به گزارش گروه رسانه های دیگر خبرگزاری آنا، چند روز پیش بود که تصویر کارد به استخوانرسیده کشاورزان و مردم اصفهان از بیآبی زایندهرود، رسانهای شد. تعداد جالبتوجهی از این کشاورزان در بستر خشکشده این رودخانه بزرگ که تا به یاد داریم و در کتابهای جغرافی مدرسه خواندهایم و گفته میشد دائمی است، تجمع کردند و این تجمع واکنش وزیر و رئیسجمهور را هم به همراه داشت. منتها این پایان راه تجمعکنندگان و کشاورزانی نبود که سالهاست با مشکل بیآبی دستوپنجه نرم میکنند و آنها با برپایی چادر، در نزدیکی پل خواجو و روی بستر خشک و بیآب زایندهرود، این تجمع را ادامه دادند و پایان آن را منوط به تغییر وضع موجود و تامین حقابه خود کردند. آن تجمع و این مطالبه جدی و بحق باعث شد دو روز پیش، بار و بندیل جمع کنم برای شنیدن مطالبات این کشاورزان و سری به اصفهان و زایندهرود بزنم.
هرچه پدال گاز را محکمتر فشار دادم تا قبل از تاریکی هوا به اصفهان برسم و زودتر پای حرف و درددل کشاورزان بنشینم، نشد! نه اینکه من سهلانگاری کرده باشم، نابلدی شهر و نبود راهنما، کمی هم بدقولی دوستان باعث شد علیرغم نسبتا زودتر رسیدن به شهر، تا قبل از تاریکی هوا، چیزی دستگیرم نشود و عملا همهچیز، یعنی آن چیزهایی که دنبالش بودم؛ شنیدن درددل کشاورزان و دامداران و تمام آنهایی که حیات و معیشتشان وابسته به زایندهرود و آب این رودخانه بزرگ بود، به فردا موکول شود. همان شب هماهنگیهایی انجام شد، صبح خیلی زود، مثل تمام روزهای قبل، قید تا ساعت فلان خوابیدن را زدم و به همراه یکی از استادان دانشگاهی، راهی پل خواجو شدیم. چرا پل خواجو؟ چون کشاورزان اصفهانی بعد از آغاز حرکت اعتراضی خود و تجمع در بستر رودخانه خشکیده زایندهرود، همانجا و در نزدیکی پل خواجو چادر زده و به قول معروف اتراق کردند. بههرحال آبی نبود که کشاورزی کنند و اگر آبی هم نباشد، عملا کاری نیست. پس به جای نشستن و افسوس خوردن از تماشای هکتار هکتار زمینهای کشاورزی بیآب و علف، گرد هم جمع شدند، در چادرهایی که با بنرهایی پر از متنهای اعتراضی و مطالبهگرانه احاطه شده بود، سعی در رساندن صدایشان به مسئولان داشتند. فکر میکردم برای رسیدن به کشاورزان و شنیدن حرفها و مشکلاتشان، باید پیادهروی زیادی داشته باشم، اما خب از آنجا که ایرانی یا راهی خواهد یافت یا راهی خواهد ساخت، از داخل یکی از پارکها به داخل رودخانه، راه ماشینرویی را خود کشاورزان ساخته بودند و آنهایی که ماشین داشتند، دیگر زحمت پیادهروی را هم حذف کرده بودند و ما هم از همین مسیر با ماشین خود را به آنها رساندیم.
