دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
10 شهريور 1399 - 16:33

چرا مصرف زیاد و لاکچری در چشم مردم سربلندی دارد؟

اگر ما می‌خواهیم ریشه و رشته مصرف‌گرایی افراطی را ببُریم، راهش این است که از زندگی نمایشی صرف‌نظر کنیم و چه زمانی می‌توانیم از زندگی نمایشی صرف‌نظر کنیم؟ وقتی که به یک زندگی اصیل برسیم.
کد خبر : 511614
13990410000146_Test_PhotoN.jpg

به گزارش گروه رسانه‌های دیگر خبرگزاری آنا، روزنامه جوان در گزارشی به مصرف‌زدگی در جامعه و افتخار کردن به آن پرداخته است که بخش‌های مهم آن را در ادامه می‌خوانید.


چرا مصرف‌گرایی در جامعه ما و البته در اغلب جوامع به مثابه افتخار تلقی می‌شود؟ چرا کسی که بیشتر مصرف می‌کند احترام بیشتری دارد، سرش را بالاتر می‌گیرد و کسی که کم‌تر مصرف می‌کند، خجالت می‌کشد؟


مثلاً من می‌روم بازار میوه و تره‌بار، از اینکه فقط دو سه کیلو میوه خریده‌ام، می‌خواهم از خجالت آب شوم و انگار در صورت همه می‌خوانم همین؟ - که البته این هم فکر شخصی خودم درباره خودم است- آن وقت می‌خواهم سریع این میوه‌ها را به خانه برسانم و هر چقدر در و همسایه مرا با این وضعیت کمتر ببینند بهتر است، اما وقتی مثلاً ۱۵-۱۰ کیلو میوه خریده‌ام، می‌ایستم و با تک‌تک آدم‌ها احوالپرسی می‌کنم، یعنی که مرا خوب ببینید. به قول آن کمدین: اینه!


و تصور کنید ما با جامعه‌ای روبه‌رو باشیم که این حالت‌ها کاملاً برعکس باشد، یعنی من وقتی میوه کمتری از تره‌بار بگیرم احساس راحتی بیشتری کنم و با آدم‌ها راحت‌تر احوالپرسی کنم و نخواهم سریع این خرید اندک را از چشم‌ها پنهان نگه دارم و برعکس هر وقت که خرید بیشتری کنم ناراحتی درونی را تجربه کنم، انگار فشاری از سمت جامعه روی من قرار گیرد که چه خبر است؟


و سریع بخواهم این خرید زیاد را از چشم‌ها پنهان نگه دارم، در صورتی که به نظر می‌رسد اکنون در جامعه فشار ذهنی و روانی بیشتر روی آدم‌هایی است که خواسته یا ناخواسته می‌خواهند کمتر مصرف کنند، یعنی مثلاً وسع‌شان به خرید‌های بیشتر و مصرف زیاد نمی‌رسد و آن فشار وادارشان می‌کند که قرض کنند، یا وام بگیرند، یا اینکه نه! انتخاب آن‌ها این است که کمتر مصرف کنند، یعنی با اینکه امکانات مالی مصرف زیاد را دارند، اما از این کار امتناع می‌کنند.


مصرف‌زدگی، حائلی میان من کاذب و من واقعی


یک ضرب‌المثل می‌گوید: دارندگی و برازندگی. جامعه‌ای که معیار و ترازویش برای سنجش آدم‌ها «داشتن» باشد و تو را مدام با داشته‌ها و دارایی‌هایت بسنجد و با «بودن» تو کاری نداشته باشد در آن صورت تو هر چقدر بیشتر داشته باشی و بیشتر مصرف کنی، رویایی‌تر به نظر می‌آیی. وقتی معیار، داشتن است نمی‌تواند به مصرف منجر نشود.


آن فرد اساساً خود را مترادف با همان مصرف‌زدگی، مترادف با همان ویلا‌های مجلل و خودرو‌ها و مسافرت‌های لاکچری می‌داند و اگر زیاد مصرف نکند، اساساً دچار سرگشتگی می‌شود: من چه کسی هستم؟


این طور بگوییم این دسته از افراد در عمق روان و ذهن خود افسرده و ملول هستند، اما آن امکانات لاکچری و نمایش مصرف در حقیقت مثل تزریق افیون و تخدیرکننده، حائلی بین آن‌ها و آن درد «من کیستم؟» می‌کشد.



