشن»، «ضمد و سامی» و «صمد و دیو» به واسطه دفتر ما ایفای نقش کرد. من بیشتر پس از انقلاب علاقه به بازیگری پیدا کردم.در نظام فعلی بیشتر در فیلم های استاد کیمیایی بازی کردم. در فیلم هایی مانند «جرم»، «رییس» و «مترو پل». اکنون بنده بهطور کامل بیکار هستم و تنها راه ارتزاقم فروش دیویدیهای فیلمهای قدیمی سر صحنههای فیلم هاست. نهفقط من که عموم بچههای هنرور، کار سینمایی نمیکنند. همین آقای غلامحسین میرزایی (غلام ژاپنی) رنگ مو میفروشد، یا آقای محمدحسین نجاتی(نورمن ایرانی) انگشتر میفروشد. وقتی جوانانها با پارتی بازی فیلم بازی میکنند طبیعی است که کار به امثال ما نمیرسد. از لحاظ قانونی خانه سینما و وزارت فرهنگ و ارشاد وظیفه دارند تا به وضعیت ما رسیدگی کنند. دوستان دیگر حداقل یک بیمه را دارند، من آن را هم ندارم.این روا نیست که پس از سالها فعالیت زندگی من اینگونه باشد.
پلان چهارم: عدالت ناقلی
کار من از پیش از انقلاب کاستفروشی بود. ماجرای شروع کار من با نام استاد کیمیایی گره خورده است. روزی استاد فیلم «سرب» را در لالهزار کار میکرد. مغازهای برای استفاده مدنظر ایشان قرار گرفته بود. صاحب مغازه راضی به دادن مغازه برای فیلمبرداری نبود. من به مدیر تولید فیلم گفتم اگر یک سکانس به من بازی بدهید صاحب مغازه را راضی میکنم تا از مغازه اش استفاده کنید. این شد که اولین نقشم را بازی کردم. در حال حاضر کار سینمایی میکنم اما نه آن میزان که بتوان گفت شغل خاصی دارم. برای همان میزانی که بازی میکنم هم حقوق اندکی میگیرم. ما روزی 12ساعت سر صحنه هستیم و برای این حجم از کار طاقتفرسا در بهترین حالت روزی 20هزار تومن دریافت میکنم. انگار ما را به اسیری میبرند. من به همه کارگردانها میگویم که اگر دیالوگ داشته باشم، ولو اندک همان دستمزد کم را هم نمیخواهم. بهطور مثال در فیلم «طلای سرخ»، ساخته آقای «جعفر پناهی» به دلیل این که دیالوگ داشتم، حقوقی دریافت نکردم.
پلان پنجم: اکبر ساده
من از سال 1354 وارد عرصه سینما شدم. شغلم تا پیش از آن، کار در تولیدی بود. همراه با برادرم یک تولیدی پوشاک در ناصرخسرو داشتم و در بهترین جای خیابان پیروزی زندگی می کردم. وقتی به سینما علاقهمند شدم، از سر کار فرار میکردم و به سینما میرفتم. بعدها آدرس همین خیابان یعنی ارباب جمشید و خیابان منوچهری را پیدا کردم و آمدم پیش آقا چیچو و او من را وارد کار هنروری کرد. اولین فیلمی که من بازی کردم فیلم «شراب خام» بود. از زمان بازی در آن فیلم تا به امروز درگیر سینما هستم. اکنون در همینجا یعنی خیابان ارباب جمشید دستفروشی و سیگارفروشی میکنم و وضعیت مالی خوبی ندارم. توقع ما این است که خانه سینما و وزارت فرهنگ و ارشاد از ما حمایت و برای ما کار فراهم کنند، نه آن که ما را در فقر رها کنند. ما که دزدی نکردهایم، به خدا در طول این سالها کار کردهایم. انصاف نیست که اکنون هیچ درآمدی نداشته باشیم. بعضی از آقایان برای فراهم کردن یک بیمه ساده از ما زیرمیزی میخواستند و در نهایت هم مهیا نشد که نشد! ما رها شدیم. این حق ما نبود. بدبختی این کشور این است که سراسرش را فساد اقتصادی گرفته است. وقتی بهطور علنی نقشفروشی در کشور رایج است چه توقعی میتوان داشت که کار برای پیرمردهایی چون من وجود داشته باشد؟ یا وقتی تهیهکنندگان فیلمها به جای استفاده از امثال من کارگران سر چهارراهها را با روزی 10هزار تومن سر صحنه فیلمها میبرند، طبیعی است که کسی دنبال ما نباشد. تنها در یک فیلم به تمام حقوقم رسیدم و آن فیلم اجاره نشینهای آقای مهرجویی بود. البته آقای فرح بخش هم هوای ما را دارد. انصافا هر فیلمی می سازد ما را صدا می زدند.
