دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
02 تير 1395 - 09:15
گفت‌وگوی تفصیلی آنا به استاد جامعه‌شناسی دانشگاه تهران:

نهاد دانشگاه باید از عالم انتزاع به عالم واقع بیاید/ اگر علم وجود داشت خودش رشد و نفوذ پیدا می‌کرد

تقی آزاد ارمکی، استاد دانشگاه تهران، به دانشگاه و جامعه‌شناسی، به دولت و حکومت همزمان نقد دارد.
کد خبر : 95781

پرویز پیکری، گروه دانشگاه خبرگزاری آنا؛ تقی آزادارمکی استاد تمام گروه جامعه‌شناسی دانشگاه تهران، در حال حاضر بر روی زمینه جامعه ایران (فهم جامعه ایرانی) کار می‌کند و دغدغه‌های مفهومی و نظری درباره جامعه ایران دارد. او معتقد است که جامعه ایران جامعه‌ای پویا است و نیاز به یک علم دارد که قدرت فهم آن را داشته باشد و جامعه‌شناسی می‌تواند این علم باشد. در زیر گفت‌وگوی آنا با این استاد جامعه‌شناسی را می‌خوانید:


آقای دکتر ابتدا وضعیت فعلی علوم‌اجتماعی و جامعه‌شناسی را توضیح دهید؟


برای شروع سوال بسیار خوبی است. علوم اجتماعی به طور کلی و جامعه شناسی به طور خاص دیگر در ایران رشته‌ای جوان نیست. به دلیل اینکه تقریبا 80 سال از عمر این رشته گذشته است، 80 سال برای یک رشته عمری طولانی است که خودش را پیدا کند. این 80 سال باعث شده است که ما حدود پنج نسل جامعه‌شناسی در ایران داشته باشیم. من در سال 79 کتابی با عنوان "جامعه‌شناسی در ایران" نوشتم که در آن از سه نسل جامعه‌شناس صحبت کردم، ولی فکر می‌کنم که ما الان در بدو تولد نسل پنجم جامعه‌شناسی هستیم.


علمی که در ایران پنج نسل را به همراه دارد معنایش این است که مجموعه‌ای از تولیدات، مناسبات، وقایع، حوادث، امیال و ... را با خودش دارد و این انباشت سرمایه هنگفتی برای جامعه‌شناسی است.


مهمترین چالش درونی جامعه‌شناسی، بازشدگی و گستردگی موضوعی این رشته است که می‌تواند برایش دردسر ایجاد کند

همه این نسل‌ها مجموعه تولیدهای فکری و اندیشه‌ای خود را داشتند. جامعه‌شناسی در درون و برون تنگناه‌هایی دارد. در درون اصلی‌ترین مشکل در واقع یک نوع بازشدگی جامعه‌شناسی است. این علم از درون روز‌به‌روز عرصه‌های بیشتری پیدا می‌کند و گسترده‌تر می‌شود. همه چیز از قبیل جامعه‌شناسی غذا، حیوانات، قدرت، سیاست، دین، قدرت و ... در جامعه‌شناسی وجود دارد. پس این علم دامنه گسترده‌ای دارد که این مسئله می‌تواند برای جامعه‌شناسی دردسر ایجاد کند.


مجموعه استادان و دانشجویان به صورت پراکنده در موضعات مختلف کار می‌کنند. اینکه این افراد بخواهند دور هم جمع شوند و فکری برای جامعه‌شناسی بکنند و بر یک موضع متمرکز شوند خیلی کم برای جامعه‌شناسی اتفاق افتاده است.


به اعتقاد من یکی از دغدغه‌های فراموش شده برای جامعه‌شناسان، جامعه‌شناسی در شهرستان‌ها، جامعه‌شناسی در سازمان‌ها و جامعه‌شناسی در حوزه سیاست است. آنها فقط بر جامعه‌شناسی در دانشگاه‌ها و استادان متمرکز شده‌اند. در صورتیکه وقتی جامعه‌شناسی از یک روستای دور تا تهران در همه جا وجود دارد، می‌توانیم بگوییم که جامعه‌شناسی شمال، جنوب، شرق و غرب، جامعه‌شناسی شهرها و جامعه شناسی در دولت چگونه است.