آدم‌هایی که بر آتش «افتخار به مصرف» می‌دمند


اگر کسانی هیزم جهنم مصرف را تأمین می‌کنند، کسانی هم این آتش را باد می‌زنند و بر حجم و گُرگرفتن آن می‌افزایند. اگر کسانی با مصرف زیاد، لاکچری و گران نمایش راه می‌اندازند در واقع فراهم‌آورندگان سوخت جهنم مصرف هستند و تشویق‌کنندگان آن‌ها به زیاد مصرف کردن- افرادی که دور و بر آن هم جمع می‌شوند- در حقیقت بر این آتش می‌دمند و به طراوت و تازگی این آتش می‌افزایند.


فرض کنید ما می‌رویم در صفحه اینستاگرام زن یا مردی که هیچ هنری جز نمایش زندگی لاکچری‌اش ندارد و مدام رفتار‌های او را که در واقع همگی آن‌ها مبتنی بر مصرف‌زدگی هستند، تأیید می‌کنیم. «ما امروز در بام تهران هستیم و جای همه دوستان خالی، شاه میگو با سس تارتار سرآشپز فرانسوی سفارش داده‌ایم.» خب که چه؟


چرا ما باید در جریان این سفارش تو قرار بگیریم، غذایت را سرد می‌کنی که چه بشود؟ اما می‌بینید هزاران و شاید صد‌ها هزار نفر می‌روند لایک می‌کنند، یا حتی ممکن است لایک نکنند، اما به گونه‌ای دیگر گرفتار این نوع نمایش‌های مصرف هستند، مثلاً می‌روند در صفحه همان افراد و به آن‌ها فحش می‌دهند که کوفت‌تان بشود، زهرمار بخورید، در گلویتان بماند و خفه شوید.


چرا ما نمی‌توانیم از این غذا‌ها بخوریم؟ و از این دست موضع‌ها. در هر حال فرق نمی‌کند، این حلقه تأییدکنندگان یا فحش‌دهندگان بازار این افراد را گرم می‌کنند. چطور؟


کسی که آمده و زیر پست شاه میگو با سس تارتار سرآشپز فرانسوی نوشته کوفت‌تان بشود، زهرمار بخورید یکی دیگر جواب او را می‌دهد و می‌گوید: عزیزم! دارندگی و برازندگی، حسود هرگز نیاسود و طرف دیگر می‌گوید ببین! کسی که اصالت داشته باشد نمی‌آید اینطور لاکچری بازی دربیاورد و دل آدم‌ها را بسوزاند.


یکی دیگر جوابش را می‌دهد که خیلی می‌سوزی؟ و در ادامه حرف‌هایی می‌زند که قابل پخش نیست.


یکی دیگر می‌گوید تو اگر واقعاً دنبال اصالت بودی و این صفحه را قبول نداری پس چرا مثل روح سرگردان در اینجا پرسه می‌زنی، معلوم است دچار مازوخیسم هستی و بهتر است به یک روانپزشک یا روانشناس خوب سر بزنی و می‌بینید گرد و خاکی آنجا راه افتاده که آن سرش ناپیداست؛ و مجموعه این لایک‌ها، تحسین‌ها، بحث‌ها و فحاشی‌ها در نهایت بازار این نوع آدم‌ها را گرم می‌کند و چرا این اتفاق می‌افتد؟


به خاطر اینکه من در خود آرام و راضی نیستم، بنابراین می‌روم ببینم زندگی دیگران چطور است، ما که در واقعیت نمی‌توانیم آن نوع زندگی‌های رویایی را تجربه کنیم، دست‌کم برویم پوسترش را ببینیم.


وقتی من می‌گویم نوش جانت، در حالی که خودم نمی‌توانم آن نوع زندگی را تجربه کنم و تمنایی درونی در خود برای تجربه آن نوع مسافرت‌ها، رستوران‌ها و ویلا‌ها دارم در حقیقت حامل حسرتی نو به نو در درون خود هستم.


اگرچه می‌گویم نوش جانت، اما بلافاصله یک «ای کاش من هم مثل تو بودم» را به آن نوش جانت می‌چسبانم و این نشان می‌دهد که آن نوش جان هم واقعی نیست.



خودسانسوری پشت صحنه زندگی مصرف‌زده


نکته دیگر که به این مصرف‌زدگی‌ها دامن می‌زند و بسیاری را در این سودا می‌اندازد که آن‌ها هم سور و سات چنین زندگی‌هایی را فراهم می‌کنند، این است آنچه از زندگی‌های مصرف‌زده به نمایش گذاشته می‌شود، همه حقیقت نیست و در واقع آنچه از این زندگی‌ها به تصویر کشیده می‌شود، عموماً سانسور شده است.


