ما بیشتر هدفمان این بود که از ابعاد شخصیت زنده شهید احمدی روشن مطالبی داشته باشیم و بهعنوان الگو برای جامعه دانشجویی معرفی کنیم. حالا این برنامه میخواستیم فتح بابی باشد و اجازهای از شما بگیریم اگر امکانش باشد از شما و خانواده و بیت شهید که یک مقدار برنامههایی، اگر وقت داشته باشید، مجموعه مصاحبههایی انجام بدهیم و بعد از منتشر کردن در سایت خبرگزاری درنهایت، درقالب کتابی به چاپ برسانیم بهعنوان الگویی برای دانشجویان. خوشبختانه مجموعه دانشگاه آزاد و این مجموعه این امکان و ظرفیت را دارند. سازمان چاپ و انتشارات دانشگاه، ما هم زیرمجموعه همین سازمان هستیم در اینجا. اگر موافقت بفرمایید که برای ما خیلی مایه مباهات و افتخار است.
- دست شما درد نکند. بسیار خوب است. ما هم برای شما آرزوی موفقیت میکنیم.
در شروع بحث، دغدغههای شخصی من تبدیل به سؤال شده، اینکه شهید احمدی روشن چه ویژگی را در دوران دانشجویی و تحصیلی داشتند، چه فعالیتهایی انجام میدادند که تبدیل شدند به مصطفی احمدی روشن که دغدغه و مشکل اصلی برای دشمنان ما شد که ترور کنند این شهید بزرگوار را. یک دانشجو چه ویژگیهایی باید داشته باشد؟
- اعوذ بالله من الشیطان الرجیم و لعین. بسم رب الشهداء والصدیقین. اللهم ایاک نعبد و نستعین. قَد تَرا ما أنَ فیه و فَرِّج عنّی یا کریم. سلام و عرض ادب و احترام به پیشگاه مقدس آقا امام زمان(عج)، روح پرفتوح و ملکوتی امام راحل(ره)، همه شهدای گرانقدر و عرض ادب و احترام به پیشگاه رهبری معظم انقلاب، حضرت امام خامنهای. عرض ادب و احترام به حضور همه شما عزیزان و اینکه زحمت کشیدید و ما را قابل دانستید که در جمع پرنور شما حضور پیدا کنیم، کمال تشکر و امتنان را داریم. واقعیت، باید ویژگیهای شهدا سرمشق زندگی ما باشد برای آیندهای در راستای پیشرفت علمی و سجایای اخلاقی شهدا. میدانید که خداوند تبارک و تعالی درباره شهدا فرموده که «وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا ۚ بَلْ أَحْيَاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ» «هرگز مپندارید کسانی که در راه خداوند تبارک و تعالی کشته شدهاند، اینها مردهاند بلکه زنده و نزد خداوند تبارک و تعالی متنعماند.» که این یک واقعیت است. ما باید بدانیم در همه شئونات زندگی ما، این لطف خداوند تبارک و تعالی و دست یاری آقا امام زمان(عج) و همچنین کمک شهدای گرانقدر ماست که انقلاب ما اینگونه دارد پیشرفت میکند که بعد از 40 سال هنوز استکبار جهانی یعنی دشمنان ما دست از یقه ما برنداشتهاند. اگر آنها میدانستند که ما واقعیت از پیشرفت مخصوصاً علمی ضعیف هستیم یا اینکه نمیتوانیم در این رابطه حرفی برای گفتن داشته باشیم، هرگز مزاحم ما نمیشدند. اینهمه مزاحمتها برای این است که ما واقعیت، مخصوصاً شهدای علمی ما را کمک کردند. چه زمان زندگی چه بعد از زمان زندگی. شما ظاهر قضیه وقتی که فکر بکنید میبینید اولین تیری که از طرف دشمن شلیک میشود به طرف ملت ایران رو به سمت هستهای ما میشود. به چه دلیل؟ به این دلیل که واقعیت آنها نمیخواهند از نظر مخصوصاً علم هستهای که علم اول جهان است و جهان دارد میرود رو به این علم، پیشرفت داشته باشیم. خب دراینباره، آنجا هم عرض کردم، قرآن ما را هدایت کرده و فرموده که «وَ لَن تَرْضَى عَنكَ الْیَهُودُ وَ لاَ النَّصَارَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ» «بدانید و آگاه باشید که یهود و نصارا مخصوصاً از شما مسلمانان و به تخصیص شیعیان علی بن ابیطالب(ع) از شما راضی نخواهند شد، به هیچ وجه!» این برای ما مسلم است. این یک مقدمه باشد در جهت اینکه بدانیم شهدای ما قدم به چه راهی برداشتند. قدم به راه اقتدار و آرمانهای این مملکت برداشتند. اما فرمودید که مصطفی چهکار کرده و عرض میکنم خدمت شما ویژگیهای روحی و اخلاقی ایشان در زمان مخصوصاً دانشجویی چه بوده. اگر بخواهیم وارد این بحث شویم، بهقول فرمایشات خودتان، واقعیت یک کتاب میطلبد اما میخواهم عرض کنم که مصطفی یک نیرویی بود که فقط این نبود که جلوی پای خودش را ببیند، یعنی خودش مطرح باشد، یا اینکه شهری که در آن زندگی میکند، این شهر را ببیند، یا اینکه کشوری که در آن بهدنیا آمده و زندگی کرده و بزرگ شده و وارد دانشگاه شده، آنجا را ببیند بلکه فراملی فکر میکرد. به چه دلیل؟ به این دلیل که شاید شما عزیزان شنیده باشید که مصطفی در زمان دانشجویی میآید یک سوخت موشک اختراع میکند به کمک دوستان دانشجویش که این سوخت موشک متشکل از یکسری چیزهایی بوده که در اختیار همه بوده است. مثلاً اولین چیزی که میخواهم خدمتتان عرض کنم این است که نیشکر بوده! از این نیشکر در جهت ساختن سوخت موشک استفاده میکند و مرتب این سوخت موشک را در حیاط دانشگاه صنعتی شریف امتحان میکنند و به نتیجه میرسند. نتیجهاش این میشود که وقتی از او میپرسند که چرا این کار را کردی، این آتشبازی چه بود راه انداختی میگوید من به فکر مردم مسلمان غزه هستم. میدانم که آنها در حصر رژیم منحوس صهیونیستی هستند و نمیتوانند از خودشان دفاع کنند. لذا این را امتحان کردیم و به این نتیجه رسیدیم که با این میشود موشک ساخت و بر سر رژیم منحوس صهیونیستی کوبید! این، واقعیت از یک نوجوان دانشجو که تازه وارد دانشگاه صنعتی شریف شده بهنظرم بسیار بعید است که به فکر مردم مظلوم دنیا باشد. مردمانی که واقعیت زیر چکمههای رژیم صهیونیستی، آنموقع بودند و از این حیرتآورتر اینکه وقتی موشک میسازند و میروند در کویر قم از این موشک استفاده میکنند و باز به نتیجه میرسند که واقعیت میشود روی این اختراع حساب کرد، دیگر در پوست خودش نمیگنجد. میگذرد، زمان میگذرد، وقتی که اعلام میشود که با مردم غزه، رزمندگان مردم غزه از این موشک استفاده کردند و بر سر رژیم صهیونیستی زدند دیگر