نکته دیگر اینکه ما تقریبا داوری در باب پژوهش‌های اجتماعی را از دست داده‌ایم. ما رابطه جامعه‌شناسی با سیاست را از دست دادیم و این یک اشکال معنایی است. سنت فکری غالبی در جامعه‌شناسی وجود ندارد، سنت فمنیستی، سنت انتقادی، سنت کارکردی، سنت پوزیتیویستی و همه سنت‌ها در جامعه‌شناسی هستند و اتفاقا این امکان خوبی است به شرطی که ارتباط بین آنها شکل بگیرد و سنت جامعه‌شناسی در ایران معنا پیدا کند. چون اساسی‌ترین مسائل الان جامعه ایران، رابطه فرد و جامعه و نحوه مدیریت جامعه در حوزه قدرت و حوزه زندگی روزمره است.


وقتی از من جامعه‌شناس می‌پرسند مشکل جامعه ایران چیست نباید ریز شوم و همه مشکلات را تشریح کنم. یک مشکل اساسی وجود دارد. متاسفانه جامعه‌شناسان همه چیز را از طلاق تا اعتماد اجتماعی مشکل می‌شمارند و این جامعه‌شناسی نیست. باید جامعه‌شناسان بتواند که همه سنت‌ها و همه مشکلات را به یک سنت و یک مشکل تبدیل کند تا نظام اجتماعی نیز بتواند متاثر از جامعه‌شناس اقدام کند و نظام اجتماعی سامان داده شود.



نسل پنجم جامعه‌شناسان چه ویژگی‌های دارند؟


مسئله اصلی نسل پنجم جامعه‌شناسان بیش از آنکه جنگ باشد صلح است. این نسل بیشتر از نسل‌های قبل مدنی است

جامعه‌شناسی اگر 80 سال عمر کرده باشد چهار نسل آن ظهور کرده است. یعنی چهار20 سال و نسل پنجم در حال ظهور است. این نسل خیلی مدنی‌تر از نسل‌های گذشته است. به زندگی اجتماعی وصل است. یک جامعه‌شناس برون‌داد است. یک جامعه شناس گلوبال است و ایران را در متن گلوبال تعریف می‌کند. ابزارهایش همین فضای مجازی است و چنانچه قدرت اقتصادی و اجتماعی پیدا کند قطعا تعریف و تعبیر جدیدتری از جامعه‌شناسی ارائه می‌دهد. به بطن زندگی روزمره توجه می‌کند. مساله او بیشتر از آنکه جنگ باشد صلح است. بیشتر از آنکه تعارض باشد توافق و سازگاری است. بیشتر از آنکه بی‌اعتنایی به زندگی باشد، زندگی کردن و لذت بردن از آن است.


به نظر مشکل اساسی جامعه ایرانی در چیست؟


مشکل اساسی در فهم جامعه ایرانی در عدم تمایز بین چالش‌ها، بحران‌ها، آسیب‌ها و تغییرات است. به نظر من هر چه در خانواده اتفاق می‌افتد ما به عنوان آسیب تلقی می‌کنیم، در حالیکه خیلی از این‌ها، چالش و بسیاری نیز تغییرات است. می‌گویند سن ازدواج بالا رفته است و این یک مشکل است. می‌گویند تک ‌رزندی مشکل اساسی است. اینکه دختر و پسری به زمانی برای فهمیدن هم احتیاج دارند مشکل است؟ چون در جامعه دیروز وجود نداشته و امروز هست این مشکل است!؟ خیلی از جامعه‌شناسان ایرانی دارند فاصله می‌گیرند و همه اتفاقات، تغییرات و همه آسیب‌ها را مشکل تلقی می‌کنند.