صحنه طبیعی نبود، یعنی میزانسنی که در اولین برخورد مشاهده میکردید، شبیه گعدههای قدیمی دوستانه در یکی از گاراژهای حاشیه شهر بود که عدهای از داشمشتیهای شهر دور هم جمع شدهاند و چای میخورند و از وضع زمانه گلایه میکنند. منتها علیرغم وجود تمام اینها، یعنی داشمشتی بودن آنهایی که آنجا حاضر بودند و گلایههایی داشتند، مساله آنقدر نرم و فانتزی نبود. گلایهها جدی، چای برای رفع خستگی و دورهمی هم برای اعتراض بود. نه اعتراض به فلان مسئول شهر و استان، اعتراض به کل ساختارها و تصمیماتی که بهصورت کلان برای مشکل آب اصفهان گرفته میشود. حرف علمی نداشتند، به قول خودشان هم با دودوتا چارتای خودشان به ماجرا نگاه میکنند. اگر کمآبی است، اولا باید برای همه باشد، ثانیا الان کشاورز چه تکلیفی دارد؟
بیشتر بخوانید:
«احیای زایندهرود» در دستورکار مرکز بررسیهای استراتژیک
من مدام نزدیکتر میشدم و لای انبوه جمعیت کشاورزان، گیج و مات صحبتهایی بودم که هرکدام با لهجه شیرین اصفهانی از گوشه و کنار با صدای بلند میگفتند. به گمانم این بلبشو، تقصیر تلفن همراهم بود. عین اینهایی که انگار دفعه اولشان است در چنین شرایطی قرار میگیرند، ناخودآگاه اول تلفن همراهم را از جیب درآوردم، افقی در دست گرفتم و دکمه ضبط فیلم را لمس کردم. همین شد که آن جمعیت یکییکی نزدیک شدند، پراکندگی افراد حالت متمرکزی به خود گرفت و بیآنکه چنین قصدی داشته باشم، تبدیل به مرکز ثقل ماجرا شدم. خب وقت آن رسیده بود که خود را جمعوجور کنم و کارم را پیش ببرم. من آمده بودم حرفهای اینها را بشنوم، خب حالا وقتش بود، فقط باید معتمد جمع را پیدا میکردم، تا هم شستهورفته توضیحی از وضعیت موجود داشته باشد و هم اینکه بقیه جمعیت را آرام کند. کاری نداریم؛ همگی میگفتند واکسن زدهاند، اما خب این وضعی که هیچکدام ماسکی به صورت نداشتند و تا چند سانتیمتری نزدیک میشدند، آنقدر که بوی پولکی که همراه چای صبح خورده بودند به مشامم میرسید، اصلا پذیرفتهشده نبود. خصوصا برای من که دوسالی هست یک روز درمیان در همین صفحه از رعایت پروتکلهای بهداشتی مینویسم. خلاصه اینکه نفر اصلی ماجرا خودش پیدا شد، یعنی یکی از همینهایی که دست از داد زدن برنمیداشت و مدام این جمله را که من تا دیروز زکات کسبوکارم را میدادم و امروز خودم نیازمند زکاتم؛ تکرار میکرد، رفت و دست نفر اصلی جمع را گرفت و آورد. گفته بود یک نفر از تهران آمده و جویای احوال ماست، اینکه حتما این را گفته باشد یا نه؛ حدس میزنم، اما خب یک چیزی گفته بود که وقتی آن نفر اصلی و به قولی لیدر تجمع رسید، پرسید: «برای چی از تهران اومدید؟ کارتون چیه؟» تا لفظ خبر، برای معرفی خبرنگار بودنم منعقد شد، حرفم را قطع کرد و گفت: «کارت و مدرک داری؟» من هم بیخیال بقیه جمله و حتی گفتن یک بله خشکوخالی شدم و سریع کارتم را نشان دادم و همین چند ثانیه و چند جمله نصفهونیمه و ردوبدل شدن چند نگاه، شد اساس اعتماد بین ما. او هم سریع حالت سخنرانی به خود گرفت و باقی کشاورزان دورش ایستادند و حرفهایش را شروع کرد. البته او تنها سوژه حرفهای من نبود، منتها تنها سوژهای بود که سوای خودش از بقیه گفت، یا نه، منهای خودش، از همه گفت. باقی آنهایی که بودند، خواسته یا ناخواسته مساله خود، زمین و محصول و دام خودشان و شرایطی که برایشان پیش آمده بود را وصف میکردند. منتها این یکی فرق داشت و یکجا، حرف همه را زد.
