دانشگاههای ما براساس منطق درونی معرفت رشد نمیکنند/ لزوم سرمایهگذاری عظیم در آموزش و پرورش
گروه دانشگاه خبرگزاری آنا؛ دارای دکترای تخصصی جامعهشناسی از دانشگاه بریستول انگلستان است، 40 کتاب به زبان انگلیسی و 15 کتاب به زبان فارسی و دو کتاب به زبان روسی و سوئدی دارد. کارشناسیارشد خود را نیز در رشته مطالعات ادیان و فلسفه علم از همین دانشگاه گرفته است و دارای مدرک کارشناسی ادبیات عرب و تاریخ اندیشههای علمی از دانشگاه گوتنبرگ سوئد است. وی بر 5 زبان انگلیسی، آذری، ترکی استانبولی، روسی و عربی تسلط دارد. سیدجواد میری منیق در حال حاضر دانشیار پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی است. هویت ملی ایرانیان، زبان، قومیت، تجزیهطلبی، تمدن و ... از موضوعات مورد علاقه این جامعهشناس است. وی درباره علوم انسانی، سیاستگذاری آموزش عالی، تقلب و مشکلات دانشگاهی با آنا گفتوگو کرده است که مشروح آن را در زیر میخوانید:
*چرا در ایران علیرغم اینکه سیاستگذاران و برنامهریزان بر توجه جدی و استفاده از ظرفیت علومانسانی و اساتید و دانشمندان این حوزه تاکید میکنند، اما در عمل هیچکدام از این ظرفیتها را در پستهای حساس و برنامهریز به ویژه در وزارت علوم منصوب نمیکنند و در عوض همه پستهای حساس را به مهندسان و پزشکان میدهند؟
-در جمهوری اسلامی ایران یکی از مولفههای اصلی انقلاب اسلامی، فرهنگ بود؛ ولی چرا این فرهنگ به گونهای اسیر نگاههای مهندسان شد؟ در ایران با دو گروه راحتتر کار میکنند و کردند، یک با نظامیان و دوم با مهندسان. اما این پیوند چگونه اتفاق افتاد؟ شاید بشود از جنبههای مختلف این سوال را جواب داد اما من فقط بر یکی از این مولفهها اشاره میکنم که هم از نظر جامعهشناسی و هم از نظر متافیزیکال مهم است و آن هم مبتنی بر اصل قطعیت است. مهندسان شالکه ذهنیشان یک شالکه مبتنی بر اصل قطعیت است. وقتی میخواهند برای مثال پلی را بسازند نمیگویند که احتمالا مثلا پایههای این پل سال دیگر فرو میریزد. خیر، اینها براساس اصول خاصی از نظر فشار، مصالح و نیرو و ... ماکتسازی میکنند و بعد پل را میسازند یعنی با یک قطعیت حداقل 90 درصدی آن را میسازند. حالا چرا روحانیون راحتتر توانستند با مهندسان ارتباط برقرار کنند؟ روحانیت هم به دنبال این است که اراده خداوند را در بین احکام پیدا کند. یعنی من میخواهم از طریق استنباط و عقل خودم بفهمم که حکم خداوند مثلا درباره ازدواج چیست و به صورت قطعی هم باید به نتیجه برسم. چون قبل از ورود به هر چیزی یک سری مفروضات را به عنوان یک چیز غیرقابل تردید پذیرفته است و همه چیز در چارچوب منظم قرار گرفته است و بعد در این چارچوب میخواهد حکم خدا را پیدا کند. به نظر میرسد روحانیون هم اینجا در کنار مهندسین به یک نقطه مشترکی رسیدهاند و آن قطعیت است. از سوی دیگر چرا با نظامیان راحتتر میتوانند ارتباط برقرار کنند تا برای مثال فیلسوفان؟ به دلیل اینکه مثلا کسی که ذهن نظامی دارد یا ذهن امنیتی و ارتشی دارد وقتی میخواهد یک توپ را درست کند و این توپ قرار است به سمت دشمن شلیک شود، میگوید دشمن فرضی ما در 2500 کیلومتری واقع شده است ما اگر میخواهیم قدرت بازدارندگی خود را بالا ببریم نمیتوانیم بگوییم مثلا این توپ 2350 متر را میزند بلکه باید دقیق هدف را بزند. یعنی نظامیان هم به گونهای به دنبال یک نوع قطعیت هستند.
