صلح امام حسن(ع) نزدیکترین مسیر به عزت بود/ ماجرای نقشه اطرافیان معاویه برای تخریب شخصیت امام مجتبی (ع)
به گزارش گروه فرهنگ خبرگزاری آنا، در سالهای اخیر برخی جریانهای سیاسی واعتقادی با اغراض خاص در پی آن هستند که واقعیت تاریخی صلح امام حسن مجتبی (ع) با معاویه را در مسیراهداف خود تفسیر کنند.برای درک تفسیری درست از صلح قهرمانانه امام حسن(ع) با حجتالاسلام والمسلمین محمدرضا جباری مدرس حوزه علمیه و عضو هیئت علمی مؤسسه آموزشی-پژوهشی امام خمینی(ره) گفتوگو کردهایم که مشروح آن را در ادامه از نظر میگذرانید.
چه شد که معاویه به جنگ با امام حسن مجتبی(ع) آمد و به طور کلی نگاه معاویه ابن ابی سفیان به اهل بیت(ع) چگونه بود؟
طبیعتاً بهترین مسیر برای شناخت یک شخصیت، بررسی گفتار و رفتارهای آن فرد است. با این حال،اگر قبل از این که به سراغ رفتارهای معاویه برویم، به مواضع رسول خدا(ص) و امیرالمؤمنین علی(ع) رجوع کنیم، نگاه این بزرگواران نسبت به معاویه شخصیت او را رسوا میکند. به اقرار علمای اهل تسنن یک کلمه هم از رسول الله(ص) در ارتباط با معاویه به عنوان فضیلت صادر نشده؛ شاهد آن هم کلام احمد بن شعیب نسائی به عنوان یک نمونه و کلام «احمد ابن حنبل» به عنوان نمونه دوم است. معروف است که وقتی نسائی به شام رفت و شامیان متوجه شدند که وی درباره امیرالمؤمنین علی(ع) کتاب خصائص نوشته و فضائل آن حضرت را در آن کتاب جمع کرده گفتند جا داشت در مورد معاویه هم چنین کتابی بنویسی. وی گفت: من درباره معاویه جز روایت «لا اشبع الله بطنه» سراغ ندارم که در آن پیامبر(ص) معاویه را نفرین نمود و فرمود:«خداوند شکمش را سیر نکند» و وی به همین نفرین هم مبتلا شد.
در ادامه این روایت آمده که اهل شام نسائی را مورد ضرب و شتم قرار دادند و در واقع نسائی به عنوان یکی از مؤلفان صحاح سته به دلیل بیان این حقیقت در مورد معاویه جان خویش را از دست داد. معروف است که خودش را به حجاز رساند و در آنجا از دنیا رفت.
در حالی که در ارتباط با معاویه روایات ذم فراوانی از پیامبر(ص)، امیرالمؤمنین علی(ع) و سایر اصحاب نقل شده که یکی از معروفترین آنها همان ماجرای غزوه احزاب است. در این ماجرا وقتی که معاویه همراه پدرش ابوسفیان و برادرش یزید ابن ابی سفیان در برابر مسلمانان حضور یافتند. معاویه به اصطلاح «قائد» بود و زمام افسار مرکب را از جلو گرفته بود. و یزید ابن ابی سفیان از پشت مرکب را میراند و پیامبر(ص) آن جمله معروف را که:« لعن الله الراکب والقائد و السائق» را فرمودند. و هر سه اینها مشمول لعن پیامبر(ص) شدند. یا آن بحث «الشجره الملعونه» در قرآن کریم که رسول خدا(ص) آن را بر بنی امیه تطبیق نمود و بنی امیه را مانند بوزینهگانی دید که از منبر پیامبر(ص) بالا میروند.