حقیقتش را بخواهید، همانموقع ضبط فیلم، ثانیههای ممیزی حرفهایش را حفظ کرده بودم، اما آنقدر خوب ادامه داد و آخر حرفها، همان دقایق را مشخص کرد و گفت اگر فلان حرف را زدم، علتش این بود و... که دیگر همهاش را یادم رفت و گفتم، هرچی گفتید، بیکموکاست، بازتاب داده خواهد شد. بگذریم که لابهلای گفتوگو، از آنجا که خیلیها فکرش را نمیکردند من از روزنامه آمده باشم و روزنامه را چه به دوربین به دست بودن، منتسب به صداوسیما میشدم و همین انتساب، سرآغازی بود بر برخی بیمحلیها، کنایهها و... بگذریم. دل پری داشتند، دل پر بحقی داشتند، گلایهها درست بود، مثل خیلی دیگر از اعتراضات اینچنینی، آب میخواستند، آب برای زنده نگهداشتن خاک، زنده نگهداشتن کشاورزی و زنده نگهداشتن ما! همهشان یک چیزی تولید میکردند، یکی گندم و یکی جو و البته خیلیها محصولات آببر مثل کاهو و... . همانجا دوزاریام افتاد که مساله، مدیریت ماجراست، هم مدیریت تامین آب و هم توزیع، چرا باید در استانی که به اذعان مسئولان و کارشناسان با تنش کمآبی و عملا بیآبی روبهرو است، محصولات آببر کشت شود. در همین خواب و خیال بودم که آن کشاورز بیچاره جلوی دوربین که پشتسر هم مشکلاتشان را لیست کرده بود، حرف از فولاد و تولید آن زد. به خود گفتم محصولات آببر فدای سر همه، چرا اصلا در استانی که با کمبود و نبود آب روبهرو است، باید صنایعی نظیر فولاد وجود داشته باشد؟ چرا باید آب رودخانه دائمی و بزرگ زایندهرود، خرج تولید فولاد بشود؟ مگر تمام دنیا صنایع فولاد را حوالی دریا و سواحل نمیسازند؟ خب این چه کار و رویهای بود؟
به گمانم از بحث و روایت اصلی ماجرا دور شدیم، یا نه بهتر بنویسم، به گمانم یادم رفت که صحبتهای آن نفر اصلی ماجرا که مسالهاش مساله همه بود و اصل مطالبات را ذهنی ولی خوب طبقهبندی کرده بود، بنویسم و بخوانیم. تمام حرفها را اول در یک جمله خلاصه کرد و گفت آب مشکل اصلی و اساسی ماست. آبی که حق ماست و باید به ما کشاورزان تعلق بگیرد، و بعد ادامه داد: «ما چندین ساله که یک کشت درست و حسابی نداشتیم. حدود دو سالی هست که اصلا کشت نداشتیم و هیچ آبی به زمینهامون نرسیده. زمیندارهای اطراف و حاشیه زایندهرود بخشی از آب رو میبرن، اما بیشتر از اون میره به بقیه استانها، میره برای فولاد و آهن و... . خب چرا باید این اتفاق بیفته؟ تولید فولاد مهمتر و استراتژیکتر از گندم و مواد غذاییه؟ تولید فولاد مهمتر از این همه کشاورز بیکاره که محتاج نون شبشون شدن؟ تولید فولاد تو اصفهان و یزد و کرمان و... مهمتر از این همه پیر و جوونه که تمام زندگیشون رو پای زمیناشون گذاشتن و از همهچیز گذشتن تا هم رزق حلال برای خودشون دربیارن و هم گرهی از کار این مملکت باز کنن؟ خود من و خیلیای دیگهای که اینجا ایستادیم، جانباز جنگیم. ما برای این مرز و بوم، برای ایران و برای خوزستان، جلوی صدام ایستادیم و دوباره هم تکرار بشه میایستیم. ولی واقعا این حق ماست؟ بچههای ما امکان ازدواج ندارن چون نه اونها کار دارن و نه ما دیگه پولی داریم که کمکشون کنیم، تمام وسایل و ادوات کشاورزیمون رو دزد برده، حتی آجر توی دیوارهای خونههای ساختهشده تو زمین کشاورزیمون رو دزد برده، شبیه قصر زلیخا شده، دیگه هیچی نداریم. چرا باید کشاورز زحمتکش، این ساعت روز (9 صبح) وسط شهر، اونم رو زمین سرد و خشک زایندهرود، بلرزه و بنر و پلاکارد دستش بگیره و برای آب، برای چیزی که حقشه این همه سختی رو تحمل کنه و سر زمین و کشاورزیش نباشه؟ خدا رو خوش نمیاد، ما آب از سرمون گذشته، ما غرور و حیا و شخصیت و کارمون رو گذاشتیم وسط تا بالاخره این مشکل حل بشه، تا کی با سیلی صورت خودمون رو سرخ نگه داریم؟ ما تا مشکل آب حل نشه از اینجا جم نمیخوریم. هیچ جایی نمیریم و لازم باشه تا تهران هم میایم. نیروهای انتظامی و امنیتی گاهی همراهی میکنن و گاهی هم ما رو از گونی میترسونن، اما مشکلی نیست. برای کسی که اندوخته تمام عمرش جلو چشمش از بین رفت، اینا اصلا مهم نیست. ما تا آخرش وایسادیم.»