بنابراین اصل قطعیت در بین این سه گفتمان یا این سه رویکرد مشترک است. اینها ممکن است گفتمانها و پاردایمهایشان در درون خودشان بسیار متفاوت باشد، هرچند که بعضا هم بسیار متفاوت است ولی یک اصل مشترک این سه تا را به هم نزدیک میکند و آن هم قطعیت است. حالا از این سو میگویند علوم انسانی، علوم انسانی هم مشخصا فلسفه، جامعهشناسی، مردمشناسی و مطالعات فرهنگی و مطالعات حوزه فرهنگ و دین پژوهش و تاریخ و... است، اما در همه اینها برخلاف این سه پارادایمی که عنوان شد اصل عدم قطعیت حاکم است.
یعنی هیچ جامعهشناس، فیلسوف یا مردمشناس و ... نمیتواند بگوید این اصل قطعی است و این فهم از پدیده و تنها وجهی که ما میتوانیم این پدیده را بفهمیم، همین است که من میگویم. اساسا در علوم انسانی یک مفهمومی خلق شده به نام چشمانداز. یعنی انسان یا فرهنگها در فرهنگهای مختلف هرکدام در یک چشماندازی قرار گرفتهاند. مثلا کسی که در فرانسه نشسته است با کسی که در انگلیس نشسته است هر دو نمیتوانند از پدیده انقلاب یک تفسیر واحد داشته باشند. درباره دینداری، عشق، خانواده، بلایا و بیکاری و در مورد بسیاری از اموری که مربوط به انسان میشود و هر جا و در هر موضع و مفهوم و مسئلهای که انسان مطرح باشد، از قضا اصل عدم قطعیت مهم است و این باعث میشود که در کشورهایی که به دنبال قطعیت هستند و میخواهند یک ساختار قطعی براساس یک نظامی که این است و جز این نیست علومانسانی یا مشخصا فلسفه، مطالعات فرهنگی، جامعهشناسی و ... دچار مشکل شوند.
دانشگاه در سپهر اندیشه ایرانی هنوز جایگاه محوری ندارد
چون هرجا که حاکمیت نیازمند این است تا نگاه خود را تقویت بکند، تشدید بکند و ... فیلسوف میگوید پدیدارها را نمیشود یک وجهی دید، پدیدارها تفاسیر متفاوتی دارند، پدیدارها را نمیتوانیم در چنگ خود بگیریم و باید خودمان را در معرض پدیدارها قرار بدهیم و باید تلاش کنیم افقها را بفهیم و ... در حالیکه این حرفها به درد نظامی نمیخورد، این حرفها به درد فقیه نمیخورد و حتی به درد مهندس هم نمیخورد.
*یعنی به دلیل اصل «قطعیت» یا «عدم قطعیت» مدیریت آموزش عالی کشور ما در این چهار دهه در دست مهندس یا کسانی بوده که به گونهای با علوم طبیعی مرتبط بودهاند و یا پزشکان؟
-بله، چون آنها راحتتر میتوانند مفاهمه ایجاد کنند. علومانسانی حالت تفسیرپذیری را دارد. در نظامهای ایدئولوژیک این اصل عدم قطعیت را به غرب ربط میدهند و میگویند این علوم انسانی غربی است.
