دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
11 آبان 1399 - 16:28

«طَیّب» چگونه خشم برخی از کارگزاران محمدرضا پهلوی را برانگیخته بود؟

از شهید طیب حاج‌رضایی که سخن می‌گوییم، بی‌اختیار یاد واقعه 15 خرداد می‌افتیم و اتفاقاتی که پس از آن روی داد؛ از بازداشت طیب تا شهادت او در 11 آبان سال 1342، کمتر از پنج‌ماه طول کشید؛ اما انگار همین پنج‌ماه، طیب را برای قرن‌ها جاودانه کرد.
کد خبر : 527436
61768848.jpg

به گزارش گروه رسانه‌های دیگر خبرگزاری آنا، ۱۱ آبان ماه سالگرد اعدام یا به تعبیر بهتر سالروز شهادت طیب حاج‌رضاییِ قداره کش و محمداسماعیل رضایی بارفروش میدان تره بار تهران است که پای عقیده خود ایستادند.


طیب در کنار برادران هفت کچلون و حسین رمضون یخی خیابانهای انبار غله، ری، شوش، خراسان و مولوی را برای خود قُرق کرده بودند.


علی حاج رضایی از دوستان قدیمی طیب نقل کرد که «در قدیم بیشتر مردم اسم فامیل نداشتن. فامیلی ما قشنگه. یه روز طاهرخان برادر طیب خان به من گفت: «علی فامیلیه شما خیلی قشنگه به ما میدین؟ رضایت می دین؟ گفتیم چرا نمی دیم. اومدم به بابام گفتم که طیب اینا می خوان فامیل شونُ بکنن حاجی رضایی؛ اجازه می دی شما؟ گفت برن بکنن.»


طیب حاج‌رضایی که از اشرار و گردن کلفتهای معروف عصر پهلوی پدر و پسر بود به کرات با اشاره دربار پهلوی و ساواک، اشرار و اراذل و اوباش جنوب شهر تهران را بسیج می کرد تا اعتراضات و شورش‌های خیابانی مردم و روحانیون در دهه ۱۳۳۰ و ۱۳۴۰ را سرکوب کند. طیب و دار و دسته اش در غائله ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ نقش پررنگی در کودتا و بازگرداندن محمدرضا شاه داشتند و شاید به همین دلیل ساواک قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ را به گردن طیب و آدمهایش انداخت غافل از اینکه تعصبِ حسینی و ارادتش به روحانی های پاک نهادی چون امام خمینی(ره) موجب در افتادنش با دربار پهلوی می شود و جونش را سر همین اعتقادش می دهد.


پاسبان شیخی یکی از ماموران شهربانی در خاطره ای از آخرین زندان طیب در سال ۱۳۴۲، گفت: گاهی از دربار یک سرهنگ می‌آمد و با طیب حرف می‌زد. یک بار به طیب گفت «کاری که به تو گفتیم که نکردی، لااقل بیا تو این کاغذ بنویس که به شاه وفادارم و از محضر شاه معذرت می‌خواهم. شاه را به ولیعهد قسم بده، من نامه را می‌برم و برایت عفو می‌گیرم.» طیب هم که عصبانی شده بود گفت «اگه از این در رفتم بیرون، خودم می‌دونم چی کار کنم. همون‌طور که آوردمش می‌برمش.»


لوطی خیابان خراسان و ری که بود؟


طیب حاج‌رضایی در سال ۱۲۹۰ هجری شمسی در محله صابون‌پزخانه تهران متولد شد. پدرش حسینعلی از اهالی سگمس‌آباد (ارتش آباد) از توابع روستای خرقان قزوین پس از مهاجرت به تهران به شغل جمع‌آوری بوته‌های خشک برای نانوایی‌ها مشغول بود. طیب سه برادر به نامهای مسیح، اکبر و طاهر، یک همسر به نام فخرالملوک مهاجر زنجانی و چندین فرزند داشت.


خشونت و اعمال زور از ویژگی های زبانزد شخصیتی و دلیل معروفیت طیب بود. او از جوانی به ورزش‌های باستانی و زوردخانه ای علاقه زیادی داشت. به همین دلیل بدنی ورزیده داشت و بزن بهادر و اهل دعوا بود. حضور مستمر او در زورخانه های جنوب شهر از جمله زورخانه اصغر شاطر در خیابان انبار گندم نزدیکی میدان شوش تهران، زورخانه رضا کاشفی در بازارچه سعادت حوالی باغ فردوس محله مولوی، زورخانه‌هایی در محله‌های پاچنار بازار بزرگ و محله نظام‌آباد تهران و زورخانه شعبان جعفری معروف به شعبان بی مخ در محله سنگلج تهران کم‌کم آوازه اش را بر سر زبانها انداخت.


