گزارش خبرنگار آنا از عمود 1433؛ اینجا همه عاشق بودند + تصاویر
احمدرضا معراجی: چند سالی است که نزدیک ایام اربعین، عاشقان حسین (ع) سر از پا نمیشناسند تا برای عزاداری در این ایام خود را به کربلا و بارگاه ارباب برسانند.
پیادهروی نجف تا کربلا آرزوی خیلی از شیعیان و دلدادگان آل علی (ع) است که هر ساله میکوشند تا پای در این راه عاشقی بگذارند.
با چند نفر از عاشقان حسین راهی کربلا شدیم، و حسن، نوکر با اخلاص ارباب، همراهی بود که تمام زحمت سفر را گردن گرفت. او عاشق خدمت به نوکران و عاشقان ارباب است، خوش اخلاق صبور و خوشرو. در تمام مسیر حواسش به همه ما بود، حتی برادرش که پایش در رفته بود، و بیش از پا، دلش رنجیده بود، حال از چه کسی، نمیدانم؛ اما حواسش به او هم بود.
مردم شهرهای بین راه با تمام وجود به استقبال زائران میآمدند و خدمت رسانی به این دلدادگان را افتخاری بزرگ میدانستند و مردم ایلام بیش از سایر شهرها. با اصرار از زائران درخواست میکردند که شبی را در آنجا اقامت کنند.
از ایلام با صفا و شیعیان علی گذشتیم. بعد از ایلام ترافیک کم کم سنگین شد و آنان که راههای فرعی را بلد بودند سعی میکردند از این راهها خودشان را زودتر به مهران برسانند.
به مهران که رسیدیم هر کس در پی یافتن جایی برای پارک کردن ماشین و رساندن خود به خروجیهای مرزی بود. پس از عبور از مرز و طی مسافتی حدود دو کیلومتر به صورت پیاده، سوار ماشینهایی که مهیا شده بود شدیم تا به نجف برویم.
تا صبح در راه نجف بودیم؛ رسیدیم؛ اینجا نجف، شهر آرزوهای عاشقان علی (ع)؛ حمام کردیم، استراحتی کوتاه و به سمت حرم رفتیم، اما ازدحام بی نهایت بود. دل شکسته بازگشتم؛ باز هم حسن بود که دلداری میداد و میگفت ایرادی ندارد، شب به حرم میرویم.
شب در ایوان طلای نجف، در حال و هوای خودم بودم، غرق در گریه و سوز و آه که صدایی آمد، به خودم آمدم، حسن بود که میگفت هرگاه دلم بی تاب است و از همه جا بریدهام یاد ایوان طلا آرامم میکند. دوباره با هم شروع کردیم به گریه و... خدایا کاش میدانستم که کجا هستم و قدر میگرفتم.
رفتیم و من مجنونوار اشک میریختم. همه حاجاتم یادم رفته بود. «زیارت قبول؛ ما رو هم دعا کن.» این چیزهایی بود که اطرافیان میگفتند. وای خدای من، چه حالی بود...
پس از یک شب اقامت در نجف و زیارت بارگاه امیرمومنان (ع)، صبح فردا بعد از نماز صبح در حالی که سر از پا نمیشناختیم پیاده به سمت کربلا عازم شدیم.
عزمی راسخ و عشقی بیکران در چشمهای تک تک زائران به وضوح پیدا بود. موکبها و خیمههای متعدد که در طول راه برای پذیرایی از زوار و عاشقان امام حسین(ع) برپا شده صحنههای زیبایی را خلق کرده بود.
اهالی نجف و کربلا و شهرها و روستاهای بین راه سعی داشتند به هر طریق ممکن خدمتی به زائران ارائه دهند؛ از دادن آب و غذا و در اختیار قرار دادن منزلهایشان برای خواب و استراحت و استفاده از حمام و سرویسهای بهداشتی تا ماساژ دادن پای زوار و واکس زدن کفشهایشان؛ هر کس به طریقی و با روی گشاده و از اعماق وجودش در حال خدمترسانی بود.
حد فاصل میان نجف تا باب القبله، حرم حضرت ابوالفضل العباس (ع) 1452 عمود (تیرکهای شمارهگذاری شده) با فاصله حدود 50 متر از یکدیگر وجود دارد که نشان خوبی برای زائران محسوب میشود.
حدود 400 عمود را پیمودم و بریدم. آه زینب آه که تو چقدر صبور بودی. اینجا برای ما نه دردی هست، نه کتکی و نه داغ و توهینی، اما تو...
قرارمان عمود 991 بود. از قبل قرار بود شب را در موکبی مجاور عمود 991 اسکان داشته باشیم. شب با خستگی زیاد به آنجا رسیدیم. ابوصالح نانوای مهربان آنجا میزبان ما شد، ما را به اتاق نانواها بردند و شب با او و دوستانش هم اتاق شدیم.