تعدادی انسان دهه هشتادی در مکانی جمع می‌شوند و به حق خود اعتراض دارند، می‌گویند آسیب اجتماعی! این آسیب اجتماعی نیست. اینها جمعیتی هستند که اظهار وجود می‌کنند، برای آنها باید کف زد، باید به آنها تبریک گفت که مدنی رفتار می‌کنند. ما چون درباره جامعه خود کار جامعه‌شناسانه نمی‌کنیم هر اتفاقی را آسیب نام‌گذاری می‌کنیم، یکی دیگر افول، دیگری تظاهرات و دیگری انقلاب و جنبش نام می‌نهد. یکی می‌گوید آسیب دهه هشتادی‌ها، دیگری می‌گوید جنبش دهه هشتادی‌ها. من نمی‌دانم این حرف‌ها یعنی چی؟ مردم ایران فضایی برای ظهور پیدا نکرده‌اند و حالا فردا در مراسم عاشورا خود را نشان می‌دهند. شما آنجا را نمی‌‌بینید و می‌گویی به به، در حالیکه همین دهه هشتادی‌ها عاشورا را می‌سازند. با این همه نظارت و کنترل و هزینه همین‌ها هستند که استادیوم 100هزار نفری را پر می‌کنند. متاسفانه ما بین مشکلات و تغییرات تمییز نمی‌دهیم و هر تغییری را مشکل می‌دانیم.


دختری که درسش را تمام کرده است و می‌خواهد کار کند! آن پسری که می‌خواهد ازدواج کند! تمام دارایی‌هایش را جمع کند نمی‌تواند یک آپارتمان 60 متری بخرد! تازه اگر خرید یک اتاق هم ندارد! نباید چهار فرزند داشته باشد، باید هر دوی آنها کار کنند، مهد کودکی وجود ندارد، آخر پس تو چه می‌گویی که باید چهار تا فرزند داشته باشد؟ ما الزام‌های اجتماعی را نمی‌فهمیم و اسم آنها را تغییرات می‌گذاریم.


سیستم اجتماعی و سیاسی‌ای که نمی‌داند و نمی‌تواند مدیریت کند، بلاهای زیادی بر سر خانواده ایرانی آورده است

اتفاقا جامعه ایرانی در چالش است و در بحران نیست. پدر خانواده ایرانی درآمده است، باید ازدواج کند، طلاق دهد، به خاک بسپارد، عروسی کند، بچه را هم تربیت کند، کار هم بکند، خانه هم بخرد، درستش هم بکند و این یعنی ترکاندن خانواده ایرانی. با این وضعیت بچه‌ای در خیابان تخلف می‌کند می‌گویند باید پدر و مادرت بیایند تعهد بدهند. خوب اگر راست می‌گویید خودش را مجازات کنید. سیستم اجتماعی و سیاسی‌ای که نمی‌توانی و نمی‌دانی مدیریت کنی همه این بلاها را بر سر خانواده ایرانی آورده‌ است. متاسفانه موارد زیادی در کشور وجود دارد که همه آنها را به اسم تغییرات خانواده ایرانی نام می‌بریم ولی خانواده ایرانی در بحران است.



آیا راه‌حلی هم برای نجات خانواده ایرانی دارید؟


راه نجات خانواده ایرانی یا راه نجات دولت؟ می‌گویند نجات خانواده ولی در واقع نجات گروه سیاسی است. نگاه من اصلا به جامعه نیست، نگاه من به آد‌م‌ها، گروه‌های‌سیاسی و گروه‌های ذی‌نفع است. کدام پژوهش اجتماعی مرکز و مبدا تصمیم‌گیری قرار گرفته است؟ ما گرایش‌ها و دعواهای سیاسی‌مان را وسط انداخته‌ایم و مدام می‌گوییم این خوب است، این بد است، این نفوذی است، این آمریکایی است، این مسلمان است، این نامسلمان است. بعد می‌گویید اینها را باید چکار کنیم. اگر ما پژوهش‌ اجتماعی انجام داده بودیم، می‌گفتیم جامعه ایرانی به این سمت می‌رود و آن وقت ما باید کاری کنیم که با زحمت کمتر برود و در آینده تغییر مسیر بدهد.