در شهربانی تهران صدها شکایت درگیری و چاقوکشی از او ثبت بود و بارها محکوم و زندانی شده بود. وقتی نوچه‌هایش دور وبرش جمع می شدند تصویری دلهره آور از طیب و دار و دسته اش در ذهن و دل رهگذران ایجاد می شد. از مجموعه دعواهای طیب می توان به دعوایی که در سال ۱۳۱۶ با پاسبانهای شهربانی داشت اشاره کرد. او در این دعوا بازداشت و به دو سال حبس انفرادی محکوم شد.


در کتابی به نام «طیب» که توسط گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی گردآوری شده، خاطرات فرزند، همسر و هم محله ای ها و دوستان نزدیک طیب در ۱۹۸ صفحه چاپ شده است.


در بخشی از این کتاب درباره چرایی دستگیری و محکومیت دو ساله طیب در سال ۱۳۱۶ از قول طیب آمده است: «اوایل دوران پهلوی بود. آن موقع من رضاخان را دوست داشتم. می‌گفتند آدم خوبیه، مقتدره، با خداست. به مردم کمک می‌کنه و ... من دیده بودم که رضاخان توی محرم میون دار دسته‌ تکیه‌ دولت بود، خلاصه خیلی از رضاخان خوشم اومد. برای همین روی بدنم تصویر سر رضاخان رو خالکوبی کردم. اما وقتی که به قدرت رسید فهمیدم که این نامرد مهره‌ خارجی‌هاست. وقتی شروع کرد چادر رو از سر زن‌ها بگیره، خیلی از لوطی‌های تهران با مامورها و دولت رضاخان درگیر شدند. من هم چند بار با اون نامرد درگیر شدم. نمی‌گذاشتم توی محله‌ ما کسی به ناموس مردم بی حرمتی کنه. نمی‌گذاشتم کسی چادر از سر زن‌ها بگیره. بعد از اون ماجرا رضاخان با امام حسین(ع) هم درگیر شد. وقتی اجازه‌ برگزاری عزاداری نداد، همون موقع گور خودش را کند. ما اون موقع توی خونه‌ خودمون مجلس روضه برگزار می‌کردیم. ایام محرم که می‌شد در و دیوار رو سیاه‌پوش می‌کردیم و خرج می‌دادیم. من در غیر ایام محرم، مرتب به دنبال دوست و رفیق بودم. ورزش باستانی می‌کردم. شب‌ها هم مرتب از این کافه به او کافه؛ از این قهوه‌خونه به اون قهوه‌خونه.»


وی ادامه داد: «سال ۱۳۱۶ بود که با مأمورهای دولتی و پاسبان‌ها درگیر شدم. آن روز نتوانستم فرار کنم و به خاطر این درگیری دستگیر و به دو سال حبس محکوم شدم. آن موقع حبس برای کسی که گنده‌ یک محله حساب می‌شد، یه افتخار بود. همه ازم حساب می برند.»


طیب در سال ۱۳۱۹ به دلیل درگیری دیگری تحت تعقیب ماموران شهربانی قرار گرفت اما با گذاشتن قرار کفالت آزاد شد. درگیریها و دعواهای طیب در سال ۱۳۲۲ به اوج خودش رسید به نحوی که موجب صدور حکم پنج سال حبس با اعمال شاقه شد. او پس از آزادی بارها و بارها دعوا کرد.


طبق گزارش شهربانی تهران طیب  در نوروز ۱۳۲۲ به دلیل مرگ مشکوک یکی از اشرار هم عصر خود بازداشت و محکوم به تبعید به بندرعباس شد.


در کتاب «لوطی انقلابی» که درخصوص زندگی طیب حاجی رضایی نوشته شده، درباره این پرونده مشکوک آمده است: «هنوز بیش از ۹ روز از نوروز سال ۱۳۲۲ نگذشته بود که طیب حاج‌رضایی به جرم قتل یکی از اشرار تهران به نام «محمد مشهدی عبدالرحمن» معروف به «محمد پررو» تحت تعقیب قرار گرفته و دستگیر شد. گفته می‌شد مقتول ساعاتی پیش از مرگ، با طیب درگیری لفظی داشته است.»


بر اساس کتاب مذکور طیب در بازجویی‌های خود ماجرای درگیری با محمد پررو را این‌گونه روایت کرد: «من بودم و شاطر مصطفی و آن سه نفر زن که از شاه‌ عبدالعظیم می‌آمدیم. تو راه برخوردیم به محمد و محسن و حاجی علی حسین و عباس و مرتضی سینه کفتری. من تعارف کردم آمدیم خانه ... تا این‌ها نشستند ... محمد با من جر و بحث کرد. من دیدم دست کردند توی جیبشان دشنه کشیدند گفتم اینجا جای این حرف‌ها نیست و زن من آبستن است. از خانه بیرونشان کردم. وقتی بیرون کردم، محمد با دشنه پرت کرد به محسن و محسن فرار کرد ... من به شاطر مصطفی گفتم بابا اینها عادت همیشگی‌شان است؛ بیا برویم. رفتیم. صبح که آمدم منزل، مادرم گفت می‌گویند پسره (محمد پررو) دیشب خودش را با چاقو زده و مرده.»


