دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
26 مرداد 1394 - 12:43
به مناسبت سالروز بازگشت آزادگان به میهن

روایت رئیس دانشگاه آزاد بیرجند از دوران اسارت: آنچه پس از آزادی رنجم داد، خبر شهادت همه دوستان قدیمی‌ام بود/ وقتی صلیب سرخی‌ها برای اسرا شیر خشک آوردند

دکتر علیرضا حسنی، ریاست دانشگاه آزاد بیرجند از آزادگان جنگ تحمیلی است که دوران نوجوانی خود را در اسارت رژیم بعث گذرانده است. او که فارغ‌التحصیل دانشگاه تربیت مدرس و حافظ قرآن کریم است، در گفت‌وگو با گروه دانشگاه خبرگزاری آنا، روزهای اسارت و زندگی خود را روایت کرده است.
کد خبر : 33641

آقای حسنی مختصری از ماجرای زندگی‌تان را برای ما شرح دهید. کجا به دنیا آمدید و در چه تاریخی به اسارت درآمدید؟


من در تاریخ 2/8/44 در یکی از روستاهای شهرستان بیرجند به دنیا آمدم و مقاطع دبستان و راهنمایی را در بیرجند سپری کردم و پس از انقلاب شکوهمند اسلامی و همزمان با تشکیل بسیج مستضعفین همکاری خویش را با این نهاد مقدس آغاز کردم. در سال 59 با اولین گروه بسیج آموزش نظامی را فراگرفتم و در سال 60 درحالی‌که 16 بهار از عمرم بیشتر نگذشته بود و در دوم دبیرستان مشغول به تحصیل بودم در اولین مأموریتم در آبان ماه 1360 به کردستان اعزام شدم و در شهرستان سقز و نزدیکی بوکان مدتی هم‌سنگر رزمندگانی چون شهید کاوه و شهید طیاره بودم و یاد آن‌ها را گرامی می‌دارم.


پس از اتمام مأموریتم در همان سال در تاریخ 5/12/60 به جبهه جنوب اعزام شدم و توفیق حضور در عملیات پرفتوح فتح المبین را پیدا کردم و در تاریخ 2/1/61 پس‌ازاینکه رمز مقدس یا زهرا (س) اعلام شد و زنگ آغاز عملیات به صدا درآمد، از نواحی صورت، دست راست، کمر، پهلو و پاها به‌شدت مجروح شدم و براثر شدت جراحات بی‌هوش شدم و چیزی نگذشت که در همین حالت خویش را در دست ددمنش‌ترین افراد اسیر یافتم. من خداوند را بر این دو نعمت بزرگ جراحت و اسارت شاکرم.


پس هنگام اسارت فقط 16 سال داشتید. کمی از اتفاقاتی که پس از اسارت افتاد بگویید. چه رفتاری با شما شد و به کجا منتقل شدید؟


اولین شهری که پس از اسارت ما را به آنجا منتقل کردند الانبار بود. با توجه به اینکه دست‌ها و پاها و فکم ازکارافتاده بود شرایط بسیار سخت بود. یکی دو روز آنجا بودیم و هنگام انتقال ما به بغداد سوار بر اتوبوس‌هایی شدیم که از شدت گرما جهنم را برایمان تداعی می‌کرد. جراحت و شدت گرما شرایط بدی را به وجود آورده بود یکی از دوستان از روی صندلی ماشین به زمین افتاد در همین حال یکی از هم‌رزمان به نام اکبر عراقی گفت: عرق بدنتان را بمکید شاید اندکی عطش شما التیام پیدا کند و اولین بار بود که در عراق از تشنگی دوستانمان عرق بدن خود را مکیدند. ظاهراً رسم است که در عراق همیشه فریاد العطش بلند باشد همان‌گونه که «زان تشنگان هنوز به عیوق می‌رسد فریاد العطش ز بیابان کربلا».


در مسیرمان به‌سوی بغداد علی‌رغم دردها، زخم‌ها و آزارها حال ما بسیار خوب بود چراکه هر ثانیه‌ای که می‌گذشت احساس می‌کردیم به کربلا نزدیک‌تر می‌شویم. مدتی در اردوگاه عنبر در نزدیکی رمادیه بودم در آنجا بود که با سید بزرگوار آقای ابو ترابی آشنا شدم نگاهش کلامش نفسش مایه آرامش اسرا بود. در اردوگاه عنبر درد پهلوی زیادی داشتم پس از اندکی تأمل فهمیدم عملیات فتح المبین با رمز یا زهرا آغاز شد و حضرت زهرا از ناحیه صورت بازو و پهلو آسیب دیدند ما هم در این عملیات از همین نواحی آسیب دیدیم و گفتن یا زهرا ما را تسلی می‌داد.