*دانشگاه در تجدد ایرانی یا دانشگاه در ایران معاصر جایگاهش کجاست؟ آیا دانشگاه یک جایگاه بنیادی و محوری در تمدن جدید ایرانی دارد یا نه دانشگاه یک قسمتی در حاشیه است و اسمش را گذاشتهایم دانشگاه و منظورمان هم از دانشگاه گاه دانایی نیست که قرار است شبکههای معرفت و دانایی را خلق و بازخلق بکند تا بتواند جامعه را به مثابه یک موضوع متعلق ذهن خود قرار دهد و مفهومسازی کند تا بتواند افقهای جدید را بشکافد تا سیاستگذاران و نیروهای اجتماعی در آن افقها حرکت کنند؟
-اگر از این منظر نگاه کنیم دانشگاه در جامعه ایرانی یا در سپهر اندیشه ایرانی هنوز جایگاه محوری ندارد و اساسا جایگاهی را که ما به عنوان محور در تمدن جدید ایرانی برای یک موضوع قائل هستیم آن دانشگاه نیست. نمیتوانم بگویم حوزه هم حوزه است چون واقعا حوزه هم به معنای کلاسیک خود اکنون در وسط محور امور ما نیست. میشود گفت یک نوع تلقی از علم جدید به مثابه ابزار و یا تکنولوژی به مثابه ابزار در ارتباط با یک نوع تلقی از علوم انسانی یا علومی که به گونهای برآمده از حوزه بودهاند این دو با هم در محور قرار گرفتهاند. وقتی میگوییم انقلاب صنعتی اتفاق افتاد این فقط به معنای این نیست که اسب رفت ماشین آمد، به این معنا است که ماتریکس زندگی انسان کشاورزی کنفیکون شد و یک ماتریکس جدید خلق شد. به این معنا است که آن فهمی را که ما از رابطه انسان با طبیعت داشتیم، رابطه انسان با دیگری داشتیم و انسان با نیروهای طبیعی، آن متحول شده است. در این وضعیت تکنولوژی در عصر پساکشاورزی فقط یک ابزار نیست، بلکه شیوه زیست انسان را هم تغییر داده است. ولی این هنوز در ذهن بسیاری از مسئولان ما جا نیفتاده است، میگویند ما تکنولوژی غرب را قبول داریم ولی ارزشهایش را قبول نداریم.
ما در افق نیستیم و به همین خاطر ما با مسائل مستحدثه مواجه نمیشویم بلکه آنها بر سر ما آوار میشوند. به عنوان مثال در معماری و شیوه زیست خود دچار یک سردرگمی کامل هستیم. پرداختن به این مسائل زمانی بهتر است که دانشگاه به مثابه گاه دانایی در نقطه محوری قرار گیرد نه اینکه طفیلی تصمیمات مسئولان باشد و طفیلی تصمیمات مدیرانی باشد که فهمی از جهان مدرن ندارند.
اگر بخواهیم از منظر دانشگاه وضعیت دانشگاه را نگاه کنیم ماحصل سیاستهای نادرست ما امروز به اینجا ختم شده است که دانشگاه تهی از افق است، دانشگاه براساس منطق درونی معرفت رشد نمیکند؛ در ایران سعی میشود تا محتوای علم به صورت بروکراتیک مدیریت شود که این فاجعه میآفریند.
*مشکل دقیقا از کجا ناشی میشود؟
-مشکل هم ساختار و هم سیاستهای اعمالی و اعلانی است، که تلاشش به این است تا محتوای علم را براساس خواست و اراده خود تغییر دهد و این ناشدنی است. معرفت یک امری است که منطبق بر منطق درونی است. براساس مصوبات نمیتوان منطق علم را تغییر داد. وقتی در هر جامعهای هر چیزی در جای خودش نباشد یک نوع ناعدالتی یا یک نوع بیعدالتی ایجاد میشود. ناعدالتی نه تنها به معنای مالی و سرمایه و ... به معنای آنکه آن چیز در جای خود قرار نگرفته است. تجارت و کارآفرینی هر کدام زمینه خاص خود را دارند.