در کتاب «طیب» هم بخشی از خاطره این گنده لات پر شر و شور از تبعیدگاه بندرعباس این چنین آمده است: «حکومت هر کسی که می‌خواست حسابی اذیتش کنه می‌فرستادش بندرعباس. زندان بندرعباس تبعیدگاه عجیبی بود. خیلی از کسانی که سرشان باد داشت رو سر به راه می‌کرد. شرایط زندان بندرعباس طوری بود که خیلی‌ها نمی‌توانستند تابستان‌هایش رو تحمل کنند و همان‌جا می‌مردند. در دورانی که در بندرعباس زندانی بودم خیلی‌ها می‌آمدند پیش من و می‌گفتند شنیدیم شما گنده لوطی‌های تهران هستی. بعد شروع می‌کردند با من حرف زدن و رفیق شدن. یک بار چند تا از خان‌های بندرعباس در زندان اومد پیشم. اونجا پول داشتم و آن‌ها را مهمان می کردم. خیلی از من خوششان آمده بود بازم به دیدنم میومدند. اونا فکر نمی‌کردند من با سواد و اهل ورزش باشم. پس از دوران حبس آمدم تهران، هنوز شغلی نداشتم. روزگار من از طریق ورزش و قهوه‌خانه و بعضی‌وقت‌ها دعوا و ... می‌گذشت. اما سعی می‌کردم با معرفت باشم. لوطی باشم و مرام داشته باشم. تا اینکه یک اتفاق شغل آینده‌ من و مسیر زندگیم را تغییر داد.»


با پایان محکومیتش در بندرعباس به تهران برگشت و با حمایت یکی از دوستان نزدیکش در بازار بارفروشهای تهران حجره ای خرید و از سال ۱۳۳۰ تا ۱۳۴۲ مشغول کسب و کار آبرومند شد. اگرچه در این ۱۲ سال از شدت دعواها و لات بازیهای بی‌دلیلش کم شد اما همچنان وقت و بی وقت از زور و بازوش در راه ناصواب استفاده می کرد.


طبق روایت خانواده و هم محله ای هایش، بزرگترین ویژگی روحی و اعتقادی وی بعد از خشونت و لات بازی ارادت به امام حسین و خاندان پیامبر بود. به همین دلیل طیب یکی از بزرگترین و باشکوه ترین دسته های عزاداری را بعد از رفاقت با حسین رمضون یخی و هفت کچلون در جنوب تهران  راه انداخت. به گفته اکثر تهرانی های قدیم ابتدا و انتهای دسته عزاداری طیب به خصوص در شب و روز تاسوعا و عاشورا مشخص نبود. خودش هم با لباس مشکی و سر و صورتی خاک آلود و گل مال شده در جلوی دسته حرکت می کرد.


خانواده، هم محله ای ها و دوستانش درباره چگونگی این تحول روحی و فکری طیب نقل کردند: «از سال ۱۳۲۶ خورشیدی و پس از تشرف به کربلا و زیارت امام حسین به جرگه مریدان سالار شهیدان پیوست. وی نخست در محله قدیمی صابون پزخانه، بازارچه حاج غلامعلی در انتهای باغ فردوس خیابان مولوی در منزلش تعزیه داری حسینی را شروع کرد. بعدها به دلیل محدودیت مکان از بازارچه حاج غلامعلی نقل مکان کرد و به حوالی خیابان خراسان تغییر منزل داد و با توسعه عزاداری حسینی در ایام محرم تکیه مفصلی در داخل بنگاه حاج علی نوری واقع در خیابان ری در کنار انبار گندم برپا کرد.»


البته رفت و آمد به منزل آیت الله کاشانی و آقامجتبی تهرانی و برخی دیگر از مراجع تشییع تاثیر بسزایی در تغییر و تحول عاطفی و اعتقادی طیب داشت.


طیب در آن دوران اگر چه با روحانیت ارتباط چندانی نداشت اما احترام ویژه ای برایشان قائل بود. در گزارش های ساواک، درباره رفت و آمد طیب به خانه آیت الله کاشانی که در آن زمان در انزوا به سر می برد گزارش شده بود که «طیب حاج رضایی، چهار صندوق میوه به منزل آیت الله کاشانی برد» یا «چندی است که طیب حاج رضایی، تغییر لحن داده و با طرفداران آیت الله کاشانی طرح دوستی ریخته است.»


او به اسلام، علاقه مند بود و جوانمردی و شجاعت را از سالار شهیدان آموخته بود اما به اشتباه ایران دوستی را با شاه دوستی همراه می کرد و برای تقویت سلطنت تلاش می کرد. رفتار و شخصیت طیب به کلی با افراد بی قید و لاابالیی همچون شعبان بی مخ که برای جلب نظر شاه تن به هر پستی و ظلمی می داد، تفاوت داشت.