آنجاست که مصطفی به نهایت خواستههای خودش میرسد و بچهها میگفتند که خیلی خوشحال بوده و در پوست خودش نمیگنجد. این از یک جوان دانشجو که تازه وارد دانشگاه صنعتی شریف شده واقعیت بعید است. ویژگی ایشان بعد از این مسئله که معاون بسیج دانشجویی دانشگاه صنعتی شریف بوده، ویژگی بعدیاش این بوده که مثلاً فردی نبوده که صبح تا عصر و شب تا صبح بنشیند درس بخواند و فقط منحصر به درس خواندن و گرفتن مدرک و اینها باشد. من اعتقادم بر این بود که مصطفی درسی را که در کلاس درس میدادند، همانجا فرا میگرفته و نهایتاً مثلاً شب امتحان هم یک مروری میکرده و صبح مثلاً باز به سؤالاتی که ازش در این مورد میشده جواب میداده و این علمآموزی را برای این نداشته که مدرک بگیرد. وقتی مصطفی لیسانس مهندسی شیمی را از دانشگاه صنعتی شریف میگیرد، این را بس میداند و در خودش میبیند که مثلاً بتواند در اجتماع یک فرد مفیدی باشد که حالا دیگر احتیاج به فوقلیسانس و دکتری و اینها نداشته باشد. بعضی جاها که اعلام میکنند آقای دکتر مصطفی احمدی روشن میگویم واقعیت ایشان دکتری نداشتند اما بالاترین دکترایی که ایشان گرفت، بعد از شهادتش، دانشگاه تهران دکتری افتخاری را بعد از شهادت به ایشان دادند. این میگذرد و میآید وارد عرصه صنعت هستهای میشود و آنهمه افتخارات را برای نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران کسب میکند، از طرف انگلیس برایش پذیرش میآید که برود در دانشگاههای انگلیس مثلاً ادامه تحصیل بدهد. من دقیقاً یادم است که این کار انجام شد اما مصطفی نپذیرفت و گفت که من اینجا به دنیا آمدهام و اینجا باید به مردم خدمت کنم و اینجا از دنیا بروم. بعد دررابطه با این جریان گفت که همین الانش من با این مدرک لیسانس چندتا نیرو با مدرک دکتری زیر دست من مثلاً کار میکنند. یعنی واقعیت اینقدر اشراف کاری داشت. حالا باز برمیگردیم به زمان دانشجویی. ایشان پیش از اینکه شاید به این آیه شریفه برسند، به این نتیجه رسیدند که دشمنان ما نمیخواهند با ما کنار بیایند و نمیخواهند با ما دوستی بکنند. به این نتیجه رسیده که ما از نظر فرهنگی باید فرهنگ پیشرفته اسلام را برای خودمان الگو داشته باشیم. مصطفی را بهظاهر یک فرد خشکهمذهبی اعلام میکردند. خاطرهای که خانم آقا مصطفی از مصطفی تعریف میکند، میگوید وقتی که ایشان به من پیشنهاد ازدواج داد، خیلیها من را منع کردند از این که با مصطفی ازدواج کنم. میگفتند که این یک فرد خشکهمذهب است و نمیتوانی با او کنار بیایی. ولی وقتیکه با هم آشنا شدیم و ازدواج کردیم، من به این نتیجه رسیدم که سجایای اخلاقی ایشان قابل تحسین است. بهظاهر مثلاً ایشان یک فرد خشکهمذهب بوده ولی اخلاق و رفتار ایشان واقعیت زبانزد بوده. میگویند وقتی دوستانش میخواستند ایشان را به یک کسی که نمیشناخته، میگفتند وقتی نگاه میکنی به چهرهاش انگار یکی از شهدای مطرح ایران را میبینی. قابل ذکر است خدمت شما عزیزان عرض کنم یکی از همکارانش که ایشان را ندیده بوده و نمیشناخته، بعد میخواهد که بداند این چه شخصی است، میگویند ایشان را ببینی، بهمحض اینکه باهاش روبهرو شوی میشناسی، میدانی که ایشان احمدی روشن است. به چه دلیل؟ به این دلیل که ظاهرش نشان میدهد که مثلاً یکی از شهدای گرانقدر و زنده ایران است و واقعیتش این بود. مصطفی بسیار اخلاق خوش و جذبکنندهای داشت. نهایتش این بود که با هر کس که روبهرو میشد، اخلاق خوشش آن فرد را به خودش جذب کرده بود و این برای یک دانشجو بسیار خوب بود. از جمله مثلاً خط قرمز ایشان را هم من میگویم، هم دوستانش میگویند و هم خانواده که خط قرمز ایشان را رهبری معظم انقلاب، حضرت آقا تشکیل میدهد و نهایت سعیاش بر این است که ببیند که رهبری چه میطلبد و منویات حضرت آقا چیست که واقعیت به این علاقهمند بود که این خواستهها را برطرف کند. باز از این موقعیت که دانشجویی باشد میگذریم و وارد سایت هستهای نطنز میشویم، بعد از چندی که بروبیا و پذیرش و صحبت و ... ایشان را قبول میکنند. قبول میکنند که در سایت هستهای نطنز فعالیت داشته باشد. بهمحض اینکه وارد سایت هستهای میشود همه تعجب میکنند و از او میپرسند که تو پارتی داشتی که پذیرفتند در این صنعت فعالیت بکنی؟ میگوید نه بهخدا، من پارتی نداشتم، باز هم مورد قبول آنها واقع نمیشود اما این خواست خدا بوده که ایشان وارد این صنعت شود. حالا فعالیتهایش شروع میشود، از روزی که میرود وارد صنعت هستهای میشود، واقعیت فعالیتهایش زبانزد میشد. ما در زمانی که مصطفی وارد صنعت هستهای میشود، حدوداً پنج هزار دستگاه سانتریفیوژ از نسل یک بیشتر نداشتیم و ایشان به این نتیجه میرسد که این پنج هزار دستگاه واقعیت جواب صنعت هستهای که بخواهد ما را در دنیا بهعنوان کشور علم هستهای معرفی کنند جوابگو نیست، خب، میرود و اقدام میکند در ردیف معاون بازرگانی سایت هستهای نطنز حدود 14 هزار دستگاه سانتریفیوژ از نسل یک را، قطعه قطعه، دستگاه سانتریفیوژ این نیست که مثلاً از یک کشور روی هم بستهبندی و وصل شده بگذاری درون کارتن و مثلاً بفرستی برای یک کشور. نه، اینجوری نبوده. این را باید قطعه قطعه بخری و طوری وارد ایران بکنی که بهقولمعروف از این گوش به آن گوش خبر نشود. اگر یک وقتی امر دایر بشود بر این که مثلاً یک نیرویی، یک کشوری برود در یک کشوری اعلام کند که ما قطعات دستگاه سانتریفیوژ احتیاج داریم، بهمحض اینکه عنوان کند، ایشان را تحویل پلیس میدهند. یا اینکه ما کیک زرد احتیاج داریم، این واقعیت موجب گرفتاریاش میشود. اما ایشان اینقدر اشراف کاری داشته، اینقدر زرنگ بوده، حتی از آن کشوری که این قطعات را میخریده متوجه نبودند که این محموله به کدام کشور میرود. میآمده چندتا از کشورهای حاشیه خلیج فارس را دور میزده بعد به یک طریقی وارد ایران میشده.
