سالهای دور از موزه!
آخرین باری را که از یک موزه دیدن کردم، به خاطر نمیآورم. فکر میکنم به روزهای خیلی دور برمیگردد؛ به روزهایی که هنوز یک شاگردمدرسه بودم. یکی از روزها برگهی کوچکی میدادند دستِمان که به خانه ببریم و والدینمان با امضای آن، موافقتشان را برای رفتن به موزه از طرفِ محل تحصیلمان اعلام کنند. رضایت آنها را که میگرفتیم، در روز موعود همهی دانشآموزان کلاس سوارِ مینیبوس میشدیم و راه میافتادیم طرف یکی از موزهها و چه ذوقی میکردیم که آن روز کلاسِ درس به خاطر این گردشگری موقت تعطیل شده و از مدرسه خبری نیست. مدرسهها انتخابهای زیادی برای این بازدیدهای فرهنگی نداشتند؛ چند موزهی مشهور در تهران که جذابترینشان کاخ نیاوران بود و ما را میبردند تا با دیدنِ کاخِ سلطنتی، هم تاریخ بیاموزیم ـ و لابد درسمان بهتر بشود ـ و هم عبرت،که بدانیم عاقبتِ زَر و زور، سقوط است و سکوت.
آخرینبار را که به تماشای یک موزه رفتم، به خاطر نمیآورم. حالا از خود میپرسم چرا هرگز کسی به ما نیاموخت یکی از مراکز تفریحی و فرهنگی شهر ما، همین موزههایی هستند که بیشتر از موزه، به محلی برای نگهداری اشیای قدیمی یا کلکسیونهای موضوعی تبدیل شدهاند؟ در حالیکه کشورهایی نظیر فرانسه، انگلیس، ایتالیا، آلمان و هلند با موزههای فراوانشان علاوه بر جذبِ توریستهای داخلی و خارجی و افزایش رونقِ اقتصادی، به ارتقای سطح علمی نسل جدید و جوان خود اهمیت میدهند، موزههای ما بیخاصیت و کارکرد در گوشههای پایتخت و سایرِ شهرهای کشور خاک میخورند، بیآنکه نه بازدیدکنندهی فراوان و علاقهمندِ داخلی داشته باشند و نه خارجی. جالب آنکه بلیتهای بازدید از موزه به نسبت سینما، تئاتر و کنسرت بسیار پایینتر است اما کسی یادمان نداده برای یکبار هم که شده، یکی از روزهای هفته را همراه با اعضای خانواده یا حتی دوستان، راهیِ موزهها بشویم و کمی بیشتر درباره تاریخِ سرزمین و اجداد خود بدانیم و ببینیم. چه میشود اگر رفتن به موزه هم تبدیل به یک رسم و فرهنگِ اجتماعی و ملی بشود؟ حالا که کسی نیست ما را وادار به بازدید از این اماکن فرهنگی تاریخی غنی بکند، چرا خودمان دست به کار نشویم؟ موزههای حیات وحش، آبگینه، سینما، هنرهای معاصر، رضا عباسی، پول و دهها موزه دیگر منتظرِ طنینِ صدای قدمهای من و شما هستند. فراموش نکنیم تا گذشته را نبینیم، نمیتوانیم آینده را بسازیم.
*روزنامهنگار
انتهای پیام/