شهید مهدی عراقی، از پایه‌گذاران حزب موتلفه اسلامی خاطره جالبی درباره یکی از علتهای تحول روحی – فکری طیب نقل کرد.


وی گفت: «برای دیدن مرحوم طیب، رفتیم و گفتیم که ما منزل آقا (امام خمینی) بودیم. آن جا به مناسبتی صحبت شد و اسم شما وسط آمد. بچه ها گفتند که این دسته ای که روز عاشورا ما می خواهیم راه بیندازیم ممکن است اینها (طیب و دار و دسته اش) بیایند و نگذارند و بهم بزنند.» آقا گفت: «نه، اینها علاقمند به اسلام هستند و اینها هم اگر یک روزی، یک کارهایی کرده اند، آن بر اساس عِرق دینیشان بوده و به حساب توده ایها و کمونیستها و اینها آمده اند یک کارهایی کرده اند. اینها کسانی هستند که نوکر امام حسین هستند و در عرض سال، همه فکرشان این است که محرمی بشود، عاشورایی بشود به عشق امام حسین سینه بزنند؛ خرج بکنند؛ چه بکنند و از این حرف ها، خاطر جمع باشید.»


وی ادامه داد: «مرحوم طیب این صحبت ها را که شنید، جواب داد: «اینها (ساواکی ها) عید هم از ما می خواستند استفاده بکنند (در جریان جنایت مدرسه فیضیه). شما خاطر جمع باشید که اینها تا حالا چندین بار سراغ ما آمده اند و ما جواب رد به آنها داده ایم. حالا هم همین جور است». بعد، همان جا دست کرد و یک ۱۰۰ تومانی به اصغر پسرش داد و گفت: «می ری عکس حاج آقا را می خری و می بری توی تکیه و به علامت ها می زنی.» در زمانی که بردن نام امام خمینی، مجازات سختی در پی داشت، مشخص است که بالا بردن تمثال ایشان در بین جمعیت، چه عواقبی می تواند داشته باشد اما طیب به دلیل ارادت به ایشان و سایر روحانیون، عکس امام را روی عَلَم عزای حسین (ع) نصب کرد و در عزای سیدالشهداء چرخاند.»


گنده لاتی که سیاسی شد


مرحوم حاج رضا حدادعادل، پدر غلامعلی حدادعال درباره خط و ربط سیاسی طیب گفت: «دسته طیب، شب عاشورای دوازده خرداد ۱۳۴۲ طبق معمول همه ساله، از تکیه بیرون آمد. طیب در جلوی علامت تکیه، در حرکت بود و سینه زنها پشت سرش، آرام آرام حرکت می کردند. آن شب بر خلاف سالهای قبل، عکسهای حضرت امام به سینه علامت، نصب بود. اتومبیل دربار کنار خیابان ایستاد. رسول پرویزی، معاون اسدالله علم، نخست وزیر دربار پیاده شد و به سرعت پیش طیب آمد و پس از سلام گفت: «طیب خان، این کاری که کردی، کار درستی نیست. آن عکسها را بردار». طیب هم گفت: «من عکسها را بر نمی دارم». پرویزی ادامه داد: «طیب خان بدجوری می شود». طیب با متانت و وقار همیشگی اش خیلی صریح، گفت: «بشود». پرویزی به اتومبیلی که اسدالله علم داخل آن بود برگشت. علم مجددا پیغام دیگری به پرویزی داد. او دوباره پیاده شد و با طیب صحبت کرد و گفت عکسهای امام را بردار اما طیب باز هم مقاومت کرد. همه اینها در حالی اتفاق افتاد که سینه زنها پشت سر علامت، جلو می آمدند. پرویزی گفت: «طیب خان دارم به تو می گویم بد می شود». طیب هم بار دیگر جواب داد: «می خواهم بد شود. عکسها را بر نمی دارم». پرویزی با عصبانیت رفت و سوار اتومبیل شد. اتومبیل با یک چرخش سریع از راهی که آمده بود، برگشت و دسته با علامتی که عکسهای حضرت امام بر آن نصب بود، حرکت کرد.»


این اتفاق موجب کینه رژیم از طیب شد اما براساس اعلام چهره های سیاسی هم عصر رژیم به دلایل دیگری هم از طیب کینه به دل داشت. یکی از این موارد، مربوط به دو ماه و نیم قبل از واقعه محرم بود که برای همکاری در ضرب و شتم طلاب مدرسه فیضیه توسط ساواک فراخوانده شده بود اما طیب قبول نکرده بود.


یکی از افراد مطلع از واقعه تعریف کرد که: «ایجاد آشوب و حمله به طلاب فیضیه را نخست از طیب خواسته بودند و چون طیب زیر بار این ننگ نرفت، انجام این جنایت به دار و دسته شعبان بی مخ سپردند».


