دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
11 شهريور 1396 - 09:05
به بهانه انتشار مجموعه شعر شادمان شکروی:

​«شکست پای امید...» به بازار آمد/ شکروی: جنگ با کلمات شبانه روز مرا پر کرده بود

شادمان شکروی که پیش از این کتاب‌های منتشر شده از او در قالب نقد داستان بود، در تازه‌ترین کتاب خود با نام «شکست پای امید/ روندگان سراب» سروده‌های خود را به انتشار رسانده است.
کد خبر : 208443

به گزارش خبرنگار فرهنگی آنا، «شکستِ پای امید/ روندگان سراب» سروده‌های شادمان شکروی نویسنده مجموعه چهارجلدی «چند داستان کوتاه به همراه تحلیل» و عضو هیأت‌علمی دانشگاه آزاد گرگان را در بر دارد که از سوی نشر آفتاب‌کاران به بازار آمده است.


به مناسبت انتشار این کتاب، گفت‌وگویی داشتیم با شادمان شکروی که در ادامه می‌خوانید:


اخیرا مجموعه شعری از شما منتشر شده است که با توجه به سابقه شما در حوزه نثر‌نویسی، داستان خلاق و نقد و نظر، کمی تعجب‌آور بود. حال آنکه تخصص شما در حوزه زیست‌شناسی است و سال‌هاست به عنوان عضو هیات علمی تدریس داشته و دارید. این گستره فعالیت باید انرژی‌بر باشد.


به قول نویسنده آمریکایی ریچارد رایت، جنگ با کلمات شبانه روز مرا پر کرده بود. اما در اینکه انرژی زیادی می‌گیرد کاملاحق با شماست. جای خیلی چیزهای دیگر را پر می‌کند. از جمله تفریح و تا حدی استراحت را.


در این میان شعر برای شما نوعی ایجاد فضای استراحت ذهنی و به قول معروف آنتراکت روحی است یا سختی و فشار روانی را بیشتر می‌کند؟


گاهی این و گاهی آن. از کودکی در خانواده مشق شعر می‌کردیم و تمرین مدام داشتیم. پدرم ما را به تمرین‌های سخت وادار می‌کرد. این تمرین‌ها البته تسلط ایجاد می‌کرد اما دشواری‌های خاص خود را هم داشت. یکی‌اش این بود که ناخوداگاه به سمت سرایش‌های دشوار بروی و در سرایش دیگران دقیق شوی. یک سبک خاص داشتیم به اسم استقبالیات. هنوز هم آن را دارم. هر بار یک شعر را الگو قرار می‌دادیم و متناسب با آن می‌سرودیم. هلالی جغتایی، فخرالدین عراقی، انوری، بیدل دهلوی، صائب، عرفی شیرازی، فروغی بسطامی، جامی، فردوسی، سعدی، خاقانی و غیره و غیره. البته من بیشترین تاثیر را از سعدی و اقبال لاهوری می‌گرفتم. پدرم با شعرای نوپرداز و شیوه‌های نو میانه‌ای نداشت. پنهانی بود که نیما و اخوان و فروغ فرخزاد و نادرپور و دیگران را می‌خواندیم. سال‌های بعد از این‌ها هم استقبالیاتی کردیم. البته دیگر سنی گذشته بود و به نوعی استقلال پیدا کرده بودم. به طور طبیعی وقتی به این شکل کار می‌کنی سخت می‌توانی سهل‌انگار باشی. دست خودت نیست. زمانی که آثار آقای ابتهاج را می‌خوانم واقعا به وجد می‌آیم. ایشان همان شاعر سخت کوشی است که کلمات تراش‌خورده و با نهایت حس و دقت از قلم او جاری می‌شود. به همان زیبایی که مرحومه سیمین بهبهانی که البته این یکی به حس زنانه نیز آمیخته است.


اشعار شما در قالب‌های مختلف است. اما در این میان غزلیات و منظومه‌های کوتاه خاص‌ترند. هم عمق اندیشه دارند و هم بیان خاصی که تلفیقی از اندیشه نو با زبان نو– کلاسیک است. کمی در این‌باره توضیح دهید.