گفتم که، دل پری داشتند، بحق هم بود، خب چه کار میکردند؟ کارگری روزمزد را هم تجربه کرده بودند. آنهایی که ماشین داشتند هم مسافرکشی میکردند. جوانها و مجردها هم که اعتیاد، راه اول و آخرشان بود. واقعا صحنه عجیب و بدی بود. دوست داشتم اصفهان برای من همان تعاریف زیبا و تاریخی را داشته باشد، نه این بلبشوی عجیب و نگرانکننده. بدترش این بود که مسئولان، همیشه به بازدیدهای مقطعی بسنده و سرآخر هم شعار و وعده و هیچ و هیچ و هیچ! حقیقتش را بخواهید بیش از این نه امکان توقف و حضور بین کشاورزان بود و نه دل و دماغی برای شنیدن، وقتی کاری جز این نوشتن ساخته نیست، به حد کفایت فهمیدم و نوشتم و حالا موعد رفتن بود. بعد از کشاورزان نوبت دامداران بود که آنها هم گیر و گرفتهای خودشان را داشتند. گیر و گرفتهایی که نقطه اصلی و مشترکش با مشکلات کشاورزان، همان مساله آب بود. حدود یک ساعت و نیم از جمع کشاورزان و پل خواجو و بستر خشک و بیآب زایندهرود به سمت خارج از شهر دور شدیم و رفتیم به یکی از دامداریهای شناختهشده کشور و البته با آوازه جهانی! از بویی که بلند شده بود، میشد فهمید که به مقصد نزدیک شدهایم و راننده هم که بلد راه بود، همان موقع با دست یک دامداری را نشان داد و گفت تقریبا رسیدیم. وارد دامداری شدیم، معرفی کردم و صاحب دامداری هم خیلی زود اعتماد کرد و سفره دلش را باز کرد.
صحبتهایش را اینطور شروع کرد: «این روزا انقدر اتفاقات عجیب و جدید میافته که من مدام به دفتردار مجموعه میگم که اینها رو یادداشت کنه تا به یادگار بمونه. بعد از چند ده سال کار دامداری و دامپروری، همین دیروز به نقطهای رسیدیم که دیگه پول تهیه غذا و علوفه یه دونه گاو رو هم نداشتیم. چند ده هکتار زمین دارم، چند ساله اندازه یک کف دست نتونستم توش محصول بکارم. داشتن زمین و دام و آب از شرایط دامداری و گرفتن مجوزهاشه، ما همشو فراهم کردیم ولی آب رو ازمون گرفتن و ما رو به این روز انداختن. همینجوریش کلی دام رو از دست دادم، طلبکار میاد بهش میگم بیا دام رو ببر و گوشتش رو بردار، حتی اینم دیگه کسی قبول نمیکنه. ما برو بیایی داشتیم و داریم، قبل از هرکاری هر پولی درآوردیم زکاتش رو دادیم. الان به جایی رسیدیم که دیگه نمیتونیم واقعا! هم دنیا از ما گرفته شد و هم دین. من کلی کشور رفتم، همه جای دنیا به کار ما غبطه میخورن، اما اینجا اینطور رفتار میشه. این وضعیت ادامه پیدا کنه، سال دیگه یه دونه گاو هم تو این دامداری نمیمونه. الان یک لیتر آب 6 هزار تومنه، یک لیتر شیر هم 6 هزار تومن، این منطقیه؟ همین نشون میده یک جای کار داره میلنگه و این باعث شده ما به این روز بیفتیم. هزینهها چندین برابر شده، اما قیمت شیر با آب یکیه! خلاصه اینکه ما دیگه چشممون آب نمیخوره اتفاق خوب و خاصی بیفته، امیدی به این دولت جدید داشتیم که خب تا الان خبری نشده و منبعد هم بعید میدونم اتفاق خاصی بیفته. نه آب هست و نه زمینی کشت داره و نه امیدی هست. اگر این دامها رو بخرن و بتونم بدم کشتارگاهی جایی که از گوشتشون استفاده بشه، حتما این کارو میکنم.» این هم از وضعیت دامداران، واقعا در مدیریت آب اصفهان چه اتفاقی افتاده، چه چیزی به هم خورده و چه مسیری طی شده که امروز به اینجا رسیدهایم و آنهایی که نیازمندترین گروهها به آب هستند اینطور چشمانتظار نشستهاند و نابودی تمام آنچه اندوخته بودند را میبینند؟