فرد مذکور مدعی بود آن روز در مدرسه فیضیه، نوچه های شعبوون بی مخ، لابه لای مأموران رژیم به راحتی شناخته می شدند.


روز ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ طیب میدان بارفروش ها را تعطیل کرد تا تظاهرات با شور بیشتری برگزار و تاثیر بیشتری داشته باشد. شهید مهدی عراقی، در خاطره ای تعریف کرد: «رژیم از طیب توقع داشت که حداقل، جلوی این تظاهرات را در داخل میدان بگیرد ولی طیب این کار را نکرد. وقتی او را می گیرند و می برند، از او می خواهند یک فرم را امضا کند تا آزاد شود. تقریبا مساله و مضمون آن فرم این بود که آقای خمینی یک پولی به من داده که بیایم هم چنین حادثه ای را خلق بکنم و من هم آمده ام، مثلاً، یک ۲۵ زار (ریال) داده ام و مردم، این کارها را کرده اند. اما طیب قبول نمی کند. نصیری رییس وقت ساواک تهدیدش می کند و طیب هم به نصیری فحش می دهد.»


مرحوم آیت الله سید تقی موسوی درچه ای در خاطره از دستگیری و شکنجه طیب توسط مزدوران ساواک گفت: «او را شکنجه کردند و گفتند بگو از خمینی پول گرفته ام و این غائله را راه انداخته ام اما او در عوض گفته بود: «من عمر خودم را کرده ام بنابراین حاضر نیستم در پایان عمر خود، به کسی که جانشین ولی عصر (عج) است و مرجع تقلید هم هست، تهمت بزنم. من به امام حسین (ع) و دستگاه او خیانت نمی کنم.»


آقای ملکی از هم بندی های طیب در زندان هم گفت:«زندانی ها را به صف کرده بودند و به مرحوم طیب، دست بند قپونی زده بودند. به این ترتیب که یک دست از عقب و یک دست هم از روی شانه می آید و دو تا مچ را از پشت سر با چیزی به هم می بستند و مثل ساعت کوک می کردند و دو دست، تحت فشار قرار می گرفت و استخوان سینه، بیرون می زند. عرق از بدن مرحوم طیب می ریخت و او را از جلوی ما عبور می دادند تا ما عبرت بگیریم. مرحوم طیب، تمام این سختی ها را به جان خرید ولی حاضر نشد بگوید از امام خمینی پول گرفته است.»


نماز وحشتی که ۱۵ هزار روحانی برای طیب خواندند


طیب به دلیل طرفداری از بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران به زندان افتاد به همین دلیل مورد توجه ویژه محافل مذهبی و روحانیون قرار داشت حتی امام خمینی نیز به مرحوم طیب توجه داشت.


مسیح حاج رضایی برادر طیب هفته‌ای یک بار برای ملاقات به زندان می‌رفت. او در خاطراتش از طیب گفت: «او را خیلی اذیت کرده و شکنجه می دادند. به من پیشنهاد کرده‌اند تا در رادیو و تلویزیون اعلام کنم که آقای خمینی به من پول داده تا مردم را تحریک کنم که شلوغی به راه بیندازند اما برادر، اگر مرا زیر شکنجه وادار به هر اقراری بکنند، حاضر نخواهم شد به آبروی پسر فاطمه لطمه بزنم حتی اگر به قیمت جانم تمام بشود.»


شهید مهدی عراقی در خاطره ای از یک روز قبل از تیرباران طیب و تلاش امام خمینی برای منصرف کردن ساواک، گفت: «روز قبل از این که می خواستند حکم اعدام را درباره طیب، صادر کنند، آقای خمینی از زندان عشرت آباد به خانه روغنی، منتقل شد. در آن جا تحت نظر بود و دور و برش، ساواکی ها بودند. خانواده طیب حاج رضایی و اسماعیل رضایی با ترفندی خود را به منزل امام رساندند. هم حاج اسماعیل و هم طیب، بچه کوچک داشتند. آقا این دو بچه را بلند کرد و روی دو پایش نشاند و دستی روی سر و روی آن ها کشید و دعایشان کرد. بعد گفت: «من تا حالا از اینها (ساواکی ها) چیزی نخواسته ام اما برای دفاع از جان این دو نفر می فرستم عقبشان بیایند و از آنها می خواهم که این ها را نکشند». خانواده طیب و حاج اسماعیل خوشحال شدند و از خانه بیرون رفتند. به فاصله یک ربع تا بیست دقیقه بعد آقا پیغام داد: «به پاکروان (رییس وقت ساواک) بگویید بیاید من کارش دارم». پاکروان که علت احضار خود را می دانست، آن روز، خودش را نشان نداد. هر چقدر هم آقا داد و بی داد کرد، گفتند: «ما پیغام فرستادیم؛ نیست»، فردا صبح هم طیب را اعدام کردند. صبح اولِ وقت که طیب تیرباران شد، پاکروان، نزد آقا آمد. آقا هم باعصبانیت گفت: «پاشو برو.»