ما چون درباره جامعه خود کار جامعه‌شناسانه نمی‌کنیم هر اتفاقی را آسیب نام‌گذاری می‌کنیم، یکی دیگر افول، دیگری تظاهرات و دیگری انقلاب و جنبش نام می‌نهد

ما باید ببینیم جامعه چه می‌گوید، مردم چه می‌گویند. مردم فقط می‌خواهند زندگی کنند، مشکل نداشته باشند. آقای رئیس‌جمهور، آقای کابینه، آقای آخوند و ... به ما کمک کنید ما راحت‌تر زندگی کنیم، حرف همه مردم همین است. یعنی زندگی خوب داشته باشیم، ترافیک نداشته باشیم، دعوا نداشته باشیم، تاکسی خوب داشته باشیم، غذاهایمان فاسد نباشند، سیستم پزشکی‌مان خراب نباشد. اگر اینها را وسط می‌گذاشتیم به گونه‌ای دیگر بحث می‌کردیم در حالیکه ما این کار را نکرده‌ایم. ما از کف به بالا نمی‌‌رویم بلکه از متن وارد می‌شویم و میگوییم نوشته وجود دارد و مردم باید این‌گونه زندگی کنند.


دانشکده علوم اجتماعی نهایتا 1000 دانشجو و استاد ندارد در حالیکه 20 نگهبان دارد که به ما می‌گویند این‌گونه بروید و اینگونه رفتار کنید. این دانشکده 21 مسول دارد. در حالیکه باید 2 مسئول و 1 نگهبان داشته باشد. چه سِری وجود دارد که باید این همه نگهبان وجود داشته باشد و سه شیفت نیرو به کار بگیریم. همه همدیگر را مراقبت می‌کنند. استاد برای دانشجو و دانشجو برای استاد پرونده‌سازی می‌کنند و دعوا به راه افتاده است. این مشکلات ناشی از این است که مسائل بر اساس سیاست بررسی می‌شود، خودشان دعوا دارند و آن را هم به جامعه تزریق می‌کنند. در حالیکه این‌ها باید کنار بایستند و جامعه را دست متخصص خودش بدهند. اگر ما به این مردم ایمان داریم و می‌گوییم که این مردم انقلاب کرده‌اند، پس باید بپذیریم که خودشان ساخته‌اند و خودشان هم درست‌ می‌کنند. این مردم اگر خیانت هم بکنند آن را می‌شود کنترل کرد. در حالی که ما هر روز و هر شب دنبال خائن می‌گردیم. ما به این مردم چه کار داریم در حالی که شب و روز با فقر و نداری و داشته و نداشته‌ها در این ترافیک زندگی می‌کنند، هر سال سی‌هزار از آنها در جاده‌ها کشته می‌شوند. حرفی می‌‌زنند؟ چیزی می‌گویند؟


چه کار باید کرد؟


در اینجا ما باید این سوال را عوض کنیم. دولت می‌گوید که جامعه باید چه کار کند! در صورتی که این جامعه است که باید بگوید دولت و نظام سیاسی چه کار کند. نظام سیاسی باید رفتارش را عوض کند. نگاهش را عوض کند و از همه مهمتر باید زندگی اجتماعی مردم را به رسمیت بشناسد. دین‌داری مردم را به رسمیت بشناسد. ما با این طرز نگاهمان باید با موسیقی چکار کنیم؟ همه این دعواها را حوزه سیاسی درست می‌کند. ولی مردم موسیقی خودشان را مصرف می‌کنند. دولت فقط در رودروبایستی گیر کرده و نمی‌داند چه کار کند. حوزه موسیقی کشور وحشتناک خواننده دارد و پیچیده و لایه‌به‌لایه است. متاسفانه آن‌ها می‌گویند فقط این دو ژانر در صدا و سیما حاضر شوند و بیشتر از آن حق ندارند. در حالیکه همه ماشین‌ها و خانه‌ها پر از موسیقی‌هایی است که مردم می‌خواهند. چرا موسیقی بد وارد خانه‌ها و مصرف می‌شود؟ چون آنجا فشار وجود دارد.


جامعه مسیر دیگری را طی می‌کند. جامعه مسیر تغییرات اجتماعی را طی می‌کند. جامعه به معنایی از حوزه سیاست گذر کرده است. به هویت و شرایط جدیدی رسیده است و این واقعیت را ما باید به رسمیت بشناسیم.