شبیه به این مسائل در خصوص آل امیه، ابوسفیان و کسانی مثل معاویه فراوان در تاریخ اسلام نقل شده است. ما اگر بر اساس مبانی عامه هم قضاوت کنیم امیرالمؤمنین علی(ع) بعد از قتل عثمان مورد مراجعه شدید مردم، بسیاری از صحابه و همین طور تابعین قرر گرفت و آنها با اصرار از حضرت خواستند که با ایشان بیعت کنند. حضرت امیر(ع) در خطبه شقشقیه نهج البلاغه هم به این مسئله اشاره دارد. که مردم به در خانه هجوم آوردند و تقاضای بیعت کردند و حضرت بیعتی انجام دادند که کاملاً با مبانی دموکراسی امروزی همخوان است. یعنی شرط کردند که بیعت باید آشکار باشد نه مخفی، آزادانه باشد، در مسجد و در ملاء عام انجام گیرد و کسی اکراه به بیعت نشود.
در چنین وضعیتی بیعتی انجام گرفت و طبعاً وقتی که بیعت حرمین انجام گرفت و اهل مکه و مدینه با آن حضرت بیت نمودند. معاویه باید کرنش میکرد و تبعیت مینمود. ما بر اساس مبانی بیعت مردم در اهل تسنن میگوییم اگر بر همان اساس هم پیش برویم معاویه باید تبعیت میکرد اما به این بهانه واهی که عوامل قتل عثمان همراه علی(ع) هستند بیعت نکرد در حالی که امیرالمؤمنین علی(ع) هیچ نقشی در قتل عثمان نداشت. حتی وقتی نماینده معاویه نزد امیرالمؤمنین علی(ع) آمد و نامه وی را دال بر این که باید قاتلان عثمان را تحویل دهید نزد حضرت آورد، حضرت امیر(ع) فرمودند بیا در مسجد جوابت را بدهم. وقتی فرستاده معاویه به مسجد آمد و موضوع مطرح شد شمشیرها بالا آمد که ما قاتلان عثمان هستیم! حضرت می خوسات به فرستاده معاویه بفهماند که من کدام یک از اینها را تحویل تو بدهم بر فرض هم اگر تحویل دهم؟ از آن مهم تر این که چه کسی گفته که معاویه ولی دم عثمان است؟!
به هر حال معاویه کسی نبود که حق را بپذیرد. وقتی امیرالمؤمنین علی(ع) در کوفه به شهادت رسیدند ابتدا مردم کوفه با امام حسن(ع) بیعت نمودند و بعد هم مردم شهرهای دیگر بیعت کردند. خوب وقتی که حرمین با امام حسن(ع) بیعت کرند طبق مبانی اهل تسنن باید مردم نقاط دیگر نیز باید با آن حضرت بیعت کنند. و معاویه نیز طبق همین مبانی باید بیعت میکرد. اما مشخص بود که شخصیت معاویه شخصیتی نیست که تابع حق باشد. بعد از این هم نامهپراکنی شروع شد و شبیه نامههایی که بین امیرالمؤمنین(ع) و معاویه رد و بدل شده بود بین امام حسن(ع) و معاویه رد و بدل شد و آخرین مطلبی که در این نامهها از طرف معاویه مطرح شد این بود که بین من و تو شمشیر حاکم است. لذا معاویه شروع کرد به جمع آوری نیرو و به سمت عراق حرکت کرد و به همین ترتیب امام حسن(ع) نیز از کوفه حرکت کرده و به سمت مدائن حرکت کردند و همچنین سعی کردند که نیروهایی را از بصره جمعآوری بکنند و جریان درگیری با معاویه پیش آمد و نهایتاً با تفضیلی که در تاریخ آمده معاویه صلح را به امام حسن مجتبی(ع) تحمیل نمود.