خبر اعدام بسیار پر سر و صدا در روزنامه ها چاپ شد. رژیم به این وسیله می خواست از مخالفان زهر چشم بگیرد اما همین مسأله بر ضد خودش تمام شد. بر اساس اسناد ساواک از برپایی مراسمهای ختم و یادبود متعدد برای طیب حاج رضایی ومحمداسماعیل ی رضایی تأثیر منفی اعدام آنان بر افکار عمومی، گزارشهای متعددی شده بود. محبوبیت آن دو پس از شهادت، به قدری بالا رفت که ساواک، مجبور شد با پخش شب نامه هایی، به مخدوش کردن چهره آنان بپردازد اما این اقدام تاثیری بر ارادت مردم به لوطی هایی که جان خود را در راه انقلاب دادند و لقب «حر انقلاب» را از فرزند فاطمه گرفتند، نداشت.


مرحوم آیت الله سید تقی موسوی درچه ای در خاطره ای از شب شهادت طیب و حاج محمداسماعیل ، گفت: «در شب اول شهادت طیب، در تمام کتابخانه های عمومی قم، مثل مسجد اعظم، کتابخانه فیضیه، کتابخانه حضرت معصومه و کتابخانه های دیگری که دایر بود، ۱۵۰۰۰ نفر از روحانیون برای مرحوم طیب و حاج اسماعیل رضایی نماز وحشت خواندند. من فکر نمی کنم برای هیچ آیت اللهی در شب اول قبر ۱۵ هزار نفر نماز وحشت خوانده شده باشند.»


شهید طیب حاج رضایی در وصیت نامة خود، در خواست کرده بود که در حرم حضرت عبدالعظیم حسنی دفن شود که بعد از شهادتش در باغ طوطی در جوار حرم حضرت عبدالعظیم حسنی به خاک سپرده شد.


انتقال وصیت طیب به امام خمینی


مرحوم حاج محمد باقریان از مبارزان دوران انقلاب است که به‌همراه شهید طیب حاج رضایی و اسماعیل رضایی دستگیر و با یک درجه تخفیف حبس شد. وی در خاطره ای از شب اعدام طیب گفت: «چند ساعت بعد از دستگیری ما، طیب حاج رضایی رو کت بسته آوردند و تو بند ما انداختن. وقتی ما رو به زندان باغشاه بردند، طیب هم همراهمون بود. من باهاش کاری نداشتم چون همیشه دور و برش یک مشت چاقوکش بود. خودش هم از بزن بهادرها و لات‌های تهران بود و طرفدار شاه جوری که وقتی فرح پهلوی بچه دار شد و پسر اولش، رضا پهلوی را به دنیا آورد، طیب کوچه و محل را چراغونی کرد رو همین حساب، تا طیب را دیدم، محلش نگذاشتم و پشتم را طرفش کردم. دستبند به دستش بود. سلام کرد و گفت: محمد آقا ما رفیق نامرد نیستیم. جوابش را ندادم اما می‌دونستم که ساواک از علاقه طیب به آقای خمینی سوء استفاده می‌کند.


وی ادامه داد: «آن زمان، طیب با شعبان بی مخ سرشاخ بود. هر دو، یکه بزن جنوب شهر بودند و حرفشان خریدار داشت. شعبان، ورزشکار بود و طرفدار شاه طیب هم بارفروش و دست و دلباز و خیر و یتیم نواز. در حالی که همیشه شنیده بودم طرفدار و فدایی شاهه، یهو ورق برگشت و طیب شد بر ضد شاه. حالا تو دل طیب چه حال و احوال و انقلابی پیدا شده بود، خدا می‌دونه. سران مملکت جلسه گذاشتند که با طیب زد و بند کنند و وادارش کنند که بگه خمینی به من پول داده تا بارفروشها رو تیر کنم. آن روز در دادگاه، طیب رو به سرهنگ نصیری گفت: «حرفهای شما درست؛ اما ما تو قانون مشتی‌گری با بچه‌های حضرت زهرا در نمی‌افتیم. من این سید رو نمی‌شناسم اما با او در نمی افتم.» عاقبت هم دادگاه به اسماعیل رضایی، طیب حاج رضایی، من و حاج علی نوری حکم اعدام داد و به برادران کاردی و شمشاد و بقیه ۱۰ تا ۱۵ سال حبس.»


باقریان افزود: «بعد از اعلام حکم، ما را به بندهامون منتقل کردند. نصف شب، مأمور شهربانی آمد و زد به در زندان و گفت: «محمد باقری و حاج علی نوری اعلاحضرت با یک درجه تخفیف، عفو ملوکانه به شما داده. اینها را گفتند تا طیب توو بزنه و از ترس اعدام، حرفش رو پس بگیره و بگه آقای خمینی منُ تحریک کرده اما طیب که توو یک سلول دیگه زندانی بود، بلند گفت: «این حرفها رو برای ننت بزن یک بار گفتم، باز هم می‌گم، من با بچه حضرت زهرا در نمی‌افتم.»