بعد از نماز صبح دوباره راه افتادیم. نزدیک کربلا شدیم، عمود 1360، چند عمود دیگر تا دلدار مانده؟؟ یک آن سربلند کردم و دیدم حرم یار را، اصلا چرا قرار من همیشه با عباس است؟ دیگر توان نداشتم، به زمین افتادم، سر به سجده شکر؛ خدایا شکرت.
دو روز مانده به اربعین، حوالی ظهر به خانه سید ضیا در عمود 1433 رسیدیم و سکنا گزیدیم. غروب به سمت حرم رفتم. در پوست خود نبودم. دیگر چه بگویم از این سفر که هر گاه تا قبل از رسیدن به آن فکر میکردم تمام وجودم گرم میشد و اشکم سرازیر.
اینجا بینالحرمین است، دلبرترین دلربای جهان؛ اینجا گدا همیشه طلبکار است. ازدحام بینهایت است و رسیدن دست به ضریح، غیر ممکن؛ آقا جان دستم که به ضریحت نخورد، دلم را گره بزن.
خیل عظیمی از مردم همچنان به سوی کربلا میآیند ازدحام به قدری است که شهر جای خالی ندارد همه میآیند وارد شهر میشوند، فاصله بینالحرمین را طی میکنند، عزاداری و راز و نیازهایشان را میکنند و از شهر خارج میشوند.
در تمام طول ساعات شبانه روز موکبها در حال ارائه خدمات به زائران هستند. هر کس در هر ساعتی از شبانه روز اراده کند هر چه بخواهد با لبخند در اختیارش قرار میدهند. عراقیها معتقدند باید با تمام توانشان به زائران خدمت کنند همه آنچه که دارند را در طبق اخلاص اهدا میکنند و بر این عقیدهاند که با زائر امام حسین (ع) باید با احترام و ادب رفتار کرد و هر چه کاستی است از ماست.
اینجا کربلاست؛ میعادگاه عاشقان حسین و عباس، هر کس هر چه در توان داشته در طبق اخلاص گذاشته، از غذا و میوه و خانه و مغازه و زندگیشان و آنان که امکانات و توان مالی کمتری دارند اشک در چشم دارند که چرا نمیتوانند بیش از این خدمت کنند. یک نفر توانش در حد خریدن چند بسته دستمال کاغذی و پاک کردن عرق پیشانی زائران بود. دیگری همین را هم نداشت، خلال دندان بین مردم توزیع میکرد. پسر بچهای خیابان را آب و جارو میکرد. آنها تمامشان را وقف حسین کردهاند و ذرهای از چیزی دریغ ندارند.
آقای من تو کیستی که این گونه غلامیت افتخار است؟ چه در دل این نوکران تو میگذرد؟؟؟ کاش میدانستم، کاش درک میکردم که اینها همه نوکری برای تو را افتخار میدانند، کاش کاش کاش عباس بود و میدید که برادرش بی یاور که نه بی نوکر نیست...
بالاخره اربعین حسینی فرا رسید، میلیونها نفر از شیعیان تمام کشورهای مسلمان نشین خود را به کربلا رساندهاند تا اربعین حسینی را در جوار ارباب به سوگ بنشینند؛ مردمی از اردن، بحرین، ترکیه، آذربایجان، عمان، قطر، لبنان، کشورهای آفریقایی و... حتی زائران و موکبهای اروپایی همچون آلمان و سوئد نیز به چشم میخورد!
صدای زائران ایرانی که یکصدا میخوانند «ای اهل حرم سید و سالار نیامد، علمدار نیامد» از گوشه گوشه این شهر به گوش میرسد و دلها را میلرزاند.
در تمام شهر بلوایی غیر قابل توصیف برپاست. همه بی قرارند و سر سپرده، هر گروهی به آیین و سنت خود مشغول عزاداری و عرض ارادت به بارگاه حسین بن علی (ع) است. اشکها را پایانی نیست، دلها همه گره خورده به 6 گوشه ضریح امام سوم شیعیان و متوسل به دستهای بریده و لب تشنه عباس بن علی است. پس از خواندن زیارتنامه هر کس هر چه در دلش انباشته اینجا بیرون میریزد و در پایان سبکبال و آرام عزم بازگشت میکند.
اینجا کربلاست؛ غروب بارانی اربعین 1437 هجری قمری؛ اربعین با باران در کربلا بدرقه شد، تازه فهمیدم که عباس با چشم خیس زائرانش را بدرقه میکند؛ موکبها جمع شده، میزبانان خدمتگزار، زائران را بدرقه میکنند. کم کم همه به سوی شهر و دیار خود باز میگردند؛ اما دلها در بینالحرمین جا مانده است.
انتهای پیام/