در واقع افراد دست به سانسور زندگی خود می‌زنند و حقیقت زندگی خود را در معرض عام قرار نمی‌دهند. هیچ کدام از آن دعواها، درگیری‌ها، ترس‌ها، خشم‌ها، فحاشی‌ها، نگرانی‌ها و کابوس‌ها راهی به آن صفحه مجلل پیدا نمی‌کند.


آنچه در صفحه می‌بینیم مثل یک ویترین نورپردازی و طراحی شده است، اما واقعیت زندگی، آن انبار درهم و برهم و شلوغی است که به تصویر کشیده نمی‌شود. اگر افراد منصفانه زندگی خود را به تصویر می‌کشیدند یا این طور بگوییم به موازات آن تصویر‌های رویایی، پشت صحنه‌های زندگی خود را هم به ما نشان می‌دادند آن وقت دیگر معرکه تمام می‌شد.


ریشه مصرف‌گرایی افراطی در زندگی نمایشی


اگر ما می‌خواهیم ریشه و رشته مصرف‌گرایی افراطی را ببُریم، راهش این است که از زندگی نمایشی صرف‌نظر کنیم و چه زمانی می‌توانیم از زندگی نمایشی صرف‌نظر کنیم؟ وقتی که به یک زندگی اصیل برسیم.


چطور می‌شود ۷۰۰ سال پیش یکی از خود پرسیده باشد: خور و خواب و خشم و شهوت چیست؟ و به این جواب رسیده: شغب است و جهل و ظلمت و در ادامه: حَیوان خبر ندارند ز جهان آدمیت. چطور ۷۰۰ سال پیش یکی به این درک رسیده و دیده است که جهان منحصر در خور و خواب و راحتی و خشم و میل و شهوت، جهانی پر از جهل و ظلمت و تاریکی است، حال اگر من هم به مفهوم واقعی کلمه طالب معنای زندگی باشم، نمی‌توانم این تاریکی جهان منحصر در مصرف را درک کنم؟ من اگر به جد دنبال معنای زندگی باشم وقت خود و دیگران را با نمایش مصرف‌گرایی حرام نمی‌کنم.


آن وقت از دور و بر کسانی که هنری جز مصرف لاکچری و نمایش مصرف‌زدگی ندارند، پراکنده می‌شوم و وقتی ما از اطراف این آدم‌ها پراکنده شویم، بازار آن‌ها و در حقیقت بازار مصرف‌گرایی از رونق می‌افتد و آن فرد هم می‌رود دنبال یک هنر واقعی.


در حقیقت ما به مصرف‌کننده‌های افراطی هم ظلم می‌کنیم، چون اگر ما آن‌ها را بزرگ نکنیم و اطراف آن‌ها جمع نشویم آن‌ها هم بساط خود را جمع می‌کنند و می‌روند معنای زندگی و حقیقت خود را پیدا کنند.


اینطور بگوییم بساط آن‌ها به خاطر دردی است که از فقدان معنا در زندگی می‌کشند. هر تأیید یا فحش ما به آن‌ها معنا و تحرکی ولو مصنوعی و تزریقی به زندگی آن‌ها می‌دهد.



آن قلب‌های سرخ لایک یعنی برو جلو، ما پشت تو هستیم!


آن قلب‌های سرخ لایک یعنی برو جلو، ما پشت تو هستیم و تو ستاره ما هستی و شک نکن، می‌درخشی. حالت درونی آن فرد کاملاً تاریک است، او با خود می‌گوید، ولی من تاریکم، اما ما می‌گوییم نه! نه! ببین! این‌ها همه دوستداران تو هستند و حاضرند برای تو بمیرند. اگر تو تاریک بودی آیا این همه در میان ما می‌درخشیدی؟


این همه از ما لایک می‌گرفتی؟ یا نه، وقتی ما به او فحش می‌دهیم، آن فرد به واسطه آن فحاشی‌ها می‌تواند به صورت موقتی در خود جمع شود و از خود دفاع کند و تحرکی به خود بدهد، یا نه، دست به مظلوم‌نمایی بزند، یا حسی مثل این پیدا کند که اگر من حق نبودم این همه به من دشنام نمی‌دادند، اگر من رشک برانگیز نبودم این همه حسود به من سنگ پرتاب نمی‌کردند!


انتهای پیام/


انتهای پیام/

ارسال نظر
قالیشویی ادیب