دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
رسم یاران/ 2

شهیدی که برای خود کفن نخواست

برای خیلی‌ها کفن خریده بود؛ ولی هیچ کدام مال خودش نبود. با خنده پرسیدم: پس مال خودت کو؟
کد خبر : 314017
27_8912041356_L600.jpg

به گزارش خبرنگار حوزه حماسه ومقاومت گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری آنا، شهید عبدالحسین برونسی در شهریورماه ۱۳۲۱ در یکی از روستاهای شهرستان تربت حیدریه به دنیا آمد. ابتدا به کشاورزی و سپس به بنایی پرداخت. در سال ۱۳۴۷ ازدواج کرد و صاحب پنج پسر و سه دختر شد. فرمانده تیپ ۱۸ جواد‌الائمه‌(ع) بود. بیست و پنجم اسفندماه ۱۳۶۳، در هورالعظیم به شهادت رسید و پیکرش در منطقه بر جای ماند. در سال 1390 پیکر مطهرش پس از 25 سال شناسایی و در بهشت رضا(ع) مشهد به خاک سپرده شد.

در بخشی از کتاب «خاک‌های نرم کوشک» که زندگینامه این شهید بزرگوار به قلم سعید عاکف است، به نقل از حجت‌الاسلام رضایی چنین می‌خوانیم:

«من از قم به حج مشرف شدم و او از مشهد. من از مکه آمدن او خبر نداشتم، او هم از مکه آمدن من. آن روز رفته بودم برای طواف. همان روز هم کفش‌هایم را گم کردم. وقتی کارم تمام شد، پای برهنه از حرم آمدم بیرون. تو خیابان‌های داغ مکه راه افتادم طرف بازار.

جلو یک فروشگاه کفش ایستادم. خواستم بروم تو؛ یک آن چشمم افتاد به کسی که داشت از دور می‌آمد. حرکاتش خیلی برایم آشنا بود. راست می‌آمد طرف من. بالأخره رسید به بیست متری‌ام. شناختمش، همان که حدس می‌زدم؛ حاج عبدالحسین برونسی.

او داشت می‌خندید و می‌آمد. می‌دانستم چشم‌های تیزبین دارد. از دور مرا شناخته بود. به چند قدمی‌ام که رسید، دیدم کفش پایش نیست! گفتم سلام اوستا عبدالحسین.

گرم و صمیمی گفت: سلام علیکم.
با هم احوالپرسی کردیم. به پاهای برهنه‌اش نگاه کردم: پرسیدم پس کفش‌هاتون کو؟
مقابله به مثل کرد و پرسید: پس کفش‌های شما کو؟

جریان گم شدن کفش‌هایم را تعریف کردم. چشم‌هایش گرد شد. وقتی هم که او قصه گم شدن کفش‌هایش را تعریف کرد، من تعجب کردم. گفتم: عجب تصادفی!

هر دو یک جا و یک وقت، کفش‌ها را گم کرده بودیم. او از یک مسیر و من از مسیر دیگر آمده بودم. باز گفتم: پس بیشتر از این پاهامون رو اذیت نکنیم.

رفتیم توی فروشگاه نفری یک جفت کفش خریدیم. آمدیم بیرون. انگار تازه متوجه شدم توی دستش چیزی است. دقیق نگاه کردم. چند تا کفن بود از برد یمانی. پرسیدم: اینا مال کیه؟
شروع کرد یکی یکی به گفتن: این مال مادرمه، این مال بابامه، این مال برادرمه ...

برای خیلی‌ها کفن خریده بود ولی هیچ کدام مال خودش نبود. یعنی اسم خودش را نگفت. با خنده پرسیدم: پس مال خودت کو؟

نگاه معنی داری به من کرد. لبخند زد و گفت: مگه من می‌خوام به مرگ طبیعی بمیرم که برای خودم کفن بخرم؟

جا خوردم. شاید انتظار چنین حرفی را نداشتم. جمله بعدی‌اش را قشنگ یادم هست خندید و گفت: لباس رزم من باید کفن من بشه!».

(این خاطره مربوط به سال 1362 و یک سال پیش از شهادت شهید عبدالحسین برونسی است).

انتهای پیام/4072/خ

انتهای پیام/

ارسال نظر
گوشتیران
قالیشویی ادیب