وی یادآور شد: «فردا شب، صدایی از سلول طیب آمد. فهمیدم دارن می‌برندشان برای اعدام. وقتی می‌رفتن، طیب زد به میله سلول من و گفت: «محمد آقا اگه یک روز خمینی رو دیدی، سلام منو بهش برسون و بگو خیلی‌ها شما رو دیدند و خریدند ما ندیده شما رو خریدیم.»


شهید حاج مهدی عراقی تعریف کرد بعد از پیروزی انقلاب اسلامی زندانیان ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ به دیدار امام رفتند در آخر جلسه حسین شمشاد به امام خمینی گفت:«من پیغامی از طرف طیب حاج رضایی برای شما دارم. طیب گفت من دیگر امام را نمی‌بینم ولی شماها ایشان را خواهید دید. اگر امام را دیدی به ایشان بگویید طیب ندیده شما را خرید اما همه شما را دیدند و خریدند. در آن لحظه اشک از چشمان امام جاری شد و فرمود که «حقیقتا طیب حاج رضایی حر دیگری بود برای اسلام و یک آزاد مرد بود.»


محمداسماعیل رضایی که بود؟


بزرگی نام شهید طیب حاج رضایی موجب ناشناخته ماندن شهید محمداسماعیل رضایی دوست شهید طیب در قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ است که کمتر کسی او را می شناسد. محمداسماعیل در جریان قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ بسیار فعال بود و چندی بعد نیز به همین اتهام به ‌همراه طیب حاج‌رضایی بازداشت، محاکمه و تیرباران شد. او شخصیتی گمنام در تاریخ انقلاب اسلامی است حتی عده‌ای به اشتباه گمان می‌کردند ایشان نسبت نسبی یا سببی با طیب حاج رضایی دارد.


محمداسماعیل فرزند لطف‌الله رضایی در فروردین ۱۳۰۴ در یکی از روستاهای تفرش قزوین به دنیا آمد. پدرش از کشاورزان آن منطقه بود که بنابر دلایلی در دوران کودکی وی همراه با خانواد به تهران مهاجرت کرد. محمداسماعیل هنوز هفت سالش تمام نشده بود که پدرش را از دست داد و سنگینی مشارکت در تامین مخارج زندگی از همان کودکی بر دوش او گذاشته شد. وارد بازار کار شد تا مخارج زندگی مادر و تنها خواهرش را تامین کند. ابتدا دست‌فروشی کرد و چندی بعد در میدان میوه و تره‌بار مشغول کار شود. محمداسماعیل کم‌کم در میدان تره بار تهران برای خودش اعتبار کسب کرد و به یک چهره با نفوذ در بازار تبدیل شد.


او که به بین مردم به حاج اسماعیل معروف بود، فردی متدین و مردم‌دار بود که با روحانیت نیز ارتباط نزدیکی داشت به طوری که از دهه ۱۳۳۰ همگام با روحانیت، در میدان مبارزه با فرقه بهائیت حضور فعال داشت و در کارنامه خود سابقه اطاعت و ارادت به آیت‌الله العظمی سیدحسین بروجردی و آیت‌الله سید ابوالقاسم کاشانی و نیز پیشینه همکاری با شهید حجت‌الاسلام سید مجتبی نواب صفوی را داشت. وی در اواخر دهه ۱۳۳۰ در زمره یاران امام خمینی(ره) قرار گرفت و در رکاب او به مبارزه با رژیم منحوس پهلوی پرداخت.


زندگی سیاسی یک بار فروش میدان تره بار


با آغاز نهضت اسلامی، فعالیت‌های حاج اسماعیل نیز افزایش یافت و علنی‌تر شد. به گزارش ساواک حاج اسماعیل با «حمل اعلامیه‌ به وسیله ماشین شخصی خود از قم به تهران» نقش ویژه‌ای در پیش‌برد نهضت داشت. روز ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ بعد از انتشار خبر بازداشت امام خمینی، حاج اسماعیل نیز پا به پای انبوه مردم معترض به خیابان آمد. بنا بر گزارش‌های ساواک وی در سازمان‌دهی هیات‌های مذهبی در ایام محرم به ویژه روزهای تاسوعا و عاشورای سال ۱۳۴۲، تعطیلی میدان میوه و تره بار تهران در ۱۵ خرداد و بسیج مردم به شورش علیه دستگاه نقشی مستقیم و اثرگذار داشت.


در گزارشی که توسط یک مامور ساواک نوشته شد، درباره نقش محمداسماعیل در قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ آمده است: «حاج اسماعیل رضایی فرزند لطف‌الله از افراد متعصب و طرفدار سرسخت روحانیون و به‌ خصوص آیت‌الله خمینی است. وی مرتب مردم را تحریک می‌نمود که دین اسلام از مملکت رخت بربسته، به پا خیزید و از آیت‌الله خمینی حمایت کنید و در روز ۱۵ خرداد نیز مردم را به شورش و قیام دعوت می‌نمود.»