بعد چه اتفاقی افتاد؟


یکی دو ماه بعد به موصل منتقل شدیم و پس از درگیری شدید با عراقی‌ها و پاره کردن عکس‌های صدام ما را به اردوگاه دیگری در موصل انتقال دادند و در آنجا پس از درگیری شدید و شهادت دو تن از اسرا به اردوگاه موصل 3 منتقل شدیم. ولی این انتقال با دیگر انتقال‌ها متفاوت بود. این انتقال برای انتقام بود تا جایی که تصور می‌کنیم بچه‌ها را زدند ولی صبر بچه‌ها تعجب عراقی‌ها را برانگیخته بود ناگهان به ما خبر رسید حاج‌آقا ابو ترابی را از بغداد به این اردوگاه منتقل کرده‌اند و این خبر مسرت‌بخش جان دیگری در روح و روان بچه‌ها دمید.


پس از مدتی ما را به رمادی 2 و پس‌ از آن رمادی 1 و پس‌ ازآن مجدد به رمادی 2 که به بین القفسین یا اردوگاه اطفال معروف بود بردند. عراقی‌ها آن‌قدر تبلیغ کرده بودند اطفال را اسیر کرده‌اند که رئیس سازمان یونیسف برای ما شیر خشک آورد و تصور کرد ما نوزاد هستیم. صلیب سرخ به عراقی‌ها گفت این‌ها که طفل نیستند عراقی‌ها گفتند آن‌ها طفل بودند ما آن‌ها را درشت و بزرگ کردیم! بچه‌های ما گفتند ما قارچ نیستیم که به این زودی بزرگ شویم. ما بزرگ بوده‌ایم که به‌فرمان امام عزیزمان در جهاد شرکت کرده‌ایم.


مهم‌ترین خاطره‌تان از این دوران چیست؟


خاطره‌ای که ازآنجا دارم این آن‌که در این اردوگاه توسط یکی از جاسوسان به عراقی‌ها معرفی شدم و تا جایی که توان داشتم کتک خوردم و بیهوشی را یک‌بار دیگر زیر کتک‌ها، لگدها،کا‌بل‌ها و مشت‌های عراقی تجربه کردم و پس از مدتی مجدداً به موصل منتقل شدم. در آنجا توفیق پیدا کردم کلماتی از قرآن را حفظ کنم. حاج‌آقای ابوترابی قول داده بودند که اگر بخشی از قرآن را حفظ کنم درصورتی‌که برگشتیم حافظین قرآن را به ملاقات خصوصی و حضوری امام(ره) ببرد اما افسوس که وقت برگشت امام در بین ما نبود.








در اردوگاه موصل توفیق پیدا کردم کلماتی از قرآن را حفظ کنم. حاج‌آقای ابوترابی قول داده بودند که اگر بخشی از قرآن را حفظ کنم درصورتی‌که به کشور برگشتیم حافظین قرآن را به ملاقات خصوصی و حضوری امام(ره) ببرد اما افسوس که وقت برگشت امام در بین ما نبود

چه زمانی خبر ارتحال امام را شنیدید؟


چند ماهی از اسارتم نگذشته بود که خبر مسرت‌بخش شهادت برادر بزرگ‌ترم را دریافت کردم و برای اولین بار نماز شکر بجا آوردم و بسیار خوشحال شدم و سخت‌ترین و جانکاه‌ترین لحظه، اسارت وقتی بود که خبر ارتحال امام را شنیدیم. از طرفی خبر یتیمی بود و از طرف دیگر خنده‌های نیش‌دار عراقی‌ها. ناله‌ها و گریه‌ها در درون بود،‌(به خاطر اینکه دشمن‌شاد نشود) شرایط غیرقابل‌تحمل و غیرقابل وصفی را برایمان فراهم کرده بود. شرایطی که لایوصف و لایدرک، ولی خبر زعامت خورشید بر توان و بازوی پرتوان انقلاب، خلف صالح امام مقام معظم رهبری درد را التیام می‌بخشید هرچند این درد، دردی قابل التیام نبود و هنوز جای خالی امام سینه‌ها را می‌فشارد.


مهم‌ترین درسی که اسارت به شما آموخت چه بود؟


مهم‌ترین درسی که در اسارت گرفتم، آزادی، رشادت، ایثار، اخلاص و ولایت مداری محض بود. اگر از من سؤال کنید آزادی را در کجا تجربه کرده‌اید خواهم گفت: آزادی را در اسارت تجربه کردم. در اسارت، طعم شیرین آزادی را چشیدیم و شمایل کوچکی از مدینه فاضله را مشاهده کردم.