برخی سعی میکنند شخصیت امام مجتبی(ع) را مصلحتاندیش یا مصالحهجو نشان دهند. موضع واقعی آن حضرت در قبال مسئله صلح چه بود؟
ببینید حرکتهای تحریف آلود معاویه از همان بدو شروع فرایند صلح تحمیلی آغاز شد. در واقع، شاهد مسخ حقایق و واقعیات از سوی معاویه بودیم. اگر ما با باورها و عقاید کلامی شیعه جلو برویم شاید نیازی به شواهد تاریخی هم نباشد یعنی هر فعلی که امام(ع) انجام میدهد از روی حکمت است و مصلحت تامهای وجود دارد که امام(ع) آن را در نظر گرفته و آن کار را انجام میدهد و امام معصوم(ع) از روی هوی، هوس و بیحساب و بیحکمت کاری را انجام نمیدهد. نکته دوم اصل عزت است، امام (ع) براساس اصل عزت تصمیم گیری میکند زیرا ذلت در منش معصوم(ع) راه ندارد. طبیعتاً شخصی مثل امام حسن(ع) اگر تن به صلح میدهد قطعاً یک زمینه و حکمتهایی برای آن وجود داشته و نزدیکترین مسیر را به سمت عزت انتخاب کرده است.
اگر این صلح انجام نمیشد به یک مفسده و ذلت منجر میشد چون وضعیت کوفه و نیروهایی که در اختیار امام(ع) بودند به هیچ وجه مناسب نبود. روایات تاریخی خیانت عبیدالله ابن عباس نسبت به امام حسن(ع) را نقل کرده اند. حالا برخی در موضع دفاع از عبیدالله ابن عباس مطالبی را مطرح میکند اما آنچه که ظاهر گزارشهای تاریخی نشان میدهد این است که به هر حال او میدان را خالی کرد و فضا را برضد امام حسن(ع) تغییر داد در حدی که حتی «قیس ابن سعد ابن عباده» هم زبان به ملامت عبیدالله ابن عباس گشود.
جاسوسان معاویه هم بیکار ننشستند و شایعاتی در بین سپاه امام پخش کردند. امام(ع) در سپاه خود با جمعیت یکدستی مواجه نبود. حتی برخی از کسانی که بعد از شهادت امام علی(ع) میخواستند با آن حضرت بیعت کنند شرط بیعت خود را جنگ با معاویه قرار دادند. که امام(ع) فرمود:« اگر مصلحت باشد من جنگ میکنم آن جایی که مصلحت اقتضا بکند جنگ خواهم کرد و آن جایی که مصلحت نباشد جنگ نخواهم کرد.» یعنی این طور نبود که امام(ع) بخواهد به هر قیمتی ولو به قیمت نابودی جبهه حق و شیعیان به سمت جنگ برود. لذا برخی از این خوارج اعتراض کرده به حضرت حمله کردند و متأسفانه «جراح ابن سنان» ضربهای به ران حضرت وارد کرد. دشمن چنین فضای مشوشی در سپاه امام ایجاد کرد وقتی امام(ع) دیدند که اوضاع این چنین است و عدهای طالب جنگ و عده دیگری در پی عافیت هستند خطبه معروف خویش را خواندند و فرمودند وضعیت این گونه است معاویه هم پیشنهای به ما کرده شما اگر طالب عزت و آخرت هستید حرکت کنید که به سمت جنگ با معاویه برویم و اگر نه اعلام کنید که فریاد «البقیه، البقیه»بلند شد که معنای آن به تعبیری این بود که از جنگ خسته شدهایم. حضرت با چنین جمعیتی میتوانست با چه کسی بجنگد؟ بنابراین به ناچار قرارداد صلح امضا شد.
وجه تمایز صلح امام حسن (ع) با مسئله ذلت که طبق اصول شیعه هیچ گاه در اهل بیت(ع) راه ندارد چیست؟
صلحی که حضرت انجام دادند به منزله به رسیمت شناختن اهلیت معاویه برای خلافت نیست . این صلح، واگذاری حکومت نبود. امام(ع) با این اقدام کردند که تعداد قلیلی که از جبهه حق باقی ماندند حفظ شوند و اگر این کار را نمیکردند جنگ منجر به از بین رفتن همین تعداد قلیل یاران میشد. هدف صلح نجات «بقیه السیف» شیعه از دست حاکمان ظلم و جور زمانه بود. یعنی عده قلیلی که به عنوان امام منصوب و منصوص و مفترضالطاعه با امام(ع) بیعت کرده بودند. بقیه بیعت کنندگان اصطلاحاً شیعیان سیاسی بودند یعنی با امیرالمؤمنین علی(ع) به عنوان یک زعیم سیاسی عادل بیعت کردند.
