دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری

اعترافات مرد 23 ساله که همسر صیغه‌ای خود را کُشت/ همه چیز از یک متلک خیابانی شروع شد

همه چیزاز یک متلک گویی خیابانی شروع شد. آن روز از سر کار باز می گشتم که در محل زندگی ام با زن جوانی برخورد کردم. «متلک گویی» من، با لبخند او همراه شد و بدین ترتیب، شماره تلفنم را به آن زن دادم و ... این ها بخشی از اظهارات جوان 23ساله ای است که به اتهام قتل همسر صیغه ای خود، دستگیر شده و مقابل دوربین قوه قضاییه قرار گرفته بود تا صحنه جنایت را در حضور قاضی ویژه قتل عمد بازسازی کند.
کد خبر : 106893
به گزارش گروه رسانه‌های دیگر خبرگزاری آنا به نقل از خراسان، او که خود را «امیر» معرفی می کرد، پس از تفهیم اتهام توسط قاضی «علی اکبر احمدی نژاد»، به تشریح جزئیات حادثه قتل پرداخت و گفت: در مدت کوتاهی پس از آشنایی خیابانی با آن زن مطلقه که یک سال هم از من بزرگ تر بود، ارتباط تلفنی ما به ملاقات های حضوری کشید. آن روز وقتی شماره تلفنم را به او دادم، فکر نمی کردم با من تماس بگیرد، ولی خیلی زود این ارتباط برقرار شد. روابط ما در همین مدت کوتاه، آن قدر صمیمانه شد که به پیشنهاد ازدواج او پاسخ مثبت دادم. قرار بود آن زن به عقد موقت من درآید، ولی وقتی برای ثبت ازدواج رفتیم، او با توسل به حیله و سوءاستفاده از ناآگاهی من، صیغه دائمی ثبت کرد. این در حالی بود که خانواده ام وقتی متوجه موضوع شدند، به شدت با این ازدواج مخالفت کردند، اما من نمی فهمیدم چه می کنم. آن زن 24ساله ابتدا عنوان کرد که 14سکه بهارآزادی را مهرم کن تا حداقل نزد بستگانم سرشکسته نباشم و آن ها مرا سرزنش نکنند. من هم قبول کردم و بدین ترتیب، آن زن مطلقه را به عقد خودم در آوردم.


متهم این پرونده جنایی ادامه داد: خانه ای برای او اجاره کردم و خودم نزد پدر و مادرم ماندم، اما هنوز مدت کوتاهی از ازدواجمان نگذشته بود که روزی از من خواست تا نام او را در شناسنامه ام ثبت کنم! به او گفتم: ما به طور موقت با یکدیگر ازدواج کرده ایم، چگونه نام تو را در شناسنامه ام ثبت کنم؟! ولی او با عصبانیت فریاد زد: من صیغه دائم تو هستم و باید این کار را انجام بدهی! تازه فهمیدم که چه بلایی به سرم آمده است! از آن روز به بعد بود که اختلافات خانوادگی ما شکل گرفت و کارمان به کلانتری کشید. مدتی بعد هم متوجه شدم او صیغه نامه را مفقود کرده و در صیغه نامه المثنی تعداد سکه های طلا (مهریه) به طرز وحشتناکی افزایش یافته است. وقتی با او در این باره مشاجره کردم، او به خانه پدرم رفت و شیشه های منزلشان را تخریب کرد. اختلافات ما هر روز شدت می گرفت و او برای آن که مرا تحت فشار بگذارد، عنوان می کرد با افراد دیگری ارتباط دارد. سوءظن های شدیدی در وجودم ریشه دوانده بود، تا این که روزی او را در کنار پسر جوانی دیدم و کارمان باز هم به کلانتری کشید. آن شب وقتی در نیمه های شب، همسرم به منزل آمد، دوباره با یکدیگر مشاجره کردیم وهمسایگان با پلیس 110 تماس گرفتند و همسرم در کلانتری تعهد داد تا بدون اجازه من جایی نرود و من هم متعهد شدم تا در کنار همسرم زندگی کنم. اما صبح روز بعد، او گفت: می خواهد به منزل خواهرش برود و از آن جا هم برای خواندن فاتحه به مزار مادرش می رود! ولی من مخالفت کردم و گفتم: هر کجا می خواهی بروی، خودم تو را می‌برم! او اصرار داشت تنها برود و به همین خاطر پافشاری می کرد، تا این که همین مشاجره به درگیری کشید. او دسته جاروبرقی را برداشت و قصد داشت با آن مرا بزند که در این لحظه من لگدی به پهلویش زدم، او روی زمین افتاد و سرش به لبه برآمده کنار در حمام برخورد کرد. درست در این هنگام بود که به یاد صحبت های همسرم افتادم که عنوان می کرد با افراد دیگری ارتباط دارد!