اجتماعی‌کردن علوم انسانی چیست؟ و در این شرایط چگونه ممکن است؟


در زمان پهلوی علوم انسانی به طور عام و علوم اجتماعی به طور خاص به رسمیت شناخته نشد. درست است که دانشگاه‌ها و رشته‌های علوم انسانی و اجتماعی وجود داشت ولی برای علوم انسانی قبل از انقلاب چند اتفاق افتاد. اول اینکه این علم دست‌مایه روشنفکری در ایران شد چه راست چه چپ، چه مذهبی و چه غیر مذهبی. یکی دیگر اینکه دست‌مایه حوزه سیاسی و دولتی شد. من می‌خواهم بگویم علم آمد ولی در جای خود ننشست و در واقع متقلب شد.


در جمهوری اسلامی ما دوباره همین را داریم. همه کسانی که از علوم انسانی حرف زدند، بیشترشان یا دفاع روشنفکرانه از علوم انسانی کردند و روشنفکرها مدعی علوم انسانی شدند یا بوروکرات‌ها که به دنبال کاربردی کردن علم بودند. یک اتفاق دیگری در کنار جریان روشنفکری دینی تحت عنوان بنیادگرایی علمی روی داد و اخیرا با عنوان علوم انسانی اسلامی مطرح شده است. اشتباهات زیادی رخ داد و همه این اشتباهات باعث شد تا علم در ایران نتواند جای خود را پیدا کند. چون علم دانشمند وقتی جای خود را پیدا می‌کند الزام‌های خاص خود را دارد و یکی از این الزام‌ها سامان‌ سازمانی است یکی اندیشه‌ای و یکی دیگر مناسباتی است.


جامعه‌شناسی ما به یک آشوب‌گاه مفهومی تبدیل شده است، روشنفکران، سیاسیون، بوروکرات‌ها، انقلابیون همه در آن هستند

جامعه‌شناسی ما به یک آشوب‌گاه مفهومی تبدیل شده است، روشنفکران، سیاسیون، بوروکرات‌ها، انقلابیون و ... همه در آن هستند و همه چیز نیز در آن هست. جامعه‌شناسی کاربردی، جامعه‌شناسی تجاری، اجتماعی‌ کردن جامعه‌شناسی از کجا می‌آید؟ اگر این بازی دو سویه نیست و اگر علم وجود داشت، خودش به طور طبیعی رشد می‌کرد، در همه جا نفوذ می‌کرد و نظریه می‌ساخت.


برای اجتماعی‌سازی باید چطور رفتار کرد؟


حرف من این است که باید از تجربه گذشته درس بگیریم. شریعتی معلم انقلاب است. آیا او بحث فقهی کرد که معلم انقلاب شد؟ بحث دینی کرد؟ نه! او یک درک اجتماعی از تغییرات اجتماعی و تحولات جامعه ارائه داد. فهم جامعه‌شناسانه ارائه کرد. پس جامعه‌شناسی برای خیلی‌ها مهم بوده است، در بیان رهبران انقلاب، در کشف واقعیت‌های اجتماعی، بحران‌های اجتماعی و بعدا در شریعتی اثرگذاری کرده و کاشف مشکلات و معضلات شده‌اند.


این همان چیزی است که ما به آن نیاز داریم، یعنی اجتماعی‌کردن علم. جامعه‌شناسی می‌گوید جامعه هست، عناصری دارد، مختصاتی دارد، نیروهای اجتماعی دارد و زنان، جوانان و مصرف و ... مهم است. همین اجتماعی‌کردن علم است که به سیاست‌مداران با فهم جامعه‌شناسانه می‌فهماند که به کدام سمت باید بروند. چالش‌های اساسی که وجود دارد آرام آرام به یک گفتمان تحت عنوان بی‌عدالتی و فقر دولت تبدیل می‌شود.


این را چه کسانی می‌سازند؟


این را جامعه‌شناسان می‌سازند یعنی علوم‌اجتماعی اجتماعی شده، در زبان مردم، در افکار مردم و در حوزه سیاسی اثرگذار است و آن‌ها را مجبور می‌کند که به کدام سمت و سو بروند.