پلان ششم: مجید علیزاده (مجید فری)
47سال است که در این سینمای بیدرو پیکر فعالیت میکنم. شاید وضع من نسبت به دوستان دیگر بهتر باشد زیرا حدود 120 فیلم شناسنامهدار بازی کردهام. در تمام فیلمهای استاد کیمیایی بازی کردهام. اکنون سینما طوری شده است که یک تلهفیلم را با چند بازیگر اصلی می بندند و الباقی بازیگران یا با پول نقش میخرند یا از دوستان و فامیلهای عوامل فیلم هستند. به صراحت میگویم که نقشفروشی در سینما بیداد میکند. وقتی این میزان از نقش فروشی وجود دارد، آیا میتوان توقع داشت که هنروران قدیمی که پولی هم ندارند، به ایفای نقش بپردازند؟ خدا را شکر که من زن و بچه و زندگی آبرومندی دارم اما نمیتوانم چشم بر فقر دوستانم ببندم. وضعیت مالی بچههای سینما در زمان پیش از انقلاب بسیار بهتر از اکنون بود. به خاطر دارم که در آن زمان برای فیلم «نفسبریده»، 350 تومن(تکتومانی) دریافت کردم. با آن پول دوماه زندگی خانوادگی ام می گذشت. با همین منوال سی تا چهل فیلم در سال بازی میکردم. شما حساب کنید که وضعیت مالی من چگونه بود. بله، من هم با غلام ژاپنی موافقم که اگر میدانستم کار در سینما برایم به این میزان سخت میشود، هرگز وارد این عرصه نمیشدم. باید بگویم که سینما اولش هیچ بود و آخرش هیچ! ما از مسئولان امنیت شغلی میخواهیم. کلا بچههای ارباب جمشید 50 نفر نمیشوند. آیا مسئولان نمیتوانند از این 50نفر حمایت کنند؟ میتوانند، اما ارادهای در کار نیست. نکتهای جالب برایتان بگویم. همه صنوف در خانه سینما زیرمجموعه وزارت کار هستند. دلیل این امر حمایت از اعضای خانه سینما نیست، بلکه به دلیل آن است که تنها قوه قضاییه قدرت بستن خانه سینما را داشته باشد و از تعطیلی دوباره خانه سینما به این شکل جلوگیری به عمل آید. آنها که این کار را کردهاند در فکر منافع خود بودهاند نه منافع ما. به طوری که در حق بچههای هنرور، حقوق تعیین شده وزارت کاری هم داده نمیشود. 41سال پیش سر فیلمبرداری فیلم «ایران در جنگ جهانی دوم» تیر به بیضهام اصابت کرد و اکنون یک بیضه ندارم یا سر فیلم «گذر اکبر» حادثهای پیش آمد که بخیههای بسیاری بر من زدند یا آنکه سر فیلم «سوتهدلان» سرم ناقص شد. چه کسی از من، از ما و از هنروران سینمای ایران حمایت میکند؟ هیچکس، هیچکس!
پلانهفتم:محمدحسیننجاتیباغبان
(نورمن ایرانی)
نظر من این است که انسان یا هنر را دوست ندارد یا اگر دوست دارد نباید دنبال مادیات باشد. از بچه دوساله تا پیرمرد و پیرزن 90 ساله من یعنی نورمن ایرانی را میشناسند. وقتی ما میدانیم که هیچ امنیت شغلی برایمان وجود ندارد، باید خودمان آستین هایمان را بالا بزنیم و کاری برای خود کنیم. در حال حاضر من انگشتر فروش هستم و آنقدر کارد به استخوانم رسیده است که قید سینما را زدهام زیرا این سینما بسیار بیمعرفت است و شاید نه فقط ذات سینما که آدمهای سینمایی هم بیمعرفت هستند.