بیعت این عده با امام حسن(ع) هم این گونه بود این عده اکثریت سپاه حضرت را تشکیل میدادند بنابراین نمیشد روی آنها حساب باز کرد. اگر امام(ع) صلح را نمی پذیرفت با چنان جمعیتی قطعاً در آن جنگ شکست ظاهری نصیب امام(ع) میشد، در این صورت اولاً تعداد بسیاری از این شیعیان اعتقادی در جنگ از بین میرفتند. دوماً در این صورت تکلیف امام(ع) در این جنگ چه میشد ایشان یا در این جنگ شهید میشدند یا اسیر میگشتند. اگر ایشان شهید میشدند شهادت ایشان بیحاصل بود زیرا به هر حال امام(ع) هنوز رسالت خویش را انجام داده است و شیعه در آن قلت و ضعف قرار دارد و باید فعلاً نیرو پروری کرد در این شرایط امام به شهادت میرسدند.
در حالت دوم امام(ع) به دست معاویه اسیر میشد و معاویه هم ممکن بود با امام(ع) دو کار انجام دهد یا ایشان را به عنوان یک اسیر جنگی به شهادت میرساند یا امام(ع) را با منت آزاد میساخت در هر حال پیروزی ظاهری از آن معاویه بود. اما امام حسن(ع) با صلح خود هم بقیه السیف شیعه را نجات دادند و هم با منت بر معاویه همراه با عزت صلح کردند. زیرا صلح به دلیل کمبود نیرو به حضرت تحمیل شد و این مسئله در تاریخ ثبت شد. هرچند برخی مغرضان به گونه دیگری تاریخ را گزارش کنند اما ما هستیم و اسناد ما که دستمان خالی نیست. اسناد تاریخی و متون کهن به خوبی این نکته را تأیید میکنند که صلح بر حسن ابن علی(ع) تحمیل شد و ایشان ناچار به قبول صلح شد والا هیچ گاه حضرت با معاویه صلح نمیکردند.
بیان حضرت براساس متون تاریخی همه در ذم معاویه است و شواهد تاریخی حکایت از این دارد که آب امام حسن(ع) با معاویه هیچ گاه در یک جوی نرفته است و این مسئله در دوران خلافت ظاهری معاویه کاملاً آشکار بود.
با توجه به محبوبیت عام امام مجتبی(ع) در بین امت اسلامی شیوه برخورد معاویه و دستگاه بنی امیه با امام حسن(ع) چگونه بود؟
جباری: بنیامیه دل پرخونی از امیرالمؤمنین علی(ع) داشتند و معاویه رسماً مولا علی(ع) را سب مینمود. اما مسئله این است که وقتی انسان از حق دور شد نباید از او انتظار عدالت و حق گویی داشت و لذا همین امثال معاویه و اتباع وی با وجود این که میدانستند امام حسن(ع) محبوب پیامبر(ص) است و رسول الله(ص) آن تعابیر را راجع به امام حسن(ع) به کار بردهاند. با وجود این که خود معاویه اعتقادی به حقانیت پیامبر(ص) نداشت و کفر خویش را نزد مغیره آشکار ساخت که مسعودی داستان آن را در «مروج الذهب» آورده است. بنابراین معاویه اعتقادی نداشت که بگوییم آن اعتقاد او را به سمتی براند که حساب امام حسن(ع) را از حساب امام علی(ع) جدا کند شاهد این قضیه هم جریان معروف مناظره است که فکر میکنم مرحوم طبرسی در کتاب «الاحتجاج» آن را نقل کرده است و در متون بعدی مانند بحارالانوار هم آمده است که یاران معاویه مانند «عمروعاص»، «مغیره ابن شعبه» و «ولید ابن عقبه ابن ابی معیط»، «عتبه بن ابی سفیان» و «عمرو بن عثمان» فرزند خلیفه سوم معاویه را تحریک کردند و گفتند که حسن ابن علی(ع) را در مجلسی دعوت کن تا هر کدام از ما سخنی بگوییم و وی را مفتضح کنیم و بدین طریق نا اهل بودن او برای خلافت را روشنتر کنیم. معاویه خیلی مایل نبود و خوف داشت که اینها در مقابل امام حسن(ع) مغلوب شوند اما آنها اصرار کرند و گفتند ما پنج نفر هستیم و به همراه تو 6 نفر میشویم پس جبهه ما قویتر است.