در چه تاریخی آزاد شدید؟


در تاریخ 27/5/69 با دومین گروه از اردوگاه‌های عراق به مرز خسروی منتقل شدیم و در همان‌جا جلوی دوربین‌های دنیا فریاد الموت الامریکا الموت الاسرائیل لعنة ا... علی آل سعود، برنامه‌های تبلیغی عراقی‌ها را از هم پاشید و قصه به نفع ما تمام شد. و پس از مدتی از مرز عراق خارج شدیم و پا به میهن اسلامی گذاشتیم و دیدید که بچه‌های ما چگونه در اولین لحظه‌ها به خاک ایران اسلامی بوسه زدند و ارادت خویش را اعلام کردند.


روحیه شما در دوران اسارت چگونه بود؟


روزی صلیب سرخ وارد اردوگاه شد دید بچه‌ها بسیار سرحال و بانشاط‌اند، گفت: کاش تمام اسراء دنیا این‌گونه بودند به وی پاسخ داده شد که دید و نگاهت بسیار کوچک است. گفت چطور؟ گفتند بایستی آرزو کرد. کاش تمام مردم دنیا این‌گونه شاد و بانشاط بودند. پس از اندکی تأمل گفت: آری آرزوی من بچه‌گانه بود. روزی صلیب سرخ مرا فراخواند و گفت چرا تو با این زخم‌های زیاد آزاد نشده‌ای که گفتم من الان آزادم. اگر روزی آزاد شوم، ساعتی تقویم و تأخیری در آن نخواهد بود ما به مقدرات الهی راضی هستیم، گفت خیلی سرحال و خوشحالی، گفتم آری چراکه نباشم.


روحیه‌تان بعد از آزادی چگونه بود؟


پس از آزادی یک نکته مرا خیلی رنج می‌داد و آن اینکه تمامی دوستان قدیمی خودم را در خیل شهدا یافتم و با دقت بیشتری دریافتم که ما چقدر عقب ماندیم.و امروز احساس می‌کنیم در دامی به نام آزادی گرفتار شدم امید آن که با عاقبت‌به‌خیری از دام و زنجیر اسارت نفس رهایی یابیم.


زندگی‌تان بعد از اسارت چگونه پیش رفت؟


پس از برگشت به دبیرستان رفتم و مقاطع سوم و چهارم را به اتمام رسانده و پس‌ازآن ازدواج کردم و با سفارش سید و سالار آزادگان که آمده‌ایم یاد آقا باشیم نه بار آقا، تصمیم گرفتیم درس را ادامه دهم. لذا مقاطع تحصیلی را این‌گونه به اتمام رساندم: کارشناسی را در دانشگاه فردوسی، ارشد را در دانشگاه تهران و دکتری را در دانشگاه تربیت مدرس.


چگونه برای کار به دانشگاه آزاد آمدید؟


علیرغم اینکه تمامی مقدمات برایم تدریسم در تربیت مدرس فراهم‌شده بود ولی دیدم بازار کار و انجام وظیفه محضر حق در دانشگاه آزاد فراهم‌تر است. تلاش را در دانشگاه آزاد بر تربیت مدرس ترجیح دادم (با توجه به نیات خودم) مدتی (حدود 2 سال) در آنجا مسئول فرهنگی و حدوداً 14 ماه سرپرست دانشگاه آزاد فیروزکوه بودم و هم‌اکنون توفیق خدمتگزاری در استان خودم خراسان جنوبی برایم فراهم‌شده و خدا را شاکرم.


در اینجا لازم می‌دانم که از حسن اعتماد برادر عزیزمان جناب آقای دکتر میرزاده رئیس عالی دانشگاه آزاد اسلامی تشکر کنم و از خداوند خواهانم که شرمنده احسن اعتماد ایشان نشوم.


ولی به ایشان و دیگر مسئولان قول می‌دهم با همان نیت و انگیزه‌ای که وارد جنگ شدیم و اسارت را با آبرومندی به اتمام رساندیم، با همان نیت مسئولیت را پذیرفته‌ایم. و بااینکه جسم ناقصی داریم قول می‌دهیم از هیچ تلاشی در جهت ارتقاء کمی و کیفی دانشگاه کوتاهی نکنیم چراکه ما دانشگاه آزاد را مولود انقلاب می‌دانیم و بر ما فرض است نگذاریم موالید انقلاب آسیب ببیند و امروزه باید تلاش کرد دانشگاه باشگاه سیاسی احزاب نشود که این آسیب‌زده است به حیثیت دانشگاه و اساتید محترم باید بدانند که دانشجویان امانت امت‌اند در نزد ما.



انتهای پیام/

ارسال نظر
قالیشویی ادیب