چه شد که «میدان» وسیع شد؟
به گزارش گروه رسانههای دیگر خبرگزاری آنا، انتشار فایل صوتی مصاحبه محمد جواد ظریف با سعید لیلاز که چنانچه ادعا شده در قالب مستندسازی تجربیات وزیران دولت اعتدال صورت پذیرفت، واکنشهای زیادی را در بین کنشگران سیاسی داخلی و خارجی در پی داشت.
در قسمتی از این فایل سه ساعته، وزیر امورخارجه کشورمان به تفاوت نگاه خود با سردار شهید سلیمانی اشاره میکند و با تفکیک دو حوزه «میدان» و «دیپلماسی»، به نقد برخی از روندهای جاری در سیاستگذاریهای منطقهای ایران میپردازد.
او البته بارها صراحتا تاکید میکند که با وجود داشتن نظر متفاوت، تصمیمات کلانی که در مجموعه حاکمیت اتخاذ میشود را بدون کوچکترین تردید و خللی به عنوان اصلیترین بازوی سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران اجرا مینماید.
ظریف از هزینهکرد بالای دیپلماسی کشور برای میدان در چند سال گذشته سخن گفته و از عدم رابطه دوطرفه این دو محور گلایه میکند اما به این موضوع بدیهی و روشن نمیپردازد که «چه شد که میدان آنقدر وسیع شد؟» و به زعم ظریف اولویتهای سیاست خارجی کشور را به خود اختصاص داد.
آیا این اولویتبخشی به «میدان» خطا بود؟ آیا به اختیار بود یا از سر اجبار؟ آیا تحت تاثیر القائات عناصر میدان بود یا واقعیتهای منطقه مجموعه نظام را به این جمعبندی رساند؟ و...
شاید بازخوانی تاریخ در پاسخ به این سوالات به ما کمک کند. پس از ماجرای یازده سپتامبر ٢٠٠١، دولت نومحافظهکار حاکم بر کاخ سفید به رهبری بوش پسر این رخداد را یک موقعیت منحصر به فرد برای اجرای برنامههای از پیش تعیین شده خود در جهت بازآفرینی نظم سیاسی در منطقه غرب آسیا دید.
در نتیجه؛ ایالات متحده در بین سالهای ٢٠٠١ تا ٢٠٠٣ به بهانه مبارزه با تروریسم، اقدام به حمله نظامی و اشغال دو کشور منطقهای افغانستان و عراق نمود. در همان جورج بوش در یک سخنرانی تاریخی در کنگره آمریکا از ایران، لیبی و کره شمالی با عنوان محور شرارت یاد کرد.
تجربه موفق آمریکا در حمله برقآسا و اشغال سریع افغانستان و عراق، این توهم را در بین عناصر دولت آمریکا ایجاد نمود که با اتکا به نیروی نظامی و توان لجستیکی ارتش آمریکا میتوان در یک فاصله زمانی کوتاه به کشورهای دیگر عضو محور شرارت نیز حمله و در آنها دولت ـ ملتهای جدید ایجاد کرد.
اتخاذ این رویکرد از سوی کاخ سفید و لشگرکشی آمریکا و اشغال کشورهای همجوار ایران به همراه تهدید مستقیم ایران، همان دلیل اصلی بود که در ابتدای قرن جدید میلادی کشورمان را ناگزیر از اتخاذ سیاستهایی کرد که به زعم آقای ظریف وزن میدانش از وزن مذاکرهاش بیشتر بود اما با تمرکز بر گسترش برنامه موشکی به عنوان اصلیترین مولفه بازدارندگی کشور را محفوظ داشت.
در ادامه نیز گرچه بوش رفت و اوباما آمد اما از ترس گرفتار شدن در کوران دومینوی انقلابهای عربی، به اذعان خودشان نطفه تروریسم تکفیری را با تاسیس داعش کاشتند تا پروژه خاورمیانه جدیدی که کاندولیزا رایس و دونالد رامسفلد و دیک چنی نتوانسته بودند از عهدهاش بر آیند در قالب پروژه «تجزیه منطقه» به جو بایدن واگذار شود و این به معنای آرایش جدید غرب و آغاز جنگ نیابتی در منطقه بود.
با رفتن اوباما و آمدن ترامپ هم گرچه جای برخی بازیگران عوض شد اما با سرازیر شدن سلاحهای آمریکایی، انگلیسی، فرانسوی و آلمانی به سمت حاشیه خلیج فارس، عملا تغییری در شرایط منطقه ایجاد نشد تا به خیال خام برخی بتوان داعشِ تکفیری را به لطف مذاکره و دیپلماسی از پای نشاند.
بنابر آنچه گفته شد، تحلیل گسترش میدان عمل جمهوری اسلامی ایران در منطقه غرب آسیا و سیاستهای اتخاذ شده در دو دهه گذشته توسط ساختار سیاسی کشورمان، تنها از مجرای تبارشناسی تاریخی معضلات و فرآیندهایی قابل تفسیر است که در خلق و تحمیل وضعیت فعلی نقشی اساسی داشتهاند.
تحولاتی که ذکر آنها رفت، نشانگر آن است که اگر شعاع دایره «میدان عمل» جمهوری اسلامی در منطقه گسترش نمییافت قطعا امروز ایران نیز به سرنوشت افغانستان و عراق دچار شده بود.
منبع: نورنیوز
انتهای پیام/
انتهای پیام/