جایی خوانده بودم درمورد شهید احمدی روشن که در دوران دانشآموزی و نوجوانی کار میکردند. بعضیها مثلاً امثال من میگویند که در ایران امکانات و شرایط وجود ندارد، نمیشود درس خواند، نمیشود کار کرد، مشکل مالی هست، برویم حالا به آن بخش از زندگی. کار میکردند و با وجود این مشکلات، آیا مشکلی داشتند یا با رفاه رسیده به این منطقه؟
- این یک روش خانوادگی بود که در کنار درسی که ما میخواندیم واقعیت کار هم میکردیم. ازجمله خود من وقتی که بچه بودم و دانشآموز بودم، روزهایی که مثلاً تا ظهر درس میخواندیم، بعدازظهر میرفتیم کار کردن. مثلاً من کفاشی رفتم، پارهدوزی رفتم، قصابی رفتم، پیش داییهایم قصابی رفتم، باز مثلاً راسته خرازیفروشها آنجا کار کردم. اینها همه چی بوده؟ زمانی بوده که دانشآموز بودم. یعنی این رویه از پدر به پسر انتقال پیدا کرده. مصطفی هم به همین وضعیت. اگر تا ظهر میرفت مثلاً درس میخواند بعداظهر حتماً باید میرفت مثلاً خیاطی و میرفت. میرفت جادکمه میزد و کار خیاطی میکرد. این را هم عرض کردم، از ما به ایشان انتقال پیدا کرد. این را هم میگویم، بحث احتیاج نبوده. بحث این بود که همه اینها دستبهدست هم بدهد و مصطفی را یک مرد بسازد. حالا از این بالاتر و والاتر این بود که در کنار این کارهایی که میکرد، درسی که میخواند و خیاطی میرفت، کارهای منزل را هم انجام میداد. مثلاً نان میخواستیم میرفت میگرفت، گوشت میخواستیم، میرفت میگرفت. یکوقتی آنموقع ما مثلاً آب لولهکشی در منزل نداشتیم. در هر محلی یک دستگاهی بود بهنام «فشاری». میرفتند آب لولهکشی شده را از آنجا میآوردند. فشار میدادند و ظرفی که میگذاشتند زیرش پر میشد و میآوردند. مصطفی همه این کارها را میکرد. در کنارش کار خیاطی هم میکرد، در کنارش درسش را هم میخواند. تابستان مضاعفتر میشد و صبح تا عصر میرفت برای کار کردن. همه اینها سبب شده بود که خداوند تبارک و تعالی ایشان را یک مرد و یک بهقولمعروف تحویل جامعه بدهد که از هیچ کاری ابا نداشته باشد، کاری که سازنده باشد و در جهت ساختن روحیه یک مرد که مصطفی اینجوری بود.
بخش دوم سؤال، آیا واقعاً تمام شرایط رفاهی مهیا بود برایشان؟
- نه، بهآنصورت ما در رفاه نبودیم ولی خودش این شرایط را ایجاد کرده بود. یعنی آمادگی داشت، یکوقت میبینید یک نیرویی، یک بچهای، یک جوانی را باید بهزور بلندش کنند نماز بخواند، بهزور بلندش کنند درس بخواند، بهزور بلندش کنند بفرستندش سرکار، مصطفی اینجوری نبود. مثلاً من یاد ندارم، الان دیدید بعضی خانوادهها بچه خوابیده، میروند سرجایش، بهزور با لگد بیدارش میکنند که بلندشو نمازت را بخوان، بلندشو درست را بخوان، بلندشو برو سرکار، نه، مصطفی اینجوری نبود، من یاد ندارم که چنین حرکتی را با مصطفی داشته باشیم. مصطفی حقیقت خودساخته بود و آماده هرگونه همکاری با خانواده بود. مخصوصاً با مادرش که آنوقت که من سرکار بودم و در نیروی انتظامی بودم، براثر کثرت کار و درگیری با شغل، زیاد در تربیت مصطفی دخیل نبودم ولی مادرش ایشان را یک مرد آماده بهبار آورده بود. ایشان باوجودیکه یک تکپسر بود حتی در خانواده این لوس بار نیامده بود. میبینید مثلاً بعضی بچهها مثلاً تکپسر خانواده، یککم لوس بار میآیند، زیاد ناز و نوازش، مصطفی اینجوری نبود. مصطفی واقعیت در کنار ما یک یار و مددکار ما بود، همکار ما بود، کمک حال ما بود، همانطوری که عرض کردم.
انتهای پیام/