چون ما آمدهایم در این چهار دهه که جهان به سمت جهانیشدن رفته و در هم تنیدهشدن علوم بازرگانی و اقتصادی اتفاق افتاده است، در عوض ما تلاش کردهایم درهای خود را ببندیم، و تجارت و بازرگانیمان آسیب دیده است و فکر کردهایم که به صورت کرکس میخواهند به ما حمله کنند و ما را بخورند، کانه ما یک لاشه هستیم و میخواهند یک تکه از ما ببرند. چون فهمی از مناسبات جدید نداریم. بنابراین چون در این وضعیت قرار گرفتهایم آنجایی که باید تجارت رشد کند تجارت انحصاری در دست این جناح و آن جناح و یک عده خاص است و جامعه تبدیل به ریزخوارهای این کارتلهای بزرگ شده است. حالا در عوض به جای اینکه ما بیاییم بگوییم تجاریشدن حوزه اقتصاد و بازرگانی، میگوییم علم و آمدهایم مدارس و دانشگاهمان را تجاری میکنیم.
*شاید کنکور هم نمونهای از صنعتهای بزرگ ایجاد شده در ایران باشد؟
-بله دانشگاه، مدارس و آموزش و پرورش و آموزش عالی که جای تجارت نیست. آمدهایم صنعتی به اسم صنعت کنکور درست کردهایم. صنعتی که در کنارش یک جهانی مثل گاج و واج و ... ایجاد شده است و اکنون به یک افعی بزرگ تبدیل شده است. وقتی میخواهید به آن دست بزنید، دیگر صحبت میلیارد نیست بلکه خیلی بیشتر از اینهاست. این مبلغی است که ما حدس میزنیم و اعلام شده است وگرنه شاید خیلی بیشتر از این ارقام هم باشد، چون در این کشور کسی مالیات درست حسابی نمیدهد، معمولا کسانی که پول در میآورند دیگر مالیات نمیدهند. گاج و ... هیچکدام مالیات درست پرداخت نمیکنند.
*حتی دیگر دولت هم قدرت تعطیل کردن آنها را ندارد!؟
-بله دولت آمده و پیشرو شده است تعطیل کند، اما آنها دیگر نمیگذارند. میگویند اگر تعطیل کنید ما ورشکست میشویم، بعد آشوب میشود، بیکاری بالا میرود و ... فلان و بهمان.
میآییم مدرسه میسازیم میلیون میلیون پول میگیریم اسمش را هم میگذاریم غیرانتفاعی، یعنی من منتفع نمیشوم
اساسا صنعت را غیرتجاری کردهاند و آموزش عالی و آموزش و پرورش را میخواهند تجاری کنند. یکی از بدبختیهای ما در جمهوری اسلامی ایران این است که حتی به واژهها هم تجاوز میشود. میآییم مدرسه میسازیم میلیون میلیون پول میگیریم اسمش را هم میگذاریم غیرانتفاعی، یعنی من منتفع نمیشوم. واژه را هم مسخ میکنند و به آن تجاوز میکنند. اگر تو غیرانتفاعی هستی باید پول نگیری، میگوید نه من غیرانتفاعی هستم یعنی از دولت پول نمیگیرم. اگر چارچوب نظام آموزش عالی و قانون اساسی ملاک است خوب اینها گفتهاند از دبستان تا دانشگاه باید رایگان باشد. در هر حال باید تمام تلاشتان را بکنید تا سازوکارهای نظام علم را تقویت و تحکیم کنید، نه اینکه شما که نمیتوانید سازمان علم را تقویت کنید محتوای علم را با این کارهای عکس مانند کارگروه اعتلای علوم انسانی، بومیکردن و امثال آن از بین ببرید.
*حال با همه این مشکلات ساختاری که در داخل وجود دارد، سعی بر ارتباط بیشتر با دانشگاههای خارج با هزینههای کلان مطرح است و هر کدام از دانشگاهها مامور ارتباط با یک کشور شدهاند، طرحی که قرار است از طریق آن تعدادی از دانشگاههای کشورمان به تراز بینالمللی برسند، تازه دانشگاههای برتر کشورمان، آیا این روش رسیدن به تراز بینالمللی با این هزینههای کلان آن هم با همه این مشکلاتی که دانشگاههای ایرانی دارند، صحیح است؟
-چند وقت پیش رئیس پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی آمد و به من گفت که طرحی آمده و میخواهیم پژوهشگاه را به عنوان یکی از مراکز تراز اول بینالمللی مطرح کنیم. بیایید یک سازوکاری تعریف کنیم تا پژوهشگاه را به آنجا برسانیم و ثبت بینالمللی کنیم. ببینید یک وقت شما میخواهید یک قله را تا بالا طی کنید و به اصطلاح فتح کنید، یک روش این است که راه را میسنجید توشه لازم را فراهم میکنید و به قله کوه میروید، یک وقت هم دنبال یک هلیکوپتر میگردید تا شما را به نقطه کوه برساند که در این حالت دوم دیگر شما کوهنورد نیستید، اگر قرار است دانشگاه به تراز بینالمللی برسد با پول و این طرحها و مصوبات بینالمللی نمیشود.