در مسیر، قبل از رسیدن به دامداری، یک صحنه تلخ و البته بدبو، توجهم را جلب کرد. درحالیکه وقتی از پل خواجو به سمت خارج از شهر حرکت میکردیم، تمام بستر رود خشک بود، اما یک جاهایی آب وجود داشت، آبی تیره، کفکرده و بهشدت بدبو؛ بله، فاضلاب! از ماشین پیاده شده و دو ماسک دیگر روی ماسک قبلی روی صورتم زدم تا توانستم کمی نزدیکتر بایستم و آن صحنه را تماشا کنم. متاسفانه فاضلاب به زایندهرود ریخته میشد، حجم بالایی هم داشت، از دور که نگاه میکردی، انگار زایندهرود پرآب شده بود. اما خب از نزدیک، بدترین اتفاق ممکن در جریان بود. اما این همه ماجرا نبود. در حاشیه زایندهرود، زمینهای کشاورزی زیادی وجود دارد، دامهای زیادی هم برای چرا به آنجا میآیند. متاسفانه هم برای آبیاری این زمینها و هم دامها برای رفع تشنگی، از این آب فاضلاب استفاده میکردند! آن صیفیجات و این دامها، با این تغذیه، مستقیم وارد سفرههای ما و خورد و خوراکمان هم میشوند. به همین سادگی و متاسفانه به همین زشتی، سلامت و زندگی مردم اصفهان به مخاطره میافتد.
زخم کاری بیآبی بر پیکره کشاورزی و دامداری اصفهان
تا اینجا، مطالبات کشاورزان و دامداران و گلایههای آنها را شنیدیم. منتها واکنش به این زخم کهنه تا امروز، چیزی نبوده که مانع از فروپاشی کشاورزی و دامداری در استان اصفهان بشود. هم مردم و هم کارشناسان، بارها راههای برونرفت از این مخمصه را بازگو کردهاند و راهکارهای زیادی در اینباره منتشر شده، ولی هیچوقت آنطور که انتظار میرفت، چیزی اجرایی نشد و آب زایندهرود، فقط عطش صنایع را برطرف کرد، نه زمینهای کشاورزی و دامها را. عضو هیاتمدیره نظام صنفی کشاورزی اصفهان در گفتوگو با رسالت، در ارتباط با اعتراض کشاورزان اصفهانی گفته بود: «مطابق مصوبات شورایعالی آب و شورای هماهنگی زایندهرود 3.74 آب رودخانه متعلق به کشاورزان و7.25درصد آب رودخانه متعلق به دولت و وزارت نیرو است. سال گذشته که آورد رودخانه ۷۵۰ میلیون مترمکعب بود، حدود ۵۵۵ میلیون مترمکعب این آب متعلق به کشاورزان بود که در کمیته سازگاری با کمآبی مصوب شد در سال آبی گذشته ۲۵۰ میلیون مترمکعب این آب به کشاورزان تعلق یابد که با وجود تصویب این عدد، تنها ۶۲ میلیون مترمکعب آب به کشاورزان تحویل داده شد؛ نزدیک ۱۹۰ میلیون مترمکعب طلب وزارت نیرو به کشاورزان است. امروز کشاورزان اصفهان، آب منطقهای و وزارت نیرو را امین خود نمیدانند و معتقدند که اگر حقابه خود را نگیرند، وزارتخانه، آبنگهدار نیست. کشاورزان بهدلیل