فکر می‌کنم تا حد زیادی ذاتی بود. اما استادانی هم هستند که در سرایش این نوع خاص به طور جدی کمک حال هستند. به نهایت می‌بایست مدیون ایشان بود. ایرج میرزا و اقبال لاهوری از معاصرین و رودکی و تک‌بیت‌های صائب و بیدل از گذشتگان، فعلا در ذهنم است. فکر می‌کنم نوع اندیشه و نگاه خاص به کلام مرحوم نیما و اشعار دوران جوانی مرحوم اخوان ثالث در ارغنون (هرچند که خود ایشان چندان آن‌ها را تایید نمی‌کرد) می‌تواند به طور جدی کمک کند. اما گذشته از همه این‌ها، هرکس در زمینه‌ای استعدادی دارد. برخی نوآوری‌ها معلول سرشت انسان است.


مثالی که در مورد مرحوم ایرج میرزا زدید مثال روشنی بود. بخصوص اینکه الان دوره رواج شیوه‌های سپید و آوانگارد و غزل پست مدرن و قالب هایی نظیر این است.


خوب بله. غربی‌ها که کم به ما خدمت نکردند! البته این را محض مزاح گفتم. این قبیل کالاها این روزها خریدار چندانی ندارد. یا بهتر بگویم اصلا خریداری ندارد. در همان مثال پیشگفتار هم به روشنی ذکر کردم که شاهکارهای زبان فارسی چه قدیم و چه جدید به زعم معدودی اصلا شعر محسوب نمی‌شود. البته در مورد آنچه آن ها شعر می‌دانند هم من خاطرات زیادی دارم. برخی فکاهی و برخی گدازنده است. اما خوب اگر مسئله ارائه یک اثر به جامعه باشد، قانون عرضه و تقاضا حاکم است.


بامزه و گدازنده مثل همان دوستی که شعری در جلسه خواند و عکس العمل دیگران؟ واقعا آن مطلب واقعی بود؟


کاملا. از این واقعی‌ها زیاد دیده‌ام و شنیده‌ام. هرچند کمتر کسی باور می‌کند. ببینید. هر انسانی در تشخیص خطا می‌کند. بسیار پیش می‌آید که اگر نام حافظ را هم برداریم افراد نفهمند شعر از حافظ است. برای توده مردم این عیب نیست. اما برای آن‌هایی که مدعی هستند البته عیب بزرگی است. نه به طور شخصی و برای یک نفر یا یک گروه. برای آن‌هایی که سرمشق و الگو هستند و جامعه چشم به دهان آن‌ها دوخته است. در مقدمه در این خصوص به اندازه کافی توضیح داده‌ام. هر شیوه‌ای ظرفیت‌های خاص خودش را دارد اما هزار نکته باریک‌تر ز مو اینجا مطرح می‌شود.


این روزها مجموعه‌های شعر، یک سبک و سیاق را دنبال می‌کنند که به طور عمده شعرهای سپید است یا سبک‌هایی که در مقدمه کتاب خود توضیح داده‌اید. تصور می‌کنید با این کتاب، متناسب با مهارت و توانایی خود بازتاب مناسبی از جامعه ادبی بگیرید؟


اصلا. هیچ امیدوار نیستم. نه اینکه یاس فلسفی داشته باشم. به طور منطقی عرض می‌کنم. فکر می‌کنم چند نفری نگاه کنند و نهایت بگویند که چیزی نداشت و از این قبیل. خوب من تا بحال چندین کتاب منتشر کرده‌ام و تقریبا وضعیت ادبی جامعه دستم آمده است. زبان من هم که زبان کلمات محاوره‌ای و استعاره‌های امروزی نیست. شاید خیلی تشویق شوم یک به به بشنوم. خیلی که باشد. اگر پیشگفتار و مقدمه کتاب را در نظر بگیریم، خیلی هم حرفم بی‌راه نیست. در طی این سال‌ها بسیار سعی کردم داستان‌های به معنی واقعی خوب را به جامعه ادبی ایران معرفی کنم. نمی‌گویم موثر نبود. اتفاقا در مواردی بخصوص در جوان‌ها تحول برانگیز بود اما از نظر آماری برد چندانی نداشت. بعد از انتشار چهار جلد این مسیر را متوقف کردم و گفتم فرد دیگری ادامه بدهد. چند سالی گذشته و هنوز فرد دیگری ادامه نداده است. خیلی عجیب است. یا من خبر ندارم یا او نشان ندارد.