من حداقل 85 کشور را رفتهام و حداقل در 20 کشور درس دادهام و تحقیق کردهام، در همه این کشورها هم یا به عنوان فرصت مطالعاتی یا کنفرانس و ... فعالیتکردهام و30 تا 35 سال من به این صورت سپری شده است، این بحثهایی که در این ایران درباره تراز بینالمللی میکنند اینها همه حکایت است و اشتباه است، خیر اینجوری نیست، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی 110 عضو هیات علمی دارد، اگر این پژوهشگاه میخواهد در تراز علمی و بینالمللی قرار بگیرد باید شبکه دانایی ارتباطی اساتید را در سطح جهان در رشتههای مختلف توسعه دهد. یعنی استاد باید بتواند به چند زبان بخواند، بنویسد، مقاله ارائه بدهد، دعوت شود، دعوت کند و ... تسهیلاتی را هم در نظر بگیرد و کاری کند که استاد مقاله بنویسد، اعتبار کسب کند نه اینکه به دانشجو پول بدهید، مقاله بنویسد بعد در هندوستان و پاکستان ISI هم بشود، باید سایتیشن استاد بالا برود و دیگران به ما ارجاع بدهند آن زمان میتوانیم بگوییم دانشگاه ایرانی در سطح جهانی میتواند جایگاهی داشته باشد.
اینکه آقا زود باشید، این فرمها را پر کنید و تحویل دهید، همین الان میخواهیم بفرستیم خدمت وزیر، میخواهد با رئیسجمهوری صحبت کند و سریع میخواهیم پژوهشگاه را بینالمللی کنیم یا دانشگاه را؛ نه دیگه اینها حرفهایی است که معمولا در ایران زده میشود و باورم هم نمیشود کرد چون از این حرفها زیاد زده میشود و با این حرفها دانشگاه بینالمللی نمیشود.
*به نظر شما راه صحیح چیست و چه باید بکنیم؟
-راهش این است که یک سرمایهگذاری عظیم در آموزش و پرورش این مملکت صورت بگیرد، از کلاس اول ابتدایی بهترین استادها را به کار بگیریم که هم از نظر روانشناسی، پداگوژی، از نظر علم دینی و همه ارزشها کامل باشند؛ مدیر مدرسه نباید کاسب باشد مدیر مدرسه باید یک فرد واقعا عالم باشد، آگاه باشد، جهان را بشناسد، دغدغه داشته باشد. بچهها را به عنوان پروژه ببیند، بگوید این آدمها قرار است 20 سال دیگر مدیریت این جامعه را بچرخانند و باید از پایه شروع کنیم.
تا زمانی که سرمایهگذاری عظیمی در آموزش و پرورش صورت نگیرد و از پایه شروع نکنیم هیچ تحول و تغییر ایجابی در سطح جهانی حداقل در سطح معرفتی نخواهیم داشت.
*در طی این همکاریهای علمی بینالمللی تعدادی از اساتید دورههایی را سپری میکنند و مدرکی هم تحت عنوان «فوق دکتری» به آنها داده میشود که متاسفانه در حال حاضر از آن برای بالابردن اعتبار علمی خود استفاده میکنند و گاهی مشاهده شده است که میگویند «من فوق دکتری دارم در رشته فلان از فلان کشور»، آیا فوق دکتری مدرک است؟
سوءاستفاده از «فوق دکتری» دکانداری است
-فرصت مطالعاتی چیز خوبی است، اگر برای اساتید فرصت مطالعاتی ایجاد کنند و بروند در کشورهای دیگر تحقیقاتی انجام دهند، خیلی هم خوب است. ولی اگر فکر کنیم که ما رفتیم و یک فوق دکتری در یک رشتهای گرفتیم و حال آن را به عنوان یک درجه علمی بالاتر از دکتری بدانیم این اسمش «دکانداری» است. ما سه مدرج داریم کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکتری.