با وجودی که ابعاد قیام ۱۵ خرداد وسیعتر از گزارش ساواک بود اما رژیم پهلوی کوشید رنگ و بوی مردمی قیام را لوث کند به همین دلیل کارگزاران و مزدوران رژیم پهلوی مدعی شدند «عاملان بلوای ۱۵ خرداد در ازای دریافت پول وارد صحنه شده‌اند.» به همین دلیل سرهنگ جهانگیر قانع، دادستان فرمانداری نظامی تهران ۱۵ تیرماه ۱۳۴۲ یک ماه بعد از قیام ۱۵ خرداد در مصاحبه ای مدعی شد: «حاج اسماعیل رضایی بارفروش که ۲۰۰ هزار تومان برای راه انداختن بلوا گرفته بود، پول‌ها را طی چکی به دولت منتقل کرد.»


در ادامه این خبر آمده بود: «حاج اسماعیل رضایی، دهنده‌ پول به طیب نیز اقرار کرده است که شخص دیگری مبلغ دو میلیون ریال (۲۰۰ هزار تومان) به او داده تا بین عوامل معین تقسیم و بلوا و آشوب راه بیندازد. این شخص یعنی حاج اسماعیل رضایی در برگ بازپرسی صراحتاً اظهار کرد: «چون این پول از راه خیانت به مملکت به من رسیده، مستحق استفاده از آن نیستم و به‌ موجب دو فقره چک در وجه بانک کار، عین آن را که یک میلیون ریال است به دولت تسلیم کرد.»


اما این ادعا و تهمت نیازمند مدرک محکمه پسند بود. عمال رژیم با طراحی توطئه‌ای برای واقعی نشان دادن این ادعا در شیوه ای ساختگی اقدام به دریافت یک فقره چک به مبلغ ۲۰۰ هزار تومان از حاج اسماعیل کردند.


محمود فراهتی داماد حاج اسماعیل رضایی درباره نحوه فریب حاج اسماعیل توسط کارگزاران سواک گفت: «بعد از بازداشت حاج اسماعیل، یک روز سرهنگ قانع به او می‌گوید: «می‌توانی سند یا وثیقه‌ای بدهی تا تو را آزاد کنیم؟» حاج اسماعیل هم گفته بود: «هر چه بخواهید می‌دهم.» قانع به او گفت: «۲۰۰ هزار تومان به عنوان کفالت بده تا آزادت کنیم.» حاج اسماعیل هم یک چک ۲۰۰ هزار تومانی که مربوط به بانک کار بود به او می‌دهد غافل از اینکه سرهنگ قانع این چک را برای نقشه شوم خود می‌خواهد. آنها این چک را به عنوان مدرک در پرونده حاج اسماعیل گذاشتند و گفتند این همان چکی است که حاج اسماعیل برای راه‌اندازی قیام ۱۵ خرداد گرفته بود.»


چند روز بعد از این پرونده سازی پرونده طیب و حاج‌اسماعیل برای گرفتن اعتراف دروغ از آنان از دادسرای موقت نظامی به دادسرای ارتش ارجاع شد و چند روز بعد هم حکم اعدام آنان صادر شد. با وجودی که توطئه رژیم برای لوث کردن قیام ۱۵ خرداد طبق نقشه پیش می‌رفت اما در آخرین لحظات طلو رفت. ۱۱ آبان ۱۳۴۲ روزنامه‌ها همزمان با انتشار جزییات تیرباران طیب حاج‌رضایی و حاج اسماعیل رضایی وصیت‌نامه‌های مالی آن دو را هم چاپ کردند و درباره تناقضگویی های رژیم با واقعیت ماجرا، تحلیل دادند.


حاج اسماعیل در وصیت نامه‌اش که شب اعدام تنظیم کرد، طلبکاران بدهکارانش را مشخص کرده بود. وصیت مالی او هم حدود یک میلیون تومان بود که در آن زمان پول هنگفتی به حساب می رفت.


مردم متن سخنرانی و دروغ پراکنی های محمدرضا شاه را که در روزنامه‌ها چاپ شده بود با وصیتنامه حاج اسماعیل کنار هم گذاشتند و مقایسه کردند. برخی از آنان با خشم و تردید به یکدیگر می‌گفتند: «این مردک دروغگو (محمدرضا پهلوی) خجالت نمی‌کشد که می گوید طیب و حاج اسماعیل فلان ریال گرفته‌اند تا قیام ۱۵ خرداد را راه بیندازند؟ اینها مگر ندار بودند.»


منبع: ایسنا


انتهای پیام/


انتهای پیام/

ارسال نظر
قالیشویی ادیب