دریافت نکردن آب و کشت نکردن، هیچ درآمدی نداشتهاند و اگر این دوره نیز کشت نداشته باشند نزدیک به دو سال خواهد شد که درآمدی ندارند.» سوای محمدرضایی، عباس مقتدایی، نماینده مردم اصفهان هم در ارتباط با وضعیت کشاورزان اصفهانی گفته است: «برای بازگشایی زایندهرود باید میزان آب مصرفی بخشهای مختلف ازجمله صنعت کاهش یابد تا آب برای کشت پاییزه گندم تأمین شود؛ کشت گندم پس از نیمه آبانماه انجام خواهد شد. آبی که در مرحله قبل برای کشاورزان رهاسازی شد، فقط در آبیاری درختان و محصولات ریشهای مورداستفاده قرار گرفت. منابع آبی که از این آب جمعآوریشده بود به پایان رسیده است و اکنون کشاورزان منتظر بارش برای آبیاری محصولات خود هستند. در حد و اندازه زایندهرود، کار شایستهای انجام نشده، اقدامات صورتگرفته نیز کفاف جریان زایندهرود را نمیدهد و مردم اصفهان به کمتر از جریان زایندهرود راضی نیستند.
میشد آب در بستر زایندهرود خشک نشود اما بیمدیریتیها و بیکفایتیها منجر به این امر شد. بخشی از خشکی بستر زایندهرود بهخاطر بیقانونیهای صورتگرفته است و ما نهتنها بیقانونی داریم، بلکه قانونهای موجود هم اجرایی نشد. ما در ارتباط با تالاب گاوخونی مصوبه از رئیسجمهور گرفتیم، اما چرا اجرا نشد؟» جمیع این اظهارات و وعدههایی که پس و پیش از این اعتراضات گسترده داده شده بود، باعث شد رئیسجمهور به رئیس مرکز بررسیهای استراتژیک ریاستجمهوری برای مطالعات علمی در زمینه احیای زایندهرود ماموریتی بدهد. محمدصادق خیاطیان، رئیس مرکز بررسیهای استراتژیک ریاستجمهوری هم، در صفحه اینستاگرام خود در ارتباط با این مسئولیت ویژه نوشت: «این اولین مأموریت ویژه رئیسجمهور محترم به مرکز بررسیهای استراتژیک ریاستجمهوری است و بنا داریم با کمک تمامی صاحبنظران و استادان دانشگاهی و مراکز علمی کشور بهصورت علمی و عملیاتی به این موضوع بپردازیم. مناطق مختلف کشور از چالش آب رنج میبرند و رفع این چالش در کشور یکی از اولویتهای اساسی دولت سیزدهم است. مردم شریف و نجیب استانهای اصفهان، قم، سمنان و یزد در طول سالهای گذشته، رنجهای فراوانی را در پی بیآبی و خشکسالی کشیدهاند. ما از مطالعات پیشین و ظرفیت نخبگان استفاده خواهیم کرد تا راهحلهای مناسبی برای برونرفت از این مشکلات ارائه کنیم.» البته اینکه چه کارهایی میتوان و باید انجام داد، پیچیده نیست و بارها اعلام شده، خیلی هم نیاز به پروپاگاندا نیست، بخش زیادی از آب اصفهان صرف صنایع، خصوصا صنایع فولاد میشود، بخش دیگر به سایر استانها منتقل و قسمت دیگری هم صرف کشت محصولات آببری میشود که نیاز به اصلاح الگوی کشت دارند و باید کشت جایگزین زودتر انتخاب و اجبار شود. حالا تنها چیزی که میتوان گفت، همان نکتهای است که در ابتدا اشاره کردیم. کارد به استخوان کشاورزان و دامداران اصفهانی رسیده، مساله آب تبدیل به پاشنهآشیلی برای این استان و حتی کشور شده و باید هرچه زودتر این زخم را درمان کرد.