وقتی پیاچدی میگیرید یعنی اجازه اجتهاد دارید و از قضا این برآمده از سنت کلاسیک مسیحی است که در دورهای هم تحت تاثیر سنت کلاسیک اسلامی بوده است. اگر دقت کنیم حتی مفاهیم یونیورسیتی همان کلیه بوده است. بالاتر از دکتری یعنی چه؟ اگر قرار است دکان باز کنیم این یک بحث دیگری است.
عدهای دست به دست هم دادهاند تا مردم را بدوشند
هرچندکه اگر شما تخصص دیگری میتوانید بگیرید این یک مطلب دیگری است و این اشکالی ندارد. اما چیزی به اسم فوق دکتری نداریم. اینها را باید رسوا کرد اینها دکان زدهاند و از قضا در ایران هم به دلیل اینکه فضای بینالمللیاش محدود است یک عده از دانشگاههای داخل کشور با یک عده از ایرانیهای خارج از کشور دست به دست هم دادهاند که این وسط مردم را بدوشند. مثلا کلاس میگذارند 3 میلیون میگیرند 5 میلیون و 10 میلیون میگیرند و در حالیکه یک نظریه و تئوری را میخواهد تدریس کنند.
*آیا جلوگیری از تقلبهای علمی با آنچه که به عنوان راهکار از سوی وزارتین اعلام و پیگیری میشود، ممکن است؟
-اگر ما بتوانیم اجتماعات علمی را تقویت کنیم آنها در درون خود سازوکارهایی تعریف خواهند کرد. این سازوکارها نمیگویم جلوی تقلب را کامل میگیرد، ولی میتوانند سازمان علم را به خوبی مدیریت کنند. ما در ایران فقط تقلب علمی نداریم ما در ایران فاجعه علمی داریم. اکنون علنا در روبهروی دانشگاه تهران میگویند ما پایاننامه شما را مینویسیم حتی میگویند آقا ما مشقهای شما را هم مینویسیم، یعنی اگر یک سازوکار واقعی باشد باید همه اینها را جمع کند ولی چون میداند اگر جمع کنند تعداد بیکارها بالا میرود، این کار را نمیکنند.
برای مثال در هر شهری تاکسیرانی وجود دارد و خود سازمان تاکسیرانی و دولت هم میدانند که برای مثال در تهران 50 هزار تاکسی هست که باید مردم را جابهجا کند و این ظرفیت حداکثری است، اما در تهران 2 میلیون آدم مسافرکشی میکنند. بعد میگوییم آلودگی! خوب چرا جلوی آنها را نمیگیری؟ میبیند که نمیتواند چون برای آنها تامین اقتصاد نکرده است. پس جلوی چی را میخواهی بگیری؟ یعنی یک جاهایی هم خود نابهسامانیهای اقتصادی موجب بسیاری از فسادها شده است.
در حوزه دانشگاه هم همین است، یک بخش به این برمیگردد که اجتماعات علمی را تقویت کنیم، یک قسمت هم به این برمیگردد که ما نتوانستهایم بازار کار درست کنیم، بعد هم آمدهایم چیز کاذبی را درست کردهایم به اسم صنعت آموزش عالی و فکر میکنیم مدام باید دانشجو تربیت کنیم. بعد افتخار هم میکنیم که آقا ما همه جا دانشجو داریم و در همه شهرها دانشگاه داریم. آش شعله قلم کاری درست کردهایم و در این میان هیچ تفکری هم نیست، آنجایی که باید بنشینند تفکر کنند و مشکلات را رفع کنند به نام دانشگاه، آن را هم تهی کردهاند و اسیر.
انتهای پیام/