با این حساب معاویه مجبور شد امام حسن(ع) را دعوت کند که حضرت بلافاصله آمدند و هر کدام از آنها شروع کردند به مذمت حضرت؛ جرمهایی تراشیدند از جمله موارد عجیب این است که آن حضرت را سهیم در قتل عثمان معرفی کردند و بر این اساس ادعا کردند که العیاذ بالله معاویه حق دارد به جرم شرکت در قتل عثمان ایشان را قصاص کند!
حضرت در پاسخ این اتهام ابتدا فضائل امیرالمؤمنین علی(ع) را برشمردند و سپس شروع کردند به برشمردن اوصاف و پیشینه معاویه همچنین سابقه کفر بنی امیه، معاویه و ابی سفیان را معرفی کردند. بعد رفتند سراغ عمرو ابن عثمان و و را له کردند که تو که هستی و چه میگویی مثل تو مثل آن حشرهای است که بر روی درختی نشست و گفت میخواهم بلند شوم خودت را بگیر و درخت در پاسخ گفت اصلاً نفهمیدم کی نشستی که حالا بخواهی بلند شوی! حضرت فرمودند که تو فرد بیمقداری هستی که در اینجا آمدی و چنین سخنانی میگویی بعد به عمروعاص رو کردند و پیشینه ولدالزنا بودن وی را مطرح کردند که مادرت نابغه چنین بود و پدرت چنان بود. پدرت در سوره کوثر همواره مورد مذمت قرآن قرار گرفته است. سپس به ولید ابن عقبه رو کرد و فرمود تو همان کسی هستی که پدرت در جنگ بدر شرکت کرد و به دست پدرم به هلاکت رسید تو همان کسی هستی که قرآن کریم تو را فاسق نامیده و یعد پیشینه زشتکاریهای مغیره را در زمان خلیفه دوم برشمردند و شرکت مغیره در جریان شهادت حضرت زهرا(س) را برملا نمودند و فرمودند«أَنْتَ الَّذِی ضَرَبْتَ فَاطِمَةَ بِنْتَ رَسُولِ اللهِ (ص) حَتَّی أَدْمَیتَهَا وَ أَلْقَتْ مَا فِی بَطْنِهَا » و در پاسخ به عمرو ابن عثمان فرمودند تو وقتی مسائل را بلد نیستی چرا میگویی؟ برفرض محال هم که امام علی(ع) در قتل عثمان سهیم بوده باشد؛ در کجای قرآن و فقه آمده که اگر پدری در قتل کسی سهیم بود باید پسرش به جای او قصاص شود و اگر قرار باشد اولاد امام علی(ع) را قصاص کنی مگر من تنها فرزند امام علی(ع) هستم باید کل اولاد امام علی(ع) را قصاص کنید. البته هدف حضرت در اینجا اثبات بیسوادی اینها نسبت به احکام اسلامی بود.به این ترتیب این ۶ چهره اموی بودند که در آخر این مجلس مفتضح شدند.
امثال معاویه که تابع حق نبودند و هیچ ابایی از تهمت و دروغگویی هم نداشتند چنان که معروف است معاویه دستگاه جعل حیث و دروغپراکنی را رسمیت بخشید که جریانش مفصل است و ابن ابی الحدید آن را در جلد ۱۱ شرح نهجالبلاغه به نقل از کتاب «الاهداف ابوالحسن مدائنی» مطرح کرده است. که شامل بخشنامههای ۶ گانه معاویه است که در آن دستور داده نقل فضائل امام علی(ع) ممنوع شود و مانند آن فضائل برای دیگران ساخته شود.
انتهای پیام/4104/
انتهای پیام/