جایی هم نیاز آموزشی است که می‌تواند موثر واقع شود. در حوزه آموزش در ایران ما بیشتر اطلاعات به آدم‌ها می‌دهیم تا اینکه استنباط و درک به آن‌ها بدهیم. دانشجویان ما تا روز کنکور ذهن‌شان از همه مطالب پر است و فردای کنکور خالی‌الذهن می‌شوند. هیچ مهارتی برای فردای کنکور برایشان ایجاد نمی‌شود، فهم و استنباطشان کامل نمی‌شود. فردا هم در دانشگاه شروع به خواندن رشته‌ای می‌کنند که احتمالا نخواسته‌اند و نمی‌دانسته‌اند چه هست و یک انباشت اطلاعات و بعد هم شغلی که با آن رشته ارتباط ندارد.


نظام آموزشی چه تغییراتی باید بکند؟


ما نظام آموزشی را باید براساس نیازها، نحوه عمل جامعه و روند حرکت جامعه اصلاح کنیم و چیزی را آموزش دهیم که به درد این آدم می‌خورد. چه اصراری است که دانشجو سر کلاس صبح تا شب کتاب بخواند؟ امتحان بدهد؟ چرا ساعات کلاس را کم نمی‌کنیم؟ چرا به مهارت‌های اجتماعی اختصاص نمی‌دهیم؟ چرا به فهم زندگی پیرامون توجه نمی‌کنیم؟


چرا مردم را قانع نمی‌کنند؟ چرا درس آموزش قانون در این کشور نیست؟ حقوق‌دانان مناسبات اجتماعی را نمی‌فهمند چون با این مسائل زیست نکرده‌اند.


نظام آموزش ایران فشل است، مشکل دارد، به جای آدم بینشی و استنباطی آدم اطلاعاتی تولید می‌کند

نظام آموزشی ایران فشل است، مشکل دارد، آدم اطلاعاتی تولید می‌کند به جای اینکه آدم بینشی تولید کند. همه را برای کنکور و رقابت آماده می‌کند نه برای آموزش مهارت‌های زندگی کردن. نهاد دانشگاه باید از عالم انتزاع به عالم واقع بیاید و مسئله آن نحوه دگردیسی نظام اجتماعی جامعه ایرانی باشد.


ما فهم شبکه خویشاوندی را از دستور کار جامعه‌شناسی خارج کرده‌ایم چون به آن اسم قبیله، طایفه و ... داده‌ایم. همه بر روی جامعه‌شناسی سلطه و جامعه‌شناسی سکشوالیته بحث می‌کنند در حالی که جامعه‌شناسی آداب مهم است. مردم ما اهل آداب هستند. این آداب چیست؟ فرهیختگان ما چگونه هستند؟ اخلاق اجتماعی چگونه است؟ منظور من از طرح این موضوعات این است که باید در جامعه‌شناسی ریزش موضوعی اتفاق بیفتد، بازنگری جدی صورت بگیرد و موضوعات جدید دیگری در دستور کار قرار بگیرد.


عده‌ای می‌گویند الان 90درصد کسانی که در دانشگاه هستند سکولار و بی‌دینند. معنی این چیست؟ این موضوع به این معناست که آنهایی که در دانشگاه نیستند دین‌دارند. این همان مرضی است که در کشور است و علم را در یک طرف و ایمان را در طرف دیگر قرار می‌دهد. این یک بیماری خطرناک غلط است، علم از ایمان آمده است و نتیجه علم ایمان است و هر کس که اهل علم است اهل ایمان نیز است. دانش و دانشمند ساحتی به مانند شمع دارند، وقتی می‌سوزند و آب می‌شوند همه اطراف را فرا می‌گیرند. اجتماعی‌کردن علم در اینجا اتفاق می‌افتد. یک استاد جامعه‌شناسی از زمانی که از در منزل خارج می‌شود تا سر کلاس و بعد از آن با امر اجتماعی و مسائل اجتماعی روبه‌رو است و همه جا مداخله‌گری اجتماعی می‌کند. این همه مردم در این جامعه زندگی می‌کنند در حالیکه روانشناسان آنها را روانی و فیلسوفان بی‌عقل می‌دانند. یک جامعه‌شناس در محله خود بیشتر می‌تواند طرح مساله و مداخله‌گری کند و بیشتر می‌تواند موثر باشد تا یک فرماندار یا شهردار شهر/ ولی متاسفانه اجازه عمل پیدا نمی‌کنند.