دیگر چیزی نمی فهمیدم، شال روی سرش را دور گردنش پیچاندم و در حالی که خشم سراپای وجودم را فرا گرفته بود، با تمام قدرت دو سر آن را کشیدم! وقتی او جان داد، شال را برداشتم و به شکل طناب دار از لوله گاز آویزان کردم، قصد داشتم خودکشی کنم، اما در یک لحظه ترسیدم و منصرف شدم. در همین زمان بود که با برادر بزرگ ترم تماس گرفتم و به او گفتم مقداری پول لازم دارم! مدتی بود به خاطر تعهدی که در کلانتری داده بودم، به خانه پدرم نرفته بودم، به همین دلیل برادرانم نگران من شده بودند. آن روز تلفنی ماجرای قتل همسرم را به «ه» برادر بزرگ ترم گفتم. او ابتدا باور نمی کرد، ولی بعد از آن گفت: اول بیا تو را ببینم! بعد پول هم به تو می دهم! وقتی برادرم از این حادثه مطمئن شد، نزد یکی از دوستان او رفتیم. «ه – ی» از هم محله های قدیمی ما بود و اعتیاد داشت. به او گفتیم کار خطرناکی باید انجام بدهی، ولی پول خوبی هم به تو می دهیم! آن روز وقتی هوا تاریک شد، خودروی پژو آردی برادرم را برداشتم و سر کوچه بردم. کوچه باریک بود، به همین خاطر هم جسد همسرم را داخل پتو گذاشتم و با «ه – ی» تا سر کوچه آوردیم و داخل خودرو گذاشتیم. سپس برادرم از من خواست که به خانه بروم و دیگر کاری به آن ها نداشته باشم. بعد شنیدم که آن ها به همراه 2برادر دیگرم جسد را داخل باغی در منطقه بینالود دفن کرده اند.


یکی از برادران امیر (متهم ردیف اول) که در این پرونده جنایی دستگیر شده است، در ادامه اعترافات برادرش گفت: آن شب وقتی به باغ رسیدیم، «ه – ی» گفت: الان شب است و اگر بخواهیم جسد را بسوزانیم، همه متوجه می شوند! که در نهایت تصمیم گرفتیم جسد را همان جا دفن کنیم. این کار را انجام دادیم و به منزل بازگشتیم. حدود 10ماه از این ماجرا سپری شده بود که احتمال دادیم کارآگاهان آگاهی جسد را پیدا کنند، به همین منظور دوباره با«ه – ی» به باغ رفتیم. جسد را بیرون آوردیم و کاملا سوزاندیم. سپس خاکسترهای آن را به جاده نیشابور بردیم و در کنار جاده رها کردیم که بقایای آن توسط پلیس و در حضور مقام قضایی کشف شد.


در ادامه بازسازی صحنه جنایت، کارآگاه نجفی (افسر پرونده) به تشریح جزئیاتی از محتویات پرونده و چگونگی دستگیری متهمان پرداخت و گفت: بهمن ماه 93 مفقود شدن یک زن توسط بستگانش به پلیس آگاهی گزارش شد تا این که پس از مدت ها تحقیقات فنی، احتمال وقوع جنایت قوت گرفت و بدین ترتیب، همسر دوم زن جوان بازداشت شد که پس از اعترافات او دیگر برادرانش هم دستگیر شدند. اما در این میان «ه –ی » به دلیل بیماری در بیمارستان فوت کرده بود و «م» یکی از برادران متهم نیز که به اتهام مسائل مالی در زندان بود، پس از اعتراف به نقش خود در ماجرای قتل زن جوان، دوباره راهی زندان شد اما او نیز به خاطر «ایست قلبی» جان سپرد.


بنابر این گزارش، پس از اعترافات متهمان در حضور قاضی احمدی نژاد، آنان با صدور دستور قضایی و برای طی مراحل قانونی روانه زندان شدند و بدین ترتیب قاضی شعبه 208 دادسرای عمومی و انقلاب مشهد، پایان بازسازی صحنه قتل را اعلام کرد. این گونه بود که «آشنایی خیابانی» به « خشم مرگ» گره خورد و چند قربانی گرفت.

انتهای پیام/

ارسال نظر
قالیشویی ادیب