شما همیشه به دانشگاه ها معترض بوده‌اید. فکر نمی‌کنید یکی از دلایل، افراط در تئوری‌زدگی باشد؟ افراط در غرب زدگی؟


بی تردید. شاید یکی از مهم‌ترین دلایل. معدودی از افرادی که در مورد داستان و شعر نظر می‌دهند کمتر داستان دشوار یا شعر دشواری نوشته و سروده‌اند. مطالعه ایشان هم در حوزه خاصی محدود است. می‌خواهند همه چیز را از همان محدوده آگاهی خود قضاوت کنند. به نظر می‌رسد که دانشگاه جایی است که می‌بایست کاشف استعدادها باشد و کمتر مرعوب اسم‌ها شود. ضمن اینکه می‌بایست به نقد و تحلیل تئوری‌ها بپردازد و از قبول بی‌چون و چرای آن‌ها به شدت پرهیز کند اما در عمل برعکس است. گاهی افرادی یا آثاری را به نهایت بزرگ می‌کنند که برایم تعجب‌انگیز است. در مقابل گاهی نوابغ را بسیار کوچک جلوه می‌دهند. این گونه قضاوت‌ها با روح هنر نمی‌خواند. فردی که سال‌های سال نوازندگی کرده باشد، با اولین زخمه زیبایی را با عمق وجود خود درمی‌یابد. اگر نوازندگی نکرده باشد، اصلا نمی‌تواند تشخیص بدهد که جلیل شهناز کجاست و امثال من کجا. همین مسئله در مورد داستان و شعر هم صادق است. مضاف بر اینکه این معدود، به طرز عجیبی هم جسور هستند و خیلی بی‌پروا نظر می‌دهند. خیلی هم سریع و به اصطلاح ضربتی. در این زمینه هم از آن خاطرات گدازنده و در عین حال بامزه زیاد دارم.


و حرف آخر درباره عرصه شعر و وضعیت کنونی...


ظاهرا که چینش‌های کلامی با تئوری‌های غربی و فضاهای مجازی و سیر تحولات جامعه، این روزها بیش از حد به یک سرگرمی تفاخرآور بدل شده است. اگر در گذشته می‌گفتند برای شعر سرودن می‌بایست نخست بیست هزار بیت از اشعار شعرای عرب و فارس را حفظ داشته باشی، امروز می‌گویند احساس هر فرد منحصربه‌فرد است و هرچه بگویی ترجمان احساس توست و بنابراین ارزش ارائه دارد. البته نمی‌شود با این دید به کشتی و فوتبال نگاه کرد چون ترجمان تفکر فردی روی تشک کشتی یا زمین فوتبال محلی از اعراب ندارد. باید زحمت بکشی و عرق بریزی و مدام تمرین کنی. ضربه بخوری. آسیب ببینی و باز ادامه دهی و تا آخر تجربه کنی و بیاموزی. مسئله نوع تفکر است. تراژدی در هم آمیختن دوغ و دوشاب و لعل و خزف در این میان هم اجتناب ناپذیر است. جای آن است که خون موج زند در دل لعل... زین تغابن که خزف می‌شکند بازارش. امیدوارم جامعه به مرور دچار نوعی انقلاب درونی شود و به پالایش خود دست بزند. قابل تصور است ولی متاسفانه نه به این زودی. فعلا که پای امید روندگان سراب اگر نشکسته باشد، آسیب جدی دیده است. مثل آسیب‌هایی که فوتبالیست‌ها و کشتی گیرها می‌بینند. دردش هم مافوق تصور است.




انتهای پیام/

ارسال نظر
قالیشویی ادیب