آقای دکتر نتیجه‌گیری را به خودتان واگذار می‌کنیم و می‌خواهیم در قالب «اگر» هایی، تهدیدهای جامعه، دولت و دانشگاه را به همگان یادآوری کنید؟



اگر وضعیت فعلی دانشگاه اصلاح نشود ما با یک ابتذال علمی روبه‌رو خواهیم شد و در آینده نزدیک باید از چین جامعه‌شناس، فیزیکدان و فیلسوف وارد کنیم و جمهوری اسلامی ایران، چینی می‌شود و نهایتا شاهد افول علم، دانش و دانشگاه خواهیم بود.


اگر نظام آموزشی ایران اصلاح نشود، جمهوری اسلامی ایران چینی می‌شود

اگر دولت کار بوروکراتیک خود را انجام ندهد، دوباره شاهد کنش سیاسی بین رهبر-رئیس‌جمهور، جامعه و نظام سیاسی، بین جامعه و دولت خواهیم بود

اگر علمای دیگر حوزه علم، به دین برنگردند و مدعی اخلاق نشوند در آینده نه چندان دور جامعه ایران دچار بحران اخلاق می‌شود.


اگر دولت کار بوروکراتیک خود را انجام ندهد، در آینده نزدیک دوباره چالش‌های اساسی در حوزه نظام سیاسی ایران بین رهبر- رئیس جمهور، بین دولت و نظام سیاسی، بین جامعه و دولت ایجاد می‌شود.


اگر نظام‌های دیگر ما از قبیل نظامیان، سیاسیون و بوروکرات‌ها از حوزه اقتصاد خارج نشوند، اقتصاد ما دچار یک فرومایگی می‌شود و نه تنها به اقتصاد مقاومتی دست نمی‌یابیم بلکه وابسته‌تر از چیزی که امروز هستیم می‌شویم.


اگر چنانچه ارتباط ما با دنیا براساس تعامل و تقابل، منفعت خود و دوری از آسیب‌رساندن به منفعت دیگران و عدم تعرض به آن‌ها نباشد ما دوباره وارد یک جنگ و یک میل به جنگ با دنیا خواهیم شد.


اگر چنانچه به موضوع خانواده توجه نکنیم و اجازه ندهیم که عناصر درون خانواده امکان گفت‌وگو پیدا کنند و مداخله‌گری ما بیشتر شود، با بحران‌های ناشناخته‌ای که جنسشان اجتماعی فرهنگی است در خانواده روبه‌رو می‌شویم.


اگر آنچه ما با مداخله‌گری در محیط زیست فراهم می‌کنیم و به طور بی‌رحمانه درختان را قطع می‌کنیم و آلودگی ایجاد می‌کنیم تمام نشود، در آینده مجبور به خریدن هوا از کشورهای دیگر می‌شویم و با یک مرگ سرزمینی روبه‌رو خواهیم شد، مرگ سرزمینی‌ای که مرگ تاریخ و تمدن است.


اگر مساله ما بی‌اعتمادی به انسان ایرانی باشد و بی‌اعتنا شویم کما اینکه الان هم هستیم (کشته‌شدن 30 هزار نفر در جاده‌ها، افسردگی جمع انبوهی از جوانان، بیکاری مردم و منازعات و ...) ما با یک جمعیت معترض از نوع اعتراضات فردی ناشناخته روبه‌رو می‌شویم که می‌تواند ما را با یک چالش انسانی مواجه کند. انسانی که دیگر شنونده سرود ملی، حافظ، سعدی، مولوی، قرآن و بیانات رهبران و ... نیست و امواج ناشناخته بروز می‌کنند.


انتهای پیام/

ارسال نظر
قالیشویی ادیب