پلان هشتم: نورمحمد ذوالفقاری
(ممدلالی)
سالها است که من در سینما عمر و جانم را گذاشتهام. شاخصترین فیلمی که در آن ایفای نقش کردهام، «دایی جان ناپلئون» بوده است. در آن فیلم من در کنار «شیرعلی قصاب» کار میکردم و کارگردان آن فیلم استاد تقوایی بود. به دلیل محدودیتهای جسمی ام پس از 15سال خود را بازنشست کردم و در حال حاضر با حقوقی بالغ بر 400هزار تومن در خانهای در منطقه «قلعهحسنخان» زندگی میکنم. باید بگویم که بهطور کلی قادر به گذران امور زندگیام نیستم. زمانی بود که خانمها کریمی و بختیاری من را بر سر کار میبردند، اما اکنون به دلیل عدم توانایی در تکلم و به سبب ناتوانی نسبی در راهرفتن هیچکاری برایم وجود ندارد. پس از 50سال هنوز عاشق سینما هستم ولی گویا سینما عاشق من نبود. با وضعیتی که در آن گرفتار هستم هیچیک از مسئولان و اهالی سینما را حلال نمیکنم.
پلان دهم: حسن طرازی
کار هنری خود را با فیلم «بهرام شیردل» آغاز کردم.کمکم با عوامل سینما آشنا شدم و در ادامه با کارگردانهایی مثل «عباس کسایی» و «نیوندی» و فیلمبردارها و مدیر تهیههایی مثل علی پروانه کار کردم. عمده فعالیت من در پشت صحنه فیلم ها بود و مدتی هم دستیارمدیر تهیه بودم.چندین فیلم پیش از انقلاب بازی کردم. مثلا فیلم «کلام حق» و «رانندگان جهنم» که پیش از انقلاب ساخته شد. پس از انقلاب هم در چند فیلم دیگر کار کردم اما الان وضعیت کار سینما تعریفی ندارد. منبع معاش من مغازهام است. سینما برای من فقط عشق بود و حرفه نبود. اکنون بسیاری از همکاران حوزه سینما تنها حرفهشان سینما است و من گمان نمیکنم به لحاظ مالی تامین شوند. از کارگردانهایی که در ذهن من خاطره خوشی باقی گذاشتهاند و با هنرورها خوب برخورد میکردند، آقای «عباس کسایی» و «داوود ملاپور» بودند. همچنین به واسطه نقش کوتاهی که در فیلم «قیصر» استاد کیمیایی داشتم ایشان را دورادور میشناسم. استاد کیمیایی هم فوقالعاده بودند.
پلان یازدهم : امرا... رجبیان
فعالیت اصلی من از دیرباز در حوزه فروش و ترمیم گلیم و فرش بوده است. در زمینه هنری هم سال ها است که با بسیاری از هنروران خیابان ارباب جمشید رفاقتی نزدیک دارم به طوری که مغازه ام به عنوان پاتوقی برای جمع شدن هنروران استفاده می شود. در گذشته هم اگر در جایی فیلمی ساخته می شد، در حد توانم لوازم مورد نیاز برای طراحی صحنه را در اختیار بچه های فیلمساز می گذاشتم. در واقع من به سینما نگاهی عاشقانه دارم. نگاهی که در طی این سالها بدون هیچ چشم داشت مالی با من بوده و هست.
پلان آخر
در گذر اربابجمشید گرچه بیشتر درد دل و خاطرهبازی با روزگاری دور است اما در کنار تمام اینها مسئولان امر باید بدانند که اولا، موظف به برقراری مجالی شغلی برای هنروران قدیمی سینمایی هستند و ثانیا مسئول تامین منابع مالی حیات ایشانند. گرچه شاید بتوان پذیرفت که در شرایط فعلی سینمایی و با محدودیت سنی این هنروران مهیاکردن کار برای آنها قدری سخت است، اما دستِکم مسئولان امر باید هنروران قدیمی را از حیث مالی تامین کنند. روا نیست در جامعهای که بنایش عدالت اسلامی است، کسانی با چنین سابقه شغلی، مبادرت به دستفروشی کنند. نهتنها از لحاظ اخلاقی سکانداران وظیفه تامین معاش ایشان را دارند، بلکه از منظر قانونی نیز هم خانه سینما به عنوان نهاد متولی سینماگران و هم وزارت فرهنگ و ارشاد موظفند تا با برقراری اقسام بیمههای متناسب و حقوق مکفی به آرامش این قشر مظلوم جامعه کمک کنند.
این گزارش باشد برای فراموششدگانی که حتی رمق فریاد نیز ندارند.
انتهای پیام/